«چای سبز در پل سرخ » با عنوان فرعی «یادداشت های سفر به افغانستان»، کتابی است نوشته پیمان حقیقت طلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی که توسط انتشارات میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو به چاپ رسیده است. این کتاب که درواقع می توان آن را سفرنامه نویسندگان به افغانستان و دو شهر هرات و کابل دانست، حاصل تلاشی است که برای درک بهتر و دقیق تر زندگی مهاجران افغانستانی صورت گرفته است. «چای سبز در پل سرخ» مجموعه پنجاه وچهار یادداشت از سفر نویسندگان به افغانستان به همراه دو پیوست است. پیوست اول کتاب معرفی سفرنامه هایی است که قبل از این کتاب به زبان فارسی طی سال های مختلف به چاپ رسیده اند. پیوست دوم هم چند عگس برگزیده از سفر است. عکسهای بیشتر از سفر را در اینجا و پستهای مرتبط بعدی میتوانید مشاهده کنید.
چای سبز در پل سرخ از طریق لینک زیر با ارسال رایگان قابل تهیه است:
کتاب چای سبز در پل سرخ (سفرنامه افغانستان)
۱:
در گیتهای خروج از مرز به سمت افغانستان هیچ صفی نبود. از آن طرف اما زائرین افغانستانی مسافر کربلا صف کشیده بودند به انتظار اذن دخول. ۵۰۰ متر بعد از گیت مرزی به نقطه صفر رسیدیم . یک طرف پرچم ایران در اهتزاز بود طرف دیگر بیرق افغانستان افراشته. از صفر مرزی گذشتیم و به افغانستان رسیدیم.
۲:
اجازهنامهها که صادر شد دوباره سوار ماشین شدیم. از اینجا به بعد در خاک افغانستان میراندیم. ماشینهای از مرز گذر کرده به سوی هرات راهی بودند. یک تریلی که به اندازه ساختمانی سه طبقه بار زده بود جلوی حرکتمان را گرفته بود. راننده گفت به این جور چیزها عادت میکنید. دیگر نمیخواهد کمربند هم ببندید، اینجا پلیس ندارد. بعد با یک حرکت شوماخری تریلی را پشت سر گذاشت و ۱۲۰ کیلومتر مسیر تا هرات را کمتر از ۱۶۰ کیلومتر بر ساعت نراند!
۳:
اسمش این بود که آمدهایم سفر خارجی! ویزا گرفته بودیم. پاسپورتهایمان مهر خروج از ایران و مهر ورود به کشوری دیگر را خورده بودند؛ ولی اصلاً حس یک کشور خارجی را نداشتیم. هرات بیشتر شبیه شهرهای مرزی خودمان است. اگر به جای ماشینهای ژاپنی و آمریکایی، پژو پارس و پراید و ماشینهای چینی بود و پلاک ماشینها رویشان ننوشته بود هرات به سختی میشد بگویی الان در ایران نیستی. حتی زبان که یکی از اصلیترین تفاوتهای کشورهاست اینجا همان فارسی خودمان بود. تازه شیرینتر و اصیلتر. برای کسی که زمینی از مرزی به مرز دیگر جابه جا میشود، از اولین نشانههای ورود به کشوری دیگر، نوشتههای روی در و دیوار است: تغییر زبان نوشتاری. کلمات دیگر به زبان و نشانههای تصویری کشور قبلی نیستند. اما هرات برای ما این گونه نبود. تمام نوشتههای روی درودیوارها به فارسی بود: گروه تولیدی هرات باستان، دواخانهی عبدالله، کلپ پرورش اندام موفق اسپورت، دفتر ریاست فدراسیون سنوکر و بیلیارد ولایت هرات و…
۴:
هرات پر بود از سهچرخه. سهچرخههای زرنج و سهچرخههای هندی. سهچرخههایی که بعضیهایشان باری بودند و بعضیهایشان برای مسافرکشی. کلی زلمزیمبو آویزانشان بود. تن و بدن همهشان هم پر بود از نوشتههایی که یک نفر آدم محقق میخواست برای ثبت و ضبط و تحلیل کردنشان.
۵:
شرکت سیاحتی و درمانی هریوا مغازهای ساده با سالنی بزرگ بود. کف سالنش مثل تمام مغازههای هرات موکتپوش شده بود. پیادهروهای هرات خاکی هستند و مغازهدارها برای اینکه جلوی ورود خاک را بگیرند کف مغازهها را موکت و گاهی فرش میاندازند تا مشتریها با کفش وارد نشوند. مشتریها قبل از ورود کفشها را پشت در مغازه از پا درمیآورند. دو بنر تبلیغاتی خیلی بزرگ دیوارهای آژانس را سرتاسر پوشانده بودند:شرکت سیاحتی و درمانی هریوا؛ اخذ ویزهی مریضی به شکل عادی و فوری در زمان مورد نیاز شما مشتریان عزیز و دیگری جاذبه های توریستی افغانستان مثل بند امیر بامیان، باغ بابر کابل، ابنیهی تاریخی هرات و…
۶:
شکوه هرات یعنی عشق ملکهی تیموری به فرهنگ و ساختن. یعنی مسجد جامع هرات. مسجدی که حال و هوای دیگری دارد. محال است از رواق ورودی پا به صحنش بگذاری و زبان به تحسین باز نکنی: وجودت سرشار از احترام میشود.
۷:
این خارجیها وقتی کار خیر میکنند توی چشمت میکنند آن کار را. از UNDP بگیر که دستشویی گازرگاه و مزار خواجه عبدالله انصاری را ساخته بود و در تابلویی بزرگ آن را توی چشم کرده بود تا آلمانیهایی که باغ بابر را مرمت کرده بودند تا آمریکاییهایی که موزهی ملی افغانستان را بازسازی کرده بودند تا ژاپنیها که میدان هوایی ساخته بودند…
۸:
از زیارت مسجد که فارغ شدیم راهی گازرگاه شدیم: گازرگاه در دامنهی کوهی در شمال هرات واقع است. جاده هرات با شیب آرامی از هرات به گازرگاه میرسد. جایی که مردم هرات برای توبه و زدودن چرک گناه از روح به زیارتش میشتافتهاند؛ به آرامگاه پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری. صاحب دعای شریف الهی آن ده که آن به…
۹:
دل میطلبد، همان لحظه بنشینی و تمام مناجاتنامهی پیر هرات را بلند بلند بخوانی، رسالهی صد میدانش را همان جا در بر بگیری و از میدان اول (توبه) شروع کنی و زیر آسمان فیروزهای و محوطهی آرام گازرگاه میدان به میدان پیش بروی و برسی به مرحلهی فنا و میدان آخر… و عارف شوی.
۱۰:
بر مزار او هم درخت پستهی کهنسالی در پناه ایوان و نیم گنبدی متعلق به عصر تیموریان روییده. جلوی مزار، زمین خاکی تختی قرار دارد. قرنها پیش همان زمان که خواجه عبدالله انصاری پیر هرات بوده، شیخ یحیی راهی هرات شده بوده. وقتی به نزدیکی هرات رسیده فهمیده که وجب به وجب این خاک مزار اولیاالله و هزاران عارف بوده. ارادتش به این خاک باعث شده صلاح نداند که پا بر این خاک بنهد. غلتیده و غلتیده تا خودش را به خاک این شهر برساند و آن قدر غلتیده که که خودش هم یکی از اولیاءالله این شهر شد، جانبهجان آفرین تسلیم کرد و مزارش شد حاجتگاه نیازمندان هرات تا قرنها بعد.
۱۱:
خواجه غلتان ولی حاجتدهنده است. بر تکه سنگی که پایین مزارش قرار دارد دراز میکشی. با دو کف دست صورتت را میپوشانی. نیت میکنی. حاجتت را توی دل بیان میکنی و حمد و سوره میخوانی. اگر حاجتت روا باشد، خواجه تو را میغلتاند.
۱۲:
آقا نعیم راننده تاکسی با دیدن هریرود و غروب خورشید از خوب بیخود میشود، با دستهایش بشکن میزند و با لهجهی هراتی شروع میکند به خواندن: سر پل مالان دختری دیدم قشنگ و زیبا او را پسندیدم قدش بلند بود راست میگی؟ موهایش چنگ بود راست میگی؟..
ادامه دارد…
شرح کامل را میتوانید در کتاب «چای سبز در پل سرخ» بخوانید. کتابی که از طریق لینک زیر با ارسال رایگان قابل تهیه است:
کتاب چای سبز در پل سرخ (سفرنامه افغانستان)