“فرمانده مسعود” چرا و چگونه خوانده شود؟

خواندن کتاب « فرمانده مسعود ، به روایت دوستان، نزدیکان و همرزمانش» نوشته‌ی خانم ژیلا بنی‌یعقوب، از این روی مهم است که روایت‌گر بخشی از تاریخ پر فراز و نشیب چند دهه اخیر افغانستان می‌باشد که متاسفانه بیشتر حالت “شفاهی” داشته و اهتمام کمتری برای “مکتوب‌شدن” آن رفته است. برای مثال مصاحبه “سید مصطفی کاظمی” (صص ۹۱_ ۱۲۶) یک سال قبل از وفاتش انجام شده (کابل، سال ۱۳۸۵) و اگرچه متاسفانه دیگر امروز مصطفی کاظمی، میان‌مان نیست اما به برکت وجود این کتاب روایت‌ش بر جای مانده است. (این امر درباره “محمد فهیم” و “فهیم دشتی” که مصاحبه‌شان در کتاب آمده اما خودشان رخت از این خاک بر بسته‌اند، نیز صادق است). در این کتاب احمدشاه مسعود در ۳۳ مصاحبه‌ی ژیلا بنی‌یعقوب با افراد گوناگون روایت شده است. مصاحبه‌ها از سال ۱۳۸۱ شروع شدند و تا سال ۱۳۹۷ اجرای کامل‌شان به طول انجامید.[1]

قبل از هر چیز هم این نکته را به مخالفان و افرادی که زاویه قومی_حزبی با “احمدشاه مسعود” دارند _که من هم در همان صف هستم_ گوشزد کنم که چه بپذیرید و چه نپذیرید “مسعود” یکی از مهمترین شخصیت‌های تاریخ معاصر کشورمان می‌باشد. همانطور رهبرانی که مقابل مسعود قرار داشتند دال‌های گفتمانی و اسطوره‌های هویتی_قومیتی شما می‌باشند؛ مسعود نیز برای بسیاری نیز همین جایگاه و کارکرد را دارد. پس شایسته است که اخلاق و انصاف را در تحلیل و اظهارنظرهایمان دور نرانیم.

نکته دیگر اینکه مسلم است “مسعود” همچون رهبران کاریزماتیک دیگر دارای خصوصیات برجسته‌ای بوده که توانسته است چنین “جاذبه و دافعه”ای به وجود آورد. اما آنچه که در بازخوانی او مهم است این است که چه در مقام دوستدارش و چه در موضع نقدش، نخست اینکه اسیر “حب و بغض فردی/حزبی/قومی” نشویم و دیگر اینکه بتوانیم با “نگاه انتقادی”، پرونده‌اش را مورد خوانش قرار دهیم.

یک نکته معرفت‌شناختی نیز اضافه کنم که خواننده چه در این کتاب که به روایت موافقان مسعود است و چه در روایت‌هایی از جانب مخالفان می‌شود نباید به دنبال دست یابیدن به “حقیقت مطلق” باشد. برای مثال در اولین مصاحبه کتاب که متعلق به “احمد مسعود” فرزند مسعود است (صص ۲۵_ ۳۸) و مصاحبه تابستان ۱۳۹۶ در پنجشیر انجام گرفته، درباره روحیه علاقه پدرش به “فوتبال” می‌گوید: «بسیار علاقه داشتند و من به خاطر پدرم به فوتبال علاقمند شدم. مثلا می‌گفت این شخص زیدان است، شخصیت‌های فوتبال را برای من معرفی می‌کرد و من علاقمند زیدان شدم» (صص ۳۳_۳۴) وقتی که بنی‌یعقوب می‌پرسد که: پدر شما طرفدار کدام تیم فوتبال بود؟ او می‌گوید: «طرفدار تیم ملی فرانسه» (ص ۳۴) اما در سومین مصاحبه کتاب که اختصاص به “احمد ضیاء مسعود” برادر مسعود دارد (صص ۶۱_ ۷۴) و مصاحبه برای تابستان ۱۳۹۵ در کابل است؛ او در این باره چنین می‌گوید: «فوتبال‌‌ را دوست داشت و طرفدار تیم برزیل بود» (ص ۷۳)

برای خواننده مهم نیست که مسعود طرفدار تیم برزیل بوده یا فرانسه؛ بلکه آنچه مهم است این است که کدام روایت را بپذیرد؟ روایت فرزند مسعود را یا برادرش را؟!

