نقد و بررسی پیژامه راه راه پدر را باد برد: بی‌شناسنامگی مانع ادغام هویتی در جامعه

“پیژامه راه راه پدر را باد برد” فیلم کوتاه داستانی ساخته محمد صادقی است که در روز شنبه 21 اردیبهشت ماه 1398 در محل سالن کنفرانس انجمن انسان‌شناسی ایران اکران شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. این فیلم که روایتی از کودکان مادرایرانی است را انجمن دیاران با همکاری انجمن انسان شناسی ایران و با حضور افسانه کامران و احسان عبدی پور مورد نقد و بررسی قرار داد.

افسانه کامران. احسان عبدی پور

جستجو برای قانون هویت‌بخش

در ابتدای نشست توضیحاتی در باب وضعیت کودکان مادرایرانی که فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” روایتی از آن‌هاست، ارائه شد که این وضعیت به قوانین تابعیت ایران برمی‌گردد. قانون تابعیت ایران مصوب 1313 هست و به صراحت در مورد فرزندان حاصل از ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی صحبتی نکرده است. انتقال تابعیت در قانون ما فقط از طریق پدر ممکن است. تا اوایل دهه 70 می‌شد از طریق بند یک و چهار ماده 976 قانون مدنی برای این کودکان شناسنامه گرفت که می‌گوید: کلیه ساکنین ایران به جز کسانی که تابعیت خارجی آن‌ها مسلم است و کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی بدنیا آمده باشند که یکی از آن‌ها در ایران متولد شده باشند.

مساله کودکان مادرایرانی از اوایل دهه هشتاد جدی شد. سال 1380 برای اولین بار در سرشماری‌ها از این افراد اسم برده شده و دفتر امور بانوان وزارت کشور گزارشی از وضعیت این زنان منتشر کرد. در سال 1385 مجلس ماده واحده‌ای مصوب کرد که طبق آن فرزندان مادرایرانی وقتی به سن 18 سالگی رسیدند، یکسال فرصت دارند که تقاضای تابعیت ایران را بکنند و منوط به اینکه رد تابعیت کشور پدری‌شان را بیاورند و از نظر مسائل امنیتی تایید شوند، می‌توانند تابعیت ایران را کسب کنند.

این ماده واحده در روند اجرایی به مشکل خورد به خصوص که رد تابعیت گرفتن از افغانستان به خاطر مسائل داخلی که خود رییس جمهور باید امضا کند، فرآیند سخت و پیچیده و طولانی می‌شد. خیلی از این افراد به خاطر اینکه فرآیند جمع‌آوری مدارک بیش از یکسال طول می‌کشید، نمی‌توانستند تابعیت بگیرند. آن‌هایی که 18 سال‌شان بود هم در این قانون گفته بود که تا یکسال پس از تصویب قانون فرصت دارند که درخواست تابعیت بدهند که خیلی از افراد از آن قانون دیر مطلع شدند و مشمول آن قانون نشدند.

این بود که جمعیت بی‌تابعیت و بی‌هویتی که داشتیم مساله‌اش با ماده واحده 85 حل نشد. سخت‌تر هم شد چرا که قبلش چون در قانون چیز مشخصی در مورد این افراد نگفته بود، به دادگاه می‌رفتند، شکایت می‌کردند و می‌گفتند شوهرمان نیست یا اصلا پدرش معلوم نیست و ممکن بود دادگاه رای بده که به این‌ها شناسنامه تعلق بگیرد. منتها وقتی در قانون 85 به صراحت از این افراد صحبت به میان آمد دیگر این قضیه منتفی شد و هر چیزی در مورد مساله تابعیت مادرایرانی‌ها به ماده واحده 1385 ارجاع داده می‌شد.

بعد از آن نماینده‌های مجلس باز برای اصلاح این قانون تلاش کردند که سال 91 در مجلس طرحی مطرح شد که به این افراد شناسنامه بدهند اما این دوباره موفق نشد مساله را حل کند چرا که مجلس تصویب کرد اما شورای نگهبان به خاطر مغایرت با اصل 75 قانون اساسی آن را رد کرد چون مطابق با اصل 75 دولت باید تامین مالی می‌کرد و دولت آقای احمدی‌نژاد تامین مالی نکرد.

در سال 94 باز طرح در مجلس مطرح شد اما اینبار در مجلس رای نیاورد. پس از آن معاونت رفاه وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی پیگیر این مساله شد به این خاطر که شورای عالی رفاه تصویب کرده بود و بهش ماموریت داده بود که این افراد که فقر هویتی دارند به فقر اقتصادی منجر می‌شود و باید این داستان را دنبال کند. وزارت رفاه طبق پژوهشی که انجام داد، در زیرنویس تلویزیون اعلام کرد افرادی که همسر خارجی دارند کد ملی خود را پیامک کنند. 25 هزار نفر پیامک زدند. از این افراد اطلاعات 15 هزار خانوار ثبت شد که 48 هزار کودک بدون شناسنامه داشتند.

پژوهش دیگر هم در این باره هست که آقای رسول صادقی و عباسی شوازی انجام دادند و 35 هزار خانوار این چنینی وجود داشته و با توجه به متوسط باروری می‌شود تخمین زد که 100 هزار کودک بدون شناسنامه داشته باشند. این‌ها همه آمارهای حداقلی است که ما داریم با توجه به اینکه پیدا کردن این افراد و ثبت اطلاعات‌شان سخت است. باز طرح دیگری هم اخیرا در مجلس بود برای اعطای تابعیت به این افراد اما در آبان ماه 1397 چون دولت لایحه‌ای داد و در پی آن طرح مجلس را لغو کردند و لایحه دولت را در دستور کار قرار دادند که فردا در صحن علنی مجلس مطرح می‌شود.

مهاجرت بخش جدایی‌ناپذیر فرهنگ ایرانیان

افسانه کامران در مورد فیلم پیژامه راه راه پدر را باد برد، اینطور گفت: بعد از دیدن این فیلم ما می‌توانیم از خودمان بپرسیم که چرا موضوع مهاجرت و مهاجران و سرنوشت آن‌ها باید برای ما مهم باشد؟ فارغ از اینکه وضعیت ما چیست. آیا امروز ما در خانه هستیم با در خانه برادر فرقی نمی‌کند. موضوع مهاجرت را می‌شود از جنبه‌های متفاوتی بررسی کرد و امروز مساله همه ما هست. چه با جامعه مهاجرین در ارتباط باشیم، چه سودای مهاجرت داشته باشیم و یا چشم‌انداز ما این باشد که بخواهیم در ایران بمانیم، ناگزیر هستیم که به این مساله بپردازیم.

در فیلم کنعان ساخته مانی حقیقی، همسر خانم ترانه علی‌دوستی چون می‌خواهد مهاجرت کند و به کانادا برود برای ادامه تحصیل برای اینکه او را قانع کند، بهش می‌گوید: تو نرو چون بی‌کس می‌شوی و بی‌کسی بد دردیست. امروز مساله ما در مورد آدم‌هایی که از اینجا می‌روند و مهاجرت نیست بلکه این بی‌کسی شامل آدم‌هایی که اینجا می‌مانند هم می‌شود. از این جهت بررسی ابعاد مهاجرت برای ما که اینجا هستیم هم مساله خیلی مهمی هست. پ

یشینه تاریخی و طبیعی ایرانیان با مهاجرت گره خورده است. ایرانیان قومی بوده‌اند که به فلات ایران مهاجرت کردند. حمید نفیسی پژوهشگر سینما اعتقاد دارد که مهاجرت بخش جدایی‌ناپذیر فرهنگ ایرانیان را دربرمی‌گیرد. در واقع تقویم ایرانیان با مهاجرت آغاز می‌شود. لایحه‌های گوناگون فرهنگ ایرانی با مهاجرت گره خورده است. بحث پناهندگی، زندگی دنیوی، هجرت و یا رانده شدن از بهشت، بحث بلوغ. همچنین در عرفان ما مساله هجرت خیلی برجسته است. در گفتمان مذهبی هم ما آن هجرت تاریخی پیامبر را داریم.

جالب اینجاست که افغانستانی‌هایی که اولین بار در دهه 50 وارد ایران می‌شوند بواسطه جنگی که شوری سابق با افغانستانی‌ها دارد، اتفاقی که می‌افتد این است که از طرف ایرانیان، از طرف گفتمان مذهبی عنوان مهاجر و مجاهد به آن‌ها داده می‌شود و عده زیادی از آن‌ها که به پاکستان مهاجرت می‌کنند، پاکستانی‌ها آن‌ها را انصار می‌نامند. توجه داشته باشید که چقدر این کلمه در گفتمان مذهبی جایگاه ویژه‌ای دارد. هم‌چنین مهاجرت و جلای وطن با جدایی از مادر رقم می‌خورد، کودک وقتی در بدن مادر هست با تولدش انگار آن جدایی را اولین بار دارد تجربه می‌کند. وضعیت اکنون ما، وضعیتی که ما از لحاظ تاریخی، سیاسی، اجتماعی داریم در آن زندگی می‌کنیم و تغییر یک‌سری از پارادایم‌ها و تعاریف از جمله تعریف وطن، مرز و هویت مهاجرت را به مساله امروزی ما تبدیل می‌کند.

انسان مهاجر انسانی بدنبال امید

این پژوهشگر حوزه مهاجرت ادامه داد: در ابتدای فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” شما می‌بینید که پسر (گل‌زمان) وقتی صبح از خواب بیدار می‌شود و مادرش را صدا می‌زند و جوابی از مادر نمی‌آید، خیلی هراسان است و دچار تنش می‌شود و چندین بار مادر را صدا می‌زند و به جستجوی مادر می‌رود. اینجا همان فقدانی که لکان می‌گوید ،یعنی از بین رفتن آن حس امنیت با جدا شدن از مادر، اینجا دارد اتفاق می‌افتد.

گل‌زمان با غیاب مادر مواجه می‌شود و در واقع از مرحله اولی عبور می‌کند و از آن دالان تاریک در انباری به دنبال مادر می‌رود، جاهای مختلف خانه را که می‌گردد و مادر را پیدا نمی‌کند با شتاب وارد کوچه و وارد آن محله می‌شود و اینجا می‌توانیم بگوییم که این واسطه زبانی که اتفاق می‌افتد، یک مرحله دیگر یعنی گذر از طبیعت به فرهنگ را برای گل‌زمان رقم می‌زند.

وضعیت کنونی جامعه ایرانی همانطور که دکتر عربستانی در کتاب تمنای رفتن مطرح می‌کنند به صورتی است که اکثر ما ایرانی‌ها را به سوژه آرزومند بدل کرده است. به علت آن فقدانی که وجود دارد. اکثریت ما بدنبال سیراب کردن این فقدان‌ها هستیم. آرزو یا تمنای مهاجرت در واقع یک برساخت اجتماعی است که حاصل تعامل سوژه انسانی با دیگران در گسترده‌ترین وجه شامل هم دیگران انسانی و هم دیگران محیطی هست. انسان مهاجر در واقع انسانی هست که بدنبال امید هست، بدنبال یک جای بهتر، فضای بهتر، فرصت‌های بیش‌تری هست.

با تمام این تفاسیر می‌توانیم بگوییم که تغییراتی که در دو سطح خرد و کلان در جامعه ایرانی امروز اتفاق افتاده است، مهاجرت را تبدیل به مساله‌ای برای ما می‌کند. بدلیل تکثیر سوژه‌های آرزومند و افزایش مهاجرتی که ما در ایران داریم. اما چیزی که وجود دارد این است که مساله بازنمایی مهاجرت عموما از منظر انسان مهاجر، سختی‌هایی که دارد، مشکلاتی که برای تطابق با جامعه میزبان دارد، سر لنز عکاسان و فیلم‌سازان ما بیش‌تر به آن انسان مهاجر برمی‌گردد و طبیعتا کمتر سرلنز به آدم‌هایی که می‌مانند متمایل شده است. به صورت مشخص آن وجه اولش می‌توانیم به آثار سهراب شهیدثالث، آن فیلم‌هایی که در آلمان ساخته است و به دنیای مهاجرین می‌پردازد، اشاره کنیم. من فکر می‌کند بد نباشد که امروزه در مطالعات و بازنمایی‌هایی که در حوزه مهاجرت انجام می‌شود به این طرف قضیه یعنی کسانی که ماندند هم از ابعاد پرداخته بشود؛ هم از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و هم روابط آدمی و دیگر حوزه‌ها.

در در مورد بازنمایی مهاجرت در تصویر عکاسی و بازنمایی فرهنگی آن کار کرده‌ام، بین 7، 8 تا عکاسی که به طور مشخص پروژه‌ای در باب مهاجرت داشتند، فقط بهنام صدیقی هست که منظری که انتخاب می‌کند، منظر انسان به جای مانده هست. در پروژه Last Day یا همان روز آخر، بهنام صدیقی دوربین را جای ما یعنی آدم‌هایی قرار می‌دهد که قرار است دوستان و خانواده‌مان که چمدان‌شان را بسته‌اند را بدرقه کنیم و ما می‌توانیم رویکرد همدلانه‌ای با بهنام صدیقی داشته باشم که تکلیف ما چه می‌شود؟ این‌ها که دارند می‌روند، ما می‌مانیم و زندگی ما دست‌خوش چه تبعاتی خواهد شد. یا در ادبیات داستانی فریبا وفی در مجموعه داستان کوتاه “بی‌باد، بی‌پارو” باز سعی می‌کند در چند داستان وضعیت انسان‌هایی که ماندند را بررسی کند. خود آقای عبدی‌پور در فیلم “پاپ” در یکی از اپیزودها مساله انسانی که می‌ماند و با عشق دست به گریبان است و فقدانی که برای این آدم رقم خورده است. زندگی‌اش دست‌خوش تغییراتی شده است. نه به خاطر اینکه او دارد می‌رود، البته که به خاطر این هم هست اما تصمیم‌های زندگی‌اش، بخش مهمی از کنش‌هایش وابسته به آدمی است که رفته است.

وطن مکانی خاص یا متکثر و سیال؟

افسانه کامران ادامه داد: در تعاریفی که در مورد وطن، مرز و هویت شده است، ما دو سر طیف داریم؛ یک تفکر افراطی هست که وطن را به مثابه زادگاه، سرزمین مادری می‌داند و بحث تابعیت را از طریق خون می‌داند. در دو راهی مدرن و پست مدرن، ما با مفاهیمی مثل جهانی شدن سروکار داریم، وطن در واقع از یک مکان خاص خارج می‌شود و یک مفهوم متکثر و سیال را پیدا می‌کند. البته که این دیدگاه هم چالش‌های خاص خودش را دارد.

به صورت مشخص در کتاب آشفتگی مهاجرت، می‌گوید این وعده جهانی یا سراب یا شکلی از نظارت سلطه‌جویانه هست و این توهم که هر جایی می‌تواند وطن باشد، این احساس تکان‌دهنده را ایجاد می‌کند که هیچ‌کجا حس وطن را به آدم نمی‌دهد. این در چالش با آن تفکری است که وطن را متکثر و جایی سیال و پویا می‌داند. یا دیدگاهی که در مورد مرز وجود دارد. مرز به مثابه صرفا یک نشان‌گرهای جغرافیایی که دائمی هستند، طبیعی هستند.

از طرف اینکه مرزها خطوطی هستند که به صورت اجتماعی ساخته می‌شوند و قابل انعطاف هستند، این‌ها باز تحولاتی که در تعاریف وجود دارد را می‌تواند به ما نشان بدهد. همه این تغییرات باعث شده است که ما که امروزه چهار دهه هست که پذیرای مهاجران افغانستانی در ایران هستیم، حتی اگر آن‌ها نبودند هم مهاجرت مساله ما بود. البته که ایران به عنوان یکی از مهاجرپذیرترین کشورها با این مساله دست به گریبان هست اما خودش هم مهاجرفرست است و در ذهنیت جامعه ایرانی،

مساله مهاجرت مساله‌ای پررنگ است. چطور؟ اگر 15 یا 20 سال پیش بود، حرفی که آقای عراقچی چند روز پیش زده بودند، انقدر در موردش واکنش نشان داده نمی‌شد. امروز چون مهاجرت برای ما تبدیل به مساله شده است، شما می‌بینید که اقشار مختلف اجتماعی و فرهنگی نسبت به این مساله دارند واکنش نشان می‌دهند. این حجم از واکنش به این خاطر هست که مهاجرت مساله ایرانی‌ها شده است.

مشکلات ادغام مهاجر در جامعه میزبان

افسانه کامران هم‌چنین گفت: حالا می‌رسیم به اینکه فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” چه می‌خواهد بگوید؟ فارغ از اینکه ارزش‌های زیباشناختی فیلم، نکات فنی و تخصصی‌اش چیست. نگاه کردن به این فیلم چه کمکی می‌تواند به ما بکند در فهم انسان مهاجر و بازنمایی وضعیت انسان مهاجر؟ مشکلات ادغام مهاجر در جامعه میزبان که ایران باشد را چگونه به ما نشان می‌دهد؟ در تعریف ادغام اجتماعی، مشارکت فعال مهاجران در زندگی جامعه میزبان مساله خیلی خیلی مهمی است. ادغام اجتماعی ابعاد مختلفی دارد که یکی از آن‌ها هم ادغام ساختاری، تعاملی، هویتی و فرهنگی است. من در جای جای فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” به این‌ می‌پردازم که نشان می‌دهد فیلم‌ساز بخشی از دغدغه‌هایش چنین چیزهایی بوده است.

آرش نصر اصفهانی در یکی از بهترین کتاب‌هایی که در حوزه مهاجرت نوشته شده است، به این مساله اشاره می‌کند که قوانین ایران در جهت جلوگیری از ادغام ساختاری جامعه مهاجر افغانستان با جامعه ایران هست. ادغام ساختاری به معنای دسترسی مهاجران به فرصت‌های زندگی برابر. امکان استفاده از امکانات در حوزه‌های مختلف زندگی. اکثر دولت‌مردان ما سودای بازگشت افغانستانی‌ها را همواره در سر دارند و از استعاره‌ای استفاده می‌کنند، استعاره خانه برادر. صحبت‌های آقای عراقچی هم باز نشان داد که چنین تصویر ذهنی در ذهن دولت‌مردان ما وجود دارد که بالاخره اینجا خانه بردار است و خانه آدم نمی‌شود و باید بروند. حالا بسته به شرایط دارد، البته که ما دلمان نمی‌خواهد که مثلا برادران و خواهران ما بروند. چنین چیزی را دارد اشاره می‌کند. همین مساله یعنی مساله موانع ادغام ساختاری باعث می‌شود که جامعه مهاجران افغانستانی نتوانند از حقوق کامل شهروندی در ایران برخوردار بشوند.

زندگی سفر است

کامران ادامه داد: خود عنوان فیلم یعنی “پیژامه راه راه پدر را باد برد” ، یک عنوان استعاری هست. من سعی می‌کنم بر اساس استعاره‌های مفهومی که رویکرد جَنسن و لیکاف هست، آن نوع تفکری که حاکم است و بر اساس آن تفکر است که ما عمل می‌کنیم را در این فیلم نشان بدهم که چطور هست؟ پیژامه در واقع مجاز هست. مجاز از پدر یعنی مجاز جز از کل. پسر به دنبال پیژامه پدر می‌گردد. چرا؟ چون مادر به دنبال پدر رفته است و پدر هم رفته به دنبال پیژامه خودش. و اینجا این مجاز جز از کل شکل می‌گیرد. باد می‌تواند استعاره از هر نوع تغییر و تحول و هر چیزی که موجب دگرگونی می‌شود، باشد.

