سند برادری

سند برادری دفاع مقدس

کتاب «از دشت لیلی تا جزیره‌ مجنون» مجموعه‌ای از ۱۹ مصاحبه است که از این ۱۹ نفر ۲ نفر ایرانی و مابقی رزمندگان افغانستانی حاضر در جبهه‌های جنگ ایران و عراق هستند.

کتاب با تصویر نامه‌ی یک دانش‌آموز افغانستانی مشغول به تحصیل در کلاس اول دبستان ارباب‌زاده‌ی شهر کرمان خطاب به سربازان جنگ ایران و عراق آغاز می‌شود. نامه‌ای که با معصومیتی خاص عمق یگانگی ایرانیان و افغانستانی‌ها در زمانه‌ی جنگ را به تصویر کشیده.

محمدسرور رجایی در پیش‌درآمد کتاب تاریخچه‌ای از اوضاع افغانستان در دهه‌ی ۵۰ شمسی و هم‌زمان با وقوع انقلاب اسلامی در ایران ارائه می‌کند تا فضای مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران و شرایط جنگی افغانستان و ایران را ترسیم کند. در مقدمه‌ی کتاب هم ماجرای نگارش کتاب و تلاش‌هایش برای یافتن رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق را شرح می‌دهد.

کتاب از سه فصل کلی تشکیل شده است: خون‌شریکی، از دشت لیلی تا جزیره‌ی مجنون و پیوست. دو فصل ابتدایی و انتهایی کتاب شامل مصاحبه‌ها با ۲ فرد ایرانی است: حمیدرضا سعیدی برادر شهید احمدرضا سعیدی، یک ایرانی که در افغانستان به شهادت رسیده و نیز مصاحبه با سردار محمدرضا حکیم‌جوادی، فرمانده‌ی تیپ ابوذر (تیپ مجاهدان افغانستانی) در جنگ ۸ساله‌ی ایران و عراق. فصل میانی کتاب شامل مصاحبه با ۱۷ رزمنده‌ی افغانستانی است که تجربه‌ی حضور در جبهه‌های جنگ ایران و عراق را داشته‌اند.

محمدسرور رجایی در این کتاب به سراغ رزمندگان، جانبازان و آزادگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق رفته است. به احتمال زیاد فاصله‌ی زمانی زیاد بین شروع تحقیق این کتاب با جنگ ۸ ساله (حدود ۲۰ و چند سال بعد از پایان جنگ) اصلی‌ترین دلیلی بوده که محمدسرور رجایی به سراغ خانواده‌ی شهدای افغانستانی جنگ ایران و عراق نرفته. چرا که این فاصله‌ی زمانی یافتن رزمندگان حی و حاضر را سخت کرده بوده، چه برسد به شهدا. هر چند در روایت‌های کتاب رزمندگان افغانستانی از شهدای هم‌رزم‌شان به صورت متواتر نام می‌برند.

سند برادری

شیوه‌ی محمدسرور رجایی برای روایت خاطرات هر یک از رزمندگان افغانستانی گرم و صمیمانه است. هر کدام از مصاحبه‌ها یک دیباچه دارند که در آن محمدسرور رجایی شیوه‌ی یافتن آن رزمنده و پشت صحنه‌ی مصاحبه با او و مهم‌ترین بخش‌های مصاحبه را در سه یا چهار صفحه از زبان خودش روایت می‌کند. در این روایت‌ها با مشکلات متعددی که برای جمع‌آوری مصاحبه‌ها وجود داشته است آشنا می‌شویم؛ مثلا مشکلی به اسم محدودیت حق سفر برای مهاجران افغانستانی در ایران که یکی از موانع بسیار مهم در پژوهش‌های محمدسرور رجایی بوده است:

«آن زمان بود که با اطمینان خاطر موضوع را با مسئولان دفتر در میان گذاشتم. با موافقت دفتر، کار کتاب را نیمه‌کاره گذاشتم و به فکر فراهم‌سازی اسباب سفر به شهر مشهد شدم. برای گرفتن نامه‌ی تردد بین شهری به اداره‌ی محترم اتباع رفتم، اما چون قبلا سه بار به سفر رفته بودم نتوانستم نامه‌ی تردد بگیرم. (سهمیه‌ی هر فرد افغانستانی در ایران سه سفر برای یک سال است و اجازه‌ی سفر چهارم را نمی‌دادند.) ناچار صبر کردم که سال نو شود و بتوانم به سفر بروم. روز هفتم ماه حمل سال ۹۶، در یک روز هم نامه‌ی تردد گرفتم و هم بلیت رفت و برگشت هوایی.» ص ۴۳۲

سند برادری

سند برادری شهدای مهاجر

البته که نویسنده‌ی کتاب همیشه به این قوانین محدودکننده پایبند نمانده و برای پیشبرد تحقیقش گاه قوانین غیرعقلایی را زیر پا گذاشته:

«دو سه روز مانده به افتتاحیه‌ی همایش قرار شد بلیت هواپیما بفرستند اما نپذیرفتم. چون به استان همدان که از استان‌های ممنوعه برای سفر مهاجران بود نمی‌توانستم بروم. فرصت هم نبود که با مسئولان هماهنگی کنم و از طرف دیگر نمی‌خواستم لذت سفر به همدان را از دست بدهم. به هر ترتیب با ماشین سواری به همدان رفتیم…» ص۱۴۰

مصاحبه‌ها نیز از زاویه‌ی اول شخص مفرد و از زبان خود رزمندگان در قالب فصل‌های کوتاه کوتاه عنوان‌دار روایت شده‌اند که خط روایی بسیاری خوبی را برای هر یک ایجاد کرده است. در پایان هر مصاحبه هم عکس‌های حضور آن رزمنده در جبهه‌های جنگ به صورت رنگی به چاپ رسیده است.

مهاجران افغانستانی چرا و چگونه به جبهه‌های جنگ ایران و عراق می‌رفتند؟

عشق به یادگیری و فعالیت در ایران، آرمان‌های امام خمینی (ره) و اسلام، جو جامعه‌ی ایران در آن روزها و کارآموزی برای حضور در جبهه‌های جنگ افغانستان با شوروی اصلی‌ترین انگیزه‌های حضور مهاجران افغانستانی در جبهه‌های جنگ ایران و عراق بوده است.

در خاطرات ۲ تن از رزمندگان افغانستانی (امان‌الله امینی و غلام‌قادر ناصری) می‌خوانیم که آن‌ها عشق تحصیل در ایران را داشتند؛ اما به دلیل فراهم نشدن شرایط رهسپار دوره‌های آموزشی نظامی شدند:

«هر چند هم من و هم پدرم به تحصیل علاقه داشتیم، ولی به خاطر این‌که مقطع بالاتری برای تحصیل در روستای ما نبود، پدرم از من خواست تا در رسیدگی به فعالیت اقتصادی خانواده و مشکلات مردم منطقه به او یاری برسانم؛ اما برای پدرم نه گفتم. گفتم: اجازه بده درس بخوانم. من نه عشق به طبابت داشتم نه عشق خلبانی. ولی دلم برای یادگیری و یاد دادن می‌تپید. وقتی بچه‌های محروم زادگاهم را می‌دیدم که مثل خودم از همه چیز بازمانده‌اند، بی‌تاب می‌شدم. در همین بی‌تابی‌ها در سال ۱۳۶۰ در حالی‌که سیزده سال بیشتر نداشتم، جذب پایگاه نظامی منطقه شدم… در سال ۱۳۶۲ به ایران آمدم و ساکن شهر قمم شدم، بی‌آن‌که بدانم این‌جا هم برای یادگیری مشکلات دیگری بر سر راهم است. چون مدرک شناسایی معتبری نداشتم نتوانستم در ایران شامل مدرسه شوم. بنابراین راه دیگری را رفتم. آن زمان من و امثال من می‌توانستیم در سپاه آموزش ببینیم…» ص۷۵ (از خاطرات امان‌الله امینی)

«از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تصمیم داشتمم برای ادامه تحصیل به ایران بروم. ولی فرصتی فراهم نمی‌شد. حتی وقتی در بهار ۱۳۵۹ به ایران آمدم، به خاطر نداشتن راهنما و آشنای دلسوز، موفق نشدم دروازه‌ی مدرسه را پیدا کنم. البته این توفیق را یافتم که دروازه‌ی جهاد را پیدا کنم. جذب یکی از احزاب جهادی افغانستان شدم. با راهنمایی و معرفی حزب در اوایل سال ۱۳۶۰، ۴۵ روز در پادگان امام حسین (ع) تهران دوره‌ی آموزشی نظامی و چریکی دیدم…» ص ۲۶۴ (از خاطرات غلام‌قادر ناصری)

البته در بین رزمندگان بودند کسانی که دوره‌های بهیاری و پزشکی دیدند و کسانی که پس از پایان جنگ توانستند در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه‌ی ایران به عطش شان برای تحصیل پاسخ بگویند.

