نقد و بررسی «سفر به سرزمین آریایی ها- سفرنامه افغانستان»
گزارش جلسه نقد و بررسی کتاب “سفر به سرزمین آریایی ها؛ سفرنامه افغانستان”
قمر تکاوران
جلسه نقد و بررسی کتاب سفر به سرزمین آریایی ها؛ سفرنامه افغانستان، در محل موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. این جلسه، دومین جلسه از حلقه مطالعات مهاجرت بود که انجمن دیاران با همکاری موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد. در ابتدا امیر هاشمی مقدم نویسنده کتاب پیرامون این نوشته خود توضیحاتی را ارائه کرد و سپس جبار رحمانی به نقد کتاب پرداخت. سپس نویسنده به پرسشهای منتقد و حضار پاسخ گفت. مشروح این بحثها را در ادامه میخوانید.
ماجرای سفر به افغانستان
امیر هاشمی مقدم گفت: سال 1387 برای اولین بار در مورد مهاجرین افغانستانی نوشتم و دلیلش هم این بود که در شهر و محله خود با مهاجرین مواجه بودم. برخوردهایی با مهاجرین میشد که برای هر کسی آزاردهنده است و میشد برخوردهای بهتری باشد. این برخوردهای بد را عده اندکی انجام میدادند اما عده زیادی با سکوتشان با شیوههای رفتاری آنها همراهی میکردند. به هر حال من تصمیم گرفتم به این سفر بروم. سال 1388 گذرنامهام را برای رفتن به این سفر گرفتم. منتها سفرم عقب میافتاد. به خاطر اینکه در آن زمان در یک موسسه آموزش عالی غیرانتفاعی به صورت پیمانی تدریس میکردم و همزمان مسئولیت مدیریت پژوهشی آنجا را هم داشتم.
سال 1391 همکاری من با آن دانشگاه تمام شد. در 1392 من توانستم به عنوان اولین سفر بیرون از ایرانم به افغانستان بروم. پیش از آن برای همایشهای کشورهای اطراف دعوت شده بودم به واسطه اینکه انسانشناسی گردشگری کار میکردم. اما حقیقتا دوست نداشتم بروم. دلم میخواست اولین سفرم به افغانستان باشد. چون احساس میکردم یک پاره جدا افتاده از ایران است. به هر حال این فرصت دست داد. من سال 1392 به افغانستان رفتم. همانطور که در کتاب نوشتهام. حقیقتا وقتی شما به افغانستان میروید، به ویژه برخی از شهرها مثل هرات، به هیچ وجه احساس نمیکنید که از خاک ایران بیرون رفتهاید. احساس غربت نمیکنید. یک مقدار شبیه شهرهای حاشیهای ماست. نتوانسته توسعه پیدا کند. به ویژه با جنگهای داخلی با به قول خودشان جنگهای خانگی.
چاپ سفرنامه سفر به سرزمین آریایی ها
هاشمی مقدم ادامه داد: من سنت سفرنامه نویسی را 16، 17 سال است که دارم یعنی از 16 سال پیش من وبلاگنویسی میکنم. وبلاگ مقدمه، قبلا شوخی با فرهنگ و اجتماع بود، الان مقدمه. از همان سال 1382، 1383 هر جایی که میرفتم، مفصل مینوشتم و افغانستان هم بر پایه همان. منتها افغانستان خیلی با توضیحات بیشتری همراه شد.
خیلی جاها من به پرسش برمیخوردم که چرا اینطور است؟ سابقهاش چیست؟ چرا الان دیدگاهشان این است و همین باعث میشد که بروم به دنبالش بگردم و حجم زیادی پیدا کرد و مثل خیلی از سفرنامههای دیگرم اول در انسانشناسی و فرهنگ به صورت بخش بخش منتشر کردم. در 16 بخش در انسانشناسی و فرهنگ منتشر شد ولی کمتر از نیم حجمی بود که الان به شکل این کتاب درآمده است. بعد که آن را منتشر کردم حقیقتا بازخوردهای زیاد و خوبی داشت. انتقاداتی هم میشد، بعضی جاها دوستان افغانستانی انتقاد میکردند و بعضی جاها برداشتهای اشتباه من را ویرایش میکردند.
همینها باعث میشد که من برگردم و فایل را ویرایش بکنم. نهایتا حجم خیلی زیادی شد که تصمیم گرفتم به صورت کتاب آن را منتشر کنم. فرآیند چاپ آن هم کمی زمانبر شد، چندتا ناشر تا صفحهآرایی و گرفتن مجوز از فرهنگ و ارشاد پیش رفتند اما بعد همکاریها بهم خورد به ویژه که من خودم از سال 1393 ایران نبودم.
تا اینکه سال 1394 کتاب سفر به سرزمین آریایی ها را به انتشارات سپیده باوران در مشهد سپردم چون در حوزه افغانستان خوب کار کرده است. نهایتا یکی دو ماه پیش از نوروز کتاب منتشر شد. چاپ اول کتاب فقط 100 نسخه بود به خاطر اینکه ناشر تاکید داشت که کتاب را تنها به صورت الکترونیکی و در کتابفروشی طاقچه منتشر کند. من تاکید داشتم که حتما باید نسخههای کاغذی هم باشد. از اردیبهشت ماه به فکر چاپ دومش بودند که حدودا یک ماه و نیم یعنی مهرماه چاپ دوم منتشر شد.
افغانستان جزیی از ایران بزرگ فرهنگی
هاشمی مقدم سپس بیان کرد: برخی از دوستان افغانستانی به خاطر شیوه تاریخنگاری که در آنجا وجود دارد، حساسیت دارند نسبت به اینکه بگویی افغانستان پارهای از ایران است. ایران بزرگ فرهنگی و نه ایران سیاسی. افغانستانیها حساسیت دارند و میگویند ما اسممان به طور تاریخی آریانا بود، بعد تبدیل شده به خراسان بزرگ و الان هم افغانستان است. به هر حال این یکی از روایتهایی است که در آنجا هست.
من با شیوه برداشت خودم چون در ذهنم نشسته بود وقتی رفتم روادید افغانستان را از سفارتخانه این کشور بگیرم، وقتی مسئول مربوطه از من پرسید: چرا میخواهی به افغانستان بروی؟ گفتم به هر حال آنجا هم یک بخشی از ایران بزرگ فرهنگی است. او سریع واکنش نشان داد و گفت: نه آنجا اصلا بخشی از ایران نبوده و نیست. آریانا بوده و بعد خراسان شده، زمانی که خراسان بوده تا نزدیکهای تهران شما هم جز خراسان بود و بعد ایران آمد و آن بخشها را از ما جدا کرد. در تاریخنگاری رسمیشان هم الان این است که مشهد به عنوان بخشی که از افغانستان به عنوان خاک خراسان گرفته شده و به ایران ملحق شده است.
دولت-ملتها حوزههای تمدنی را دچار گسست کردهاند
جبار رحمانی گفت: من نقدی برای این کتاب نوشتم به نام “همسایه عزیزتر از جان“. در باب اینکه چرا چنین کتابهایی برای ما ضرورت دارد که امروز منتشر شد. در تاریخ معاصر اتفاقی که افتاده است که این است که این حوزههای دولت ملتی که ما در چارچوب آن فکر و عمل میکنیم، خیلی جاها حوزههای تمدنی را خطکشی کرده و این حوزههای تمدنی دچار گسستهایی شدهاند.
تقریبا 80، 90 سال پیش نام پرشیا به ایران تبدیل شد. ایران یک جای وسیعتری بود و بعد به مرزهای امروز تقلیل پیدا کرد. در نتیجه خیلی با احتیاط به کار میبرم. ولی در واقع مجموع کشورهایی دور هم بودند و داشتند کار میکردند؛ جاهایی که امروز ما داریم بهش میگوییم افغانستان، تاجیکستان، پاکستان، ارمنستان و ازبکستان. حالا من خیلی قومی و نژادی نگاه نمیکنم. اینها حتی نخبگانشان را هم نگاه کنید، میبینید که به راحتی داشتند جا به جا میشدند یعنی یک چیز تو در توی مشترکی بوده و فارغ از اینکه حکومتهای سیاسی چی بودند، راحت جا به جا میشدند. اینها در طول یک تاریخ بلند و بالایی داشتند همدیگر را ساپورت میکردند.
من با آقای هاشمی مقدم یک کار مشترکی انجام دادیم که امیدواریم یک روزی منتشر بشود و آن در مورد این است که این مرزها آن روابط تاریخی را تقریبا منقطع کردند. الان بحث بر سر این نیست که ایران حالش بد است، قطعا افغانستان هم حالش بد است، تاجیکستان هم حالش بد است. یعنی این میراث مشترک بوسیلهی این ایدههای جدیدی که ناسیونالیسم در آن هست، دارد این شبکهها را هر چه بیشتر تضعیف میکند.
در دوره تاریخ معاصر ایران کمتر محققی را داریم که به کشورهای همسایه پرداخته باشند. چند نفر هستند که از سر یک علاقه شخصی خاصی حاد با کلی دشواری رفتند کار کردند. یعنی ما نگاه غالبمان، نگاه به غرب بوده است. از دورهای که آل احمد غربزدگی را نوشته تا الان هنوز هم ما غربزده هستیم. متفکران ما دغدغهاشان، قبلهاشان و حتی دشمنشان همچنان غرب است. به همین خاطر شما در مورد عراق اگر از متفکران ما بپرسید چیزی نمیدانند. قطعا در مورد افغانستان و تاجیکستان هم نمیدانند. در چنین فضایی ما روز به روز داریم از همسایههایمان غافلتر میشویم. این از بدی و تلخی روزگار بود که چند میلیون افغانستانی مجبور شدند به ایران مهاجرت کنند و اگر رابطه ما با افغانستان مثل رابطه ما با تاجیکستان میشد قطعا این اندک ماحصل را هم نداشتیم.
مواجه ما با دیگریها در سفر به سرزمین آریایی ها
جبار رحمانی اینطور ادامه داد: یه نکتهای که خیلی مهم است بحث مواجه ما با دیگریهاست. در سفرنامهها وقتی از ما تعریف میشود، خوشمان میآید اما آنجا که فحش و بد و بیراه گفته میشود، میگویم که نفهمیده است. مساله این است که سفرنامهها بیش از این که آنها را نشان بدهند، دارند خود نویسنده را نشان میدهد. این روایتی است از افغانستان. این افغانستان نیست. یعنی کتاب آقای هاشمی مقدم را نمیشود گفت افغانستان. این روایت یک ایرانی است از افغانستان.
احتمالا کار خانم بنییعقوب که یک زن بود تفاوتهایی دارد. کار آقای امیرخانی یک تفاوتهایی دارد. آقای امیرخانی حتی در سفر اسمی از خانمش هم نمیآورد یعنی انقدر سیستمهای شناختی دارد عمیقا اثر میگذارد. بحث بر سر این است که این نوع مواجه با دیگریها خیلی مهم است که مواجههای مونولوگی باشد یا مواجههای دیالوگی یعنی ما طرف مقابل را هم بشنویم. از زبان خودش خودش را بشنویم.
سفرنامه افغانستان، یک بازشناسی انتقادی است
رحمانی در ادامه درباره سفر به سرزمین آریایی ها گفت: به خاطر این بحثی که کردم که سفرنامهها بیش از اینکه محیط را نشان بدهند مولف را نشان میدهند، به خود آقای هاشمی مقدم میپردازم. آقای هاشمی مقدم خیلی به ایران فرهنگی علاقه دارد یعنی آدمی است که ناسیونالیسم به مفهوم افراطی آن نیست، نژادپرست هم نیست. یک مجموعه فرهنگی در این بخش از جهان هست که ایشان بهش علاقهمند است و بروی آن تعصب دارد که این مجموعه کار خودش را بکند و این پیوندها دوباره برقرار شود. به همین خاطر میشود گفت این کتاب پروژه آقای هاشمی مقدم است برای کشف خودش در یک سطح فردی و در سطح کلان کشف خودش به عنوان یک کنشگر در ایران فرهنگی بزرگ.
از طرفی هم در کنار این بازشناسی، کاری که آقای هاشمی مقدم میخواهد انجام دهد این است که بتواند یک نقد فرهنگی بکند. این کتاب تلاش دارد به ایرانیها بگوید که چقدر شما دارید نژادپرستانه و غیراخلاقی عمل میکنید. این کتاب دو لبه است؛ از یک طرف ما را متوجه سرزمین افغانستان و فرهنگ آنجا میکند و از یک طرف هم ما را متوجه مهاجران افغانستانی میکند که در ایران هستند. این بازشناسی انتقادی که آقای هاشمی مقدم در کتاب میکند، یک نقد فرهنگی تمام عیار است. کتاب یک ایرانی امروز است که سعی دارد ایرانستان را بفهمد و فارغ از مرزهای ملی بیندیشد. این چیزی است که ذیل فروپاشی مرزهای ملی دارد اتفاق میافتد یعنی حوزههای فرهنگی دارند خودشان را احیا میکنند و این به خاطر امکانهای ارتباطی است.
من اگر به جای آقای هاشمی مقدم بودم کتاب را با یک تصویر دیگر شروع میکردم. تصویر اول کتاب خیلی تلخ است. بهتر بود اگر با یک موج مثبت ما را به سمت درون کتاب میبرد و وجه ایجابی آن را بیشتر میکرد.
مرزهای فرهنگی سیالاند
جبار رحمانی ادامه داد: به نظر میرسد آن ایده ایران فرهنگی هم دارد یک جایی بینش ما را در مورد اینکه این منطقه چگونه سامان فرهنگی داشته است، میبندد. آقای هاشمی مقدم یک فرض ایران فرهنگی دارد، در این ایران فرهنگی چند تکه پازل وجود دارد به نام ایران، افغانستان و غیره. به همین خاطر کتاب دارد دائما به سمت فهم این ایران فرهنگی میرود. کتاب دائما در مورد زبان فارسی و اشتراکات فرهنگی بین ما و افغانستان صحبت میکند.
من میخواهم بگویم مرزهای فرهنگی سیالتر از این حرفها هستند. من رنگ و بوی فرهنگ هند را در این کتاب احساس میکنم. افغانستان جایی است که فرهنگ شبه قاره با فرهنگ ایران باستانی در هم فرو میروند. ولی آقای هاشمی مقدم فقط این طرف ماجرا را دیده و خیلی از طعمها و آن اسمهای سانسکریتی که هست، حرف نمیزند چون عمیقا مجذوب ایرانستان بوده است. به همین خاطر ایده ایران فرهنگی هم دارد یک جایی ما را میبندد.
لذا کلا اسم گذاشتن کمی دارد دشوار میشود و این فضای میان فرهنگی را از ما میگیرد. این نکتهای که شاید لازم است آقای هاشمی مقدم بیشتر به آن توجه کند و فارغ از دوگانه ایران و افغانستان آن را ببیند. در ایده ایران فرهنگی که الان مطرح میشود، ایران را مرکز میداند در صورتی که ایران فرهنگی هیچ وقت تک مرکزی نبوده بلکه چند مرکزی بوده است. باید بپذیریم که یک میراث مشترک وجود دارد، این غفلت از اشتراک باعث شده که ما همه با هم میراثمان را از دست بدهیم.
مختصات سفرنامه افغانستان
جبار رحمانی همچنین گفت: برخلاف کتاب خانم بنییعقوب که در زیرعنوان به شما مختصات میدهد اما کتاب آقای هاشمی مقدم به شما مختصات نمیدهد. در کتاب سفر به سرزمین آریایی ها، هیچ نقشهای از افغانستان نیست. من اگر افغانستان را نشناسم نمیدانم آقای هاشمی مقدم جنوبش رفت یا شمال. خیلی جاها نقشه میتوانست به ما کمک کند.
یک نکته در سفرنامه اروپاییها هست و این است که سفرنامهها هی روی هم تلنبار میشوند. در نتیجه آدمی که میخواهد سفرنامه بنویسد از کارهای قبلیها استفاده میکند و آنها را نقد میکند. آقای هاشمی مقدم تنه ریزی به آقای امیرخانی زده است اما کار دیگری نیست. در صورتی که هست. کسانی که از شبه قاره آمدند و به حج رفتهاند، از افغانستان گذشتهاند و میشود آن تکههای افغانستان را از آنها جدا کرد. به طبع آن روند معکوسی که در سفرنامه غربیها هست. آقای هاشمی مقدم فقط به جانستان کابلستان ارجاع میده و آن هم خیلی انتقادی. به عبارتی انباشت سفرنامهها در ذهن آقای هاشمی مقدم خودش را نشان نمیدهد.
تصاویر را هم نگاه کنید، اشتراکات ایران و افغانستان است یعنی چیزهایی که سرنخی از آن ایرانستان دارد. هیج عکسی از رفقایش هم نیست. یک جاهایی ما ردپای مواجههایمان را حذف میکنیم. به نظرم در مورد تصاویر آقای هاشمی مقدم باید دست و دلبازتر برخورد میکرد و زندگی مردم را بیشتر توجه میکرد. عمده عکسها بناهاست که دلالت تاریخی دارد.
جای خالی صدای زنانه در سفرنامه سفر به سرزمین آریایی ها
رحمانی توضیح داد: نکته دیگر اینکه آقای هاشمی مقدم چون مرد بوده، فقط دنیای مردانه را توصیف کرده و هیچ جا هم توضیح نداده است که چرا دنیای زنانه را نتوانستم توصیف کنم. همان غیبتی که همسر آقای امیرخانی در کارش دارد، زنان در کار آقای هاشمی مقدم دارند. آقای هاشمی مقدم خیلی سعی کرده درک گفتگویی از جامعه داشته باشد یعنی از زبان و اصطلاحات آنها استفاده کند.
این غیبت صداها مهم است و آقای هاشمی مقدم عمده تمرکزش روی چشمش است و کمتر از شنیدهها و بوها حرف زده و چون عمده چیزهایی که دیده به فضاهای مردانه محدود بوده لذا متن کتاب هم محدود هست به فضای مردانه. توضیح اینکه چرا آقای هاشمی مقدم نتوانسته با زنان افغانستانی صحبت کند و حرفهای آنان را بشنود خودش بخش جالبی از سفر خواهد بود.
شیوه تاریخنگاری افغانستان
امیر هاشمی مقدم در پایان توضیحات تکمیلی در مورد سفر به سرزمین آریی ها ارائه کرد و گفت: من تلاش کردم همزمان به تاریخنگاری افغانستانی هم اشاره داشته باشم و درباره شیوه تاریخنگاری افغانستانی هم در کتاب زیاد توضیح دادم. اینها را به استناد کتابهای تاریخی که در خود افغانستان نوشته شده بود و از جمله کتابهای درسی صنف ششم تا دوازدهم در افغانستان بیان کردم چون بخش عمدهای از هویت تاریخی مردمان هر سرزمین در دوران مدرن وابسته به کتابهای درسی تاریخی است که در مدارس تدریس میشود.
هاشمی مقدم اضافه کرد: بخشی از دختران دانشجو در جامعه افغانستان دارند بخشی از سنتها را کنار میگذارند اما این هنوز پررنگ نشده است و حضور عادیشان در اجتماع به عنوان ساختارشکنی است. من در دو محیط دانشگاهی یعنی در دانشگاه هرات و دیگری دانشگاه کابل تلاش کردم با دانشجویان دختر صحبت کنم اما مقداری فاصله اجتماعی وجود داشت و من دیگر صحبت نکردم. اینکه در کتاب اینها را ذکر نکردم شاید جاهایی نگران بودم که تصویر سیاهی از افغانستان ارائه بشود چون به اندازه کافی تصویر افغانستان در ایران نادرست و سیاه هست.
[…] جامعه شناخته شده است؛ از جانستان کابلستان امیرخانی و سفر به سرزمین آریاییهای هاشمی مقدم گرفته تا چای سبز در پل سرخ انجمن دیاران. هرچند کمیت و […]