داستانی در مورد فرهنگ مهاجرت در افغانستان

معرفی کتاب “دریاها تمساح دارند”

۱. فابیو گدا نویسنده‌ی ایتالیایی، کتاب «دریاها تمساح دارند» را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرد. پیش از آن او کتاب «برای ادامه‌ی سفر، به هندی‌ها شلیک کردم» را در مورد مهاجرت پسری رومانیایی به ایتالیا منتشر کرده بود. در یکی از جلسات نقد و بررسی آن کتاب او با عنایت‌الله اکبری آشنا شد، جوانی که از افغانستان به ایتالیا مهاجرت کرده بود. عنایت‌الله داستان مهاجرتش را برای فابیو گدا تعریف کرد. فابیو گدا متوجه شد که داستان مهاجرت عجیب و غریب عنایت‌الله بسیار دراماتیک است. پس شروع به نوشتن داستان زندگی او کرد. «دریاها تمساح دارند» رمانی است که بر اساس زندگی واقعی عنایت‌الله اکبری نوشته شده است. کتابی که بعد از انتشار در ایتالیا، بیش از ۴۰۰هزار جلد فروش داشت و به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شد.

«دریاها تمساح دارند» قبل از بحران مهاجرتی اروپا منتشر شده بود. اما مسیر و شیوه‌ای که عنایت‌الله از افغانستان به ایتالیا مهاجرت کرده بود، همان مسیری بود که سال‌ها بعد تعداد بیشتری از افغانستانی‌ها را به کشورهای اروپایی رهسپار کرد. در حقیقت بعد از بحران مهاجرتی اروپا بود که کتاب فابیو گدا بیشتر هم دیده شد.

۲. رسول صادقی، دانشیار جمعیت‌شناسی دانشگاه تهران و محقق موسسه‌ی مطالعات و مدیریت جامع و تخصصی جمعیت کشور در سالیان اخیر کارهای علمی و تحقیقاتی زیادی بر مهاجران افغانستانی در کشور ایران انجام داده است. او در مقالات خود بارها از چیزی به نام «فرهنگ مهاجرت» در کشور افغانستان نام برده است.

«در اکثر تحقیقاتی که دربارە‌ی مهاجرت مردم افغانستان انجام شده است، بیشتر بر ناامنی و جنگ یا مشکلات اقتصادی به عنوان محرک‌های اصلی مهاجرت مردم تمرکز می‌شود، بی‌آنکه به واقعیت‌هایی همچون فرهنگ مهاجرتی در میان مردم افغانستان توجه گردد. مهاجرت در میان مردم افغانستان، پدیده‌ای ریشه‌دار است و امروزه کمتر کسی را می‌توان یافت که خود یا یکی از اعضای خانوادهاش تجربه‌ی مهاجرت فرامرزی را نداشته باشد (ترتون و مارسدین، 2882 ،سایتو، 2880 .) به‌علاوه، شکل‌گیری دیاسپورا و شبکه‌های مهاجرتی فراملّی افغانستانی در کشورهای همسایه و دورتر، خود عامل مهمی در تقویت این فرهنگ و تحول زندگی روزمره‌ی مردم افغانستان می‌باشد.» (از مقاله‌ی مسئله‌ی اجتماعی مهاجرت از افغانستان: تمایلات و عوامل پشتیبان– نوشته‌ی رسول صادقی، عبدالله محمدی و محمدجلال عباسی شوازی)

کتاب « دریاها تمساح دارند » یک نمونه‌ی بسیار روشن و جامع از فرهنگ مهاجرت در کشور افغانستان است. کتاب پنج فصل دارد. هر کدام از فصل‌ها در کشوری می‌گذرد که عنایت‌الله مدتی در آن زندگی کرده: افغانستان، پاکستان، ایران، ترکیه، یونان و ایتالیا. در حقیقت کتاب «دریاها تمساح دارند» یک توصیف دقیق از یکی از کریدورهای مهاجرتی بزرگ دنیا است: کریدور مهاجرتی افغانستان به اروپا.

۳. عنایت‌الله یک افغانستانی هزاره است که در کشورش به خاطر قومیت و مذهبش مورد آزار قرار می‌گیرد:

«اوضاع کشور من این‌گونه بود. طالبان اصطلاحی دارند که می‌گوید: تاجیکستان برای تاجیک‌ها، ازبکستان برای ازبک‌ها و گورستان برای هزاره‌ها.» ص ۱۸

مادر عنایت‌الله وقتی او کودکی ده ساله است کاری می‌کند که فقط در یک فرهنگ مهاجرتی قابل هضم است. او پسرش را از افغانستان به پاکستان می‌برد و در آن جا رها می‌کند. هم به دلیل حفظ جان او و هم برای این‌که شاید با این مهاجرت اجبار آینده‌ای بهتر را برای او رقم بزند. عنایت‌الله به ناگاه خود را در پاکستان تنها می‌بیند. شروع به کار پادویی در یک سماوات (مسافرخانه) می‌کند. بعد از آن دستفروش می‌شود و وقتی از بهتر شدن شرایطش در پاکستان نومید می‌شود تصمیم می‌گیرد به ایران مهاجرت کند.

مجموعه وقایع و اتفاقاتی را که برای عنایت‌الله در ایران می‌افتد می‌توان یک الگوی پرتکرار برای بسیاری از کودکان مهاجر افغانستانی در ایران دانست: ورود به صورت قاچاقی، کار ساختمانی، حسی از امنیت، رفتار پرمهر مردم ایران، حسرت تحصیل و درس خواندن، برخوردهای خشونت‌آمیز پلیس، رد مرز، دوباره به ایران آمدن با آدم‌پران‌ها و بار دیگر برخوردهای غیرانسانی پلیس… وقتی در مرز ایران و افغانستان یکی از سربازهای ایرانی، ساعت عنایت‌الله را که تنها دارایی او در زندگی‌اش بود از او می‌گیرد، عنایت‌الله تصمیم می‌گیرد که دیگر در ایران نماند. تصمیم می‌گیرد که رهسپار ترکیه شود. راهی بسیار پرخطر که بخش زیادی از هیجان خواندن کتاب «دریاها تمساح دارند» را به خود اختصاص می‌دهد.

۴. روایت فابیو گدا از زندگی پرخطر و پرهیجان عنایت‌الله اکبری ساده و روان است. مهاجری افغانستانی که از همه‌ی کشورهای سر راهش به صورت غیرقانونی عبور می‌کند تا به ایتالیا برسد. فابیو گدا در جاهایی از کتاب که اوج می‌گیرد به عنوان ترجیع‌بند گفت‌وگوهای خودش با عنایت‌الله را هم اضافه می‌کند.

در فصل ایران عنایت‌الله تعریف می‌کند که چه‌طور چند سال در حوالی اصفهان به کار ساختمانی مشغول شده بود و بعد این ترجیع‌بند می‌آید:

« – عنایت اصفهان را دیدی؟

– نه.

– می‌گویند خیلی زیباست.

– یک بار در اینترنت دنبال عکس‌هایش گشتم. کلی عکس از میدان امام خمینی و مسجد و شیخ لطف‌الله و سی و سه پل پیدا کردم. فهمیدم که ارگ بم، بزرگ‌ترین بنای خشتی جهان تا اصفهان فاصله‌ای ندارد. ارگ بم کمی بعد از رفتن من در زلزله‌ای ویران شد.

– باید جاهای بی‌نظیری باشند.

– ولی آن موقع درباره‌شان چیزی نمی‌دانستم. اصطلاحی در ایران هست که اصفهان، نصف جهان. یعنی اصفهان نیمی از دنیاست.

– بله. نیمی از دنیای تو هم هست عنایت. مگر نه؟

– باید راستش را بگویم. چون اگر هر کدام از مردم آن‌جا این کتاب را بخوانند، هر کدام از آدم‌هایی که در اصفهان دیدم باید بدانند وقتی سر آن ساختمان بودم اصفهان را دوست داشتم. پس از شما ممنونم. این چیزی است که فکر نمی‌کنم آن موقع‌ها بر زبان آورده بودم.» ص ۷۵

کتاب با مادر عنایت‌الله شروع می‌شود. مادری که پسر ده ساله‌اش را به امید نجات زندگی‌اش در کشوری دیگر رها کرد و با مادر عنایت‌الله هم پایان می‌یابد.

مرجان مردانی کتاب « دریاها تمساح دارند » را ترجمه کرده است و به تازگی نشر آموت آن را در ۱۹۲ صفحه منتشر کرده است.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *