افغانستان سرزمین درهها
«چای سبز در پل سرخ» با عنوان فرعی «یادداشت های سفر به افغانستان»، کتابی است نوشته پیمان حقیقت طلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی که توسط انتشارات میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو به چاپ رسیده است. این کتاب که درواقع می توان آن را سفرنامه نویسندگان به افغانستان دانست، حاصل تلاشی است که برای درک بهتر و دقیق تر زندگی مهاجران افغانستانی صورت گرفته است. «چای سبز در پل سرخ» مجموعه پنجاه وچهار یادداشت از سفر نویسندگان به افغانستان به همراه دو پیوست است. پیوست اول کتاب معرفی سفرنامه هایی است که قبل از این کتاب به زبان فارسی طی سال های مختلف به چاپ رسیده اند. کتاب«افغانستان، سرزمین درهها» یکی از کتابهایی است که در پیوست این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است:
در دی ماه سال ۱۳۵۸ اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد. آغاز جنگهای مجاهدین افغانستان و مهاجرت میلیونها نفر از اهالی کشور افغانستان به ایران و پاکستان بسیاری از معادلات را تغییر داد. انقلاب اسلامی ایران به تازگی به وقوع پیوسته بود و ایدئولوژی انقلاب حکم میکرد که میزبان برادران مسلمان و افغانستانی باشند. در دههی شصت سفرهای از ایران به افغانستان کمتر به قصد سیاحت بود و در نتیجه سفرنامهای به صورت عمومی منتشر نشد.
یکی از اولین سفرنامههای بعد از حمله و سپس شکست شوروی در افغانستان، «افغانستان سرزمین درهها»[1] بود. شهابالدین فرخیار با همراهی دوست عکاسش علی از مرز پاکستان وارد افغانستان شده بود و با سختی خود را از میان درههای بیشمار افغانستان به پغمان رسانده بود و در طول سفر با بسیاری از مجاهدین همصحبت شده بود.
شهابالدین فرخیار در مقدمهی کتابش نوشته که ابتدا میخواست سفرش را از مرزهای شمال افغانستان شروع کند. اما موفق نشده بود. در اردیبهشت سال ۱۳۷۱ دولت نجیب سقوط کرد و مجاهدین سه سال و چند ماه پس از خروج نیروهای شوروی وارد کابل شدند. خروج نیروهای شوروی در سال ۱۳۶۷ رخ داده بود و نیروهای مجاهد که به مدت ۹ سال با نیروهای شوروی جنگیده بودند، ۱ سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی همچنان مشغول جنگیدن بودند. این بار نه با شوروی که با خودشان. هدف شهابالدین فرخیار از سفرش به افغانستان دیدن عاقبت کار مجاهدین و کابل بود.
سفرنامه از شهر پیشاور در پاکستان شروع میشود. جایی که تعداد زیادی از مهاجران افغانستانی ساکن آن هستند و اکثر گروههای سیاسی مجاهدین افغانستان در آن دفتر دارند و افرادی از حکومتهای مختلف شرقی و غربی به اعمال نفوذ از طریق این گروهها در افغانستان میپردازند.
فرخیار روایتهای دقیقی از مشاهدات خود دربارهی حضور اعراب در پاکستان و افغانستان ارائه میدهد. در مقدمهی چاپ دوم کتاب در سال ۱۳۸۰ هم اشاره می کند که:
«دربارهی عربها به گمانم این یادداشتها نخستین نوشتها در این باب به زبان فارسی است که بیش از یک دهه پیش نوشته شده است و نیز دربارهی رهبرانشان و انگیزههایشان و هوادارانشان و عاقبت کار عزام و… در طول یادداشتها مکرر به زمینههایی اشاره کردهام که تولد طالبان را توجیهپذیر میسازد اما نه تا بدان حد فرا رفتن از اسلام عرفی افغانها.»
روایت او از پیشاور سال ۱۳۷۱ بسیار جالب است:
«طی شش ماه بعد، تعداد افغانیهایی که با آنها آشنا شدم و یک روز عادی مثل همهی روزها سراغشان را گرفتم و رفته بودند به راحتی به انگشتان یک دست میرسید. کلاسهای زبان خانهی فرهنگ آمریکا در پیشاور و کلاسهای آموزش کامپیوتر ویژهی مهاجرین افغانی دو راه معمول برای گزینش مستعدترین افراد بود. علاوه بر اینها کسان دیگری هم بودند که به توصیهی گروهها در چشمبههمزدنی ویزایشان آماده میشد. و راهی ینگه دنیا میشدند. تلاش برای ساختن طبقهی حاکم فردا؛ این مسئله مختص آمریکاییها نبود. انگلیسیها، فرانسویها و حتی آلمانیها نیز به دنبال آدمهای خودشان میگشتند، اما آمریکا چیز دیگری بود. پیش از اینها روسها این کار را کرده بودند. تمام کادر عالیرتبهی ارتش و همهی حزبیهای کلهگندهی کابل مدرکشان را از روسیه گرفته بودند. و حتی یک بار روزنامهای غربی مطلبی نوشته بود دربارهی کودکانی که در طفولیت از پدر و مادرشان جدا میشوند تا تحت آموزش روسها در شوروی، حاکمان آیندهی افغانستان باشند.» ص ۱۴
شهابالدین فرخیار در مقدمهی کتابش از سیاستهای ایران در قبال افغانستان نیز انتقاد میکند و بر این باور است که در دههی شصت ایران تمام تمرکز ایدئولوژیک خود را بر مسئلهی فلسطین قرار داد و از افغانستان غفلت کرد:
«اگر بنای حکومت ایران بر ارزشهای ایدئولوژیک هم باشد افغانها به دلیل رنج و دردی فزونتر و نزدیکی جغرافیایی باید که در اولویت توجه ما قرار میگرفتند.» صفحه۱۱ مقدمه
او در فصلی دیگر از کتابش به شرح گفتوگوهایش با فرماندهان مجاهد افغانستانی میپردازد و از آنها در مورد حکومت ایدهال آیندهی افغانستان میپردازد. بسیاری از این فرماندهان دیدی در مورد مسائل ادارهی یک جامعهی اسلامی ندارند. آنها سالها مشغول مبارزه با شوروی و سپس جنگهای داخلی بودند و اصلا فکر کردن به این مسائل را نیاموختهاند. فرخیار به شدت انتقاد میکند که چرا جمهوری اسلامی تلاشی برای انتقال تجربهی ۱۲-۱۳سالهی خود برای ادارهی یک جامعه به شیوهای اسلامی (با همهی نقاط مثبت و منفیاش) به مجاهدان افغانستانی انجام نداده است.
یکی دیگر از فصلهای سفرنامهی افغانستان سرزمین درهها، پرداختن به زبان فارسی است. جای خالی کتابهای ایرانی در افغانستان و بیتوجهی کامل ایران نسبت به نقش و موقعیت و مسئولیت طبیعیاش در مقابل زبان فارسی است.
فرخیار در کتاب «افغانستان سرزمین درهها» توصیفهای دقیقی از سرزمین افغانستان و ویژگیهای فرهنگی اجتماعی مردمان این کشور در سال ۱۳۷۱ ارائه میکند:
«کشور درهها نام دیگری است که به این سرزمین دادهاند. در میان شکاف کوهها و درههای عمیق هر جا که آب هست و علفی روییده است، دود اجاق مردمی نیز برپاست که با دامداری و گاه مختصر زراعتی روزگار میگذرانند و هر جا وسعت این درهها بیشتر و خاک حاصلخیز فراوانتر است، شهرها علم شدهاند و اطرافشان را باغها و مزارع پوشانده و تا حدودی به تغییر نظام اجتماعی انجامیده است، ولی نه آنچنان که تمایزی ایجاد کرده باشد.» ص ۱۰۶
او افغانستان را کشوری میداند که هیچگاه شکست نخورده. آنها در برابر بیگانگان پی در پی پیروز شدهاند و هیچ کشوری با حمله به افغانستان نتوانسته بر آن مسلط شود. از اسکندر کبیر بگیرید تا انگلیسیها و روسها:
«در خیابان اصلی شهر پغمان قدم میزدیم. چند بار صدای ایست و خواهرزاده در همان حال که رد میشدیم نشانی داد و گذشتیم و اولین بار ویرانهها سیمانی بودند و خانهها ویلایی، مثل خرمشهر و بعد «طاق ظفر» مثل هیولایی در اسارت میلههای داربست؛ یادبودی به نشانهی غلبه بر دشمن خارجی، وسط میدان شهر. در سال ۱۸۴۲ میلادی از ۴۵۰۰ سرباز انگلیسی حتی یک نفر هم زنده افغانستان را ترک نکرد و حالا باید به فکر ساختن یکی دیگر میافتادند؛ همان نزدیکی، جایی که کاروانی از خودروهای روسی در آتش سوخته بودند و ما آرام از کنارشان میگذشتیم.» ص۱۴۷
اما او این ویژگی افغانستان را «تراژدی پیروزی» میداند. سرزمینی که در برابر بیگانگان شکست نخورده است، اما هیچ گاه هم پیروز واقعی نبوده: کشور پیروزی که بیش از هشتاد درصد از ساکنانش بیسوادند و تنها سرزمینی در جهان که از خطوط راهآهن بیبهره است. کشوری که بسیاری از مردمانش به سبک انسانهای چندصد سال گذشته زندگی میکنند.
[1] این کتاب توسط انتشارات بهدید و گویه در ۳۲۶ صفحه در سال ۱۳۸۰ منتشر شد.