چرا برادر خود را نمیشناسیم؟

اولین چیزی که با شنیدن نام کشور افغانستان به ذهنتان خطور میکند چیست؟ اولین برخوردتان با افغانستانیها چطور بوده؟ آیا تابهحال به صحبت با آنها نشستهاید یا تنها تصور شما از آنها کارگران ساختمانی با چهرهای رنجور و تکیده است که در سریالهای ایرانی با لهجهای نه چندان شبیه به فارسی دری حضور دارند؟
افغانستان همیشه ترکیبی بوده از جنگ، مهاجرت، انتحاری، تریاک، مواد مخدر و طالبان. در این بین، اگر کمی گوشتان را تیزتر کردهباشید، از تجاوز انگلیس، شوروی سابق و آمریکا هم حتماً شنیدهاید. اما آنچه که در این سالها همیشه نادیده گرفته شده فرهنگ و تاریخ افغانستان است. رشتهی اتصال ما افغانستانیها با مردم ایران زمین.
برای شما عجیب نیست که حضور نزدیک به سه میلیون مهاجر افغانستانی در ایران نهتنها باعث همگرایی بیشتر دو کشور نشده، بلکه در بسیاری موارد شاهد شکافهای جدیدی در سطح زیست روزمرهی مردم عادی و نویسندگان، تاریخ نویسان و پژوهشگران دو کشور بودهایم؟ در ابتدای مطلب به دلایل و عواملی که باعث شده مردم ایران جذب افغانستان نشوند میپردازیم و سپس محض آشنایی مختصر، گریزی به فرهنگ افغانستان میزنیم.
چرا برادر خود را نمیشناسیم؟
ایران با اسکان دادن جمعیت میلیونی مهاجرین افغانستانی در دهه ۵۰ و ۶۰، براثر بروز کودتا و شروع جنگ در آن کشور، تبدیل به کشوری میزبان برای میهمانان همسایهی شرقی خود شد، اما شرایط به نحوی پیش رفت که نه مردم افغانستان بتوانند به کشورشان بازگردند و در خانه نفس راحتی بکشند؛ چرا که هیچکجا خانهی خود آدم نمیشود نه میزبان علاقه به قبول حضور دائمی میهمانان خود داشت. اینکه چهاندازه سیاست پناهندهپذیری کشور ایران در تمام این مدت ضعف داشت و البته سیل جمعیتی که خواهان حضور در ایران بودند خود دلیلی بر عدم کنترل وضعیت شدهبود چندان به موضوع مورد بحث ما ربط پیدا نمیکند، اما اینکه آیا این سیاست چه اندازه بر روی برخورد و رفتار مردم ایران در قبال پذیرش مردم افغانستان و فرهنگشان اثرگذار بوده خود جای سوال است. چرا آنچه که در دیگر جوامع پناهندهپذیر به درهم تنیده شدن و امتزاج روابط متضاد منجر میشود، در ایران رخ ندادهاست؟!
مُهر اتباع بیگانه همیشه و تا به همین لحظه بر پیشانی پناهندگان افغانستانی نشانده شده و باوجود اصل موقتی بودن حضور اتباع، اینک ما شاهد نسل چهارم و پنجم آنها در ایران هستیم؛ نسلی که در ایران متولد شدهاند، تحصیل و رشد کردهاند و روند جامعهپذیری را در این کشور طی کردهاند، اما نهتنها هرگز طعم شهروند ایرانی بودن را نچشیدهاند، بلکه از سوی مردم و هموطنان خودشان در افغانستان هم طرد شدهاند.
دایرهی شناخت مردم ایران از مردم افغانستانی که حال نه فقط همسایهی کشورشان که همسایهی خانهشان هستند در جنگ، مهاجرت و مواد مخدر محدود میشود؛ آن هم نه به صورت کامل. اغلب مردم ایران دو کانال اطلاعرسانی را برای آگاهی از اخبار افغانستان دنبال میکنند؛ اخبار رسانه ملی که تنها از جنگ، انتحاری و حضور آمریکاییها در افغانستان سخن میگوید و روزنامهها که بیشتر به دزدی، تجاوز و رفتارهای نابههنجار افغانستانیها در ایران میپردازد. در کتابها، مقالات و یادداشتهایی[1] و [2] به عوامل و مسائلی که باعث عدم علاقه و عدم اهمیت مردم ایران به افغانستانیها شده اشاره شدهاست که ما به چندی از آنها میپردازیم: کلیشههایی که از ابتدای حضور افغانستانیها در ذهن مردم ایران بوده و پیشفرضی منفی را در رفتار و نوع مواجههی آنها شکل دادهاست. این پیشفرضهای منفی جلودار ایجاد روابط ابتدایی انسانی بین ایرانیان و افغانستانیها شده، چه برسد به تعامل اجتماعی و فرهنگی در سطح گسترده. ما با نگاه پیشداورانه، ازبالابهپایین و افغانهراسانه در میان مردم ایران که همچنان آنها را دیگری نامیده و با احساس نفرت، تحقیر، عدم تایید و رد کردن آنها نمود بیرونی پیدا میکند مواجهیم.
یکی از این موارد و نامنصفانهترین آنها این است که همیشه گفتهاند افغانستانیها در ایران مرتکب جرایم وحشیانهای همچون تجاوز، قتل، قاچاق و … میشوند و بهنوعی وجود و حضور آنها را از جمله موارد ایجاد ناامنی در کشور برمیشمارند. درحالیکه آمار رسمی هم از چنین امری حکایت ندارد و همواره تعداد زندانیان و پروندههای جنایی اتباع افغانستان بسیار کمتر از آن چیزی است که بهسبب حساسیت ایرانیان بر اخبار وقوع این دست رخدادها توسط اتباع رسانهای میشود.
دومین مورد این است که بیشتر مردم ایران فکر میکنند تمام ذخیرهی مواد مخدر ایران را از پارک سر خیابان تا جیب جوانانشان، همین مهاجر طبقهی بالای خانهشان تامین میکند درحالیکه این موضوع که آیا در ورود و قاچاق مواد مخدر طرف ایرانی دخیل است یا نه (که قطعاً دخیل است) نادیده گرفته میشود. قطعاً افزایش اعتیاد در کشور به دلیل آسان شدن دسترسی به مواد مخدر است اما اینکه تصور کنید هر مهاجر و پناهندهی فراری از جنگی صد کیلو تریاک با خود به ایران میآورد امری نادرست است و نکتهی مهمتر اینکه اگر قاچاق مواد مخدر از مرزهای افغانستان رونق گرفته، دلیلش مهاجرین در ایران نیستند و پای سرمایهگذارهای ایرانی و افغانی در میان است که بعید است بخواهند سر ساختمان کار کنند و یا در کورههای آجرپزی عرق بریزند.
کلیشهی بعدی سربار بودن افغانستانیها و تصاحب ناجوانمردانهی فرصتهای تحصیلی، شغلی و زندگی از جوانان ایرانی است. درحالیکه هم تحصیلات ابتدایی در گذشته با پرداخت هزینه همراه بوده و هم تحصیلات تکمیلی و دانشگاهی اینگونه است. پس تصور اینکه صندلیهای دانشگاهها توسط اتباع بهرایگان اشغال شده نیز اشتباه است. اما در ارتباط با فرصتهای شغلی نیز دیگر گفتن اینکه قشری که از ابتدا وارد کشور ایران شدند و تا دو نسل بعد از آنها چه بهسبب سرخوردگی ناشی از مهاجرت چه محدودیتهای کشور ایران موفق به رسیدن به جایگاهی بالاتر از مشاغلی همچون بنایی، دامپروری، آجرپزی و … نشدهاند اضافهگویی است. هنوز هم که هنوز است ما شاهد حضور اتباع پشت میزهای ادارات و سازمانهای دولتی نیستیم پس این مورد هم رد میشود.
مسئلهی مهم دیگری که باز هم از همان دوران مدرسه نشات گرفته این است که بارها در کتابهای تاریخ پس از توصیف شکوه و جلال حکومت صفوی در چند پاراگراف بدون هیچگونه مقدمه و تعریفی از حملهی محمود افغان به اصفهان و وحشیگریها و سقوط سلسله صفوی سخن به میان میآورند. فکر میکنم این تنها حکومتی بود که هیچ کدام از دیگر عوامل سقوط پادشاهیها همچون نالایقی پادشاهان، بیکفایتی درباریان و … را نخواندیم و تمام کاسهکوزهها را سر محمود افغان و حال، سر مهاجرین افغانی میشکنیم.
در حالیکه نادیده گرفتن دلیل حملهی محمود افغان[3] که چیز دیگری است باعث یک احساس بیگانگی و دشمنمداری افغانستانیان در میان مردم ایران شدهاست.
در کتاب در خانهی برادر، یکی از مصاحبهشوندگان مثال جالبی میزند و میگوید:
«مثلاً میگن محمود افغان هفت سال حکومت کرد. محمود افغان خب مال چند قرن پیشه. خب اگه (مکث) خیلی جالبه، میگن محمود افغان شما ولی وقتی صحبت از مولانا و ابنسینا و خیلی از فرهیختههایی که تو اون دوران در مناطقی از افغانستان بودند، اینها رو میگن اینها مال ایران بوده، ولی محمود افغان که همدورهی اونا بوده، محمود افغان بد مال ما میشه، مولانا و ابنسینا و خیلی از فرهیختههای دیگه میشن دورههایی که ایران و افغانستان یه جا بود.»
اما مورد آخر و نه کماهمیتتر از بقیه؛ افغانی.
در سالهای اخیر خوشبختانه توجه دوستان ایرانیمان به چگونه مورد خطاب قرار دادن مردم افغانستان جلب شده و البته هنوز نمیدانند چه بگویند؛ افغانی، افغانها یا افغانستانی (گهگاه بعضی خراسانی هم میگویند). تاکید افغانستانیها برای اینکه آنها را افغانستانی مورد خطاب قرار دهند، جدای از مباحث جدایی قوم افغان (پشتون) از هزارهها (قوم غالب حاضر در ایران) و واحد شمارش پول بودن واژه افغانی و … بیشتر بهدلیل دیگری است که کمتر به آن توجه شده و آن حالت تحقیرآمیز و فحشانگارانهی واژهی افغانی است. برای همهی مردم افغانستان، حداقل آنهایی که چهرهای شبیه به ایرانیها ندارند پیش آمده که در کوچه و خیابان اینگونه مورد خطاب و اشاره قرار بگیرند: «افغانی رو ببین،» «ببین این افغانیه نمیفهمه» و «مگه افغانیای؟!» (یک بار در بستنیفروشیای بودم که دختربچهای از پدرش خواست نان و بستنی را با هم بخورد و پدرش با توضیح اینکه افغانیها این کار را میکنند فرزندش را از این کار منع کرد) پس چه در گذشته بهصورت گستردهتر چه در زمان کنونی، واژهی افغانی نه بهمعنا و عنوان مورد خطاب قرار دادن یک ملت، بلکه بهعنوان فحش و منباب تحقیر در میان ایرانیها جا افتاده و در زمان کنونی هم اگر کسی حتی قصد و قرض بدی هم نداشتهباشد، از این واژه برای جلوگیری از ایجاد این سوتفاهم، استفاده نمیکند (هر چند این دست تعبیرهای قومگرایانه را در سطح داخلی هم، با بهکار بردن جکهای ترکی، لری، … میشنویم و باعث تاسف است.)
همهی این موارد با دلایل متفاوت همچون بازنمایی منفی رسانهای، میل و نگاه برتربینی ایرانیها چه در سطح فرهنگ چه اقتصاد، چالشهایی که بر سر مفاخر ادبی و فرهنگی ایجاد شده و … باعث شده مردم ایران علاقهای به فرهنگ کشور همسایهشان که بیشترین مشترکات فرهنگی و تاریخی را دارند نداشتهباشند. چرایی تفاوت نگاه به فرهنگ کشورهای دیگر و شور و ذوق مردم برای افزایش اطلاعات دربارهی آنها باید مورد بررسی قرار بگیرد، اینکه چرا فرد چینی خارجی است اما افغانی اتباع بیگانه! چرا نگاهی که به اتباع افغانستان وجود دارد نگاه ازپیشتعیینشده و منفی است چنانکه اگر یک فرد ایرانی با شخصیت فرهنگی افغانستانیای روبهرو شود شوکه شده و با جملهی «اصلاً بهت نمیآد افغانی باشی!» مکالمهی گرم خود را آغاز میکند؟ چرا کار و زحمت اتباع در ایران فقط با واژهی اشغال فرصت شغلی همراه شده و نه با تلاش آنها در راستای افزایش عمران و آبادانی شهرهای کشور ایران؟ رهنورد زریاب، نویسندهی شناختهشدهی افغانستانی، بر این باور است که برخلاف افغانستانیها که از ادبیات قدیم و نوی ایران اطلاعات بالایی دارند، آگاهی ایرانیها از ادبیات افغانستان، نویسندگان و متفکران آن بسیار اندک است و نهادهای فرهنگی ایران باید این خلا را پر کنند. مرزبندیهای سیاسی و امنیتی دیگر عاملی است که هم پژوهشگران و تاریخنگاران ایرانی را از توجه به اهمیت اشتراکات فرهنگی و تاریخی دور کردهاست. هم نمیتوان منکر هویتطلبیهای تندروانه تاریخنگاران افغانستانی در بعضی موارد شد در حالیکه همهی این عزیزان فراموش کردهاند که در طول تاریخ، فلات ایران به معنای یک مفهوم جغرافیایی بزرگ، حکومتها و پادشاهیهای زیادی به خود دیده است که هیچ قرابت و نزدیکیای با سیاستهای مرزی امروزی دو کشور ندارد و این اختلافات تنها به تحریف و فراموشی تمدن فارسی زبان میشود. همهی اینها چالشهایی است که با فرهنگسازی (ایجاد رسانهی مشترک، تالیف کتب و مقالات و …) در سطح زندگی روزمرهی مردم عادی و هم در سطح ملی و روابط بین دو ملت اصلاح و بهبود خواهد یافت.
افغانستان
افغانستان با مساحتی 647500 کیلومتری و با جغرافیایی محصور در خشکی در قلب آسیا قرار دارد. با 6 کشور مرز مشترک دارد و شهرهای اصلی و بزرگ آن کابل، قندهار، هرات و مزارشریف است. هر چند از جمعیت آن آمار دقیقی در دست نیست، اما تخمین 30٫32 میلیونی به نظر نزدیک به واقعیت بیاید. از برجستهترین ویژگیهای زندگی اجتماعی در افغانستان نظامبندیهای محلی، قومی و قبیلهای است. مهمترین گروههای قومی پشتونها، تاجیکها، هزارهها، ازبکها، ترکمنها و ایماقها هستند که هر یک جمعیت و ویژگیهای متفاوت و متغیری دارند. زندگی افغانستان اقتصاد روستایی دارد و ۸۰ درصد جمعیت کشور را روستاییان تشکیل میدهند. سکونتگاهها در افغانستان به قریهها، خیمهگاه کوچیها و شهرها تقسیم میشود. افغانستان کشوری مسلمان با جمعیتی غالباً سنیمذهب و اقلیت شیعه است. توماس جفرسون در کتاب «افغانستان تاریخ فرهنگی-سیاسی،» مذهب در افغانستان را تنها یک ایدئولوژی معرفی نمیکند، بلکه شیوهی زندگی مردم افغانستان میداند و از سیطرهی مذهب بر زندگی اجتماعی و فرهنگ مردم سخن میگوید. در چنین جامعهای که جدایی مذهب از سیاست و اجتماع امری بعید به نظر میرسد در کنار تنوع قومی و قبیلهای، در عین حال که باید زیبایی فرهنگی یک کشور و ملت را بههمراه داشتهباشد، میتواند دلیلی بر اختلافات و ایجاد شکافهای بسیاری هم بشود.
به تعریفی دیگر، ساختار فرهنگی افغانستان طوری است که ادامهی قلمروی فرهنگی اقوام متعدد آن به کشورهای همسایه کشیده میشود و بحران هویت آن را در تعامل با عقبه فرهنگی قومی آن به چالش میکشد. بهتبع این تنوع قومی، ما تنوع زبانی را هم شاهد هستیم باوجود اینکه زبان رسمی افغانستان در قانون اساسی فارسی دری و پشتو میباشد. شاید بعضی از شما پسوند دری را دلیلی بر متفاوت بودن فارسی مورد استفاده در ایران با فارسی افغانستان بدانید درحالیکه اینطور نیست و در اصل فارسی دری نام دیگر فارسی است. چنانکه حافظ یکی از غزلهای خود را اینچنین بهپایان میرساند:
«ز شعر دلکش حافظ کسی بُوَد آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند»
پس بهصورت خلاصه از زبان، دین، جغرافیا و جمعیت اطلاعاتی کلی ارائه دادیم اما بحث در مورد آدابورسوم و فرهنگ اقوام و قبایل مختلف افغانستان بسیار طولانیتر است که در اینجا بهصورت کامل جای نمیگیرد. در افغانستان باستانی و کنونی عید نوروز، جشن استقلال افغانستان از بریتانیا، عید فطر، عید قربان و طوی (مراسمهای عروسی) از جمله جشنهایی هستند که مردم به شادی و پایکوبی میپردازند و میتوان از درهمآمیزی موسیقی و رقص محلی، بازیها، تفریحات ملی و خاص افغانستان لذت برد. نوای به وجد آورنده رباب، ساز ملی افغانستان، و ترکیبش با اشعار و ادبیات غنی فارسی آن هم در مکانهای تاریخی و منحصر به فردی همچون بامیان، هرات، بلخ و… دل هر دوستدار فرهنگ و تاریخ را آب میکند، بهخصوص وقتی غذاهای محلیای همچون قابِلی پلو و آشک و منتو در وعدهی ناهار و شام سرو شود. تمدنی که بزرگانی چون ابوريحان بيرونی، ناصر خسرو، خواجه عبدالله انصاری، مولوی، جامی، سنايی غزنوی، دقيقی، عنصری، مسعود سعد سلمان، کمالالدين بهزاد، امير عليشير نوايی، گوهرشاد بيگم و بسیاری دیگر از مشاهیر ادبی و فرهنگی را در خود جای و رشد دادهاست.
سخن پایانی
پس از تحولات گستردهی ماههای اخیر در افغانستان و افزایش بحران مهاجرت، اهمیت شناخت و درک وضعیت مردم افغانستان و از بین بردن انگارههای ذهنیای که از پیش در میان مردم ایران وجود داشته صدچندان میشود. به علاوه با سلطهی طالبان و نوع ایدئولوژی و تفکری که از آنها سراغ داریم باید زنگ خطر نابودی میراث ادبی و فرهنگی مشترک دو کشور را نیز بهصدا درآوریم.
این نوشته در تاریخ 31/6/1400 در نشریه مستقل دانشجویی چرخه دانشگاه تهران چاپ شده است.