«مهاجران افغانستان، برخی به دلیل ناامنی و جنگ، خانه و کاشانه‌شان را رها کرده بودند. برخی هم برای تحصیل و امرار معاش و عده‌ای نیز صرفا با هدف آموزش نظامی از پایگاه‌های جهادی‌شان رهسپار ایران شدند. ورود مهاجران افغانستانی به ایران هم‌زمان شده بود با هجوم رژیم بعثی عراق به شهرهای جنوبی ایران. در روزگاری که ایران درگیر جنگی نابرابر با نیروهای متجاوز بعثی بود دست از حمایت مجاهدان افغانستانی برنداشت. طرح حمایت و آموزش مجاهدان افغانستانی که تا پیش از تجاوز عراق در افغانستان اجرا می‌شد این بار در خاک ایران و زیر نظر مرکز آموزش نهضت‌های اسلامی به مرحله‌ی اجرا درآمد. در آن زمان اطلاعات سپاه، مسئولیت این مرکز را به عهده داشت. ابتدا آموزش های تخصصی نظامی به مجاهدان ارائه می‌شد. پس از آن مجاهدان با درخواست خودشان در جبهه‌های ایران دوره‌ی عملی طرح را می‌گذراندند و پس از تکمیل دوره‌ی آموزش به جبهه‌های افغانستان اعزام می‌شدند.» ص ۴۳

پیام امام خمینی مبنی بر واجب بودن رفتن به جبهه بر هر فرد مسلمان از انگیزه‌های بسیار قدرتمند حضور مهاجران افغانستانی در جبهه‌های جنگ بوده است:

«روزی رادیو گوش می‌کرد که پیام حضرت امام (ره) پخش شد. مضمون پیام این بود که رفتن به جبهه بر هر فرد مسلمان واجب است. هر کس که می‌تواند باید از اسلام دفاع کند. همان پیام در من انگیزه ایجاد کرد. به مسجد علی‌النقی (ع) مشهد رفتم و داوطلبانه با عنوان بسیجی ثبت‌نام کردم…» ص ۳۵۵ (از خاطرات ناصر قاینی)

سند برادری دفاع مقدس

شیوه‌ی اعزام مهاجران افغانستانی به جبهه‌های جنگ ایران و عراق یکسان بوده است و بدون تأیید و معرفی دفاتر نهضت‌های اسلامی افغانستان هیچ فردی برای دوره‌های آموزشی پذیرفته نمی‌شد. حضور در جبهه‌های ایران و عراق پس از دوره‌ی آموزشی نیز امری کاملا اختیاری بوده است. برخی از رزمندگان به چشم دوره‌ی عملی آموزشی‌شان، برخی به دلیل عشق به آرمان‌های امام خمینی (ره) و برخی برای تشکر از مربیان ایرانی‌شان رهسپار جبهه‌های جنگ ایران و عراق می‌شدند. در بین آنان تعداد زیادی پس از چند ماه جنگ در جبهه‌های ایران و عراق رهسپار افغانستان شدند.

رزمندگان افغانستانی در جبهه‌های جنگ ایران و عراق به چه کارهایی مشغول می‌شدند؟

از نقاط قوت کتاب «از دشت لیلی تا جزیره‌ مجنون» این است که محمدسرور رجایی طیف متنوعی از رزمندگان افغانستانی حاضر در جبهه‌های جنگ ایران و عراق را در نظر گرفته است. رزمندگانی که در جبهه‌های مختلف غرب و جنوب ایران حاضر شده بودند و هر کدام تجربه‌های نابی از حضورشان دارند.

محمدسرور رجایی در مقدمه‌ی کتاب ذکر می‌کند که:

«بسیاری از آن‌ها در کارهای تدارکاتی و پشتیبانی، از پادگان‌ها تهران گرفته تا پشت جبهه‌ها خدمت کرده‌اند. از سنگرسازی گرفته تا آشپزی، تا رانندگی کامیون‌های سنگین تا حضور در بخش بهداری و امداد جبهه، تا فعالیت در بیمارستان شهید بقایی تا تعمیرات تانک تا آرپی‌جی‌زنی و تا هرچه نمی‌دانیم حضور داشته‌اند.» ص۲۵

اما حضور این رزمندگان خیلی موثرتر و متنوع‌تر از این حرف‌ها بوده است. رزمندگان تیپ ابوذر در ارتفاعات کردستان هم مسئولیت مبارزه با سربازان عراقی را داشتند و هم مسئولیت مبارزه با افراد حزب کومله را:

«تا زمانی که آن‌جا بودیم، هیچ گاه نیروهای کومله نتوانستند وارد منطقه شوند، چون جنگ چریکی بود و بچه‌های افغانستان با تجربه‌ای که در کوه‌های افغانستان داشتند به خوبی از پس‌شان برمی‌آمدند.» ص ۳۷۲

شرح رشادت‌های محسن میرزایی که از غواصان کارکشته‌ی جنگ ایران و عراق بود صفحات زیادی از کتاب را به خود اختصاص داده است. این تصور هم که مهاجران افغانستانی بدون مهارت بوده‌اند در این کتاب به خوبی به چالش کشیده می‌شود. در بین رزمندگان دکتر سید علی‌شاه موسوی گردیزی را داریم که از قبل طبابت بلد بود. یا فردی به نام سید ظاهر که در دو تا از مصاحبه‌ها از او نام برده می‌شود: کسی که تعمیرکار تانک‌های روسی غنیمتی بوده و مهارت او در تعمیر این تانک‌ها در کل ایران بی‌مانند بوده است. بدون او هیچ کس حتی بلد نبود موتور تانک‌های روسی را باز کند، چه برسد به تعمیرشان.

رشادت‌ها و فداکاری‌ها

صفحات زیادی از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره‌ مجنون» به شرح رشادت‌ها و فداکاری‌های رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق و تیپ ابوذر می‌پردازد. رشادت‌ها و فداکاری‌هایی که خواندن کتاب را تبدیل به تجربه‌ای خاص می‌کند و یکی از عوامل اصلی احترام‌برانگیز بودن این کتاب از این دست خاطرات است:

«تیپ ابوذر به جای ۳ هزار نفر از نیروهای ارتشی که پیش از ما در آن‌جا مستقر بودند، اعزام شده بود. در یکی از حمله‌های عراق، نیروهای ارتشی به شدت خسارت دیده بودند. برای همین منطقه را نیروهای سپاه تحویل گرفتند. آن‌جا به درد جنگ‌های چریکی و پارتیزانی می‌خورد. بسیاری از بچه‌ها ما هم با جنگ‌های کوهستانی و چریکی آشنا بودند و در افغانستان چنین نبردهایی را تجربه کرده بودندد؛ بنابراین مراقبت از آن منطقه را به ما محول کردند. این منطقه نه مرز مشخصی داشت، نه سنگری مطمئن. هر لحظه هم بیم حله‌ی دشمن می‌رفت. حتی ممکن بود از داخل خاک ترکیه حمله کنند. در چنین وضعیتی بچه‌های ما با نهایت خلوص و بدون هیچ ادعایی مشغول مبارزه شدند. بیست و چهار ساعته در حالت آماده باش از چهار طرف قرار داشتیم، چون نمی‌دانستیم دشمن از کدام سو می‌آید. در عمق چهل کیلومتری خاک عراق بودیم و ممکن بود حتی از پشت سر حمله کنند…» ص ۸۰

سند برادری

رزمندگان افغانستانی بعد از جنگ چه شدند؟

سرنوشت رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق یکی از موارد قابل توجه در مجموعه خاطرات کتاب «از دشت لیلی تا جزیره‌ی مجنون» است. بسیاری از این رزمندگان به دلیل این‌که انگیزه‌شان از حضور در جبهه‌ها مادی نبود، علی‌رغم جانباز و شیمیایی شدن به سراغ نهادهای ایرانی نرفتند و همچون یک مهاجر عادی به زندگی‌شان در ایران ادامه دادند:

«ذهنم درگیر شغل مرد رزمنده بود که در روزهای جنگ، تانک‌های دشمنان بعثی را با گلوله‌های آرپی‌جی تبدیل به آهن‌قراضه می‌کرد؛ اما حالا با جمع کردن آهن‌قراضه‌های ضایعاتی، مخارج زندگی خود و فرزندانش را در می‌آورد و روزگار می‌گذراند.» ص ۱۲۴(از خاطرات محمدعزیز جعفری)

«با اعتماد تمام می‌گویم که دوست ندارم ایران ضعیف باشد. به خاطر جبهه رفتن، هیچ وقت از نظام اسلامی چیزی نخواستم، چون این ممملکت را از خود می‌دانم و دفاع از آن را هم واجب. اگر امروز نسل جدید این دیار، من را نمی‌شناسند مقصر نیستند. این وظیفه‌ی دولت و مسئولان بود و هست که من و امثال من را به آن‌ها معرفی کنند. من در سال‌های حضورم در جبهه، پیک بودم، مسئول اسکورت بودم، پاس‌بخش بودم و آرپی‌جی زن. حالا افتخار می‌کنم که جانباز دفاع مقدس هستم.» ص ۱۸۵ (از خاطرات حسین خدادادی)

 

یا محمدعلی حسنی که کارگری می‌کند تا برای خانواده‌اش در افغانستان پول بفرستد یا ناصر حسنی که در یک کارگاه نجاری کارگر است یا اسدالله توکلی که در میدان آزادی تهران دستفروشی می‌کند یا…

برخی نیز تحت پوشش کمک‌های بنیاد شهید و ایثارگران قرار گرفتند. برخی پس از دو دهه توانستند پرونده‌ی جانبازی تشکیل بدهند و تحت پوشش‌ها قرار بگیرند. سند برادری

افرادی همچون سید محمد حسینی و محمدابراهیم جلالی نیز پس از سال‌ها میل به جهاد و جنگ را از دست ندادند و با شروع جنگ سوریه با داعش رهسپار این کشور شدند. سند برادری

در این میان بی‌مهری‌هایی که این رزمندگان دیدند نیز قابل تأمل است:

«هنگامی که از بیمارستان مرخص شدم، مدارک پزشکی‌ام را با تأیید سپاه تحویلم دادند و گفتند: در هر جای ایران، اگر دچار مشکل تنفسی شدی با این مدارک خود را به نزدیک‌ترین بیمارستان یا پایگاه بسیج معرفی کن؛ با شما همکاری می‌کنند…
روزی برای کاری به اداره‌ای که مسئول رسیدگی به امور مهاجران بود رفتم. برخورد بد مسئول دفتر با مهاجران سبب شد که بین ما جروبحث پیش بیاید. او هم عصبانی شد، تمام مدارکم را گرفت و پس نداد. گفت: «مدارکت را به این دلیل نمی‌دهم که تو افغانی هستی و از آن سوءاستفاده می‌کنی.» رفتارش بسیار تحقیرآمیز بود و بر من اثر ممنفی گذاشت. تصمیم گرفتم که دیگر دنبال مدارکم نروم و به افغانستان برگردم. زمستان سال ۸۳، با دنیایی از امید و آرزو به زادگاهم مزارشریف رفتم. چهار سال آن‌جا ماندم. به ناچار برای گذران زندگی مسافرکشی می‌کردم. زندگی برایم بسیار سخت می‌گذشت و با تغییر آب و هوا مشکلات تنفسی‌ام زیاد می‌شد…» ص ۳۵۹ (از خاطرات ناصر قاینی)

«با این‌که داوطلبانه به جبهه‌ی ایران رفته بودم، ماهیانه ۱۲۰ تومان حقوق جیب‌خرجی به ما می‌دادند؛ اگرچه برای پول به جبهه نرفته بودم و انگیزه‌ام فقط اطاعت امر امام خمینی (ره) بود. در سال ۱۲۶۶ که گرفتار مشکلات اقتصادی شدید شدم، یک بار پیش آقای کروبی رئیس وقت بنیاد شهید رفتم. از من پرسید: کجایی هستی؟ گفتم: افغانستانی. در جوابم گفتند: در این شرایط ما نمی‌توانیم به خارجی‌ها کمک کنیم. دولت بودجه ندارد. فرض کن چند هزار افغانستانی به جبهه رفته باشند؛ ما که نمی‌توانیم به همه‌ی آن‌ها کمک کنیم!» ص۱۳۴ (از خاطرات محمدعزیز جعفری)

سند برادری

تیپ ابوذر

یکی از موضوعات بسیار مهم کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» تیپ ابوذر است. تیپی که به صورت کامل از مجاهدان افغانستانی تشکیل شده بود و طی دو نوبت ۶۰۰ نیروی آموزش‌دیده‌ی افغانستانی را راهی جبهه‌های ایران و عراق کرد. بخش سوم این کتاب به مصاحبه با محمدرضا حکیم جوادی، فرمانده‌ی ایرانی این تیپ اختصاص دارد. حکیم‌جوادی در این مصاحبه‌ی کوتاه از تاریخچه‌ی شکل‌گیری این تیپ و رشادت‌ها و سرنوشت این تیپ صحبت می‌کند. در جای جای کتاب نیز سایر رزمندگان که گاه خود از اعضای تیپ ابوذر بوده‌اند رشادت‌ها و توانمندی‌های این تیپ را به خوبی توصیف می‌کنند. تیپی که حکیم‌جوادی در توصیف‌شان می‌گوید:

«حزب‌الله و عراقی‌ها مجاهدند و ما خاک کفش‌شان را سرمه چشم‌مان می‌کنیم اما این برادران افغانستانی چیز دیگرند.» ص ۵۲۰

حکیم‌جوادی در این مصاحبه ذکر می‌کند که سال‌ها بعد این تیپ هسته‌ی مرکزی تیپ فاطمیون را شکل دادند. تیپی که به زودی تبدیل به لشکر فاطمیون شد.

سخت راضی به مصاحبه شدند

محمدسرور رجایی در همان صفحات اول کتابش اذعان می‌کند که:

«شاید مهم‌ترین اشکال این کتاب، کلی‌گویی مبارزان افغانستانی از حضورشان در جبهه و جنگ باشد؛ اما مشکل اصلی من نگارنده این بود که رزمندگان حاضر نبودند خاطرات‌شان را بیان کنند. آن‌ها خود را مصداق ضرب‌المثل «از این‌جا رانده و از آن‌جا مانده» می‌دانستند. عده‌ای هم که حاضر شدند صحبت کنند، به نوعی ایثارگری کردند.» ص۲۷

اما علاوه بر این جا داشت که کتاب به برخی موضوعات دیگر هم با دیدی کمی انتقادی‌تر بپردازد. مثلا انحلال تیپ ابوذر و رها شدن اعضای افغانستانی این تیپ جا داشت که به صورت دقیق‌تری آسیب‌شناسی شود. شاید عدم مصاحبه‌ی فرمانده تیپ ابوذر با محمدسرور رجایی و استفاده از یک مصاحبه‌ی آرشیوی باعث این نقصان در کتاب شده است. اما مسلما اگر این مسئله در کتاب به صورت دقیق‌تری آسیب‌شناسی می‌شد می‌توانست درس‌های بسیاری داشته باشد. سند برادری

از نکات قابل توجهی که در کتاب به آن به صورت ضمنی اشاره شده است این است که ایران برای آموزش‌های نظامی به مجاهدان افغانستانی از همان سال‌ اول انقلاب اسلامی برنامه‌های دقیق و مشخصی داشته است. اما برای آموزش در سایر زمینه‌ها (آموزش و پرورش، تحصیلات عالی، حکمرانی و تربیت نیروهای متخصص برای دولت و…) هیچ‌گاه چنین برنامه‌ی مدونی را طرح‌ریزی نکرد. این‌که چرا ایران الگوی آموزش‌های نظامی‌اش را در سایر رشته‌ها پیاده‌سازی نکرد از سوالاتی است که به صورت ضمنی در ذهن خواننده ایجاد می‌شود و جا دارد که افراد دیگری به آن بپردازند.

کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» یک تاریخ شفاهی بسیار ارزشمند از حضور رزمندگان افغانستانی در جبهه‌های جنگ ایران و عراق است. کتابی که تدوین و چاپ شدن آن مسرت‌بخش است.

سند برادری

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *