نقد کتاب «در خانهی برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران»، نوشتهی آرش نصر اصفهانی
«در خانهی برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران» در خطاب به کسانی است که شرایط مهاجران افغانستانی در ایران را ناعادلانه مییابند. آرش نصر اصفهانی سیاستهای رسمی دولت در قبال مهاجران افغانستانی در طول سالیان پس از انقلاب اسلامی تا به امروز را مرور میکند و نتایج تضعیف و تحقیرکنندهی عمدهی این سیاستها در زندگی هر روزهی مهاجران و پناهندگان افغانستانی را برمیشمرد. کتاب با پذیرش این اصل آغاز میشود که مهاجران افغانستانی در ایران، لااقل در نسلهای دوم و سومشان، حق مشارکت برابر در جامعهی ایران و بهرهمندی از مزایای آن را دارند. (ص. ۳) پرسش اصلی این است که چرا و چگونه سیاستهای رسمی و نگرش عمومی جامعهی ایران آنها را از این حقوق محروم میکنند.
چه از دید مردم و چه از سوی حاکمیت، افغانستانیها در ایران عمدتاً با کار کارگریشان شناخته شدهاند. همین نگاه اقتصادی به مهاجران مبنای تحلیلی «در خانهی برادر» واکاوی شرایط زیست مهاجران افغانستانی ساکن در ایران قرار میگیرد.
دورههای مختلف سیاستگذاری در قبال مهاجران افغانستانی
یکی از مهمترین رانههای سیاستهای دولت در قبال مهاجران افغانستانی ایجاد توازن میان منافع دو نیروی اجتماعی است: کارفرمایانی که طالب نیروی کار ارزان قیمت مهاجران هستند، و کارگران ایرانیای که شرایط زندگی، فرصتهای شغلی و سطح دستمزدهایشان با ورود مهاجران تنزل پیدا کرده. از ابتدای مهاجرت وسیع افغانستانیها در سال ۱۳۵۸ تا کنون مهمترین ابزار دولت برای تأمین منافع کارگران داخلی بیرون راندن مهاجران از بازار کار با اخراجشان از کشور بوده است. در سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۶، اخراج مهاجران به عنوان یک سیاست رسمی دنبال میشد تا هم از هزینههای دولت بکاهد و هم رضایت تودههای محروم و معترض به اوضاع اقتصادی را جلب کند. با این حال فشار کارفرمایان به دولت برای دسترسی به نیروی کار ارزان قیمت افغانستانی در همین سالها سبب شد تا در نهایت دولت موضع رسمی را تغییر دهد و از حضور مهاجران افغانستانی در ایران دفاع کند. از سال ۱۳۸۶ به بعد، و با تثبیت موقعیت مهاجران به عنوان کارگران فرودست در بازار کار، مسئولان دولتی از حضور مهاجران افغانستانی در ایران، تا آنجا که در پایینترین سطوح مهارتی و درآمدی مشغول به کار هستند، دفاع میکنند.
اما پیش از سال ۱۳۷۰ و در سالهای بلافاصله پس از انقلاب اسلامی، مساعدترین سالها برای مهاجران افغانستانی در ایران است. ایران سیل عظیم مهاجرانی که در سال ۱۳۵۸از جنگ در افغانستان گریخته بودند را با آغوش باز میپذیرد و بسیاری از خدمات آموزشی، بهداشتی و رفاهیای که برای ایرانیان فراهم بوده است در اختیار مهاجران نیز قرار میگیرد. پذیرش سیل میلیونی آوارگان جنگ افغانستان در سال ۱۳۵۸، بر خلاف رویهی همسایهی دیگر افغانستان، یعنی پاکستان که آوارگان را در اردوگاههای مرزی اسکان داد، و برخلاف تمام رویههای بین المللی پذیرش آوارگان بود.
مهمترین دلیل این پذیرش نابسامانه دولت انقلابی و گرفتاریاش در جنگ گسترده با عراق بود که موجب میشد عملاً گزینهی دیگری پیش روی دولت نباشد. اما آغوش باز و سیاستهای رفاهی سخاوتمندانهی دههی شصت در قبال مهاجران تنها به سبب ایدئولوژی دفاع از مستضعفان جهان دولت انقلابی ممکن بود. بخشنامهی مربوط به مشاغل مجاز برای مهاجران افغانستانی-فهرستی محدود از سختترین مشاغل کاگری که با کمی توسعه تا امروز پابرجاست- برای نخستین بار در دههی ۶۰ ابلاغ میشود، اما این سیاست با توجه به دو عامل چندان بی وجه به نظر نمیرسد.
نخست اینکه مهاجران افغانستانیجمعیتی عمدتاً روستایی و اساساً فاقد مهارتهای حرفهای بودند، و دوم فشاری بود که این جمعیت بزرگ مهاجران به یکباره بر بازار کار محلی، و در نتیجه بر شرایط زیست طبقات محروم ایرانی به وجود میآورند. آنچه بیوجه است این است که با پایان دههی شصت شمسی، و علیرغم آنکه مهاجران افغانستانی به تدریج مهارتهای شغلی حرفهای را کسب میکردند، نه تنها امکان ارتقای شغلی، و از آن طریق ارتقای شرایط اقتصادی و اجتماعی، برایشان فراهم نشد، بلکه انواع سیاستهای تنبیهی، مانند حذف خدمات آموزشی، درمانی، و رفاهی، به کار گرفته شدند تا مهاجران را در میان ضعیفترین اقشار جامعهی ایران نگه دارد.
نزاع میان بیگانگی و محرومیّت
علاوه بر ملاحظات اقتصادی، ملاحظات امنیتیای که همهی مهاجران را تحت قانون اتباع بیگانه قرار میدهد محرومیتهای مهاجران را به صورت فلجکنندهای تشدید کرده است. منع هر گونه اشتغال جز اشتغال در مشاغل کارگری ساده، منع مالکیت خانه، خودرو، و حتی گوشی موبایل، محرومیت از بیمه یا کمکهزینهی درمانی، محدودیت در تحصیلات عمومی از طریق اخذِ- قانونی یا غیر قانونی- شهریه و منصرف کردن مهاجران از پیگیری تحصیلات دانشگاهی با ابطال مدارک هویتی و طرد فارغ التحصیلان از کشور، و بسیاری محدودیتهای دیگر، طبقهی «بیگانگان»- در هر دو معنای حقوقی و اجتماعی- افغانستانی را در ایران ساخته است. این سیاستهای مهاجرتی هم مولد پیشداوریها و نگرشهای منفی جامعهی ایرانی نسبت به مهاجران بوده و هم خود برآمده از چنین نگرشهایی است. این نگرشها در عرصهی عمومی به صورت بیاعتنایی، تحقیر، خشونت کلامی، و در برخی موارد برخورد فیزیکی، خود را نشان میدهند.
در طی سالیان دراز، مسئولان دولتی با تأکید بر مضرات اقتصادی مهاجران مانند افزایش نرخ بیکاری، و گاه حتی تبلیغات دولتی علیه مهاجران، مانند تأکید بر ارتکاب جرم و بزه یا انتقال بیماری از طریق آنها، مسئولیتمشکلات اقتصادی و اجتماعی را از خود سلب کرده و متوجه مهاجران میکردند. این تأکیدها با تجربهی شرایط سخت زندگی طبقهی کارگر ایرانی و رقابت اقتصادی با مهاجران افغانستانی همخوانی داشتهاند. به همین سبب بیشترین باورها و نگرشهای منفی نسبت به مهاجران افغانستانی در جامعهی ایران در میان این طبقه رواج داشته است. همسایگی و تعاملات روزمره میان دو گروه محروم کارگران ایرانی و افغانستانی میتوانست به شناخت شخصی و نزدیک، و در نتیجه همدلی و پشتیبانی در میانشان منجر شود اما مع الاسف به تشدید منازعه بین این دو گروه منجر شده است.
در نتیجهی همهی این عوامل، مهاجر افغانستانی در ایران عمدتاً به عنوان کارگر ساده، بدون پیوندهایی بر پایهی شناسایی و احترام متقابل با ایرانیان، و در نتیجه در حاشیهی جامعهی ایران میزید. یک راه حل برای جمعیت بزرگ مهاجران به حاشیه رانده شده این است که آنها را از مرزهای جغرافیایی کشور نیز برانیم. این راه حل طی سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۶ بارها امتحان شد و هر بار شکست خورد. منافع اقتصادی کارفرمایان ایرانی و دولت مانع از اخراج کامل مهاجران افغانستانی میشود و فشار کارگران ایرانی مانع از جذب و ارتقای اجتماعی آنها.
البته که عوامل دیگری نیز در ایجاد شرایط کنونی برای مهاجران افغانستانی دخیلاند مانند تداوم جنگ و بیثباتی در افغانستان برای سالیان متمادی و عدم تمایل مهاجران به بازگشت، نگرانی از نفوذ مذهبی مهاجران غیر شیعه، و تسلط طالبان بر افغانستان و نگرانی از نفوذ امنیتی آنها در ایران. با این حال آنچه که بیش از هر چیز تعیینکننده است، یا لااقل میتواند با تغییر سیاستهای دولت به طور مؤثری تغییر کند، عوامل اقتصادیای است که استضعاف کنونی افغانستانیها در ایران را رقم زده و تثبیتکردهاند.
راه حل اصلی بهبود وضعیت مهاجران «تغییرات بنیادی در مناسبات تولید» است (ص. ۳۵۸) و محرومیتهای ناعادلانهی مهاجران افغانستانی تنها با اعطای تابعیت به مهاجران، لااقل در نسل دوم و سوم به طور کامل رفع میشوند. در انتهای کتاب مجموعهای از قدمهای میانی سیاستگذاری برای نیل به این اهداف پیشنهاد میشوند.
بیعدالتی مغفول
کتاب «در خانهی برادر» تصویری روشن و گزنده از تاریخ سیاستهای دولت در قبال افغانستانیهای ساکن در ایران و محرومیتها و تحقیرهای منتج از آنها به دست میدهد. این محرومیتها و تحقیرها به طور ملموسی در مصاحبههای مفصل با مهاجران هزاره در تهران انعکاس یافتهاند و خواننده را متقاعد میکنند که بیعدالتیهای بزرگی در بطن جامعهی ایران پنهان ماندهاند.
منشأ بسیاری از محرومیتهای مهاجران افغانستانی را میتوان در «تعلیق دردناک» (ص. ۳۰۵) میان پذیرفته و نپذیرفته شدن در -پذیرفته شدن در جغرافیا و نپذیرفته شدن در جامعهی- ایران، در طی سالیان دراز، جست که نه هرگز مورد اهتمام جدی مسئولان دولتی بودهاست، و نه مورد علاقه و توجه عموم مردم یا حتی نخبگان و دانشگاهیان. از این جهت مطالعه و واکاوی جدی آن در کتاب آرش نصر اصفهانی بسیار بهجا و ستودنی است. نصر اصفهانی ما را متقاعد میکند که روی آوردن افغانستانیها به ایران تنها مسألهی جنگ و فقر ملت و کشوری «دیگر» نیست ؛ مسألهی ما نیز هست که البته عمدتاً منفعتجویانه با آن مواجه شدهایم.
با این حال، و علیرغم بصیرتهایی که توجه به رابطهی کارفرمای ایرانی و کارگر افغانستانی دربارهی شرایط زیست مهاجران به دست میدهد، دادن نقشی تعیینکننده به یکی دو عامل محدود اقتصادی در تبیین تقریباً تمام مسائل و واقعیتهای مهم از قوت و غنای کتاب کاسته است. در ادامه من به دو پدیده اشاره خواهم کرد که یکی به خوبی با ابزار تبیینی پیشنهادی نصر اصفهانی توضیح داده شده ولی دیگری به عنوان پرسشی مهم در جریان کتاب بیپاسخ مانده است.
تأثیر کار کارگران افغانستانی بر نرخ بیکاری؟
نخست بررسی استدلال مسئولان سیاستگذار دربارهی تأثیر مهاجران بر نرخ بیکاری قابل توجه است. علی رغم تمام بزرگنماییها دربارهی تأثیر حضور نیروی کار افغانستانی بر نرخ بیکاری در کشور، نصر اصفهانی اذعان دارد که حضور آنها به هر حال بر افزایش نرخ بیکاری، هرچند به اندازهای نامعلوم، مؤثر است. با این حال چرا در سالهای اخیر برخی مسئولان دولتی با بیارتباط دانستن بهکارگیری کارگران افغانستانی با نرخ بیکاری از حضور مهاجران افغانستانی دفاع میکنند؟ به اعتقاد نصر اصفهانی دفاع مسئولان دولتی از حضور مهاجران افغانستانی در ایران، به ویژه بعد از سال ۱۳۸۶، در واقع به جهت منافع حاصل از محرومیت اقتصادی و اجتماعی آنهاست.
در برخی مواضع رسمی دولتی گفته میشود که کار کارگران افغانستانی بر نرخ بیکاری تقریباً بیتاثیر است چون مشاغلی که در اختیار این گروه است، حتی در صورت خالی شدن از مهاجران، به علت شرایط سخت و دستمزد ناچیز، ، مورد اقبال افراد جویای کار، که اغلب تحصیلکرده هستند، قرار نمیگیرد. نصر اصفهانی در این باره یادآور میشود که نرخ بیکاری افراد بالای بیست سال با تحصیلات عالیه در سال ۱۳۹۰ در کل کشور ۲۳ درصد و در شهر تهران ۳۸ درصد است. این آمار برای بیکاران مردِ بالای بیست سال حتی از این رقم نیز کمتر است. (ص. ۱۹۸) به علاوه نرخ بیکاری افراد با تحصیلات عالی در مناطق کمبرخورداری که مهاجران به صورت گسترده حضور دارند، مانند شهرستان پاکدشت تهران، بسیار ناچیزتر و در حدود ۵ درصد است.
بنابراین کاملاً محتمل است که با خالی شدن مشاغل از مهاجران، کارفرمایان به ناچار شرایط و دستمزد کار را بهبود بخشیده و کارگران ایرانی را به کار گیرند. به عبارت دیگر بسیار محتمل است که با اخراج مهاجران، نرخ بیکاری، هرچند به اندازهی نامعلوم اما به هر حال، بهبود یابد. با این حال چرا برخی مسئولان دولتی از حضور مهاجران، به شرط اشتغال در مشاغل سادهی کارگری، دفاع میکنند؟ یک عامل تعیینکننده تأمین منافع کارفرمایانی است که از حضور مهاجرانی که موقعیت و انتظارات اجتماعی و اقتصادیشان بهشدت تضعیف شده است منتفع میشوند.
نگرش منفی ایرانیها به افغانستانیها
اما پدیدهی دیگری که نصر اصفهانی در این کتاب به آن میپردازد، نگرشها و پیشداوریهای منفی ایرانیان نسبت به مهاجران افغانستانی است. ما در جریان کتاب پیوسته با این نگرشها مواجه میشویم. در واقع میتوان گفت «در خانهی برادر» تفصیل نگرشهای منفی ایرانیان به مهاجران افغانستانی، بهویژه پس از دههی شصت، در عرصهی سیاستگذاریهای مهاجرتی، اجتماعی، و فردی است. در سطح حاکمیتی افغانستانیها عامل بیکاری، بیماری، و جرم و جنایت تلقی میشوند و دولت همین باورها را نیز در سطح عمومی القا و تبلیغ میکند.
در سطح اجتماعی و فردی نیز افغانستانیها در خیابان، در مدرسه، در محله، و حتی در مرکز اهدای خون یا مسجد بیگانهای تلقی میشوند که عموماً با توهین و تحقیر طرد میشوند. در فصول ششم، هفتم، و هشتم، که «تجربهی زندگی در ایران از نگاه افغانستانیها» را بررسی میکند، جلوههای یک ایدئولوژی افغانیستیزانه چنان مجدانه طرح و پیگری میشوند که خواننده احساس میکند عنوان کتاب میتوانست «سرکوب و استضعاف مهاجران افغانستانی در ایران» یا حتی «مهاجران افغانستانی در ایران: خشمی فروخفته» باشد.
علیرغم این تصویر مبسوط از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران، خواننده تحلیل متناسبی دربارهی چرایی این وضعیت نمییابد. دلایلی که نویسنده برای این نگرش منفی طرح میکند، یکی ویژگی روستایی مهاجران اولیهی افغانستانی، و دیگری، و بسیار مهمتر از آن، منافع اقتصادیِ حاصل از تضعیف مهاجران به عنوان کارگران ساده با دستمزد بسیار ناچیز و محروم از حقوق متداول است. با این حال منافع اقتصادی حاصل از تضعیف مهاجران، به عنوان ابزار تبیینی اصلی نویسنده در این کتاب، به ندرت از منافع گروه محدود ایرانیانی که کارگران افغانستانی را به کار میگیرند فراتر رفته و منشأ پیشداوریهای جمعیت بسیار بسیار بزرگتر ایرانیانی که هیچ ارتباط و شناخت مستقیمی از افغانستانیها ندارند، مسکوت میگذارد.
تبیینی که نصر اصفهانی پیش مینهد بسیار محدودتر و نحیفتر از آن است که بتواند توضیح دهد که چرا این جمعیت بزرگتر، بیآنکه منافع اقتصادی مستقیمی داشته باشند، با اعطای حقوق برابر اجتماعی، اقتصادی، و دست آخر سیاسی، به مهاجران افغانستانی مخالفند. ناگفته نماند که با پیش کشیدن مفاهیمی همچون بیگانههراسی تفاوتگرایانه (ص. ۳۴۹)، یا ایدئولوژی ضدافغانستانی (فصل نهم و دوم) که به نمونههایی از آن در بالا اشاره شد، تلاشهایی در جهت توضیح این موضع رایج ضد افغانستانی میشود اما در نهایت با تقلیل و تحویل همهی این مفاهیم و ایدهها به بهرهکشی اقتصادی از مهاجران افغانستانی آنها از هر توضیحی، جز تبیین اقتصادی بسیار محدود، تهی میشوند.
همین عدم تناسب میان یک پدیدار و تبیین آن در موضع مأکد و با این حال شتابزدهی نویسنده دربارهی اعطای تابعیت ایرانی به مهاجران افغانستانی نیز دیده میشود. اعمال محرومیتهای شدید اقتصادی و اجتماعی بر مهاجران، علیرغم بهرهمندی از نیروی کار مسئول و سختکوش افغانستانی بسیار ناعادلانه است. با این حال از دفاع نویسنده از رفع این محرومیتها تا اخذِ موضعِ اعطای تابعیت ایرانی راه درازی است که هیچ کدام از قدمهای آن در این کتاب طی نشده است. به عنوان نمونه یکی از مسائل مهمی که در این رابطه باید دیده شود نگرانیهای امنیتی است. برای اخذ موضعِ اعطای حق مشارکت سیاسی به مهاجران باید بتوان استدلالهایی پیش کشید که به کسانی که آن را در تزاحم با حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور میدانند، لااقل تاحدودی، پاسخ دهند.
در پایان همانطور که نصر اصفهانی میگوید در میان تمام اقشار محروم در ایران شاید مهاجران افغانستانی بیش از همه نادیده گرفته شده و کمتر از همه قدرت اعتراض و یا امکان بهبود شرایط خود را داشتهاند. (نگاه کنید به ۲۶۸ تا ۲۷۴) «در خانهی برادر» کتابی است برای کسانی که میخواهند فراتر از منازعات قدرت سیاسی و همهمهی گیجکنندهی رسانهای بیعدالتیهای مغفول جامعهیِ ایران و عوامل دخیل در تداوم و تشدید آنها را ببینند.
نویسنده: مرضیه اسکندری
با سلام و احترام خدمت گردانندگان محترم سایت دیاران
لطفا لینک این مطلب را اصلاح نمایید.
این لینک در گوگل برای کتاب خانم سعیده سعیدی است اما در داخل ساست شما، کتاب آقای اصفهانی…
با احترام حامد