نکته مهم‌تر اینکه اگر در یک چنین موضوع فرعی‌ایی که فقط ناظر بر زندگی شخصی “آمر صاحب” می‌باشد اختلاف روایت است؛ دیگر درباره عملکرد مسعود در مسائل کلان تحولات افغانستان به ویژه سال‌های حکومت مجاهدین و جنگ‌های داخلی چه باید گفت که اصل اختلاف بلکه جنگ روایت‌ها آنجاست؟

مصاحبه “سید مصطفی کاظمی” با اختلاف زیاد، بهترین گفتگوی این مجموعه می‌دانم. کاظمی کسی است که خود از اعضای شورای مرکزی حزب وحدت بوده و بعداً از آن جدا شد و در زمره دوستان نزدیک مسعود قرار گرفت. (به همین دلیل توسط بسیاری از هزاره‌ها مورد حمله و تاخت و تار فراوان قرار می‌گیرد).

کاظمی با نگاه انتقادی تحولات سال‌های پس از سقوط دولت نجیب تا سربرآوردن طالبان را بازخوانی می‌کند.

کاظمی از مکاتبات و هیئت‌های گفتگو میان “حزب وحدت” و “فرمانده مسعود” سخن می‌گوید که به تعبیر او یک نقطه عطف محسوب می‌شد (صص ۹۴_ ۹۵) [این موضوع را “ابوذر غزنوی” که از فرماندهان ارشد وحدت و افراد نزدیک به مزاری است در یادداشت‌هایش که تحت عنوان “در آیینه جنگ” منتشر شده است مفصل‌تر توضیح داده است] مهم‌ترین پیام این قسمت همین است که نشان می‌دهد حتی در بحرانی‌ترین سال‌ها نیز امکان و فرصت تعامل و گفتگو وجود داشته و چنین نبوده که امروز من جوان هزاره یا تاجیک چنین بپندارم که روابط همیشه شکرآب و قمر در عقرب بوده است.

نکته مهم‌تری که در صحبت‌های کاظمی این است که او ریشه منازعات میان “مسعود” و “مزاری” ناشی از “سوءتفاهم‌هایی” و “سوءبرداشت‌هایی” می‌داند که برای این دو شخصیت نسبت به یکدیگر پیدا کردند و روند تحولات و اتفاقات متاسفانه مدام بر شدت آن می‌افزوده است. سخن کاظمی چنین است؛ «همان سوءتفاهم‌ها و برخوردها در حقیقت تخم کینه‌ها و عقده‌ها را در دو طرف کاشت.» (ص ۱۰۱)

در جایی بنی‌یعقوب از کاظمی می‌پرسد که؛ هیچ‌کدام از دو طرف احساس تمایل و علاقمندی برای رفع سوءتفاهم‌های به وجود آمده نمی‌کردند؟ در پاسخ می‌گوید؛ «واقعا سوءتفاهم‌ عجیبی بین این دو شخصیت بزرگوار ایجاد شده بود و جای تأسف بود» (ص ۱۰۵)

کاظمی درباره ریشه‌های این وضعیت به وجود آمده بین فرمانده مسعود و مزاری به نکته مهمی اشاره می‌کند؛ «صحبت می‌کردیم اما دیوارها بسیار ضخیم شده بودند. دست‌هایی بود که بین. و طرف کار می‌کردند و نمی‌گذاشت که این دو طرف به یکدیگر نزدیک شوند. یکی از نیروهایی که در این طرف نقش‌آفرینی می‌کرد آقای گلبدین حکمتیار بود، خیلی دنبال این بود که فاصله بسیار عمیق شود. البته تعداد دیگری هم در اطراف آقای مسعود بودند که می‌خواستند دیوار بین دو طرف ضخیم شود» (صص ۱۰۶ ‌و ۱۰۷)

درباره فاجعه افشار نیز کاظمی صحبت قابل تأملی دارد؛ «جنگ افشار یک فاجعه بسیار بزرگ بود و همه مردم صدمه دیدند. در آن جنگ زخم و شکاف میان مردم تشیع و هزاره و همین‌طور نیروهای طرفدار دولت آقای ربانی آن‌قدر عمیق شد که سال‌ها طول کشید. برای وقوع آن جنگ یک‌سری پیش‌زمینه‌ها وجود داشت. عقده‌ها و سوءتفاهم‌ها کار را به جایی رساند که باید آن حادثه تلخ صورت می‌گرفت. در این بین دست‌هایی هم دخالت کردند تا فاجعه عمیق‌تر شود. از آن به بعد دیگر کشمکش بین دو شخص و دو قدرت نبود بلکه در عمق افکار توده‌ها نفوذ کرده بود و این تصور به وجود آمد که دیگر سازش امکان‌پذیر نیست. نیروهای بی‌بند و باری هم وارد افشار شدند که افرادی را فقط به نام شیعه بودن کشتند. تعدادی هم افراد سازمان‌یافته و حامی مسعود نبودند، افرادی بودند که از شرایط سوءاستفاده می‌کردند. آقای مسعود هم به این نتیجه رسیده بود که باید این منطقه را تحت کنترل خود داشته باشد» (صص ۱۰۹_ ۱۱۰)

همچنین درباره افشار می‌گوید؛ «نمی‌خواهم قضاوت ظاهری کنم. در ظاهر جنگ تمام‌عیار بود؛ اما اینکه راه‌حلش چه بود، حرف من همین بود؛ چه از طرف ما چه از طرف شهید مسعود باید یک راه‌حل منطقی جستجو می‌شد» (ص ۱۱۱)

بعد از مصاحبه سیدمصطفی کاظمی (صص ۹۱_ ۱۲۶)، مصاحبه “عبدالصبور صبور” که سال ۱۳۹۶ در مزارشریف صورت گرفته (صص ۲۲۷_ ۲۴۸) از این روی برایم مهم و قابل توجه است که علاوه بر نگاه انتقادی، بخشی از تاریخ را می‌گوید که معمولا ناگفته مانده است او می‌گوید؛ مسعود در زمان ظهور طالبان، ابتدا از حرکت‌شان استقبال کرد و حتی کمک‌ زیادی به آن‌ها کرد که این شنیدن این قضیه موجب تعجب بنی‌یعقوب می‌شود. (ص ۲۳۰_ ۲۳۲)

در جواب تعجب بنی‌یعقوب و همچنین این پرسش که چرا سایر نزدیکان مسعود این قضیه را نگفته‌اند، چنین پاسخ می‌دهد؛ «اگر این واقعیت را دیگران از شما پنهان کرده‌اند یا خبر ندارند و یا شاید می‌دانستند و به عمد نگفته‌اند من مقام آن‌ها را ندارم که بخواهم چیزی را پنهان کنم. من می‌خواهم مطلب مهمی را عرض کنم و شاید حرف من شک و تردید هم به همراه داشته باشد اما ملانقیب چرا تسلیم طالبان شد؟ … آمرصاحب از او خواهش کرد که قدرت را به آن‌ها تسلیم کند» (صص ۲۳۲_ ۲۳۳)

البته عبدالصبور صبور توضیح می‌دهد که دلیل این امر از عدم شناخت همگان از ماهیت طالبان در آغاز ظهور آن‌ها بوده است و حتی از آمر صاحب چنین نقل قول می‌کند که؛ «مسعود می‌گفت اگر این حرکت [منظور طالبان] اصالتا افغانی باشد من در برابر آن حرفی ندارم» (ص ۲۳۰)

عبدالصبور صبور در پاسخ این سوال بنی‌یعقوب که بسیاری از جمله هزاره‌ها مسعود را قهرمان ملی نمی‌دانند و به او انتقاد دارند؛ می‌گوید: «اکثرشان “حق به جانب” هستند اما مسعود در آن برهه زمانی به تنهایی تصمیم نمی‌گرفت» (ص ۲۳۵)

‌عبدالصبور در ادامه می‌گوید: «مسعود متعصب نبود و آدمی صادق و وفادار بود اما همکاران او نادرست بودند» (ص ۲۳۷) و وقتی بنی‌یعقوب می‌پرسد کدام همکاران، می‌گوید؛ «رفتار و شخصیت دکتر عبدالله، یونس قانونی، استاد فهیم و بسم‌الله خان مثل همین الان‌شان بود و قدرت را آن‌ها در دست داشتند. … زمانی که من وارد وزارت دفاع افغانستان شدم دیدم همه پنجشیری هستند و فقط دو ریس بیگانه داشتند؛ یکی آصف دلاور از کوهستان و دیگری ژنرال عزیزالدین از هرات. به فهیم‌ خان گفتم این وزارت دفاع افغانستان است نه پنجشیر. شاید فکر کرد برای خودم می‌گویم که به من گفت: «ما جنگیده‌ایم، چرا مقام را به مردم بدهیم؟» هزاره‌ها فقط آن زمان ناراضی نبودند، الان هم ناراضی هستند و در قدرت جایی برای آن‌ها نیست. حکمتیار هم ناراضی است» (ص ۲۳۷)

عبدالصبور صبور از پریشانی مسعود در همان روزهای جنگ‌های داخلی نیز می‌گوید که شاهدش بوده؛ «فرمانده مسعود بعد از مدتی اشک‌های خود را پاک کرد و دراز کشید و گفت: ما چه زمان چنین روزی را از خداوند خواستیم که این طور علیه مردم خود بجنگیم. خدا ما را ببخشد، ما عامل این مسائل هستیم. من گریه مسعود را سر نماز در اولین روزهای جنگ نیز دیدم و تا آخر عمر همیشه افسوس آن روزها را خورد که کاش بیشتر می‌دانست و این اتفاق نمی‌افتاد و از خودگذشتگی الان را در گذشته انجام می‌دادیم» (ص ۲۳۹)

البته درباره قضیه افشار، “عطا محمد نور” نیز در مصاحبه‌اش که سال ۱۳۹۶ در مزارشریف صورت گرفته (صص ۲۱۱_ ۲۲۶) در پاسخ به این سوال بنی‌یعقوب که می‌پرسد: برخی از یاران مسعود به من گفتند که در جنگ‌های کابل او فرمانده جنگی نبود و دیگران مقصرند. شما با این نظر موافقید؟ در پاسخ می‌گوید؛ «من این نظر را تایید نمی‌کنم چون آمرصاحب تصمیم‌گیرنده اصلی بودند، ولی این امکان وجود دارد که ایشان در برابر “عمل انجام شده” قرار گرفته باشد» (ص ۲۱۹)

مصاحبه “محمدصالح ریگستانی” که سال ۱۳۸۵ در کابل صورت گرفته (صص ۱۷۱_ ۱۹۰) نیز از انتقادهایش به فرمانده مسعود درباره جنگ با مزاری و دوستم می‌گوید؛ «بسیار به او انتقاد می‌کردم. … من توصیه کردم نباید در یک زمان با چند جبهه جنگید. … ما می‌گفتیم که با حکمتیار نمی‌شود مصالحه کرد، شخصیت او نشان از عدم مصالحه دارد، اما باید با استاد مزاری و ژنرال دوستم صلح کرد. … باید به مخالفان به ویژه ژنرال دوستم و استاد مزاری “امتیاز” داد . باید آن دو را در قدرت شریک کرد و حضور آنان را در کابل پذیرفت» (صص ۱۸۳_ ۱۸۴)

در ادامه قسمتی از مصاحبه خانم “نسرین گروس” را که سال ۱۳۹۵ در کابل انجام شده (صص ۱۹۹_ ۲۱۰) درباره تحلیل جنگ‌های داخلی بیاورم که سخن قابل تأملی را در این باره گفته است؛ «آن جنگ‌ها، جنگی نبود که دلیلش “نفرت” باشد و ناشی از آن بود که هر کس فکر می‌کرد که قوم‌شان باید بالاترین باشد، چون تنها تصویری که از حکومتداری داشتند همین بود. جنگ بر اثر همین موضوع بود. من می‌بینم که هنوز بسیاری از تاجیک‌ها و هزاره‌ها یکدیگر را عفو نکرده‌اند» (ص ۲۰۸)

چنانچه کسی این یادداشت را تا اینجا دنبال کرده باشد متوجه می‌شود که تا کمترین حد ممکن بر اساس دغدغمندی‌ و تحلیل انتقادی به این کتاب پرداخته‌ام نه از روی حب و بغض فردی/حزبی/ قومی. اما نکته دیگر درباره مصاحبه “محمدحسین جعفریان” است که سال ۱۳۹۷ در مشهد انجام گرفته و طولانی‌ترین مصاحبه کتاب می‌باشد (صص ۲۴۹_ ۳۰۶) نحوه روایت، لحن روایت و مقاصدش مملو از تزویر و تحریف است. آن مصاحبه باید با احتیاط خوانده شود.

در طی مصاحبه‌ها برخی‌ مصاحبه‌شوندگان برخی داده‌ها و اطلاعات تاریخی را به اشتباه بیان می‌کنند. با توجه به این که ماهیت این کتاب مصاحبه است و هنگام حرف زدن ممکن است شخص حضور ذهن نداشته باشد یا حواسش پرت شود چنین اشتباهاتی طبیعی است. اما شایسته بود که خانم بنی‌یعقوب در پانویس‌ها به اشتباه بودن برخی اطلاعات ارائه شده می‌پرداخت تا خواننده دچار گمراهی نشود. به عنوان مثال در فصل مصاحبه با نصیراحمد نور در صفحه ۴۵۱ (اواسط صفحه) چنین آمده است: «سال‌ها گذشت تا اینکه کودتای حزب دموکراتیک خلق به رهبری حفیظ‌الله امین صورت گرفت و به دنبال آن حرکت جهاد مردم افغانستان راه‌اندازی شد» در حالی‌که کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ به رهبری نورمحمد تره‌کی (دبیر اول حزب) صورت گرفت که بعد توسط حفیظ‌الله امین از قدرت خلع شد.

نیاز به توضیح برخی واژگان رایج در دری نیز به شدت در پانویس‌های کتاب حس می‌شود و جای این توضیحات خالی است. به عنوان مثال در صفحه ۵۴۶ واژه «شور» استفاده شده که منظور همان «شورا» و مشورت کردن است این واژه در افغانستان و میان افغانستانی‌ها رواج دارد و متداول است در حالی که بدون هیچگونه اعراب گزاری و پانوشتی ممکن است خواننده ایرانی خوب آن را درک نکند.

در مجموع کتاب « فرمانده مسعود » نوشته‌ی ژیلا بنی‌یعقوب کاری بسیار ارزشمند است که بخش مهمی از تاریخ پیچیده‌ی کشور افغانستان در سالیان اخیر را مستند کرده است. معتقدم «فرمانده مسعود؛ به روایت نزدیکان، دوستان و همرزمانش» جلد دومی نیز می‌خواهد که در آن «فرمانده مسعود؛ به روایت مخالفان و دشمنانش» هم باشد. آرزوی چنین کاری را برای همه‌ رهبران و شخصیت‌های تاریخ معاصر افغانستان دارم به ویژه برای “عبدالعلی مزاری”.

 

فرمانده مسعود_ چاپ اول ۱۳۹۸/ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه

[1] چون نامی از سیدمصطفی کاظمی رفت این نکته را همینجا میان پرانتز اضافه کنم که از میان ۳۳ مصاحبه و گفتگویی که با شخصیت‌های مختلفی که در این کتاب با آن‌ها انجام شده است اگر بخواهم به عنوان یک خواننده، سه مصاحبه‌ای را که برایم از همه مهم‌تر و جالب‌تر بود انتخاب کنم رتبه نخست را همین مصاحبه “سیدمصطفی کاظمی” می‌دهم و رتبه دوم و سوم نیز به مصاحبه “عبدالصبور صبور” (صص ۲۲۷_ ۲۴۸) و “محمد صالح ریگستانی” (صص ۱۷۱_ ۱۹۰). (تا پایان یادداشت علت آن را متوجه خواهید شد)

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *