دانشآموزان مهاجر در مدارس ایران تهدید یا فرصتی برای نظام آموزشی
این نوشته ترجمهای است از مقاله یافتن تعادل در آموزش: مهاجرت، تنوع و تحصیل دانشآموزان مهاجر در جامعه شهری آمریکا 1880-1990
تاریخ نظام آموزشی در آمریکا اغلب با مسئله تنوع قومیتی در مدارس مواجهه بوده است. به نحوی که زمان بررسی این تاریخ، به نظر میرسد موضوع تنوع و اصلاح مدارس به یکدیگر پیوند میخورد و حضور همین جوامع مهاجر و متنوع است که به ایجاد تغییر در شیوهها و سیاستهای آموزش سنتی کمک میکند. چرا که هدف این گروهها دریافت سهم عادلانه خود از یک نظام آموزشی برابرانه و دموکراتیک است. با این حال، هنگام ارزیابی سیر زمانی تاریخ آمریکا، مسائل مربوط به تنوع در مدارس زمانی بروز مییابد که وقایع مهمی بر ابعاد وسیعی از زندگی آمریکاییها تاثیر گذاشته است. دوره 1880-1990 مهاجران بسیاری (اغلب از کشورهای اروپایی) در این کشور ساکن شدند.درحالیکه بسیاری از این مهاجران آرزوهایی برای شروع یک زندگی جدید در ایالت متحده داشتند، عدهای دیگر، همانطور که مورخ آمریکایی گری گرستل میگوید:”در یک سرزمین خشن سرمایه داری مهاجر بودند، به امید اینکه بهترین معامله ای را که می توانستند انجام دهند و سپس ترک کنند”. افرادی که در ایالات متحده سکنا گزیدند، با خود آداب و سنن، زبان، مذاهب و نیز دیدگاههای خاص خود را در مورد آموزش به همراه آوردند. این مقاله چگونگی واکنش چندین گروه مهاجر به شیوههای آموزشی موجود در ایالات متحده و نیز چگونگی پاسخ مدارس آمریکایی به نیازهای آموزشی و خواستههای آموزشی این گروهها را بررسی میکند.
صعنتیشدن و پروگراسیویسم (ترقیخواهی)
در اوایل دهه 1880 آمریکا گامی فراتر از مدرسه، به معنای رایج، برداشت و به سوی عصر آموزش مترقی رفت. پروگراسیویسم به ایجاد انگیزهای برای تغییر سبک آموزشی سنتی به مباحث بهروز تحصیلی کمک کرد. ابتدا در سال 1893، انجمن آموزش ملی یک برنامه درسی که به صورت همه جانبه بر دبیرستان بنا نهاده شده بود را پیشنهاد کرد که به دنبال آماده کردن دانش آموزان برای ورود به کالج بود و نیز آنها را برای دنیای مدرن و مدام در حال تغییر آموزش می داد. متخصصان حوزه آموزش شروع به بازاندیشی در باب چیستی موضوعاتی کردند که در مدارس تدریس می شود. به صورت کلی بحث بر دو باور متضاد متمرکز بود: 1. باور سنتی یا ارتدوکس که بر آموزش اومانیستی و کلاسیک تأکید داشت و 2. مکتب پروگسیو یا اطلاحطلب که علاقه کودک را در نظر می گرفت.
صنعتی شدن، مهاجرت، نوسازی و اقتصاد رو به رشد آمریکا مستلزم کارگران بیشتر، تولید بیشتر و مصرف کنندگان بیشتر برای کمک به رشد اقتصادی و اجتماعی خود بود. شواهدی از دستاوردهای این کشور از هر طرف قابل مشاهده بود: قطارها میرفتند و راهآهنها نماد زیبایی ثروت انقلابی عظیمی بودند که کارخانجات فولاد، کارخانجات پارچه، قایقهای بخار و تلگراف را در برمیگرفت. ایالات متحده شاهد افزایش سرمایه و نمایش پرشور پلهای مدرن و ساختمانهای عظیم بود.
در سراسر اقیانوس اطلس، در اروپا، بیثباتی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باعث شد که اروپاییها اطمینانی به آینده خود نداشته باشند. در واقع، اروپاییها هنوز از ثروتی که از انقلاب صنعتی و مستعمرات امپراتوری خود در آفریقا و آسیا به دست آورده بودند، لذت میبردند. با این وجود، جنبشهای ملیگرایانه، سازماندهی مجدد مرزها، سفت و سختی ساختار طبقاتی و بازنگری در سیستمهای سیاسی باعث شد بسیاری از آنها به دنبال ثبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در جای دیگری باشند.
در بیشتر موارد، مهاجرت در فاصله سالهای 1880-1900 یک پدیده شهری آمریکایی بود. شهرهای آمریکایی مانند نیویورک (که به طور سنتی اولین ایستگاه برای مهاجران بود) بالتیمور، بوستون، شیکاگو، سینسیناتی، میلواکی و سنت لوئیس، از مهاجران جدید استقبال کردند تا به رونق اقتصادی آمریکا کمک کنند. مهاجران جدید تلاش کردند تا آداب و رسوم سنتی خود را حفظ کنند و در عین حال ارزش های فرهنگی آمریکایی را بپذیرند. عدهای از آمریکاییها در همین زمان متوجه شدند که هدف نظام آموزشی این کشور ادغام گروههای مهاجر نیست، بلکه کمک به این گروهها برای یادگیری هنجارهای فرهنگی و اجتماعی کشور جدید در کنار حفظ سنتهای اروپایی خودشان است. با این وجود بسیاری از مهاجران نظام آموزش آمریکایی را ابزاری برای ادغام در این جامعه میدانستند و جهت حفظ ارزشها و باورهای اروپایی خود به این نظام واکنش نشان میدادند.
واکنش اولیه مهاجران به آموزش آمریکایی
در اواخر دهه 1800، مدارس آمریکا مملو از کودکان مهاجر شد. مدارس آمریکایی با کار دشوار آموزش و تدریس جمعیتی که عمدتاً غیرانگلیسی زبان بودند، روبهرو شدند. در نیویورک در سال 1890، جمعیت متولدین خارجی تقریباً 639943 نفر بود در حالی که کل جمعیت شهرها 1515301 نفر بود. در دهه 1800، 200000 مهاجر وارد ایالات متحده شدند، جایی که پنج سال بعد در سال 1885، 800000 مهاجر ایالات متحده را خانه خود کردند.
در مدارس دولتی شیکاگو، زبان های لهستانی، آلمانی، سوئدی، نروژی و چک به دانشآموزان مقطع ابتدایی و متوسطه آموزش داده می شد. بین سالهای 1860 و 1880 جمعیت مدرسه دولتی شیکاگو چهار برابر شد و به بیش از 30000 نفر رسید که از رشد شهر پیشی گرفت. درنهایت با افزایش جمعیت مهاجر، مدارس برای ادغام گروههای جدید مهاجر فراخوانده شدند. برای تسریع در روند همسان سازی و ادغام، به دروس تاریخ آمریکا، علوم اجتماعی و زبان انگلیسی توجه بیشتری شد. با این حال، والدین مهاجر متقابلا با جدیت تمام کوشیدند تا فرزندانشان زبان مادری خود را در حین یادگیری انگلیسی و تاریخ آمریکا یاد گیرند و آن را حفظ کنند. گاه حتی کار به رقابت گروههای مختلف مهاجر میکشید که هریک سعی بر اولویت آموزش زبان خود داشتند. چنین رقابتی زمانی اتفاق میافتاد که فضا (کلاس درس) و پول محدودی برای آموزش زبانهای خارجی در مدرسه وجود داشت. مهاجرهایی که احساس نادیده انگاشتن زبانشان را داشتند، با استفاده از دموکراسی و برابری استدلال کردند که اگر یک زبان خارجی تدریس میشود، باید زبان آنها نیز تدریس شود. حتی در مواردی این مهاجران شهری به در خانهی شهردار رفته و خواستار آموزش زبان مادری خود در مدارس شدند.
مطالبهگری، اشتیاق و سازمانیافتگی مهاجران در کمپینهای خود برای آموزش زبان مادری به فرزندانشان تعجبانگیز نیست؛ چرا که برای انتقال پیام خود از ابزارهای مختلفی استفاده میکردند و نیز اغلب حمایت مسئولان دولتی محلهی خود را در کنار همدلی اجتماع خود بدست میآوردند. به واسطهی مقالههایی که در زمینه قومیت در روزنامههای محلی نوشته میشد، سرمقالهها و ایدههای دیگری در ادامه نوشته شد که توضیحدهنده چرایی آموزش زبان مادری به اجبار در مدارس دولتی آمریکا بود. صفحات روزنامه تاکید بسزایی بر ظرفیت ادغامپذیری فرهنگ عمومی آمریکا داشتند. برخی گروههای مهاجر در محلههای خود در قالب جنبشهای مردمی، خانه به خانه میرفتند و برای جنبش زبان با حمایت اعضای جامعه خود امضای دادخواستنامههایی را جمعآوری میکردند. روزنامهها و برنامههای رادیویی حامی قومیتها مانند آنهایی که در جوامع لهستانی، آلمانی و چک یافت میشدند با درخواست از اعضای آن برای مشارکت و حمایت از جنبش زبان، از چنین تلاشهایی حمایت کردند.
گروههای دیگری مانند مهاجران یونانی رویکرد متفاوتی اتخاذ کردند؛ مهاجران یونانی به جای گذر از بوروکراسی سیستم مدارس دولتی، مدارس یونانی زبان خود را با بودجه خصوصی ایجاد کردند. مدارس به صورت مدارس تماموقت، روز و عصر، فعالیت میکردند. در مدارس تماموقت دانش آموزان زبان یونانی را در روز و انگلیسی را بعد از ظهر یاد میگرفتند. در واقع این شاگردان روز را در مدرسه دولتی آمریکا میگذراندند و عصرگاه به مدرسه یونانی محلهی خود میرفتند. مدارس یونانی مانند مدارس ابتدایی سقراط و کوراس در شیکاگو بیشتر توجه آموزشی خود را بر آموزش زبان یونانی متمرکز کردند، زیرا مشاهده شد که این بهترین وسیله برای حفظ هویت یونانی است.
در سال 1891، انجمن ملی آموزش (NEA) از این ایده حمایت کرد که همه کودکان در مدارس باید فقط به زبان انگلیسی آموزش ببینند. بسیاری از مدارس اجازه تدریس برخی از دروس اصلی مانند ریاضی و علوم را به زبان خارجی داده بودند. NEA نگران بود که اجازه آموزش زبان خارجی مفهوم منحصر به فرد NEA از آمریکاییگرایی را تضعیف کند. NEA مخالفت خود را با آموزش زبان های خارجی در زمانی اعلام کرد که مهاجران از شرق و جنوب شرقی اروپا در ایالات متحده مستقر شده بودند. این مهاجران از مناطق فقیرتر اروپا بودند و آداب و سنن آنها با ساکنان اروپایی غربی که عمدتاً پروتستان بودند و قبلاً در ایالات متحده مستقر شده بودند متفاوت بود. مسلما یادگیری زبان انگلیسی برای این گروه ها دشوارتر بود. و حتی از نظر زبانی، زبانهای آلمانی، اسکاندیناویایی یا هلندی جلوتر از زبان آنها جایگزین شده بودند. حتی ایرلندی ها ترجیح دادند که از انگلیسی به عنوان زبان گفتاری خود استفاده کنند. بدتر از آن، برای بسیاری از گروه های ضد مهاجر، مهاجران جدید مهاجران کاتولیکها و یهودیان بودند. گروههای بومی پروتستان میترسیدند که روزی کاتولیکها بر آمریکا تسلط پیدا کنند و آن را به کشوری عمدتاً کاتولیک تبدیل کنند. احساساتی مانند این ترس در بیشتر دهههای 1880 تا اوایل دهه 1900 در اغلب کلان شهرهای آمریکا وجود داشت. در نهایت، با کاهش شدید مهاجرت به ایالات متحده در دهه 1920، زمانی که بیشتر کشورهای جهان از رکود بزرگ رنج می بردند، آموزش زبان های خارجی متوقف شد.
مسئولیتپذیری
مهاجران جدیدی که وارد شده بودند، از شیوه های آموزشی موجود در آمریکا راضی نبودند. بسیاری از مهاجران، مدارس آمریکایی را سراسر آغشته به سنت پروتستان میدانستند و میترسیدند که مدرسه دولتی به دنبال جذب فرزندانشان در این جریان آمریکایی باشد. گروههای دیگر مدرسه دولتی آمریکایی را سازمانیافته، بوروکراتیک و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای کودک میدانستند. گروههای مهاجر کاتولیک و یهودی با ایجاد مدارسی جهت مهار احتمال همسانسازی قومی و مذهبی و نیز تضمین آموزش خوب پیرامون مفاهیم سنتهای مذهبی خود به ضعفهای مدارس دولتی پاسخ دادند. برای مثال، تا سال 1900، کاتولیکهای ایرلندی تعداد زیادی از مدارس ابتدایی و متوسطه را در بسیاری از کلانشهرهای آمریکا که جمعیت کاتولیک بسیاری در آنجا ساکن بودند، تأسیس کردند. این مدارس اغلب توسط فرقههای مذهبی کاتولیک اداره می شد. نمونه دیگری در شهر نیویورک است، زمانی که مدارس پروتستان تصمیم گرفتند کلاس های زبان عبری را در مدارس محلی پروتستان خود ارائه دهند، یهودیان این اقدام را تلاشی از سوی گروههای پروتستان آمریکایی جهت گرایش کودکان یهودی به مذهب پروتستان میدانستند. از این روی یهودیان جمع شدند و سازمانی چیدند که در مدارس خود زبان عبری تدریس کنند. دانشگاه یشیوا و براندیس به اولین دانشگاههای یهودی تبدیل شدند که پس از دانشگاه سکولار آمریکایی، برای دانشجویان یهودی-آمریکایی به وجود آمدند، اما از دانشجویان سایر مذاهب استقبال میکرد. به طور مشابه، دانشگاههای جورج تاون، نوتردام، فوردهام و سنت لوئیس به اولین دانشگاههای کاتولیک آمریکا تبدیل شدند که نیازهای دانشجویان کاتولیک را برآورده کردند. به علاوه، همه این دانشگاهها به بازار موفقی به واسطه دانشجویان کاتولیک رسیدند چراکه این دانشجویان به دنبال تحصیلات دانشگاهی و عالیه در موسسات خصوصی و کاتولیک بودند. دانشگاههای دیگر کاتولیک مانند لویولا (1870) و دی پاول (1898) که هر دو در شیکاگو تاسیس شدند، با هدف آموزش دانشجویان مهاجر پایهگذاری شدند. هر دو دانشگاه نیز از دانشجویان کاتولیک و غیر کاتولیک استقبال کردند. بسیاری از متخصصان حوزه آموزش در این زمان از نیاز مبرم مدارس دولتی آمریکا به یک تغییر اساسی در برنامه درسی آگاه بودند. مهاجرت از اروپا، مهاجرت از آمریکای روستایی به آمریکای شهری، آمریکای سریع صنعتی و رو به رشد و نیز آرمان آموزش توده مردم، باعث ارائه گزارشی با عنوان گزارش کمیته انجمن ملی آموزش در سال 1883 شد. در این گزارش، گروهی از متخصصان آموزشی تغییرات شاخصی را که باید برای برنامه درسی دبیرستان در نظر گرفته شود، شرح دادند. این گزارش در عین برنامهریزی جهت آمادگی دانشآموزان به مقطع پیشدانشگاهی، برنامههای لازم درسی دیگری نیز برای دانشجویان علاقهمند به حوزه صنعت و کار ارائه داد. با این وجود، این گزارش در زمان انتشار بحث مهمی را حول این مسئله که چه نوع آموزشی برای دانشآموزان متفاوت آمریکایی مناسبتر است و همچنین نحوه آمادگی معلمان برای آموزش به جمعیتهای مختلف دانشآموزی باز کرد. کالج معلمان که در سال 1887 در نیویورک تأسیس شد، نیاز شغل تدریس را به معلمانی که شناخت قابل اتکایی در مورد شرایط و موقعیتی که دانش آموزان تحت نظارت آنها یاد میگیرند را به رسمیت شناخت. بسیاری از معلمان آموزش دیده در کالج این فلسفه را با تدریس جمعیت مهاجر نیویورک ترکیب کردند
در اوایل دهه 1890، جان دیویی به پیشبرد آنچه جنبش مترقی در آموزش نامیده می شود کمک کرد. دیویی، بومی ورمونت، که در دوران اولیه زندگی حرفهای خود تعامل کمی با جوامع مهاجر و متنوع داشت، درک میکرد که تغییرات اجتماعی رخداده در جامعه آمریکا، مستلزم تغییر در برنامه درسی آمریکا است. فشارهای اجتماعی و تکونولوژی مانند صنعتی شدن، نوآوریهای تکنولوژیکی و همچنین مهاجرت گسترده در نهایت ساختار اجتماعی آمریکا را تغییر داد. برای دیویی، این مسئله که برنامههای درسی همه عوامل درونی مشترک را در تجربه انسانی نشان و ارائه دهد حائز اهمیت فراوانی بود. به عبارت دیگر، از نظر دیویی، برنامه درسی که در اغلب مدارس وجود داشت، نیازهای یک آمریکای متنوع و چندفرهنگی را در نظر نمیگرفت، بلکه در عوض دیدگاهی منسوخ از نحوه یادگیری کودکان سفیدپوست، آنگلوساکسون آمریکایی داشت. برای مثال، برای دیویی، دانشآموز مهاجر و/یا دانشآموز دوران صنعتی نمیتوانست به راحتی به موضوعاتی که در سنت اومانیستی مانند یونانی و لاتین قدم گذاشتهاند، متصل شوند. مهمتر از آن، اکثر دانشآموزان با موضوعاتی که در موضوعات سنتیتری مانند تاریخ، علم و ادبیات مطرح میشدند، ارتباط برقرار نمیکردند. در اواخر دهه 1890 در آزمایشگاه مدرسهای در دانشگاه شیکاگو، دیویی به عنوان مدیر مدرسه از برنامه درسی استفاده کرد که علایق دانش آموزان را برآورده می کرد. بعدتر سایر مناطق مدرسهای که جمعیت مهاجر زیادی داشتند، مدل مدرسه پروگراسیو دیویی را پذیرفتند. دیویی در مورد بهترین برنامه درسی برای دانشآموز آمریکایی با اومانیستها، ترقیخواها و سنتگرایان مخالف بود. اما بعد از گذشت مدتی، گروههایی مانند «اصلاحطلبان اجتماعی» با تصور دیویی از ارزیابی نیازهای یادگیرندگان متنوع موافقت کردند. حامیان آموزش حرفه و شغل نیز از اصلاحات در برنامه درسی حمایت کردند. آنها بر تغییر دوره کارآموزی به مدرسه مبنی بر آموزش گروه شاغلان جدید مهاجر در تخصصهای خود اصرار داشتند. محور این بحث در قلب بحث آموزشی بود که بعد در زمان تصویب قانون اسمیت-هیوز به داغتر شد، و منجر به ایجاد برنامههای بودجه فدرال برای علوم کشاورزی، تجارتهای مختلف و اقتصاد خانگی در مقطع دبیرستان شد. تعداد زیادی از این برنامهها در نهایت به نفع دانشجویان مهاجر علاقهمند به ورود در حوزه کار صنعتی و فنی تمام شد.
چه مطلب خوبی