کل ایده اصلی به نظر من جستجو برای پیدا کردن پیژامه پدر، یک استعاره مفهومی هست که در استعاره سفر شکل می‌گیرد. کل فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” بخشی از سفر گل‌زمان است برای پیدا کرده پیژامه پدرش. پدری که خودش به سفر رفته و پشت سرش مادر به دنبال آن. یعنی ما با یک چرخه‌ای از سفرها مواجه هستیم که پسر هم حاضر است آن آغوش امن خانه را رها کند و برود به جامعه و فضای روستا در واقع وارد فرهنگ بشود برای اینکه دوباره آن اتحاد ایجاد بشود. اصلا استعاره زندگی، سفر هست. تمام آن چیزهایی که ما داریم طی می‌کنیم؛ پستی، بلندی‌ها، سختی‌ها و خوشی‌ها را ما می‌توانیم در استعاره زندگی سفر است در نظر بگیریم.

ابتدای فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” کودک چشم خودش را باز می‌کند و با یک فقدان مواجه می‌شود و همه جا را سرک می‌کشد. بعد از این سکانس، پسرک وارد مدرسه می‌شود، اینجا اولین چیزی که ما باهاش مواجه می‌شویم، نشان دادن آن موانع ادغام اجتماعی است که به صورت مشخص بر ادغام ساختاری تاکید می‌کند. برای اینکه تا مدت‌ها کودکان مهاجر افغانستانی اجازه تحصیل نداشتند. دومین مانعی که پسرک دارد، در ادغام تعاملی آن هست، جایی که بچه‌ها دارند بازی زو می‌کنند و او مدتی می‌ایستد و نمی‌تواند با آن‌ها وارد تعامل بشود و او را به بازی راه نمی‌دهند و خودش هم نمی‌تواند وارد فضا شود. همان موانع ادغام ساختاری باعث می‌شود که کودک مهاجر، نتواند با جامعه میزبان، از لحاظ تعاملی ارتباط برقرار کند.

با اینکه کودک به زبان فارسی صحبت می‌کند و مادری ایرانی دارد یعنی این مساله زبان که برای ایرانیانی که به کانادا یا جاهای دیگر می‌روند مساله مهمی است، برای جامعه مهاجر افغانستانی ما چنین مساله‌ای نیست یعنی کودک مشکل ادغام فرهنگی را ندارد اما نمی‌تواند با جامعه میزبان از لحاظ تعامل ارتباط برقرار کند. در سکانس بعدی مواجه کودک با مرد موتورسوار هست. آنجا از بچه می‌پرسد که پدر کیست و مادرت کیست؟ و بچه آن حس طرشدگی را به صورت مشخص بیان می‌کند. بیش‌تر از آن ازش می‌پرسد که مدرسه می‌روی؟ می‌گوید نه. مرد می‌گوید من فهمیدم. آنجا دارد آن طرشدگی و رهاشدگی را از مادربزرگ‌تر یا همان جامعه مطرح می‌کند.

در چنین فضایی کودک به عنوان یک نیروی کار ارزان برای یک کار پرریسک که همان جا به جا کردن مواد هست، در نظر گرفته می‌شود. باز اینجا به جامعه مهاجر ما اشاره دارد که از قضا در حوزه کار ما بهشان نیاز داریم و دارند بخشی زیادی از نیروی کار جامعه ایرانی را فراهم می‌کنند. کارهای سخت و پرریسک اما با حقوق و مزایای اندک. با فقدان بیمه‌های تامین اجتماعی و مسائلی از این دست. باز این نابرابری را در سطح اقتصادی دارد نشان می‌دهد. مرد برای اینکه بچه را متوجه کند که چه کاری هست، می‌گوید مثل کار پست که شما چیزی را جا به جا می‌کنی از جایی به جای دیگر. آن را به پست تشبیه می‌کند.

بعد پسر مواد را به داخل گاوداری می‌برد. موسیقی اینجا به نظر می‌رسد که یک موسیقی نشان‌دار و برجسته هست، از فارل ویلیامز یک ترانه معروف به اسم آزادی هست و می‌گوید نزار که من برم، کی اهمیت می‌دهد که آن‌ها چه می‌بینند و اشاره می‌کند که اسم من فری هست و فامیلی من هم دام است. در واقع اینجا اشاره به ابتدایی‌ترین حقوق آدم‌ها دارد. خیلی جالب است که در یک رابطه معناداری هم وجود دارد در تصویر ترانه با فیلم؛ در ویدئو کلیپ ترانه فارل روی تپه‌ای برای در کنار کارگران می‌خواند و اینجا پسر بر روی تپه‌ای از کاه دارد برای گاوها می‌خواند.

 

بی‌شناسنامگی مانع ادغام هویتی در جامعه

افسانه کامران در ادامه بیان کرد: سکانس بعدی ما با مساله موانع ادغام هویتی گل‌زمان مواجه هستیم. پسر بزرگ‌تر از او می‌پرسد اسمت چیه؟ و او جواب می‌دهد هر چی دوست داری. پدیده نام‌زدایی اینجا همان مانع ادغام هویتی که برساختی از همان ادغام ساختاری است به خاطر اینکه به این‌ها شناسنامه داده نمی‌شود. به خاطر اینکه در جامعه میزبان آن امکانات و حقوق شهروندی را ندارد.

اینجا پسرک احساس بی‌هویتی می‌کند و می‌گوید هر چی دوست داری. می‌گوید در شناسنامه چیست؟ می‌گوید من شناسنامه ندارم. اینجا یکی از مسائل ادغام اجتماعی یعنی مساله ادغام هویتی را مطرح می‌کند. ما در این سطح نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که فرد مهاجر در جامعه ما مورد پذیرش قرار بگیرد چون آن ادغام ساختاری و تعاملی صورت نگرفته است علی‌رغم اینکه ویژگی‌های فرهنگی و مشابهت‌های فرهنگی زیادی وجود دارد. ما می‌رسیم به آن ادغام هویتی. در ادامه اینجا پسر یک دوست پیدا می‌کند. با یک دیگری دوست می‌شود. چرا؟ چون وارد جامعه شده است. یعنی از رویکرد لکانی وارد مرحله آینه‌ای شده است و اینکه دارد برایش تعریف می‌کند که اتفاقی افتاده است.

می‌گوید پدرم رفته دنبال پیژامه و اینجا دیگر پیژامه نشان دهنده آسایش، راحتی و تمام آن چیزهایی است که آدم‌ها در وطن خودشان دارند. پیژامه یک نشان هست و در این سفر استعاری گل‌زمان به یک دوست و یک همراه احتیاج پیدا می‌کند و پسر باهاش همراه می‌شود. هر چند با ریتم و سرعت خیلی نامناسبی در ابتدا که در آن سراشیبی زمین می‌خورند و دنبال پیژامه در پای پیرمردها می‌گردند. پیرمردها شاید در یک جامعه روستایی نشان‌گر آن کدخداها و ریش‌سفیدها باشند که مشروعیت را در یک سیستم ادغام تعاملی می‌توانند برای یک جامعه مهاجر فراهم کنند. و در جامعه بزرگ‌تر آن کدخداها و ریش سفیدها و چه بسا دولت‌مردان، قانون‌گذاران و مدیران بالادستی باشند.

اما این پیوند با دیگری خیلی طولانی نیست و اینجا انفصالی صورت می‌گیرد و گل‌زمان از آن پسری که در گاوداری کار می‌کند، جدا می‌شود و صدای اذان را می‌شنود. آقای نصراصفهانی در کتاب در خانه برادر می‌گوید که وقتی مهاجران افغانستانی به ایران آمدند، در مورد نحوه تعاملاتشان که دارد صحبت می‌کند، می‌گوید از طرف دو گروه در جامعه ایرانی بیش‌تر مورد پذیرش قرار گرفتند. برخورد همدلانه‌تری با آن‌ها شد؛ یکی طبقات بالای جامعه که مثلا از لحاظ تحصیلات بالاتر بودند و دو از لحاظ گروه مذهبی ما. چرا؟

چون آن گفتمان مذهبی که ما همه برادر هستیم. از لحاظ دینی اشتراکات زیادی داریم، شاید باعث شده که گل‌زمان کوچک هم اینطور فکر کند که آن بلندگوی مسجد می‌تواند فرصت خوبی باشد برای اینکه او از این طریق مشروعیت خودش را در جامعه میزبان تسهیل بکند. می‌رود در بلندگوی مسجد صحبت می‌کند و او را پایین می‌کشند که اینجا به دیگری بودن یا افغانستانی بودن او ربطی ندارد. به خاطر کودک بودن اوست. هر کدام از ما هم در کودکی چنین کاری می‌کردیم، همین برخورد می‌شد.

چیزی که وجود دارد بحث عدالت محیطی و سهم گل‌زمان از محیط هست. اینجا پسرک به دنبال راهی است که سهم خودش را از محیط طلب کند. در بازنمایی و در مشارکتش از محیط نه به خاطر افغانستانی بودن بلکه به خاطر کودک بودن از محیط حذف می‌شود. در نهایت که پسرک به عنوان سوژه جدا افتاده از همه گفتمان‌ها، به طبیعت پناه می‌برد. می‌رود بالای تپه‌ای و این ادامه سفر گل‌زمان از جامعه به تپه هست یا می‌توانیم بگوییم به مثابه گذر از فرهنگ به طبیعت است.

گل‌زمان وقتی نتوانسته است در جامعه ادغام شود، سعی می‌کند با محیط و طبیعت دوباره پیوند بخورد. به خواب می‌رود یا رویا میبیند خیلی مشخص نیست اما صدای اهالی را می‌شوند که او را صدا می‌زنند و نشان می‌دهد که در پشت‌بام‌ها هر کسی پیژامه‌ای در دستش دارد. اینجا اهالی به مثابه یک ظرف عمل می‌کنند در استعاره‌های شناختی، ظرفی که در درون آن‌ها راحتی و آسایش وجود دارد. پیژامه‌هایی که بازگردانده می‌شود. متکثر شده است.

در سکانس آخر مادر پدر را پیدا می‌کند. پدر پیژامه را پیدا کرده و پدر برای گل‌زمان سوغاتی آورده است. مادر و پدر در زیر یک درختی که نصف آن سبز است و نصف دیگرش خکشیده هست که خودش دوگانه را دارد ایجاد می‌کند، به خواب یا رویای گل‌زمان می‌آیند و تقابل معناداری را شکل می‌دهد. هر دوتای آن‌ها بهش می‌گویند چشم‌هایت را ببند گل‌زمان. اینجا بستن چشم‌ها چه معنی دارد؟ اول به معنای خوابیدن و در رویا رفتن است و استفاده کردن از آن شیرینی که رویا برای تو فراهم کردن است و در یک وجه دلالت ضمنی‌اش می‌تواند این باشد که گل‌زمان چشم‌پوشی کن از همه این موانع و ناملایماتی که اگر بخواهی در این سرزمین زندگی کنی و اگر بخواهی فرآیند ادغام اجتماعی تو آرام آرام صورت بگیرد، تو چاره‌ای نداری جز اینکه چشم‌هایت را ببندی.

فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” در دو سطح امیدواری را مطرح می‌کند؛ یکی در سطح جامعه ایرانی که همه ما می‌توانیم بخشی از رفاه، آسایش و در خانه بودن را که نمادش پیژامه هست را به خانواده‌های مهاجر برگردانیم و رویکردی همدلانه در سطح جامعه پیشنهاد می‌دهد و خود مهاجران با چشم‌پوشی کردن. من فکر می‌کنم در هر دو سطح امروز اتفاقات خیلی خوبی افتاده است اما از یاد نبریم که همه این‌ها می‌تواند خواب باشد.

صحبتم را با آخرین پاراگرافی که آقای نصراصفهانی در کتاب در خانه برادر نوشته تمام می‌کنم: در شرایط امروز ایران خطر قدرت گرفتن نیروهای سیاسی که بخواهند فرصت‌طلبانه از تنش میان اقشار فرودست ایرانی و کارگران افغانستانی بهره‌برداری کنند، جدی است. با اینکه در سال‌های اخیر توجه و حساسیت نسبت به مشکلات زندگی اتباع افغانستانی افزایش یافته است و نهادهای مدنی متعددی برای بهبود شرایط آن تلاش می‌کنند اما وخامت شرایط اقتصادی و تشدید رقابت بر سر منابع، زمینه‌های افزایش تنش را تقویت خواهد کرد. نقش نیروهایی که خود را مدافع حقوق پناهندگان می‌دانند و علیه تبعیض قومی و نژادی مبارزه می‌کنند در این شرایط بسیار تعیین ‌کننده هست.

پیژامه راه راه پدر را باد برد فیلمی بین کابوس و رویا

احسان عبدی‌پور درباره فیلم پیژامه راه راه پدر را باد برد گفت: من اهل تفسیر نیستم. نه تحلیل‌گر کسی هستم و نه تفسیرگر هیچ اثری. هر چه که هست به ماهو رو می‌پذیرم به عنوان یک اثر. هر آدمیزادی را به عنوان یک اثر می‌پذیرم. هر روایتی هم که به من ارائه بدهد، به دنبال این نیستم که کجای حرفش دروغ است و کجا راست. همه‌اش را می‌پذیرم. رویایی دارم که یک روزی با سینما و ادبیات هم مثل موسیقی برخورد بشود. ما هیچ وقت نمی‌نشینیم در مورد یک تِرَک سی دقیقه حرف بزنیم و اگر حرف هم بزنیم چیزی از اثر کم یا زیاد نمی‌کند چون آن اثر مثلا توسط 15 میلیون نفر شنیده می‌شود و بارها هم شنیده می‌شود. آن تفسیرها تکثیر نمی‌شوند و در جای سترونی می‌مانند. حداقل خودم مواجهه‌ام با سینما اینطور است. یک اثر با تمام پیچیدگی‌هایش و هر آنچه که هست را می‌پذیرم. شما وقتی یک ماشین خیلی خوب به شما می‌دهند، ماشین خیلی خوبی است. نیازی نیست بازش کنی تا بفهمی خوب است. یا خوب است یا بد است. این را که می‌گویم شاید یک خواست شاعرانه باشد تا یک خواست منطقی در نظام علی معلولی.

این کارگردان سینما ادامه داد: من با این فیلم خیلی مشکل دارم و مورد پسندم نیست اما لاینی هم دارد که بشود باهاش رفیق شد. فیلم خیلی چِت است. پسری که دراگ می‌زند در روایت هیچ کارکردی ندارد مگر اینکه بعدا بخواهد دهان ما را در مورد گیرهایی که در مورد فیلم داریم ببندد. فیلم یک خوبی که دارد ،و فیلم‌ساز می‌تواند قدراست کند و جلویت بایستد، این است که فیلمی است بین یک کابوس و رویا، پسره از خواب می‌پرد و انگار داشته چیزی می‌دیده است. حالا ما نمی‌دانیم این امتداد آن است یا چیزی دیگر. هر چیزی که هست از جنس آن است.

احسان عبدی‌پور در مورد فیلم پیژامه راه راه پدر را باد برد اینطور بیان کرد: روایت را از اول مرور کنیم؛ پسری از خواب می‌پرد و می‌آید در یک دکانی که سوت می‌زند و می‌گوید مادرت تو را به من سپرده است. مغازه‌داری که سوت می‌زند نه زن همسایه. می‌خواهم بگویم عناصری که استفاده می‌کند هم درست نیست. فیلم‌نامه نویس یا فیلم‌ساز ریاضیات این‌ها را با خودش حل نکرده است. در ادامه هم در فیلم اثری از آن مرد نمی‌بینیم، اصلا احساس محبتی بین این‌ها نمی‌کنیم که سپرده باشد به تو. بعد خیلی خیلی کلیشه‌وار می‌رود پشت یک مدرسه‌ای. تو اگر خیلی دلت شور مادرت را می‌زند، مدرسه رفتن دیگر چه صیغه‌ای است مگر اینکه فیلم‌ساز می‌خواسته بگوید او را مدرسه راه نمی‌دهند و حالا این را باید جایی از فیلم بگذارم چون الان مساله دراماتیک اصلی این است که مادرش رفته به دنبال پدرش و آدمی که نه ما و نه او احساس خوبی بهش نداریم می‌گوید تو را به من سپرده است. حالا باید در ادامه این زنجیر حرکتی بزند که نمی‌زند. حرکتی می‌زند در راستای خواست فیلم‌ساز. در مدرسه دارند چه می‌گویند؟ آسمان آبی، غذای خوشمزه، دوست‌های خوب. خیلی بیرونی است. این سکانس با یک خطابه، با یک سرمقاله، با حرف عراقچی هیچ فرقی نمی‌کند. در مورد همینگوی می‌گویند: همینگوی تفسیری از زندگی را چنان شبیه زندگی به ما ارائه می‌دهد که آن را با خود زندگی اشتباه می‌گیریم. تفسیرت از زندگی را باید شبیه به زندگی به ما نشان بدهی نه سکانس را بکنی شعار.

عبدی‌پور هم‌چنین گفت: پسربزرگ‌تر ملاحتی به فیلم می‌آورد. آخرین اثری که بخواهم مثال بزنم قانون مورفی است. این‌ها به خانه‌ای می‌روند و کیکی می‌خورند غافل از اینکه در این کیک گل ریختند. این تمحیدی است که نگارنده فیلم‌نامه استفاده می‌کند که از الان به بعد هر کاری خواستم می‌کنم، توام حق نداری حرف بزنی چون این‎ها کیک گل خوردن و می‌رود سمت سکانس‎های جذابی که گیشه‌اش را تامین کند و دنبال منطقش نگردیم. این پسر هم اینجور وسط می‌آید و من خودم از کارکردش بدم نیامد. هرچند که تنبلی فیلم‌ساز در ارائه متن فیلم‌نامه هم اذیتم کرد مثلا با استایل فیلم مغایرتی نداشت که ما صحنه تصادف دوچرخه را ببینیم و اضطراب و استرس دسترسی به میکروفون یک مسجد در یک فضای انقدر سلب و سفت می‌توانست یکم هیجان عاطفی و یکم تعلق به مخاطب فیلم بدهد و ما از این فیلم لذت ببریم.

در آخر احسان عبدی‌پور در مورد فیلم “پیژامه راه راه پدر را باد برد” گفت: چیزی در فیلم هست که من خیلی خوشم آمده است که احتمالا تعمدی در کار نباشد ولی اگر تعمدی باشد، این فیلم‌ساز خیلی فیلم‌ساز خوبی است. فرم چشم این قهرمان قصه است. اساسا این خواب و بیداری‌اش فرمالش یکی است. در خواب از پسرک عکس بگیری یا در بیداری همینی است که الان هست و این خیلی این را تامین می‌کند که این مابین یک کابوس و رویا دارد زندگی می‌کند.

در آخر جلسه حضار با سخنرانان به پرسش و پاسخ پرداختند.  

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *