آبان ۱۵, ۱۴۰۳ ۳:۰۰ قبل از ظهر
نقطهچینهای بیهویت
تابعیت و شناسنامه فرزندان مادر ایرانی در انتظار آییننامه… با اینکه ۳ روز پس از ابلاغ مجلس شورای اسلامی در ۱۸ مهرماه امسال، قانون تعیین تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان غیرایرانی ازسوی رئیسجمهور ابلاغ شد، اما هنوز خیلی از مادران ایرانی که همسر مهاجر دارند، نتوانستند برای فرزندان خود تابعیت و شناسنامه دریافت کنند و برای ثبتنام در مدرسه، دانشگاه، شغل و ازدواج فرزندانشان با مشکلات زیادی مواجه هستند.
تابعیت و شناسنامه فرزندان مادر ایرانی در ابهام
زنان و مادرانی که فرزند همین سرزمین هستند، اما قلبهایشان شکسته و یک چشمشان اشک است و یک چشمشان خون، پاسخی ندارند تا جواب فرزندشان را بدهند وقتی که میپرسد «مادر ما ایرانی هستیم یا خارجی؟». میخواهند بدانند بهعنوان یک ایرانی چرا فرزندانشان نمیتوانند شناسنامه داشته باشند؟ یا چرا وقتی قانونی در مجلس تصویب شده است، کارهای اجرایی آن شروع نمیشود و با پاسخ منفی از طرف سازمانهای مربوط مثل اداره اتباع، گذرنامه و ثبتاحوال مواجه میشوند؟ این هفته دوباره سراغ مادران ایرانی آمدهایم. پیش از این نیز در چند شماره شهرآرامحله گفتوگویی با مادران ایرانی داشتیم و مشکلاتشان را انعکاس دادیم. اینبار و بهدرخواست خود آنها و با پیگیریهای زیادی که داشتند، دوباره در کتابخانه شهید مدافع حرم گفتوگویی با آنها داشتیم تا صحبتهای خود را در این زمینه بیان کنند. بخشی از درددل این مادران و مشکلاتشان را در این شماره میخوانید.
قانون نودسالهای که کماکان استفاده میشود
در منطقه ۵ خیل عظیمی از بانوان ایرانی وجود دارند که به همسری مهاجران افغانستانی درآمدهاند. بارها گفتهایم که مهاجربودن همین مردان هم کمی عجیب است و آنها بیشتر متولد ایران هستند و چه بسا پدرشان متولد این خاک بوده است. اصلا کارکرد قانون چیست وقتی بخواهد آسایش را از چشم مردم دریغ کند؟ این قانون تابعیت با خون پدر مربوط به سال ۱۳۰۸ است، چگونه امکان دارد قانون ۹۰ سال پیش پاسخگوی نیاز امروز باشد. چهارشنبه هفته گذشته بود که همراه با تعدادی از آنها به سراغ دکتر حسینیپویا، رئیس کمیسیون حقوقی شورای شهر، رفتیم تا شاید از این طریق سریعتر حرفهایشان را به گوش مسئولان شهری و کشوری برسانند و بگویند، بیهویتبودن فرزندانشان چه مشکلاتی برایشان ایجاد کرده است. شورای شهر در این مسئله دخیل نیست، ولی دکتر حسینیپویا نیز ضمن همدردی با این خانمها قول داد موضوع را پیگیری میکند.
هزینه ادامه تحصیل فرزندانمان بالاست
صفیه علینژاد شریفآبادی اولین مادر ایرانی است که سر صحبت را با ما باز میکند. ۱۶ سال داشت که ازدواج کرد و حالا ۳ فرزند دارد. فرزند آخرش متولد سال ۹۵ است و ۳ سال بیشتر ندارد. با این حال و باتوجه به مصوبات و لایحههایی که این سالها ازسوی مجلس و شورای نگهبان مبنیبر شناسنامهدار کردن فرزندان مادران ایرانی تصویب شده، نتوانسته است برای او شناسنامه بگیرد. میگوید: «پسر بزرگم دارد هفدهساله میشود و دوست دارد دانشگاه برود، ولی بهعلت نداشتن شناسنامه نمیتواند یا باید هزینههای زیادی را برای ادامه تحصیلش پرداخت کند. درحالیکه مادرش ایرانی است و پدرش هم متولد همین ایران است. تا زمانی که کارت آمایش داشت او را با همان کارت در مدارس ثبتنام میکردم، بعد از آن هم برایش گذرنامه تهیه کردم و با این گذرنامه مهاجر محسوب میشود، نه ایرانی و این باعث شده نتواند در برنامهها و مسابقات مختلف شرکت کند. هرسال برای هرکدامشان ۱۷۵ هزار تومان به اداره گذرنامه واریز میکنیم و گذرنامهشان را تمدید میکنیم. هر ۵ سال هم ۲ میلیون تومان برای خود گذرنامه به کنسولگری افغانستان پرداخت میکنیم. این هزینهها برای ما که همسرمان فقط میتواند کارگری کند، سنگین است و هرروز شرایط برای ما سختتر هم میشود. هزینههای زندگی بالاست؛ کرایهخانه، خرج رفتوآمد بچهها و ثبتنام و هزینههای روزمره یک طرف، هزینه تهیه گذرنامه طرف دیگر. مگر چقدر مردان ما درآمد دارند که باید این هزینهها را پرداخت کنند؟»
پسرم را در بسیج ثبتنام نمیکنند
پسر بزرگش نمیتواند در بسیج مدرسه یا فعالیتهای فوقبرنامه شرکت کند؛ چون شناسنامه ندارد. این باعث شده که فرزندش دائم با پدر و مادرش بدخلقی کند. خانم علینژاد میگوید: «پسرم کلاس دهم است و دبیرستانش در پنجراه است. چون مهاجر است در بسیج ثبتنامش نمیکنند یا در کلاس آمادگی دفاعی که شرکت میکند، تیر مشقی برای تمرین به پسران ما نمیدهند و میگویند مهاجر هستید. این حرفها بر روحیه بچهها تأثیر میگذارد و هروقت هم که پیش مدیر مدرسه میروم، میگوید شما ایرانی نیستید و این امکانات به بچههای مهاجر تعلق نمیگیرد.»
چشمان فرزندانشان بهعلت این حرفها همیشه پر از اشک است. خانم علینژاد میگوید: «بارها شده پسرم با روحیه خراب به خانه آمده است، خیلی وقتها برای حرفهای دوستان یا معلمهایش رنجیده شده است. همیشه درسهایش خوب است، به همین دلیل مدیر مدرسه بیشتر کارها را به او میسپارد، ولی از او خواستند نگوید که مهاجر است. هم درسش را قبول دارند هم اخلاقش را، اما بهعلت مهاجر بودنش اجازه نمیدهند در مدرسه فعالیت کند.»
اجازه انتخاب رشته ریاضی فیزیک را به فرزندش ندادند. خانم علینژاد میگوید: «بااینکه درس پسرم در این رشته خوب است و به آن علاقه هم دارد، به او گفتند تو افغانستانی هستی، تو را چه به ریاضی فیزیک خواندن. نمیدانید این حرفها چقدر روح و روانمان را آزرده میکند. میخواهم بدانم چه فرقی بین ما و بچههای ایرانی است. خیلی وقتها حرفهایی میزنند که باعث میشود روحت درد بگیرد. چرا بین فرزندان ما تفاوت میگذارند و طوری برخورد میکنند که انگار انسان نیستیم؟ ۲ سال است پسرم با پدرش حرف نمیزند، بارها شده پسرم روبهرویم ایستاده و به من گفته است با ازدواجت ما را بدبخت کردی، کاش ما را به دنیا نمیآوردی. اینها حرفهای پسر نوجوان من است. انتظار دارد از پدرش جدا شوم». اشک امانش نمیدهد و بغضهای مانده در گلویش میشکند.
چشمان فرزندانشان بهعلت این حرفها همیشه پر از اشک است. خانم علینژاد میگوید: «بارها شده پسرم با روحیه خراب به خانه آمده است، خیلی وقتها برای حرفهای دوستان یا معلمهایش رنجیده شده است. همیشه درسهایش خوب است، به همین دلیل مدیر مدرسه بیشتر کارها را به او میسپارد، ولی از او خواستند نگوید که مهاجر است. هم درسش را قبول دارند هم اخلاقش را، اما بهعلت مهاجر بودنش اجازه نمیدهند در مدرسه فعالیت کند.»
اجازه انتخاب رشته ریاضی فیزیک را به فرزندش ندادند. خانم علینژاد میگوید: «بااینکه درس پسرم در این رشته خوب است و به آن علاقه هم دارد، به او گفتند تو افغانستانی هستی، تو را چه به ریاضی فیزیک خواندن. نمیدانید این حرفها چقدر روح و روانمان را آزرده میکند. میخواهم بدانم چه فرقی بین ما و بچههای ایرانی است. خیلی وقتها حرفهایی میزنند که باعث میشود روحت درد بگیرد. چرا بین فرزندان ما تفاوت میگذارند و طوری برخورد میکنند که انگار انسان نیستیم؟ ۲ سال است پسرم با پدرش حرف نمیزند، بارها شده پسرم روبهرویم ایستاده و به من گفته است با ازدواجت ما را بدبخت کردی، کاش ما را به دنیا نمیآوردی. اینها حرفهای پسر نوجوان من است. انتظار دارد از پدرش جدا شوم». اشک امانش نمیدهد و بغضهای مانده در گلویش میشکند.
ادارهها به ما جواب سربالا میدهند
خانم کبری شفیعی یکی دیگر از مادران ایرانی است که هزینه زیادی را متحمل شده تا تذکره افغانی برای شناسنامهدار شدن فرزندانش بگیرد، ولی هنوز موفق نشده است. او میگوید: «همسرم متولد مشهد است و بیشاز ۴۰ سال است که خانوادهاش در ایران زندگی میکنند، ولی نه خودش و نه بچهها هیچکدام شناسنامه ندارند. همسرم کارهایش را با گذرنامه افغانستان انجام میدهد. باید امسال گذرنامه جدید تهیه میکردیم تا بشود گذرنامه مجزا برای بچهها گرفت. سال قبل هزینه گذرنامه را نداشتیم؛ بهدلیل جداشدن گذرنامه بچهها از پدرشان باید تذکره افغانستان را میگرفتیم.»
از او پرسیدم تذکره چیست و پاسخ داد: «شناسنامه افغانی است. فرشهای زیرپایمان را فروختیم و به یکنفر در افغانستان دادیم تا بتوانیم تذکرهشان را از آنجا بگیریم، ولی او هم تذکره جعلی برایمان فرستاد. تازه همین گذرنامه افغانستانی ۱۸۰ دلار است. ازطریق تذکره ثابت میشود که همسرم افغانی است و برای بچهها گذرنامه افغانستان صادر میشود.» خانم شفیعی هم میخواهد بداند چرا بعد از تصویب قانون ازسوی مجلس، شورای نگهبان و رئیسجمهور، هیچکس پاسخ مناسبی به آنها نمیدهد و هنوز فرزندانشان نمیتوانند شناسنامه بگیرند. میگوید: «هر ۱۰ روز یکبار به اداره ثبت احوال میروم تا خبر تازهای بگیرم، ولی پاسخ درستی به ما نمیدهند یا میگویند هیچ خبری نیست. وقتی به آنها میگویم خبرش پخش شده و همه رسانهها آن را اعلام کردهاند، باز هم جواب سربالا میدهند یا میگویند به اداره اتباع بروید. آنجا هم وضعیت همین است و کسی پاسخی به ما نمیدهد یا میگویند بخشنامه نیامده است. ماندیم که دوباره هزینههای مربوط به تمدید گذرنامه بچهها را پرداخت کنیم یا صبر کنیم و شناسنامه برایشان بگیریم. وقتی تابعیت مادر را بگیرند دیگر نیازی به تمدید تذکره افغانستان نداریم، اما تا وقتی که شرایط مشخص نشود، برای ثبتنام فرزندانم در مدرسه به مشکل میخورم. امسال با درخواست و التماس از مدرسه توانستم آنها را ثبتنام کنم. هزینههای تمدید تذکره بالاست و همسرم ندارد و نمیتواند بیشاز این کار کند و درآمد داشته باشد. هزینه گرفتن این مدارک بالاست. با اجراکردن این قانون بسیاری از مشکلات ما حل میشود. هرجا برای کار و ثبتنام میرویم، میگویند اول باید ایرانیها ثبتنام کنند بعد اگر جایی باقیماند، بچههای مهاجران را ثبتنام میکنیم. به چه زبانی بگوییم فرزندان ما ایرانی هستند؟! پدرشان متولد همین جاست، خود من هم که ایرانی هستم، چرا بین ما اینهمه تفاوت میگذارند؟»
از او پرسیدم تذکره چیست و پاسخ داد: «شناسنامه افغانی است. فرشهای زیرپایمان را فروختیم و به یکنفر در افغانستان دادیم تا بتوانیم تذکرهشان را از آنجا بگیریم، ولی او هم تذکره جعلی برایمان فرستاد. تازه همین گذرنامه افغانستانی ۱۸۰ دلار است. ازطریق تذکره ثابت میشود که همسرم افغانی است و برای بچهها گذرنامه افغانستان صادر میشود.» خانم شفیعی هم میخواهد بداند چرا بعد از تصویب قانون ازسوی مجلس، شورای نگهبان و رئیسجمهور، هیچکس پاسخ مناسبی به آنها نمیدهد و هنوز فرزندانشان نمیتوانند شناسنامه بگیرند. میگوید: «هر ۱۰ روز یکبار به اداره ثبت احوال میروم تا خبر تازهای بگیرم، ولی پاسخ درستی به ما نمیدهند یا میگویند هیچ خبری نیست. وقتی به آنها میگویم خبرش پخش شده و همه رسانهها آن را اعلام کردهاند، باز هم جواب سربالا میدهند یا میگویند به اداره اتباع بروید. آنجا هم وضعیت همین است و کسی پاسخی به ما نمیدهد یا میگویند بخشنامه نیامده است. ماندیم که دوباره هزینههای مربوط به تمدید گذرنامه بچهها را پرداخت کنیم یا صبر کنیم و شناسنامه برایشان بگیریم. وقتی تابعیت مادر را بگیرند دیگر نیازی به تمدید تذکره افغانستان نداریم، اما تا وقتی که شرایط مشخص نشود، برای ثبتنام فرزندانم در مدرسه به مشکل میخورم. امسال با درخواست و التماس از مدرسه توانستم آنها را ثبتنام کنم. هزینههای تمدید تذکره بالاست و همسرم ندارد و نمیتواند بیشاز این کار کند و درآمد داشته باشد. هزینه گرفتن این مدارک بالاست. با اجراکردن این قانون بسیاری از مشکلات ما حل میشود. هرجا برای کار و ثبتنام میرویم، میگویند اول باید ایرانیها ثبتنام کنند بعد اگر جایی باقیماند، بچههای مهاجران را ثبتنام میکنیم. به چه زبانی بگوییم فرزندان ما ایرانی هستند؟! پدرشان متولد همین جاست، خود من هم که ایرانی هستم، چرا بین ما اینهمه تفاوت میگذارند؟»
شلوغی مدارس
امسال برای صحبتهای رهبر انقلاب مبنیبر ثبتنام همه دانشآموزان چه ایرانی و چه مهاجر و رسیدن بخشنامه ثبتنام همه مدارس، همکاری بیشتری برای ثبتنام فرزندان مهاجران داشتند. اینها را خانم دهقانی میگوید. کبری دهقانی متولد سال ۵۸ است و ۳ فرزند دارد. او ادامه میدهد: «بعد از آمدن بخشنامه به مدارس، طی یک هفته تمام مدارس اطراف پر شده بود و دیگر ثبتنامی نداشتند. آخر هم موفق شدم دخترم را در مدرسه بهمن در پیچتلگرد ثبتنام کنم. نمیتوانیم هزینه سرویس مدرسه را هم تأمین کنیم، مجبور شدم دختر هفتسالهام را یک هفته به مدرسه ببرم و برگردانم تا خوب مسیر را یاد بگیرد و بعد از آن هم خودش تنها به مدرسه میرود و برمیگردد. مجبورم سالهای بعد هم همانجا ثبتنامش کنم.» خانم دهقانی میگوید: «یکبار در جلسهای شرکت کرده بودم و در همین برنامهها آقایی را برای سخنرانی دعوت کردند. صحبت ایشان درباره همین مادران ایرانی بود که همسر مهاجر دارند و میگفت: «بیشتر خانوادههای حاشیهشهر که درگیر اعتیاد هستند با مهاجران افغانستانی وصلت کردهاند.» از حرفهای این آقا ناراحت شدیم. بعد از اتمام جلسه همراه با چند نفر از همین مادران با این آقا صحبت کردیم و به ایشان گفتیم بیشتر خانمهایی که با مهاجران ازدواج کردهاند، کسانی هستند که نه حاشیه نشین بودند و نه معتاد بلکه به انسانیت و هم دینی باور داشتند».
مهاجران افغانستانی همکیش و برادر ما هستند
دهقانی ادامه داد: «شرایط نسل ما متفاوت بود، بیشتر همسنوسالهای ما شهید شدند و اگر ازدواج نمیکردیم، مثل برخی از خانمهای همان دوره باید تنها میماندیم و بهتنهایی زندگی خودمان را جمع میکردیم. درحالیکه شرایط اجتماعی و اقتصادی هم به ما این اجازه را نمیداد. خانوادهها وقتی میدیدند که برای دخترانشان همسر ایرانی نیست و خواستگار مهاجر در خانهشان را میزد، دخترشان را میدادند. ضمن اینکه آنموقع مثل حالا نبود. مهاجران افغانستانی همکیش و همزبان ما بودند و عزت و احترام داشتند. از طرفی خود امام خمینی (ره) هم اعلام کرده بودند که مهاجران افغانستانی برادران دینی ما هستند.»
خانم دهقانی ادامه میدهد: «مهاجران افغانستانی همکیش و برادر ما هستند و به ۱۰۰۰ امید و آرزو آمدند در جنگ تحمیلی شرکت کردند و خون دادند تا در ایران برای خودشان احترام و عزت داشته باشند. مردان ما زحمتکش و اهل کار هستند.
شهدای مدافع حرم تنها کسانی هستند که فرزندانشان ازطریق مادر شناسنامه گرفتند. باید همه همسران ما شهید شوند تا بچههای ما شناسنامه بگیرند. ۲ برادر من ۳۱ سال پیش در ۸ سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند و نباید بهعلت خون آنها هم که شده به فرزندان من شناسنامه بدهند؟ این حرفها دل آدم را به درد
میآورد.»
خانم دهقانی ادامه میدهد: «مهاجران افغانستانی همکیش و برادر ما هستند و به ۱۰۰۰ امید و آرزو آمدند در جنگ تحمیلی شرکت کردند و خون دادند تا در ایران برای خودشان احترام و عزت داشته باشند. مردان ما زحمتکش و اهل کار هستند.
شهدای مدافع حرم تنها کسانی هستند که فرزندانشان ازطریق مادر شناسنامه گرفتند. باید همه همسران ما شهید شوند تا بچههای ما شناسنامه بگیرند. ۲ برادر من ۳۱ سال پیش در ۸ سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند و نباید بهعلت خون آنها هم که شده به فرزندان من شناسنامه بدهند؟ این حرفها دل آدم را به درد
میآورد.»
چرا ما را بهدنیا آوردید؟ بدبختی ما به گردن شماست
پسرش میگوید وقتی ما شناسنامه نداریم و بیهویت هستیم، چرا ازدواج کنیم و تشکیل خانواده بدهیم؟ فردا فرزندان ما نیز مثل ما حقیر و کوچک میشوند. ما فرزند این آب و خاک نیستیم. زهرا حیدری از نسلهای اولی است که با مردان مهاجر ازدواج کرده است و ۴ فرزند دارد. او میگوید: «پسرم افسرده شده است و به فکر هیچچیز نیست؛ نه دنبال ازدواج است و نه دنبال کار و سروسامان دادن به زندگیاش. بارها شده به خودم گفته است، چرا ما را بهدنیا آوردید؟ بدبختی ما به گردن شماست. همیشه به ما سرکوفت میزند. پاسخی ندارم که به او بدهم و فقط میگویم زمانی که ما ازدواج کردیم، این مسائل نبود و همه مثل هم بودند.» فرزندانش بالای ۱۸ سال دارند و برای ترک تابعیت از طرف پدر هم اقدام کردند تا شاید بتوانند از طرف مادر شناسنامه ایرانی بگیرند، ولی موفق نشدند. خانم حیدری میگوید: «وکیل گرفتیم و کلی هزینه کردیم، اما، چون در افغانستان ناامنی است، میگویند پرونده گم شده است و هیچ مدرکی وجود ندارد و باید همه کارها را دوباره از اول انجام دهیم. به سفارت افغانستان که میرویم، میگویند هیچ پیامی مبنیبر افغانستانی بودن همسرتان دریافت نکردیم.» میپرسیم برای گرفتن تابعیت ایرانی بالای ۱۸ سال چه مراحلی را باید طی کنید، میگوید: «اول باید درخواستی مبنیبر دریافت شناسنامه از طرف مادر را به وزارت خارجه ارائه دهیم، درصورت تأیید اولیه به تهران و وزارت خارجه و پلیس مهاجرت میرویم. انگشتنگاری انجام میشود، بعد از آن مصاحبه و امتحان قانون داریم. قسمنامه دارند و اینکه بعد از گرفتن شناسنامه اجازه ندارند با مهاجر ازدواج کنند. بعد ۳ شاهد باید تأیید کنند که پدر مهاجر و مادر ایرانی است. کارهای اینجا که تمام شد، باید بهدنبال گرفتن تذکره و رفع تابعیت از طرف پدر باشند که درصورت گم نشدن اسناد و مدارک و صرف هزینههای بالا، ممکن است بعد از یکسال کشور افغانستان و مسئولان آنجا تأیید کنند. درصورتی که فرزندانمان بعد از گرفتن شناسنامه به تعهد خود عمل نکنند و همسر مهاجر بگیرند، شناسنامه باطل میشود. با همه اینها هنوز نتوانستم برای هیچکدامشان شناسنامه بگیرم و هرروز چهره افسرده و پژمرده فرزندانم را بدون اینکه سروسامانی بگیرند، میبینم. اجازه کار ندارند، نمیتوانند دانشگاه بروند یا هزینههای آن بالاست و خانواده ما از پس هزینه آن برنمیآید. اجازه نمیدهند خیلی از رشتهها را انتخاب کنند. حق انتخاب رشته ریاضی فیزیک را ندارند و باید به اجبار به رشته علومانسانی بروند. دخترانمان نمیتوانند حسابدار شوند یا رشتههای مدیریتی را انتخاب کنند و دنبال علاقهشان بروند. فقط خیاطی مناسب آنهاست».
تنها با کارت کار میتوانند کارگری کنند
بارها شده فرزندانشان تصمیم گرفتند به کشورهای پیشرفته مهاجرت کنند، درحالیکه کشورشان را دوست دارند. خانم حیدری میگوید: «آنقدر از لحاظ روحی برای آینده فرزندانمان نگران هستم که دوست دارم به کشور دیگری مهاجرت کنند؛ بااینکه هم خودم و هم آنها کشورشان و امامرضا (ع) را دوست دارند. وقتی هیچجا نمیتوانند کار کنند و باید اول مدرک شناسایی ارائه دهند، وقتی اجازه کسب مهارتهای مورد علاقه یا ادامه تحصیل را ندارند، انگیزهای برای ماندن ندارند. البته پسرم میگوید وقتی در کشور و خاک خودمان اجازه کسبوکار نداریم، در کشور بیگانه میخواهیم چه کنیم؟ تنها با کارت کار میتوانند کارگری کنند.» کارت کار را از اداره کار یا دفتر کفالت میگیرند. خانم حیدری میگوید: «برای گرفتن آن هم باید یک زن و مرد ایرانی را بهعنوان صاحب کار خود معرفی کنند تا بتوانند گچکار یا بنا بشوند. باسواد یا بیسواد همیشه باید کارگر باشند و خاک زندگی مردم را جابهجا کنند و بیل بزنند. هیچوقت اجازه نمیدهند در حوزه کاری به مراحل بالاتر ارتقا پیدا کنند. برای همین خیلی از فرزندان ما ترک تحصیل کردند، چون درسخواندن را بدون فایده دیدند.»
شمال برای مهاجران شهر ممنوعه است
مریم رمضانزاده ۳ فرزند دارد و میگوید: «پسرم باید الان انتخاب رشته کند و عاشق فوتبال است، اما، چون مهاجر است، اجازه نمیدهند در این رشته شرکت کند. هربار میگوید چرا با پدرم ازدواج کردی و من مهاجر شدم؟ نمیتوانم بهدنبال علاقهام بروم. هیچ امکاناتی ازقبیل یارانه یا سهام عدالت به فرزندان ما تعلق نمیگیرد. حتما باید کارتملی یا شناسنامه داشته باشند، اما خودشان طبق قانونی که تصویب شده است، شناسنامهای برای فرزندانمان صادر نمیکنند. این بلاتکلیفی همه ما را از پا درآورده و باعث شده است بچهها خیلی وقتها احترام پدرشان را نگه ندارند یا با آنها قهر کنند و با ما سرسنگین باشند. آنها گناهی ندارند، برایشان پذیرفتنی نیست مثل بقیه همسنوسالهایشان نمیتوانند بهدنبال علاقهشان بروند.»
برای خروج از کشور یا رفتن به سفرهای تفریحی و حتی شمال کشور باید برگه داشته باشند. خانم علینژاد میگوید: «شمال برای مهاجران شهر ممنوعه است».
خانم حیدری میگوید: «هربار پسران خواهر و برادرم میخواهند به سفر بروند، به پسرم میگویند، ولی مجبور میشود از رفتن سرباز بزند و میگوید به نگرانی و اضطراب و آبروریزیاش نمیارزند و هربار از من بهعلت ازدواجم دلگیر میشود و به رویم میآورد.»
این بیهویتی باعث شده بارها فرزندان در مقابل پدر و مادر خود بایستند یا به آنها بیاحترامی کنند و آنها را به بیفکری متهم کنند. این دل مادران این مرز و بوم است که بهدلیل ازدواجشان میشکند و باید یک چشمشان اشک باشد و یک چشمشان خون.
برای خروج از کشور یا رفتن به سفرهای تفریحی و حتی شمال کشور باید برگه داشته باشند. خانم علینژاد میگوید: «شمال برای مهاجران شهر ممنوعه است».
خانم حیدری میگوید: «هربار پسران خواهر و برادرم میخواهند به سفر بروند، به پسرم میگویند، ولی مجبور میشود از رفتن سرباز بزند و میگوید به نگرانی و اضطراب و آبروریزیاش نمیارزند و هربار از من بهعلت ازدواجم دلگیر میشود و به رویم میآورد.»
این بیهویتی باعث شده بارها فرزندان در مقابل پدر و مادر خود بایستند یا به آنها بیاحترامی کنند و آنها را به بیفکری متهم کنند. این دل مادران این مرز و بوم است که بهدلیل ازدواجشان میشکند و باید یک چشمشان اشک باشد و یک چشمشان خون.
زعفران پاک میکنم، گوشوارهام را میفروشم تا شناسنامه بخرم
خدیجه حقیقت یکی دیگر از مادران ایرانی است. ۲ فرزند دارد و میگوید: «بهعلت نداشتن تذکره نمیتوانم هیچ اقدامی برای فرزندان انجام بدهم. همسرم از کار افتاده است و هیچکس را نمیتوانم برای گرفتن تذکره بفرستم، از لحاظ مالی هم توانش را ندارم. همسران ما تمام عمرشان را کارگری و بنایی کردند و از کار افتاده شدند. هیچ بیمه درمانی هم نداریم. نه برای فرزندانمان نه همسرمان. هزینههای درمان بالاست و همیشه باید دعا کنیم که هیچوقت بیمار یا از کار افتاده نشویم. حقوق بازنشستگی نداریم. الان مهاجران افغانستانی که کارت آمایش دارند، از لحاظ درمان و خدمات پزشکی زیر حمایت سازمان ملل و نهادهای مردمی خارج از کشور هستند، ولی فرزندان و همسران ما بهعلت داشتن گذرنامه، مهاجر محسوب میشوند و خدماتی از سازمان ملل دریافت نمیکنند. بارها شده دختر کوچکم میگوید زعفران پاک میکنم، هرکاری که بتوانم میکنم، حتی گوشوارهام را میفروشم تا شناسنامه بخرم. فکر میکند، شناسنامه خریدنی است.»
برو خواهر اینها سرکاری است
همگی یکصدا حرفشان در یک جمله خلاصه میشود و آن هم این است که چرا وقتی قانونی تصویب شده و اصلاحیههای مدنظر را هم دریافت کرده است، اجرا نمیشود؟ احساس میکنند عروسک هستند و به بازی گرفته شدند. خانم علینژاد میگوید: «چرا وقتی حرفی میزنند، اجرایش نمیکنند؟ به اداره گذرنامه رفتم و به ما گفتند: «برو خواهر تابعیت و شناسنامه سرکاری است، هروقت دیدی ۱۰ نفر شناسنامه دستشان دارند، بیا خودم برای فرزندانت تابعیت و شناسنامه صادر میکنم.» ما و فرزندانمان نقطهچینهای بیهویت هستیم. بقیه خانمها صحبتش را تأیید میکنند. میگویند در ادارها ما را مسخره میکنند. از یک اداره به اداره دیگر میفرستند. بیهویتی درد بزرگی است خانم شفیعی میگوید: «نامه به استانداری رسیده است، ولی آنجا گفتند باید به دفتر کفالت بروید. آنجا که میرویم، میگویند برو خانم هیچ خبری نیست. آنجا میگویند به دفتر شورای افغانستان بروید، آنجا ما را به دفتر ثبت احوال و گذرنامه ارجاع میدهند. باید چند روز پشت سرهم خودمان را به دفترهای مختلف در شهر برسانیم، آخر هم دست خالی و بدون پاسخ برمیگردیم. مثل توپ والیبال دستبهدستمان میکنند و با لحن درستی پاسخمان را نمیدهند.» بارها شده که به آنها توهین شده و احساس میکنند که جرم و جنایت کردهاند. خانم حیدری میگوید: «طوری رفتار میکنند که به خودمان شک میکنیم، آیا جرم و جنایتی انجام دادهایم؟ کجای جهان اینگونه با فرزندان یک خاک برخورد میکنند؟ ما زنان ایرانی که همسر مهاجر داریم. فرزندانمان نمیدانند ایرانی هستند یا افغانستانی. بین خطوط مرزی ایران و افغانستان معلقاند. بیهویتی درد بزرگی است». بین تابعیتشان ماندهاند و این بیهویتی دارد امانشان را میبرد.
* این نوشته پیش از این در روزنامهی شهرآرای روز دوم دی ماه ۱۳۹۸ منتشر شده بود.