داستان مهاجرت سجاد کریمی
داستان مهاجرت بخشی از سایت دیاران است که به روایت نحوهی مهاجرت مهاجران حاضر در ایران میپردازد. در این قست پای صحبتهای سجاد کریمی نشستهایم تا داستان مهاجرتش را برای ما بگوید.
-
آقای کریمی کجا هستید و چه می کنید؟
سجاد کریمی هستم؛ متولد قم. دانشجوی ترم آخر کارشناسی مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شریف.
-
شما که دانشجویید، شرایط اقامتتان چگونه است؟
در قانون، کسانی مهاجر یا پناهنده حساب می شوند که کارت پناهندگی یا اقامت داشته باشند. من چون دانشجو بودم کارت پناهندگی را تحویل دادم و پاسپورت افغانی گرفتم. روی پاسپورت من ویزای تحصیلی خورده است. یکی از دغدغه هایی که اکثر دانشجویان دارند همین است که ما که فرضا پناهنده بودیم و حالا تبدیل وضعیت شده ایم. دیگر مهاجر به حساب نمی آییم و از برخی امکانات آن نمی توانیم استفاده کنیم. البته برای یک دانشجو در برخی جنبه های دیگر،
مزیت هایی وجود دارد. مثلا از نظر گواهینامه و تردد شرایط بهتری داریم. ولی در کل ما الان مهاجر محسوب نمی شویم بلکه به عنوان یک شهروند افغان که در اینجا تحصیل می کند شناخته می شویم. مسئله این است که بعد از فارغ التحصیلی دولت ایران ما را مجبور می کند که برگردیم. یعنی شرایط را طوری می چیند که امکان ماندن نداشته باشیم. امکان بازگشت به حالت مهاجر را هم نداریم.
-
پس شما قبلا پناهنده بودید، بعد که در دانشگاه قبول شدید، تبدیل وضعیت صورت گرفت و الان با پاسپورت افغانستان به عنوان یک شهروند افغان در ایران تحصیل می کنید. بعد از آن هم دیگر نمی توانید به حالت پناهندگی بازگشته و در ایران بمانید و لزوما باید بروید. خب، از آن قانونی که بچه های زیر 18 سال می توانند درخواست اقامت دهند استفاده نکرده اید؟
چند سال پیش یک تبصره زدند به قانون و گفتند کسانی که اقامت قانونی دارند اگر فرزند آن ها تا 18 سالگی از کشور خارج نشده باشد، می توانند درخواست تابعیت بدهند. اما پدر من پناهنده است و این قانون در مورد پناهنده ها صدق نمی کند. در نهایت با وجود اینکه ما خانواده شهید هستیم اما هنوز وضعیت تابعیتمان مشخص نیست.
البته طبق قانون برادر دیگرم که ازدواج کرده و خانواده مستقلی دارد، می تواند از این امکان استفاده کند؛ اما او هم تا به حال موفق به دریافت تابعیت نشده. خیلی شرایط سختی است. برادر من جراح و متخصص است و خانم ایرانی و سه فرزند دارد. دو تا از فرزندانش شناسنامه ایرانی دارند اما به فرزند سومش تابعیت ندادند. خودش هم سه بار درخواست کرده و هر سه بار رد شده. نمی دانیم چرا موافقت نمی کنند.
داستان مهاجرت خانواده
-
خب خیلی جالب شد. هم شرایط خود و خانواده تان و هم شرایط برادرتان. باید یکی یکی جلو برویم. اول اینکه خانواده شما پناهنده بودند. ممکن است داستان مهاجرت و پناهنده شدنتان را بگویید؟
ماجرا این طور بوده که پدربزرگ من روحانی و نماینده امام خمینی در افغانستان بود. او برای ادامه تحصیل، خانواده اش را به نجف برده بود. تا اینکه پدربزرگم به همراه دایی ام توسط کمونیست ها ترور می شوند. بعد از آن صدام خانواده پدربزرگم را از عراق اخراج می کند. آن ها به افغانستان نمی روند و به ایران پناهنده می شوند. پدرم از حوزه نجف به حوزه مشهد و سپس قم می آید.
-
شما چند فرزند هستید؟
ما نه فرزند بودیم. یکی را خدا از ما گرفت و برد پیش خودش. یک برادرم هم که مهندس بود و در دانشگاه تهران درس خوانده بود، در سوریه شهید شد. این ها رحمت شده اند. من در کارهایم به آن ها توسل می کنم. یک برادرم هم که پزشک متخصص است. چهارتا خواهر هم دارم. دو تا فارغ التحصیل دانشگاه تهران هستند. یکی در کابل درس خوانده و یکی در ترکیه مشغول تحصیل است.
-
گفتید که بعد از فارغ التحصیلی مجبورید از ایران بروید. واقعا می خواهید بروید؟
از آنجا که یکی از برادرهایم در سوریه شهید شده، بازگشت ما سخت شده است. با توجه به اینکه دولت افغانستان با جنگ سوریه موافق نیست، کار برای ما سخت می شود. الان داریم تلاش هایی می کنیم تا با کمک فاطمیون، چیزی شبیه حشد الشعبی در عراق، در افغانستان تاسیس کنیم. ایده اولیه مطرح شده و پیگیر نتیجه ایم.
ولی طبق قانون، بعد از فارغ التحصیلی چاره ای جز رفتن نیست. مگر اینکه من در مقطع ارشد قبول شوم و اقامتم تمدید شود. حالا هر دو را پیگیری می کنم: هم بسیج مردمی افغانستان و هم کنکور ارشد.
داستان مهاجرت و تحصیل در ایران
-
از مسائل و مشکلات تحصیلتان بگویید. در تحصیل با محدودیت هایی مواجه بودید؟
خب اول اینکه ما در برخی از رشته ها مثل هوا فضا یا فیزیک هسته ای نمی توانیم ورود کنیم. نمی دانم علت چیست.
-
شاید بحث امنیتی باشد.
ممکن است؛ اما در کشورهای دیگر این محدودیت وجود ندارد. خیلی از اساتید هوا فضا و فیزیک هسته ای ایران هم در امریکا تحصیل کرده اند. اگر بحث امنیت است پس چرا فقط برای ایران است و برای آن کشورها نیست؟!
دیگر اینکه همانطور که گفتم الان اقامت من دانشجویی است. بعد از پایان دوره کارشناسی اگر در کنکور ارشد قبول نشدم باید برگردم افغانستان. دیگر امکان ماندن نیست. در حالی که پدر و مادرم اینجا هستند.
دیگر اینکه یک قاعده عجیب وجود دارد: کسی که افغانی است و در دوره روزانه قبول می شود باید 80 درصد هزینه شبانه را پرداخت کند! واقعا چرا باید اینطور باشد؟! یکی از دوستان افغان من که رتبه دو رقمی داشت و حافظ کل قرآن هم بود می گفت من این همه درس خواندم که دانشگاه دولتی قبول شوم و پول پرداخت نکنم.
اگر قرار بود در دانشگاه دولتی هم این هزینه را پرداخت کنم بدون این همه مشقت کنکور، می رفتم در دانشگاه آزاد درس می خواندم. می گفت پدرم روحانی است و ما سه نفر دانشجو هستیم. پدر من چگونه باید هزینه سه نفر دانشجو را پرداخت کند؟! با درآمد ماهی یک و نیم میلیون تومان چطور می شود 80 درصد هزینه تحصیل سه دانشجو را پرداخت کرد؟!
یک محدودیت دیگر این است که ورود به بسیاری از شهرهای ایران برای ما ممنوع است. مثل تبریز، همدان، خراسان شمالی و جنوبی یا کرمان. ما نمی توانیم در این شهرها تحصیل کنیم.
شهرهای ممنوعه برای اقامت مهاجران افغانستانی
-
پس لابد حضور و اقامت در این شهرها هم ممنوع است!
قطعا. اجازه سکونت یا حتی توقف در این شهرها را نداریم. از جمله شهرهای آذری زبان، لر زبان، کرد زبان و غیره. تنها برای تردد می توانیم از این شهرها رد شویم. اجازه ماندن نداریم. تنها در چند شهر محدود می توانیم اقامت کنیم.
-
ظاهرا یک سری مشکلاتی برای رفتن از یک شهر به شهر دیگر برای پناهنده ها وجود دارد.
بله. باید برای خروج از شهر مجوز بگیرند. مثلا خانواده من اگر از قم بخواهند بیایند به تهران، باید یک مسافت طولانی را بروند تا دفتری که معمولا در محدوده ای دورتر از فضای شهری است و کارت هایشان را تحویل دهند. بعد باید همین مسیر را داخل شهر برگردند و به یک شعبه بانکی مشخص مراجعه کنند و مبلغی را برای خروج از شهر بپردازند.
بعد همین مسیر را برگردند و فیش بانکی را تحویل دهند تا بتوانند مجوز خروج از شهر را بگیرند. یعنی چیزی حول و حوش نصف روز یا بیشتر باید صرف گرفتن مجوز کنند تا فرضا از قم بیایند به تهران.
-
این فقط مخصوص پناهنده هاست؟
بله. مخصوص پناهنده ها است. بعد که این مجوز صادر شد این ها فقط می توانند در آن شهر مقصد توقف کنند و نه در مسیر. مثلا اگر کسی خواست برود مشهد، یک روز طول می کشد تامجوز مشهد را بگیرد. همان اول هم باید مشخص کند که می خواهد چند روز در مشهد بماند. در آن مجوز ذکر شده که در آن مسیر فقط می تواند تردد بکند و نمی تواند اقامت داشته باشد.
مثلا اگر با اتومبیل رفت و در راه در شهر سمنان یا سبزوار خواست استراحت کند، حق ندارد. باید یک ضرب تا مشهد برود! به مشهد هم که رسید اولین دغدغه این است که باید سریعا به دفتری که خارج از شهر هست مراجعه کرده و بگوید که من رسیدیم به مشهد.
اگر تایید نشود که به مشهد وارد شده، کارت فرد ضبط شده و جریمه می شود. جدیدا دفاتری را در سطح شهر هم مشخص کرده اند. مثلا ما فامیلی داریم که در ورامین زندگی می کند. برای گرفتن نامه خروج از شهر تهران باید برود چیتگر مجوز بگیرد.
برخورد با مهاجران در ایران
-
از نظر نوع برخورد سازمان ها و ادارات تا به حال مشکلی داشته اید؟
تا دلت بخواهد. روزی که در دانشگاه قبول شدم به بخش اداره خوابگاه ها رفتم. گفتم من از شهرستان آمده ام و خوابگاه می خواهم. گفت از کجا آمده ای؟ گفتم افغانستانی هستم و در قم زندگی می کنم. با نگاه خیلی تحقیر آمیزی گفت برای افغانی ها خوابگاه نداریم. گفتم من نمی توانم هر روز بروم قم و برگردم. گفت شاید ایرانی ها خوششان نیاید با یک افغانی هم اتاق باشند!
مضمون حرفش این بود که شاید افغانی ها کثیف اند، شاید دزدند، و از این چیزها. خیلی بهم برخورد. ناراحت شدم. رفتم پیش رئیس اصلی و داستان را گفتم. در نهایت خوابگاه دادند به من. منظور این است که حتی در فضای دانشگاه که فضای علم هست این برخورد می کنند. در بیمارستان ها که خیلی. نیروی انتظامی که خیلی بد برخورد می کند.
-
می توانی تعریف کنی؟
همین چند وقت پیش من می خواستم از قم به تهران بیایم. جایی ایستاده و منتظر ماشین بودم. مامور نیروی انتظامی آمد و مدرک شناسایی را خواست. من کارت دانشجویی را که دم دست بود نشان دادم. گفت کارت شناسایی می خواهم. گفتم این کارت نشان می دهد که من اقامت قانونی دارم وگرنه که دانشجو نمی شدم. بهش برخورد. من خودم را معرفی کردم و گفتم که از خانواده شهید هستم. اما مامور نیروی انتظامی با الفاظ خیلی زشتی جوابم را داد و گفت تو هر خری می خواهی باش!
خیلی ناراحت شدم. گفتم این چه طرز برخورد است؟ چرا با اسم شهید اینطور برخورد می کنی؟ این را که گفتم من را انداختند توی کیوسک نیروی انتظامی و پرده ها را کشیدند و سه نفری شروع کردند به کتک زدن من.خونین و مالین شدم. به من اتهام داعشی بودن هم زدند. گوشی موبایلم را از جیبم درآورند و همه لباس ها و داخل کفش و کیفم را گشتند.
داستان مهاجرت در ایران
-
واقعا تاسف آور است. مورد دیگری هم از داستان مهاجرت داری که تعریف کنی؟
سال 91 یا 92 بود. من ترم دو دانشگاه بودم و امتحان ریاضی داشتم. می خواستم از قم بیایم تهران، دانشگاه شریف. در میدان 72 تن، مامور نیروی انتظامی به من گیر داد. پاسپورتم را برای تمدید تحویل داده بودم. متاسفانه در این فاصله که پاسپورت دست ما نیست، هیچ نامه یا مدرکی نمی دهند که نشان دهد ما اقامت قانونی داریم.
من فقط کارت دانشجویی داشتم. کارت دانشجویی را به نیروی انتظامی نشان دادم. قبول نکرد. گفتم خب من مدارک اقامت داشته ام که توانستم کارت دانشجویی بگیرم! قبول نکرد. گفتم هرچه خواستی گرو می گذارم؛ می روم امتحان می دهم و بعد دوباره برمی گردم پیش شما. قبول نکرد. من را داخل کیوسک برد.
گفتم پس لااقل اسم شما را یادداشت می کنم تا اگر مرا در این امتحان انداختند، بیایم و از شما نامه بگیرم که مشکل چه بوده و ببرم دانشگاه تا دوباره از من امتحان بگیرند. این را که گفتم عصبانی شدند و دو نفری شروع کردند به زدن من. عینکم شکست و خون از دماغم جاری شد. همان موقع یک پسر جوان افغان را هم گرفته بودند و دستبند به دست، حسابی او را با باتوم زده بودند. سرش شکسته بود و پوست دست هایش روی آسفالت کشیده شده بود. همه بدنش زخم بود.
او را که دیدم خدا را شکر کردم که من لااقل در این حد کتک نخوردم! همان اول هم گوشی موبایلم را گرفتند تا نتوانم تماسی با کسی بگیرم. در حالی که حق ندارند دست در جیب من بکنند و گوشی مرا ضبط کنند. بعدا پیگیری هم کردم ولی لطفی نداشت.
-
پیگیری قضایی کردی؟
بعد از این جریان بعضی ها به من گفتند که شکایت کنم. من رفتم بازرسی استان قم. پرونده تشکیل شد و رفت دادگاه نیروهای مسلح. بعد از چند ماه پیگیری، جلسه تشکیل شد. قاضی رو به من کرد و گفت ایشان (یعنی متهم) از سربازان خدوم نظام است که خیلی به مملکت خدمت کرده. شما هم او را ببخش و بگذر. مامور نیروی انتظامی هم از من معذرت خواهی کرد و گفت به خاطر خدا ببخش. گفتم تو خدا و پیغمبر می شناسی؟! دست آخر بخشیدم.
چرا بد برخورد میکنند؟
-
به نظرت چرا اینطور رفتار می کنند؟ خب دولت ایران می توانست پناهندگی اعطا نکند. حالا که به دلیل دلبستگی شما به ایده ئولوژی جمهوری اسلامی به خانواده شما پناهندگی داده، چرا اینطور می کند؟ بخصوص که برادر شما شهید مدافع حرم است.
چه عرض کنم! خیلی جالب است! استدلال می کنند که شما حق ما را خورده اید! شما حق ما را خورده اید که در دانشگاه تحصیل می کنید. برادر تو حق پزشک های ایرانی را خورده است که در بیمارستان طبابت می کند.
تصور منفی علیه مهاجران افغانستانی
-
چرا این تصور منفی شکل گرفته است؟
من فکر می کنم رسانه ها در ایجاد این ذهنیت منفی علیه افغان ها نقش زیادی داشتند. قضیه خفاش شب را که بزرگترها تعریف می کنند، می گویند که رسانه ها ابتدا او را افغانی معرفی کرده بودند. بعد مشخص شد که افغان نبوده. من فکر می کنم رسانه ها نقش پررنگی داشتند. بعد از آن سیاست های محدود کننده دولت هم نقش تشدید کننده داشته است.
به عنوان نمونه در سال 84-85 کلا ثبت نام بچه های افغان در مدارس دولتی ممنوع بود. خب ممانعت از تحصیل موجب گرایش فرد به خلافکاری می شود. چون باعث می شود که ذهنیت و فرهنگ فرد پایین بماند. نسل اول که از افغانستان فرار کردند تفکر محدودی داشتند. اما چرا باید نسل های بعد هم اینطور باشند؟ الان می بینید در قضیه سوریه از همان نسل دوم و سوم هستند که می روند و در جنگ شرکت می کنند.
این را هم اضافه کنم که زمانی که ثبت نام بچه های افغان در مدارس ممنوع بود، افغان ها یک سری مدارس خودگردان تشکیل دادند و به بچه ها در خانه آموزش می دادند. اما آموزش و پرورش این ها را قبول نداشت. اما افغانستانی های تحصیلکرده اصرار داشتند که بچه هایشان تحصیل بکنند. چون آن ها تجربه دور ماندن از سواد را در افغانستان دیده بودند و نمی خواستند نسل های بعدی هم به همان مصیبت ها دچار شوند. من یادم می آید که خیلی کوچک بودم. یک شب یکی از فامیل های ما آمده بود خانه ما و قایم شده بود. می گفت مامور آموزش و پرورش و نیروی انتظامی دنبال من افتاده اند که چرا داری بچه ها را آموزش می دهی!
یک مشکل دیگر هم که به برخوردهای بد دامن می زند این است که خانواده های افغان، قوانین را بلد نیستند. آن مامور نیروی انتظامی که بیجهت مرا کتک می زند قانون را می داند؛ ولی چون فکر می کند که من قانون را نمی دانم، از قانون سوء استفاده نموده و زورگویی می کند. البته اگر من به او یادآوری کنم که قانون این را می گوید و طبق قانون تو نباید اینطور رفتار کنی، با من بدتر برخورد می کند که ساکت شو! اصلا تو چرا قانون می دانی؟!!
داستان مهاجرت و گواهینامه برای مهاجران
-
برای گرفتن گواهینامه مشکل نداری؟
قانونی هست که کسانی که پاسپورت دارند می توانند گواهینامه بگیرند. اما می گویند فرد حتما باید متاهل باشد. برادرم که شهید شد قبل از رفتن به سوریه، شش ماه درگیر گواهینامه بود که در نهایت خورد به سفر سوریه و رفت و شهید شد. خب اگر من پول نداشته باشم که ازدواج کنم، نباید بتوانم گواهینامه بگیرم؟! بیشتر خانواده های افغانی مشکل مالی دارند و ازدواج برایشان سخت است. این ها باید چه کنند؟! ممکن است یک جا یک اتفاقی افتاده باشد ولی چرا همه را با یک چوب می رانند؟! چرا همه باید متاهل باشند؟! تازه متاهل هم که باشی گواهینامه یک ساله می دهند و هر سال که تمدید می کنی کلی دردسر اداری و معطلی دارد.
گاهی دو سه هفته طول می کشد تا جواب انگشت نگاری بیاید. از دانشگاه باید نامه ببری و غیره. این فرایند تمدید یکی دو ماه طول می کشد.
داستان مهاجرت و خدمات بانکی به مهاجران
-
در بانک چطور؟
در بانک ما با گذرنامه راحت می توانیم حساب باز کنیم. اما چون شماره ملی نداریم برخی محدودیت ها داریم. مثلا در قرعه کشی نمی توانیم شرکت کنیم. حتی ما پیشنهاد کردیم که خودتان برای ما کد ملی تعریف کنید. این به نفع شما هم هست. چون بین افغان ها سرمایه داران بزرگی هم پیدا می شود. مثلا من کسی را می شناسم که در قم هشت تا کارگاه تولیدی دارد. یا کسی را می شناسم که هفت کارخانه سنگبری در اطراف تهران دارد. این ها نباید کد داشته باشند؟!
خلاصه مشکلات این چنینی زیاد است. ای کاش همان قوانینی که هست را مورد رجوع قرار می دادند و به همان ها عمل می کردند. الان قانون وجود دارد، اما تبصره هایی برای آن گذاشته اند که از هفت خان رستم بدتر شده. در صورتی که روح قانون چیز دیگری بوده.
-
گفتی که برادرت هم تابعیت ندارد. وضعیت اقامت او چگونه است؟
چون همسر برادرم ایرانی است اجازه کار و اقامت دارد. روی گذرنامه اش اقامت می دهند.
-
در مورد کارش محدودیتی ندارد؟
او هم در خصوص پروانه مطبش محدودیت دارد. پروانه مطلب برادرم باید هرسال تمدید شود. حدود دو ماه درگیر است که بیاید تهران و برود وزارت بهداشت و کارهای تمدید را انجام دهد. و هر سال باید این کار را تکرار کند. در حالی که برای پزشک های ایرانی هر چند سال یکبار نیاز به تمدید است. در نهایت برادرم به این نتیجه رسید که با این وضعیت که نصف سال را باید درگیر دغدغه های تمدید پروانه باشد، بهتر است که کلا بی خیال مطلب شود و همه وقتش را در بیمارستان بگذراند.
-
بجز برادرت، پزشک های دیگر افغان را هم می شناسی و داستان مهاجرت شان؟
بله. ما الان در ایران 35 نفر پزشک متخصص و جراح داریم. همه این ها در این شرایط سخت بزرگ شده اند. ولی مردم باورشان نمی شود! برادرم یک بار از بیمارستان بیرون آمده بود تا برود مسجد نماز بخواند. در راه نیروی انتظامی به او گفته بود که کارتت را نشان بده. او هم کارت پزشکی اش را نشان داده بود. مامور نیروی انتظامی خیلی تعجب کرده بود که مگر می شود افغانی پزشک باشد؟!
وجه مشترک ایرانیان و افغانستانیها
-
به نظر شما وجه اشتراک افغانستانی ها و ایرانی ها چیست؟
مهمترین وجه اشتراک ما شیعیان با ایرانی ها مذهب است. این امکان برای افغان ها بود که به کشورهای دیگر بروند اما به دلیل وجه اشتراک مذهبی بیشتر دوست داشتند به ایران بیایند. پیش از این افغانستانی ها خیلی به ایران علاقه داشتند. تعریف می کنند که در محله ما یک نفر بود که طبع شوخی داشت. وقتی هواپیمایی در آسمان رد می شد، او به مردم می گفت این هواپیمای ایران است! و مردم دعا می کردند که صحیح و سلامت به مقصد برسد.
وقتی امام رحلت کرد، مردم منطقه ما در سمنگان یک ماه عزاداری می کردند. هنوز هم در خانه های روستایی ما عکس امام خمینی هست. با وجود تبلیغات سوئی که علیه ایران می شود باز هم این اعتقاد وجود دارد. خیلی از افرادی که در ایران درس خواندند و برگشتند به افغانستان، به دلیل برخوردهای بدی که با آن ها در ایران شده به بمب تبلیغاتی علیه ایران بدل گشته اند و پیوسته علیه ایران فعالیت می کنند.
مثلا یکی از کسانی که در ایران طلبه بوده و بعد در رشته جامعه شناسی تحصیل می کرده و الان در افغانستان زندگی می کند، مطالب تندی علیه ایران و حتی اسلام می نویسد. و این به خاطر خاطرات تلخی است که از ایران برای او به جا مانده. یک نفرت عمیق در وجودش ریشه دوانده است.
بار آخر هم نیروی انتظامی او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دهد و با خفت، ردّ مرز می کند. حالا آدم معروفی شده و انجمن جامعه شناسان امریکا او را دعوت می نماید و در آنجا هم علیه ایران و اسلام صحبت می کند. ما می توانستیم این قلم را به نفع اسلام به کار بگیریم.
خب این مهاجر از ایران را مقایسه کنید با افغان هایی که در کشورهای دیگر تحصیل کرده اند. خیلی از افغانستانی هایی که سنی بودند به عربستان رفتند و به شدت وهابی شدند. این ها برمی گردند و مبلغ وهابیت می شوند. دیدگاه های عربستان را پیاده می کنند. خیلی از آشنایان ما به اروپا رفتند. بعضی از آشنایان ما در سال های 87-88 رفتند و الان خیلی وضعیت بهتری از ما دارند.
پسرخاله من که با هم اینجا درس می خواندیم به عنوان پناهنده رفت سوئد و طی همین هفت هشت سالی که رفته، خیلی از من جلو افتاده. دغدغه مالی ندارد و راحت تحصیل می کند. خانه دارد، ازدواج کرده و درآمد دارد. این افغان هایی که در غرب تحصیل کرده اند کاملا ایده ئولوژی غربی را پذیرفته و آن را در افغانستان نشر می دهند. اما آن هایی که در ایران بوده اند نسبت به ایران عقده پیدا کرده اند.
البته در حال حاضر هم در افغانستان خیلی از مسئولین، تحصیلکرده ایران هستند. مثلا معاون دوم رئیس جمهوری افغانستان در دانشگاه مفید درس خوانده. معاونان او و وزیر شهرسازی افغانستان همه در ایران درس خوانده اند. اما برخوردهای بد آنقدر زیاد است که عمده کسانی که به ایران می آیند، نگاه منفی پیدا می کنند. ایران در لبنان و عراق خوب سرمایه گذاری کرد. در حال حاضر حزب الله لبنان بازوی ایران است. اما نسبت به افغانستان خوب عمل نکرد. در حالی که می توانست یک بازو هم در افغانستان داشته باشد.
داستان مهاجرت مهاجران غیرقانونی
-
در رابطه با مهاجران غیرقانونی نگاه شما چیست؟
وقتی با کسانی که قانونی هستند اینطور برخورد می شود با کسانی که غیرقانونی اند چطور رفتار می شود؟! من که دانشجو هستم نیروی انتظامی اینطور من را کتک می زند. چه رسد به غیرقانونی ها!
-
خود مهاجران افغان با یکدیگر در ارتباط هستند و به هم کمک می کنند؟
بله ما در دور هم نشینی هایی که داریم، تجربیاتمان را به اشتراک می گذاریم. مثلا اگر کسی می خواهد برای اقامت اقدام کند بقیه برای او توضیح می دهند که چکار کند تا مشکل کمتری داشته باشد. معمولا در جلسات دورهمی ما یک نفر هم در مورد فرهنگ ایثار و مقاومت و جنگ سوریه صحبت می کند. الان ما بیش از 3 هزار شهید مدافع حرم داریم که افغان هستند. یعنی هنوز این فرهنگ مقاومت بین ما زنده است.
مدافعین حرم
-
اینکه می گویند به مدافعان حرم پول می دهند چیست؟
برادر من مهندس بود و درآمدش بد نبود. نیازی به ماهی دو میلیون تومان نداشت. همان پول را هم نگرفت. خانواده با رفتنش مخالفت داشتند. دو سال تلاش کرد تا خانواده را راضی کند که به جنگ برود. شخص دیگری را می شناسم که شرکت اتوبوسرانی در افغانستان دارد. او هم رفت برای جنگ. ابوحامد که فرمانده فاطمیون بود خودش وضع مالی خوبی داشت. برادرش از سرمایه دارهای بزرگ افغانستان است. این ها رفتند جنگ. از این موارد زیاد داریم. این ها برای پول نرفتند. برای اعتقاداتشان رفتند. ولی هنوز تبلیغ شود که برای پول می روند به جنگ.
دولت افغانستان و بازگشت مهاجران
-
دولت افغانستان برای بازگشت تحصیلکرده ها و نخبه ها به کشور مشوق هایی هم طراحی کرده است؟
یک مدت سازمان ملل کمک هایی می کرد. یک سازمان غیردولتی بود که با ارگان های مختلف دولتی مذاکره می کرد تا این ارگان ها، افراد تحصیلکرده که برمی گردند را جذب نمایند. بدین ترتیب که این افراد سه تا شش ماه در اداره دولتی کار می کردند. در این مدت سازمان ملل یا آن سازمان غیردولتی حقوق این افراد را می داد. اگر طرفین از کار راضی بودند، این فرد استخدام می شد و از آن پس حقوقش را دولت می داد. اما متاسفانه وضعیت مالی دولت هنوز آنقدر خوب نیست که بتواند چنین کارهایی را استمرار بخشد. هنوز دولت منتظر کمک های جهانی است.
در واقع افغانستان هنوز بستر لازم برای استفاده از متخصصان و تحصیلکرده ها را ندارد. دولت آلمان در یک مقطع به دولت افغانستان پول کلانی داد، به این شرط که بخشی از این افراد از آلمان به افغانستان برگردند. دولت قبول کرد و پول را گرفت. اما خود مهاجران اصلا با این روند موافق نیستند و فکر می کنند که افغانستان نمی تواند از این ظرفیت استفاده کند.
-
در شهر شما از نظر فضاهای فرهنگی محدودیت هایی برای افغان ها وجود دارد یا خیر؟
چون در قم مهاجر زیاد است محدودیت های ویژه ای نیست. اما در اصفهان در یک پارک معروف تابلو زده بودند که ورود افغانی ممنون است! مثل تابلوهایی که برای ممنوعیت ورود حیوانات می زنند!
-
سوال آخر اینکه تجربه یا خاطره مثبتی هم در ایران داشته ای؟
(سرش را پایین می اندازد و خنده تلخی می کند) آنقدر سختی ها زیاد است که هرچه فکر می کنم اتفاق خوبی به ذهنم نمی رسد…