ریشه مشکلات مهاجران افغانستانی کجاست؟
سلسله نشست های چالش های فرهنگ عمومی در ایران
گزارش جلسه “نقد کتاب در خانه برادر”
انجمن جامعه شناسی ایران – یکشنبه 7 بهمن 1397
از آغاز انقلاب اسلامی کشور ایران یکي از کشورهای پیشرو در زمینه پذیرش مهاجران و پناهندگان در جهان بوده است. تعداد مهاجران افغانستانی و عراقی حاضر در کشور ایران در برخی از سال ها به رقم 5 میلیون نفر هم رسید. ایران برخلاف سایر کشورهای جهان در پذیرش پناهندگان، آن ها را در اردوگاه های مرزی مستقر نکرد بلکه با روی باز و در جوامع شهری و روستایی خود پذیرای آنان شد. حضور مهاجران از کشورهای همسایه مسائل، فرصتها و چالش های بسیاری را موجب شد با توجه به بالا بودن تعداد مهاجران در ایران، جای خالی بررسیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیش از پیش حس میشود. موج اول مهاجران افغانستانی به دلیل تشابهات بسیار زیاد فرهنگی، تاریخی و زبانی با ایران، پس از ناآرامیهای کشورشان به ایران پناه آوردند. اما امروز پس از گذشت چهاردهه از حضور این مهاجر، بسیاری از آنها ایران را خاک خود میدانند و شاید در جایی استفاده از نام مهاجر، دور از واقعیت باشد. تعداد بسیاری از نسل دوم و سوم مهاجران افغانستانی در ایران به دنیا آمده اند و هیچگاه افغانستان را ندیدهاند ولی سیاست های نادرست ایران در ادغام مهاجران سبب شده هنوز به آنها به چشم اتباعی بیگانه نگاه شود.
“در خانه برادر” عنوان کتابی به قلم آرش نصر اصفهانی است که مروری بر زیست روزمره مهاجران افغانستانی در ایران دارد. در این کتاب علاوه بر بررسی وضعیت زندگی مهاجران افغانستانی ساکن در ایران، سیر دقیق تاریخی از دلایل مهاجرت و سیاست های ایران در قبال مهاجران افغانستانی در طی چهار دهه حضور آنها در ایران بررسی شده است. در این کتاب نویسنده تلاش میکند با بررسی های تاریخی و اجتماعی به این پرسش جواب دهد که
“چرا پس از گذشت چهار دهه از حضور مهاجران افغانستانی ایران همچنان برای افغانستانی ها خانه برادر است؟ چرا آنها را هنوز به چشم مهمان و مهاجر میبینیم و چرا قبول نمیکنیم ایران جزئی از آنهاست و آنها مهمان نیستند؟ “
در این کتاب نصر تلاش میکند نحوه مواجهه جامعه ایران با «افغانستانیها» را به صورت دقیق شرح دهد، نکات مهمی را درباره فرهنگ عامه ایرانیان آشکار سازد و سیاستهای ایران در قبال آنها را مورد نقد قرار دهد. پناهندگان و سیاست بازگشت، پناهندگان و سیاست ساماندهی، تبعیض و خشونت در زندگی روزمره، تبعیض ساختاری و ارتقای اجتماعی عناوین برخی از فصلهای این کتاب است.
روز یکشنبه 7 بهمن 1397 نشستی تحت عنوان نقد کتاب در خانه برادر به همت انجمن جامعه شناسی ایران و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت ارشاد، به میزبانی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با حضور آرش نصر اصفهانی نویسنده این اثر، عباس عبدی فعال سیاسی و اجتماعی، حبیب میرزایی دانشجوی مهاجر افغانستانی مقطع کارشناسی ارشد زبان وادبیات فارسی و خدیجه پورکاظمی و محمد بهروزی زوج ایرانی افغانستانی برگزار شد.
در ابتدا نشست آرش نصر اصفهانی نویسنده کتاب توضیحاتی درباره فصل های مختلف کتاب داد. در بخش اول این کتاب من سعی کردم نشان دهم پناهندگانی که در ابتدای انقلاب به عنوان مهمان وارد کشور ما شدند امروز اهمیت اقتصادی بسیار ویژهای برای ایران پیدا کرده اند ولی با این وجود سیاست های ما بدون توجه به آنها سعی کرده هزینه های حضور آنها در ایران را کاهش دهد. بررسی تحولات چهار دهه اخیر که در فصل اول کتاب آمده است به ما کمک میکند تا تغییرات سیاست های جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران را به خوبی لمس و درک کنیم. در این بخش مفهومی که بسیار سعی کرده ام به آن توجه کنم اینکه چطور کلمه ای مانند “ساماندهی” اهمیت پیدا میکند.
بخش دیگر این کتاب بیشتر به تجربیات افغانستانی های مقیم ایران میپردازد. در این کتاب سعی کرده ام مثال های بسیاری از تحقیرهای پنهان و آشکار و پیش داوری های اشتباه در مورد افغانستانی های مقیم ایران بیاورم. در ایران اگر شما یک افغانستانی هزاره با ویژگیهای ظاهری مشخص باشید انواع و اقسام تحقیر را حس میکنید. به نظر من افغانستانی در ایران به خصوص هزاره ها قربانی نوعی نژادپرستی هستند و این نژاد پرستی چه در رفتارهای روزمره در کوچه و خیابان و چه در سیاست ها و قوانین و رویه هایی که آنها را به چشم یک شهروند درجه دو نگاه میکنند وجود دارد. در کنار اینها هنوز پس از 40 سال هیچ دورنمایی از بهبود وضعیت موجود به چشم نمیخورد و ما کماکان فکر میکنیم آنها متعلق به جای دیگری هستند و باید از اینجا بروند و همه سیاستها بدون در نظر گرفتن حضور سه نسل از این مهاجران را به نحوی تنظیم میکنیم که آنها را ترغیب به رفتن کنیم. من در این کتاب خواستم نشان دهم اینکه افغانستانیها در ایران قربانی نژاد پرستی هستند و یا سیاستها به این شکل طراحی شدهاند، چرا اتفاق افتاده است و نشان دهم منافع گروههای مختلف به شکلی در هم پیوند خورده که این موقعیت افغانستانیها در ایران را تثبیت میکند و تا زمانیکه این آرایش تغییر پیدا نکند و یا نیرویی جدیدی ظهور نکند تا این مناسبات را تغییر دهد، عملاً تغییری در شرایط معیشتی آنها در ایران به وجود نخواهد آمد.
ریشه برخورد بد با افغانستانیها، نژادپرستی نیست
عباس عبدی گفت: من اول از هر چیز تعلق خاطر خودم را به موضوع بگویم. من شاید جز اولین کسانی هستم که در مورد پناهندگان افغانی در ایران کار کردم. اولین مقالهام را سال 1367 نوشتم. من واژه افغانی به کار میبریم چون قبول ندارم افغانی توهین است. افغانی به هیچ وجه توهین نیست. این ذهنیتی است که عدهای دارند آن را بازسازی میکنند. چرا باید توهین باشد؟ مثلا به یک نفر بگویند ایرانی توهین است؟ به نظر من هیچ توهینی تلقی نمیشود. ممکن است عدهای آن را توهینآمیز به کار ببرند همچنان که شما میتوانید عرب را هم به معنای توهین به کار ببرید. فکر میکنم آقای نصر در کتاب خیلی تحت تاثیر این نوع اصطلاحات قرار گرفته است. باید با این چیزها مقابله کرد و خیلی به این چیزها تن نداد. ما در محاوره افغانی استفاده میکنیم، کاملا هم محترمانه. بحثهایی در گروههای حقوق بشری پیش آمده که این کلمه را توهینآمیز میدانند در حالی که این برچسب را به آن زدند و توهینآمیز نیست. من چون خودم مسئول بررسی وزارت اطلاعات در زمینه کشورهای همسایه بودم، برخلاف دیگران مساله اصلیام افغانستان بود. معتقد بودم که ایران سیاستش در مورد افغانستان غلط است. خلاصه من به موضوع تعلق خاطر دارم و معتقدم دکتر نصر موضوع خیلی خوبی انتخاب کردند و در مورد این موضوع خیلی بیشتر از اینها باید کار بشود به خاطر اینکه تعداد وسیعی از آدمها هستند و کارایی مهمی دارند. من قبلا نقدی که به دولت ایران کرده بودم این بود که دولت ایران نگاهش را از شرق یه غرب دوخته است یعنی افغانستان، تاجیکستان، پاکستان و هندوستان حوزه تمدنیتر ایران هستند تا غرب کشور که عراق، عربستان و خاورمیانه باشد ولی به دلایل گوناگونی این توجه به سمت غرب بود و شرق را فراموش کرده بودند و این فراموشی را در قضیه پناهندگان و مهاجران افغانی در ایران میتوانیم ببینیم. بخش اول کتاب به نظر من خوب تدوین شده است یعنی یک نفر برای اینکه ببیند سیری که پناهندگان افغانستانی در ایران داشتهاند چگونه بوده میتواند به این بخش رجوع کند. اما واقعیت این است که در ایران هیچگاه سیاست ثبابتی در رابطه با افغانستانیها وجود نداشته است. یک سیاستی که ثابت باشد و همه اجرا کنند. شاید این به دلیل این بوده که یک نوع تناقض در این وضعیت داشتهاند. در ابتدا یک ذهنیتی بود که چیزی به نام امت اسلامی داریم. کتاب کشف الاسرار امام کتاب مهمی است از آن جهت که چه تحولی در سیر اندیشه سیاسی روحانیت به وجود آمده است. در آن کتاب میگوید ما چیز به نام مفهموم گمرک نداریم به خاطر اینکه اصلا مرز نداریم یا شما چیزی به نام تابعیت ندارید. ممکن است بروید پاسپورت بگیرید ولی به این قضیه تن نمیدهید. ذهنیت انقلاب این بود که یک چیز جهان وطنی مسلمانی. اما اگر دقت کنید در زمانی که اولین رییس جمهور خواست انتخاب شود، اولین ایرادی که گرفتند همین بود حالا در صورتی که جلالالدین فارسی به لحاظ تابعیت اصلا ایرانی هم حساب میشد اما چون گفتند پدرش هم باید ایرانی الاصل باشد نشد. این اولین آزمون جمهوری اسلامی بود که در قضیه جهان وطنی با بحران مواجه شد. بعد اینها خیلی شدید ادامه پیدا کرد. مثلا در افغانستان ابتدا خودش را نشان نداد چون ما با شوری بد بودیم و دوست نداشتیم کشور همسایهامان را بگیرد و به ما فشار بیاورد و تحت عنوان جهان وطنی رفتیم و از افغانستان دفاع کردیم اما وقتی قضیه چچن پیش میاد قضیه کاملا معکوس میشود و دیگر جهان وطنی معنی ندارد. واقعیت این است که این نگاه که یکی افغانستانی است و یکی ایرانی در جامعه وجود دارد و درست هم هست، نه به خاطر اینکه ما تمایز بگذاریم بین بشریت، به خاطر اینکه الان عصر دولت ملتهاست. شما نمیتوانید این قاعده را کنار بگذارید. همانطور که شما انتظار ندارید که یک افغانستانی بیاید برای کشور شما جانفشانی کند به خاطر اینکه او تبعه کشور شما نیست و چرا باید این کار را انجام بدهد. این سیاست جهان وطنی به معنای اسلامیش دارای تناقضی بود که این تناقض در مورد افغانستانیها خودش را کاملا نشان میداد. تناقض دیگرش پناهندگی و اشتغال بود. مساله اشتغال افغانیها در ایران یک مساله بسیار جدی بوده و نمیشد آن را نادیده گرفت. مجموعه اینها باعث میشد که هیچکس نتواند تصمیم درستی بگیرد و چنین ارادهای هم وجود نداشت. حتی نمیتوانستند تصمیم بگیرند که اینها را در اردوگاهها بگذارند یا نه چون آن زمان پولش را باید کمیسریای پناهندگان میداد. یک زمانی میدانید که ایران با فاصله بسیار زیادی از کشور دوم جهان پناهنده داشت، 5 میلیون و خوردهای پناهنده داشت. آن هم برای یک کشور در حال جنگ، فشار خیلی سنگینی را وارد میکرد اما دریافتی ایران از کمیسریای عالی سازمان ملل بسیار بسیار کمتر از پاکستان بود. پاکستان در این زمینه نون خوری هم داشت. اینها را دکتر نصر در بخش اول کتابشان به خوبی توضیح دادهاند. اما بحث اصلی کتاب ایشان بخش دوم است. بخش دوم را من اینطور نگاه میکنم که همه آن چیزهایی که نوشتهاند درست است الا نتیجه. من معتقد نیستم بحث نژادپرستی است. اصلا هم آدمی نیستم که بگویم ایرانیها خیلی آدمهای سالمی هستند اما واقعا چنین چیزی نیست. به یک دلیل که شما ممکن است در مورد عربها هم اینطور نگاه کنید و از آن گذشته در مورد ایرانیها نگاه کنید که چقدر همدیگر را دست میاندازند اما فرقش با افغانیها این است که این حس ناخوشایند برایشان به وجود نمیآید. ریشه رفتار نژادپرستانه نیست. اصلا نژادپرستی یک مفهوم مدرن غربی است و در این منطقه به این راحتی شکل نمیگیرد. البته هر چه جلوتر میرویم این مفاهیم جدیتر میشود و ما سعی میکنیم رفتارهایمان را در آن قالبها تعریف کنیم ولی واقعیتش این نیست و این کلمه را نمیتوانم به کار ببریم. من حسی که یک افغانی دارد را کاملا متوجهاش میشوم. مساله تابعیت ربطی به دنیای قدیم ندارد و مربوط به دنیای جدید است و مساله بسیار کلیدی و مهمی است. این را یک افغانستانی در ایران ندارد، همچنان که یک ایرانی در افغانستان ندارد اما او آن را ذیل تبعیض و تحقیر برداشت میکند به خصوص در آموزش و پرورش. آنجاست که گریبان آموزش و پرورش ایران را باید گرفت یعنی به نظر من بدترین جا در خیابان نیست، در آموزش و پرورش است. کلا نتوانسته است این مفهوم را جا بیندازند که به دیگری باید احترام گذاشت. آن ایرادی که به کتاب آقای دکتر نصر وارد است به نظر من جای خالی صحبت کردن با یکسری ایرانی احساس میشود. باید ببینیم او قضیه را چطور میبیند و اگر ببینم او چطور قضیه را میبیند مساله متفاوت میشود. طبقات پایین به دو دلیل با مهاجرین فاصله و ضدیتشان را بیشتر میکنند. یک دلیلش این است که فکر میکنند آنها جای اینها را تنگ کردهاند. یک دلیل دیگرش هم این است که از طریق میخواهند خودشان را تخلیه کنند و برتری نشان بدهند. این را نمیشود اسمش را نژادپرستی گذاشت حتی اگر بدترین رفتار را انجام بدهند. اگر این عنوان را میخواستید اطلاق کنید لازمهاش این بود که آن طرفی که کنشش را انجام میدهد را یعنی با طرف ایرانی هم صحبت بشود. ببینید نگاه و زاویه دید او چیست و از چه زاویهای دارد به قضیه نگاه میکند و یک کنشی انجام میدهد؟ من یک مثال میزنم: آن دختر بچهای که در ورامین کشته شد، هیچ ربطه به افغانی بودنش نداشت ولی چرا این برجسته شد؟ برای اینکه افغانی بود. و اِلا این چیزها برای دخترهای ایرانی هم رخ میدهد. ترسیدند چون افغانی است رسیده نشود و فضاسازی کردند.
نگاه ایران به مهاجران افغانستانی بیشتر نگاه سیاستی است
حبیب میرزایی گفت: نگاه ایران به مهاجران افغانستانی بیشتر نگاه سیاستی است و افغانستانیها هم وقتی میگویند ایران، بیشتر آن سختیهایشان را میبینند و کمتر پیش میآید که لایه خاکستری را ببینند. به عقیده من این کتاب، اولین کتابی است که نگاه سیاستی به مساله مهاجرت نداشته است. در کتاب از واژه افغانستانی استفاده شده است و این برای من جالب بود، معمولا در ایران افغانستانیها را سه طور خطاب میکنند؛ افاغنه، اتباع بیگانه یا افغانی. واژه افاغنه کاملا نادرست است چون از نظر لغوی به معنی قوم افغانها هست، پشتونها. مطلقا به معنی پشتونهاست. اینجا این را به کل افغانستان تعمیم میدهند. این اسم را از زمان نادرشاه افشار بوده که میرزا مهدی خان استرابادی در مورد حمله افاغنه به ایران، البته حالا میگویند حمله، در صورتی که شورش بوده است چون آن زمان مناطق هرات و قندهار زیر دست صفویهها بود. اتباع بیگانه هم برای شخص من بار منفی دارد، وقتی ما از نظر فرهنگی و زبانی 95 درصد مشترک هستیم دیگر ما بیگانه نیستیم. واژه افغانستانی واژه خوبی هست برای نامگذاری به خاطر اینکه به کل تابعینی که در مرز کشور افغانستان هستند میشود اطلاق کرد. ولی افغانی فقط آن بار منفی که ما حس میکنیم، نمیگویم دارد یا ندارد؟ متاسفانه آن بار منفی که دارد برای ما خیلی سنگین تمام میشود. شما باید افغانی باشید و به شما بگویند: هی افغانی بیا اینجا. تا متوجه شوید که افغانی چقدر بار منفی دارد. اما همه به ما افغانی میگویند، خود ما به خودمان افغانی میگوییم اما روی کاغذ ظاهرا افغانستانی بهتر است. یکی از دلایلی که دید ایرانیها به افغانستانیها منفی است بخش فرهنگی است مثلا در فیلم و سریالها افغانستانی که حضور دارد حتما لهجه افغانستانی دارد، لباس افغانستانی دارد، انگار تازه از افغانستان آمده است در حالی که اینطور نیست. شما اجحافی در حق نسل دوم و سوم مهاجران میکنید که یعنی بعد از 40 سال هنوز با زبان ما و فرهنگ ما آشنا نشدند. به لحاظ ظاهری هم اینجا افغانستانی بودن یعنی هزارهها، من میتوانم از آن به عنوان رنج مضاعف هزارهها نام ببرم. ما هزارهها از طالبان فرار میکردیم چون از قیافه ما را میشناخت و اذیت میکرد. در ایران هم هزارهها را میبینند گیر میدهند و به بقیه کار ندارند چون از ظاهرشان متوجه نمیشوند. نسل دوم مهاجران واقعا خیلی مظلوماند چون اینها در افغانستان هم مظلوماند چون اینها که به افغانستان میروند، به تحقیر به آنان ایرانیگرد میگویند. کسانی که در ایران بزرگ شدند و رشد کردند، در افغانستان هم غریباند. آنجا هم از نظر رفتار، صحبت کردن و پوشش شناخته میشوند. آنها را مسخره میکنند چون آنها با شرایط جدید هم نمیتوانند خودشان را درست وفق بدهند.
سیستم فاسد ریشه مشکلات افغانستانیها در ایران است
عباس عبدی در ادامه گفت: اینها به نژاد پرستی ربطی ندارد. مساله کد ده رقمی است. مثلا اگر مامور پلیس از آقای میرزایی پول میگیرد، هیچ ربطی به افغانستانی بودن ندارد. سیستم فاسد است و میخواهد پول بگیرد. این را ضعیف گیر آورده و پول میگیرد. اگر من را هم ضعیف گیر بیاورد پول میگیرد. عین همین کار را با باربر ایرانی هم انجام میدهد اما او آن را به فساد سیستم ربط میدهد و شما آن را به افغانستانی بودن. اگر همه از اول با لحن توهین آمیز به شما افغانستانی میگفتند. امروز افغانستانی برای شما توهین آمیز بود و افغانی توهین آمیز نبود. من معتقدم افغانستانی استفاده نکنیم، افغانی را با لحن درست استفاده کنیم. مخالفت با ازدواج با افغانستانی هم به دلیل این است که از طبقه پایین است، اگر افغانستانی طبقه بالا باشد، مخالفتی اتفاق نمیافتد. هیچ خارجی در ایران حق ندارد شماره تلفن داشته باشد؛ وقتی یک آمریکایی در ایران شماره تلفن نداشته باشد، فکر نمیکند تبعیض است اما افغانستانی فکر میکند تبعیض علیهاش قائل شدند. این مربوط به مقررات نادرست ایران است. مهمترین راه حل برای این مساله دادن تابعیت است. اینها هیچ ربطی به نژادپرستی ندارد. تعریف مساله این نیست؛ تعریف مساله بخشیش برای طبقات پایین است، بخشیش مربوط به مقررات است، بخشی مربوط به این است که در داخل ایران هم همچین چیزهایی وجود دارد. تفسیری که از واقعیت میشود به عنوان نژادپرستی غلط است. این ترسی که گفته میشود ناشی از وضعیتی است که یک پناهنده در ایران دارد.
تبعیض علیه مهاجران افغانستانی
خانم صباغ از مجموعه مهر و ماه در این باره عنوان کرد: ما NGO هستیم و کار آموزش انجام میدهیم در یکی از مناطق حاشیهای تهران. این منطقه 20 هزار نفر جمعیت دارد که حدود 20 درصد از آن مهاجرین افغانستانی هستند. از نظر من بخشی از مشکلات افغانستانیها به قوانین مربوط است و بخشی دیگر به مردم. مردمی هستند که به خدمات ما نیاز دارند اما از خدمات استفاده نمیکنند چرا که در مجموعه ما افغانستانی هست. اما قشری هم هستند که نگاه درستی را دارند، اینطور نیست که همه نگاه تبعیض آمیز داشته باشند. تبعیضی که نسبت به مهاجران دارد اتفاق میافتد به خصوص در مورد افرادی که اوراق هویتی ندارند، مشهود است و متاسفانه نگاه نگاه انسانی نیست.
دولت یکپارچه نیست
پیمان حقیقت طلب از انجمن دیاران گفت: انتقادی که من به کتاب دارم این است که حاکمیت در ایران یک مجموعه واحد دیده شده است. در کتاب نژادپرستی به عنوان تقویتکننده دیده شده است نه عامل. در مورد قوانین، دولت اصلا یکپارچه نیست. اگر این کتاب میتوانست تجربه کسانی که از دولت و در نهادهای مرتبط بودهاند و الان بازنشسته شدهاند را اضافه کند خیلی خوب میشد.
نژادپرستی شکلی از ایدئولوژی است
آرش نصراصفهانی در پایان توضیح داد: تلقی که ما از مفهومی مثل نژادپرستی داریم ممکن است بر اساس برداشتی باشد که برداشت غیرآکادمیک از موضوع است. مثلا مقایسه جایی مثل آمریکا با اینجا بگوییم. یک بحث این است که در مطالعات آکادمیک این کلمه به چه معنا به کار میرود و آن وقت میشود بحث کرد که این کلمه اینجا مصداق دارد یا ندارد؟ سوال کتاب من این است که چرا قوانین به این شکل است؟ من میخواهم این را توضیح بدهم که چرا قوانین تبعیض آمیز است؟ تبیین من هم ماتریالیستی است یعنی سعی میکنم نشان بدهم که چندتا گروه مهم وجود دارند، بخشی از آنها طبقه فرودست ایرانی هستند، دولت و کارفرماهای ایرانی و بعد نشان میدهم که چطور منافع این سه گروه در پیوند با هم این وضعیت فرودست افغانستانیها را تداوم بخشیده و در نتیجه آنها همیشه در همین وضعیت باقی ماندهاند و احتمالا به همین شکل هم ادامه پیدا میکند. وضعیت موجود بهترین تامین کننده وضعیت هر سه تا گروه است. نژادپرستی بر اساس چیزی که من اینجا بحث کردم، شکلی از ایدئولوژی است یعنی یک آگاهی ناقص یا کاذب که به تحکیم روابط سلطه کمک میکند. من این معنا از نژادپرستی را گرفتم و نشان دادم که چطور یک ایدئولوژی ضد افغانستانی وجود دارد و کاملا مشخصات یک ایدئولوژی نژادپرست را دارد که در واقع به این وضعیت مشروعیت میدهد. نشان دادم که این ایدئولوژی را کجاها میشود پیدا کرد و چطور این ایدئولوژی افغانستانی را ذیل یک مفهوم به نام افغانی برساخت میکند. به عنوانی که یک ویژگی ظاهری خاصی دارد، فنوتیپ هزاره دارد. این گروه فاقد مدنیت است. امکانی برای اینکه بخشی از ما بشود ندارد و بر اساس تجربهای که بسیاری از افغانستانیها در ایران دارند، همیشه این دیگری، دیگری فرومرتبه ایرانی است. حتی اگر این فرودستی وجود نداشته باشد باز هم این ایدئولوژی نژادپرستی است. اگر ما در مورد بلوچ، عرب و ترک هم اینطور فکر میکنیم، این هم نژادپرستی است. مساله اصلا تابعیت نیست.