شادی به وقت قراری- سفرنامهی هرات

«چای سبز در پل سرخ» با عنوان فرعی «یادداشت های سفر به افغانستان»، کتابی است نوشته پیمان حقیقت طلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی که توسط انتشارات میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو به چاپ رسیده است. این کتاب که درواقع می توان آن را سفرنامه نویسندگان به افغانستان دانست، حاصل تلاشی است که برای درک بهتر و دقیق تر زندگی مهاجران افغانستانی صورت گرفته است. «چای سبز در پل سرخ» مجموعه پنجاه وچهار یادداشت از سفر نویسندگان به افغانستان به همراه دو پیوست است. پیوست اول کتاب معرفی سفرنامه هایی است که قبل از این کتاب به زبان فارسی طی سال های مختلف به چاپ رسیده اند. کتاب«شادی به وقت قراری» یکی از کتابهایی است که همزمان با این کتاب منتشر شده است:
«شادی به وقت قراری» نوشتهی محمدناصر مودودی شرح روزنوشتهای سفر یک هفتهای نویسنده در سال ۱۳۸۰ به شهر هرات است. در آذر ماه سال ۱۳۸۰ افغانستان به تازگی از یوغ طالبان رها شده بود؛ اما هنوز در این کشور دولتی فراگیر تشکیل نشده و مذاکرات صلح در جریان بود. گروهی از مربیان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از شهرهای مشهد و تهران با یکی از اتوبوسهای کتابخانهی سیار کانون راهی افغانستان بودند. محمدناصر مودودی در آن زمان مربی ادبی کانون پرورش فکری شهر تایباد بود. او از آن گروه درخواست کرد که در سفر به شهر هرات همراهشان بشود و گروه مربیان نیز موافقت کردند.
«شادی به وقت قراری» از این منظر که از یکی از تاریکترین دورههای کشور افغانستان تصاویری بدیع و البته هولناک ارائه میکند، سفرنامهای باارزش است. هرات در سال ۱۳۸۰ شهری غرق در فقر، گرسنگی و جهل و بیسوادی است. شرایط توصیفشده در کتاب بسیار اسفناک است:
«در ضمن بازدید سعی کردیم بستههای نخود و کشمش را بین بچهها تقسیم کنیم. به محض اینکه آنها متوجه این موضوع میشدند، به طرف پاترول هجوم میآوردند. دستهای گرسنهی کودکان که کورکورانه یک بستهی خوردنی را جستجو میکرد هنگامی که از پنجرهی عقب ماشین به داخل میآمد منظرهی وحشتناکی داشت. ازدحام این دستها بر روی پا و سینهی من با پنجههایی که انگار بو میکشیدند، حالت مارهای گرسنهای را تداعی میکردند که به دنبال شکار نزدیکی میگردند. این دستهای کوچک از فرط گرسنگی و فقر به چنگالهای عقاب و آروارههای مار تبدیل شده بودند.» ص ۵۳
یافتن جایگاهی مناسب برای راهاندازی یک کتابخانه یا مرکز ثابت کانون پرورش فکری در شهر هرات و به کارگیری نیروهای لازم برای این کار از اهداف سفر گروه است. محمدناصر مودودی و گروه مربیان در جای جای هرات به برگزاری کلاسهای ادبی و پخش فیلم در میان کودکان و نوجوانان هراتی میپردازند. شرح گفتهها و دردها و آرزوهای کودکان و نوجوانان هراتی در جای جای کتاب فضایی خاص به سفرنامه بخشیده است.
«بعد از بزرگتین آرزوهایشان پرسوجو میکنم: فیض احمد میگوید: «خدا ایمان بده به آدم».
هوشنگ ۱۳ سال (چه اسم آریایی غلیظی!) «کشور ما از دست تروریستها خلاص بشه».
محمدراطب ۱۱ ساله: «بعد از ایمان، صلح وطن و روابط با کشورهای دیگر».
فرامرز: «کشور ما آروم باشه، آزادی باشه، کفار حمله نتوانند».
عزیزاحمد ۱۲ ساله: «خدا مردم ایران و افغانستان را سلامت داشته باشه».
بصیر احمد ۹ ساله: «مملکتم آزاد باشه». میپرسم آزادی یعنی چه؟ میگوید: «یعنی با هم باشیم. آدم بتونه دست زن و بچهاش را بگیره و بیرون بیاد، بتونه صحبت کنه».ص ۴۴
سفرنامهی محمدناصر مودودی در سال ۱۳۸۰ نگاشته شده. یکی از مسائلی که کتاب به آن میپردازد بیسوادی در افغانستان است. بزرگسالان در سنین کودکی به مدرسه نرفتهاند و جز کار با سلاح چیزی بلد نیستند. کودکان نیز از امکانات آموزشی که مهمترین آنان کتاب درسی است محروماند. سفرنامه به نحوی عالی یکی از فرصتسوزیهای ایران در زمینهی افغانستان را توصیف میکند. این روزها به تواتر از فعالیتهای فرهنگی کشور ترکیه در افغانستان و رواج پانترکیسم و تلاشها برای زوال زبان فارسی در این کشور میشنویم. با خواندن روایتهای محمدناصر مودودی در سال ۱۳۸۰ تازه متوجه میشویم که سهلانگاریها و فرصتسوزیهای برخی مسئولان در ایران چه عواقبی داشته:
«ژنرال عظیمی نگرانی خود را از نحوهی کمکرسانی به افغانستان ابراز میکنند «متأسفانه گداپروری رایج شده، دادن مقداری بیسکوییت، کفش، لباس و… باعث فلج شدن کشور شده است».
جناب بسملصاحب هم اعلام میکنند که «ما کمک زیادی لازم ندارم، حتی چند جلد کتابچه هم کافی است» و بعد گلایه میکنند «متأسفانه هنوز اعلام همکاری از سوی آموزشوپرورش ایران صورت نگرفته و با توجه به اینکه فصل شروع مدارس در افغانستان نزدیک است (نوروز) و ما به لحاظ کتاب و نوشتافزار مشکل داریم، اما هنوز هیچ خبری از جمهوری اسلامی ایران دریافت نکردهایم».
محمدناصر مودودی در صفحات آخر سفرنامه به زیبایی شرایط افغانستان در سال ۱۳۸۰ را جمعبندی میکند. او سفر یک هفتهایش به هرات را چنین توصیف میکند:
«در افغانستان انگار فقط مرد میروید. خانهها، دیوارهای بلندی برای زندانی کردن زنهایند و کوچهها و دشتها آکنده از بینظمی و خشونت، دلخوش به آواز پای کودکانی است که یا گدایی میکنند و یا عاطل و باطل میگردند. کودکان مسلخ، عمدهی بارهای زندگی را به دوش میکشند. کیسههای غذا، پوشاک، هیزم و… در عوض مردها عمدتا بند تنبانهایشان دستشان است و در ملاء عام به انواع و اقسام تخلیه مشغولند. افغانستان سرزمین بچههای ناپیداست و فکر میکنم سفر ما به مثابه آوازی بود برای این کودکان ناپیدا». ص ۶۹
شادی به وقت قراری در سال ۱۴۰۰ در تیراژ ۵۰۰ نسخه و در قطع پالتویی توسط نشر فرهنگان منتشر شد.
برای خرید سفرنامه” چای سبز در پل سرخ” و ارسال رایگان، روی تصویر زیر کلیک کنید.
با درود
سپاسگزارم از دیدگاه و بذل توجهتان