ادغام فرهنگی اجتماعی دانشجویان بینالمللی

گزارش نشست “تجربه زیسته دانشجویان مهاجر در ایران” و بررسی موضوع ادغام دانشجویان…
انجمن دیاران به منظور فهم بهتر مسائل مهاجرین تصمیم به برگزاری نشستهای گفتگویی تجربه زیسته مهاجران در ایران کرده است. اولین نشست از این سلسله نشستهای گفتگویی به تجربه زیسته دانشجویان مهاجر در ایران اختصاص داشت که با حضور دانشجویان مهاجر و با همکاری کافه هایکو برگزار شد.
ابتدای جلسه امیرحسین چیتساز در مورد ادغام فرهنگی اجتماعی دانشجویان بینالمللی توضیحاتی ارائه کرد و سپس چند تن از دانشجویان مهاجر حاضر در ایران از کشورهای عراق و افغانستان تجربیات خود را بیان کردند و نیز برخی از دانشجویان ایرانی که در خارج از کشور تحصیل کرده بودند و گفتگویی شکل گرفت.
ادغام فرهنگی اجتماعی دانشجویان بینالمللی
امیرحسین چیتساز گفت: یکی از محورهایی که ما تشخیص دادیم باید به آن توجه شود، ادغام فرهنگی اجتماعی دانشجویان بینالمللی بود. با توجه به اینکه پژوهشهایی که در ایران صورت گرفته است، در مورد نوع ارتباط دانشجویان بینالمللی با دانشجویان ایرانی، کارمندهای ایرانی و با اساتید دانشگاه مسائل و مشکلاتی انعکاس پیدا کرده بود و از این صحبت شده بود که باید پنلهای گفتگو بین دانشجوهای ایرانی و دانشجوهای خارجی شکل بگیرد تا به تدریج این مسائل و مشکلات حل بشود.
از 258 میلیون مهاجر که در جهان وجود دارد، 5 میلیون نفر دانشجویان بینالمللی هستند که تقریبا 2 درصد از جمعیت مهاجران در جهان است. از سال 2001 تا 2018 جمعیت دانشجویان بینالمللی در جهان از دو و یک دهم میلیون نفر به 5 میلیون نفر رسیده است و طبق آخرین آمار ثبت شده در یونسکو که مربوط به سال 2016 هست ،یعنی سال تحصیلی 94-95، بالغ بر 18 هزار و 698 دانشجوی بینالمللی در ایران مشغول به تحصیل بودهاند.
اگر به سایت دانشگاههای اروپایی و آمریکایی مراجعه کنید صفحهای وجود دارد تحت عنوان socio-cultural adjustment که به بحث در مورد این سوالات میپردازد: شوک فرهنگی چیست؟ چرا با آن مواجه میشویم و چه عواملی به آن منجر میشوند؟ فرهنگ به طور کلی تشکیل شده از مولفههایی مثل ارزشها، سنتها، عادتها و اعتقادات یک گروه یا جامعه که علاوه بر نوع افکار افراد، اینکه چطور فکر بکنند و چطور اطلاعاتی که بهشان میرسد را پروسس بکنند را هم تعریف میکند. وقتی فردی با شیوه جدید و غیرعادی از زندگی که تا قبل از آن تجربهای ازش نداشته مواجه میشود، مجموعهای از نگرشها در او شکل میگیرد که به آن شوک فرهنگی، تنش فرهنگی یا انتقال فرهنگی گفته میشود. در واقع شوک فرهنگی به علت تفاوت زیاد بین ارزشها و سنتهای جامعه مبدا و جامعه مقصد بوجود میآید و عوامل ایجادکنندهاش هم اقلیم و آب و هوا، زبان، نقشهای اجتماعی، قواعد رفتاری، ارزشها و تنشهای ارتباطی هست.
افرادی که دچار شوک فرهنگی میشوند، این واکنشها را نشان میدهند: احساس شدید دوری از وطن میکنند، از موقعیتهای اجتماعی دوری میکنند، دچار بیماری میشوند، با توجه به اینکه دانشجو هستند ممکن است در انجام تکالیف درسی به مشکل بخورند، تمرکز نداشته باشند، کجخلق و زودرنج میشوند، خیلی سریع عصبانی میشوند، ممکن است افسردگی بگیرند، کمخوابی، بدخوابی، گریه کردن بیموقع، زیادهروی در خوردن و نوشیدن، نگرانی بسیار زیاد روی نظافت، وسواس، خودداری از آموختن زبان، ترس دائم از اینکه مورد سرقت قرار بگیرند یا آسیب ببینند و علاقه شدید به برگشتن به وطنشان.
انطباق فرهنگی
چیتساز ادامه داد: یک نمودار انطباق فرهنگی داریم، این نمودار را یک روانشناس در سال 1955 به اسم سورلیسگارد ارائه کرده و یک شمای دیداری از آنچه برای یک فرد هنگام شروع به زندگی در یک فرهنگ جدید رخ میدهد را نشان میدهد. چهار مرحله دارد؛ دوره ماه عسل، دوره بحرانی، دوره ریکاوری یا بازگشت و دوره انطباق فرد با فرهنگ جدید. در مرحله ماه عسل برای فرد تفاوتها شگفتآور و جذاب است، همه چیز جدید و متفاوت به نظر میرسد، فرد به محیطی که آرزویش را داشته و برایش کار و برنامهریزی کرده رسیده و خیلی حس خوشبینی و هیجان و شور دارد نسبت به آن محیط. مرحله دوم که دوره بحران است، سوتفاهمها نسبت به محیط جدید افزایش پیدا میکند، فرد درست و غلط را نمیتواند تشخیص بدهد و احساساتی مثل بیهودگی، عصبی بودن، افسردگی، شگفتزدگی، سردرگمی، پرخاشگری، پشیمانی و ناامید مواجه میشود. مرحله بعدی مرحلهای است که به آن humor stage میگویند یعنی شوخطبعی. فرد شروع میکند به احساس راحتی در محیط جدید و به اشتباهات و سوتفاهمهایی که برایش پیش میآید، میخندد و راحتتر با آنها کنار میآید. مرحله آخر که تحت عنوان مرحله حضور در خانه است، فرد ورای اینکه وفاداری خودش را به فرهنگ و وطن خودش حس میکند اما اینکه این محیط جدید خانه دومش هست را میپذیرد و با آن کنار میآید.
استراتژیهایی توصیه شده برای انطباق فرهنگی چیست؟ اولا اینکه انطباق فرآیندی مداوم است و در طول زمان شکل میگیرد و دائم با فراگیری در مورد فرهنگ جدید و چگونگی موفق بودن یا داشتن عملکرد موفق شامل این فرآیند انطباق میشود. توصیههایی که میکنند اینکه به افراد میگویند: کنجکاو باشید، فکرتان باز باشد یعنی انعطافپذیری ذهنی داشته باشید. از مهارتهای مشاهدهگری و ناظر بودن استفاده کنید. بدون واهمه سوال بپرسید. اگر عصبانی شدید مشکلی ندارد. به خودتان و دیگران اجازه اشتباه کردن بدهید. از سلامت فیزیکیتان مراقبت کنید. سعی کنید دوست همفرهنگ پیدا کنید. در مورد خودتان و دیگران صبور باشید چون همگی در حال یادگیری و رشد همگانی هستند. دیگران را ارزیابی و قضاوت نکنید و با هر کسی تنها به عنوان یک فرد برخورد کنید یعنی به آدمهایی که میبینید برچسب نزنید و بگویید اهل فلان کشور است پس اینطور است. درگیر فعالیتهای مختلف بشوند یعنی سعی کنید بیکار نمانید. سرگرمی برای بسازید. منابع در دسترسی که هست را برای مدیریت انطباق و ارتباطات مطالعه کنید و حس شوخطبعیتان را حفظ کنید.
پیشفرضهایم در مورد ایران از فیلمها و تجربه زندگی اطرافیان در ایران بود
من سمیعالله، متولد غزنی هستم، بزرگ شده کابل. سال 1394 برای تحصیل در رشته حقوق وارد دانشگاه مرکزی کابل شدم. یکسال حقوق خواندم ولی چون از حقوق خوشم نمیآمد، دانشگاه را رها کردم. در این مدتی که بیکار بودم، از سال 1394 تا 1396 جستجو میکردم که به کدام دانشگاه بروم، در داخل یا خارج افغانستان که آن رشتهای را که دوست دارم بخوانم. به دو دلیل به تهران آمدم. اولین دلیل اینکه بازار کتاب افغانستان تحت تاثیر ترجمه و کتابهایی است که از ایران وارد افغانستان میشود و دوم اینکه بعد از مدتی که من با کتابهای رشته خودم یعنی فلسفه آشنا شدم و با کسانی که در افغانستان فلسفه خوانده بودند مشورت کردم، آنها پیشنهاد دادند که اگر دوست داری بین چندتا گزینه؛ هند، چین، ترکیه و ایران، ایران را انتخاب کن. همانطور که گفتم فضای فرهنگی و روشنفکری افغانستان خیلی تحت تاثیر ایران است. حتی کسانی که هند درس خواندهاند یا ترکیه و کشورهای دیگر درس خواندهاند، زیاد نقطههای حساس و چشمگیری در جامعه افغانستان نیستند. بنابراین با خودم استدلال کردم که اگر میخواهی فردا در افغانستان یک بخش فرهنگی را به عهده بگیری، از ایران شروع کنی بهتر است. بالاخره بنا به مشورت کسی که خودش قبلا تهران درس خوانده بود، آمدم ایران و قبل از اینکه به ایران بیام، ازش پرسیدم که کدام دانشگاه خوب است، گفت: دو تا دانشگاه در ایران فلسفهاش قویتر است، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه تهران. بنابراین من دانشگاه تهران را به عنوان دانشگاهی که گروه فلسفهاش خیلی بهتر از دانشگاه بهشتی است، انتخاب کردم و از طریق سایت آنلاین اپلای کردم. بعد از طی مراحل اداری یکبار برای مصاحبه آمدم و ازم پرسیدند که چرا میخواهی اینجا درس بخوانی و اینها. بعد رفتم افغانستان و با ویزای دانشجویی دوباره به ایران آمدم و فعلا دانشجوی فلسفه در دانشگاه تهران هستم. ترم چهارم را تمام کردم و منتظر ترم پنجم هستم.
اولین مشکل که من در ایران داشتم، مشکل لهجه بود که فعلا هم دارم. یعنی وقتی به کشوری متفاوت آمدم، کشوری که قبل از آن فقط فیلمهایش را دیده بودم و چیزهایی در مورد ایران شنیده بودم چون مهاجر افغانستانی در ایران خیلی زیاد هست و اینها به افغانستان برمیگردند و خاطراتی میگویند. من یکسری پیشفرضهایی داشتم، با آن پیشفرضها به ایران آمدم. مشکل اصلیام لهجه بود و در خیلی از موارد نمیتوانستم خودم را تطبیق بدهم. در خیلی از موارد چیزهایی را که میخواستم انتقال بدهم با توجه به مشکل لهجهای که داشتم نمیتوانستم، آن چیزی را که میخواهم ارائه بدهم یا اگر چیزی میگفتم، خلافش برداشت میشد. یکی از مشکلات بزرگ دیگری که داشتم باز مشکل لهجه بود که مربوط به استادها میشد و من ترم اول اصلا لهجه استادها را نمیفهمیدم و خیلی برایم سخت بود که با استادها ارتباط برقرار کنم و درس استاد را بفهمم. مشکل دیگری که من داشتم نسبت به رویکرد و رفتارهایی که من در ایران میدیدم بود. در خیلی از مواقع وقتی من به کافه میرفتم یا فروشگاه و مغازهای میرفتم، اگر من را نمیشناخت که من افغانستانی هستم، خیلی با رویکردی مناسب و انسان دوستانه برخورد میکرد. اما وقتی که میفهمید من افغانستانی هستم و حرف میزدم و لهجه من برایش نمایان میشد، کاملا رویکرد تغییر میکرد و فکر میکردند که من مزاحم آنها هستم. برای مثال یکبار که به شیرینی فروشی رفته بودم این اتفاق برایم افتاد، اول که نمیدانست من از افغانستان هستم رویکرد خیلی خوبی داشت. فکر میکرد من از چین، کره جنوبی یا جای دیگری باشم. خیلی تعارف کرد که بفرمایید، خوش آمدید. رویکرد همان بود که با خارجیها دارند. فردای همان روز که باز من رفتم، وقتی که حرف زدم و من را شناختند، رویکرد دیروز با امروزش کاملا فرق میکرد و انگار آدم دیگری هستم و شیرینی را با خشونت به من داد و حرف از تعارف دیروز و خوشرویی دیروز نبود. در خیلی از موارد، البته این قطعیت ندارد اما من فکر میکنم که طرف مقابل فکر میکند که من کسی هستم که مزاحمش هستم یا یکسری اختلالات برای جامعه ایجاد کرده باشم، بنابراین دوتا مشکل داشتم، یکی مشکل لهجه و یکی مشکل رفتار. اما فضای دانشگاهی خیلی فضای باز، صمیمی بود اما در بعضی مواقع چون بچههایی که در دانشگاه درس میخواندند رویکردهای جامعهشان را داشتند، برخوردشان برخوردی بود که من نمیپسندیدم.
فعلا دو سال است که تهران زندگی میکنم، از تابستان سال 1396 به ایران آمدم و یک سری از بینشها و دیدگاههایی را که اول وارد ایران شدم داشتم، فعلا ندارم. یک سری بینشهایم منحل شده و چیزهای دیگر جایگزین شده است. من اوایل که به ایران آمده بودم چون با فرهنگ ایران آشنایی نداشتم، خیلی وسواس داشتم که برخوردی نکنم که برای طرف مقابل آزاردهنده باشد. برای همین خیلی از مواقع در کلاس وقتی سوالی داشتم، سکوت میکردم و نمیپرسیدم چون ممکن بود استاد لهجه من را نفهمد. اما در دانشگاه و بین همکلاسیهای من هیچ گونه برخورد نامناسبی ندیدم. چون در دانشگاه افرادی هستند که با مبادی اخلاق سروکار دارند و رفتارشان با متن جامعه فرق دارد. خیلی موارد اندکی هست که ممکن است به خاطر این باشد فرد جهانبینی بازی نداشته باشد و میتوانیم نادیده بگیریم.
درباره رویکرد استادها در دانشگاه من تنها تبعیضی که در داخل دانشگاه دیدم، درسی داشتم به نام فلسفه اسلامی، استادی که آنجا درس میداد، هیات علمی دانشگاه نبود و یک استاد مدعو بود، داخل کلاس آمد و بعد از مدتی که ما با این استاد آشنا شدیم، داخل کلاس معمولا سرد برخورد میکرد و روزی که درس ما راجع به ابنسینا بود و در مورد زندگینامه ابنسینا وقتی حرف میزد، گفت در بلخ متولد شد و خیلی سرسری رد شد و انگار دوست نداشت که کسانی که داخل کلاس هستند بشنوند که ابنسینا کسی است که در بلخ متولد شده است و بلخ یک ولایت افغانستان است. روز دیگری در مورد یک مرجع تقلید بود که گفت: این اتفاقا از ایران نیست، از عراق هم نیست، از افغانستان است و گفته فلسفه حرام است. من گفتم چه لزومی داشت که اگر کسی پیدا میشود در بین مراجع تقلید، کسی که طلاب است و حوزه درس خوانده که بگویی این از ایران نیست، از عراق نیست، از پاکستان نیست، از افغانستان است و گفته فلسفه حرام است. لزومی برای بیان سرزمین او ندیدم. این تجربهای بود که من فکر میکنم جانبداری در آن مشخص است.
دوتا منبعی که پیشفرضهای من در مورد ایران را ساخته بود؛ یکی کسانی که از ایران آمدند و تجربه زیسته خودشان را انتقال دادند و دوم تحت تاثیر کتاب و فیلمهایی که من خودم میدیدم. من از زمانی که کلاس هشتم بودم، فیلمهای سینمای ایران را دنبال میکردم و حتی کلاس که میرفتم بر لهجهام تاثیر گذاشته بود. چون در فیلم جنبههای خوب را به شما نشان میدهند، من فکر میکردم که ایران جایی است که کمی برای من ایدهآل است و میتوانم خوب درس بخوانم. اما یک سری پیش داوریهای دیگری که داشتم، اینها متاثر از روایتهایی بودند که کسانی که از ایران برگشته بودند و به ما انتقال میدادند. آنها از رفتارهای نامناسبی که آدمهای دیگر با آنها داشتند یا از رفتارهای پلیس یا نیروی انتظامی با آنها داشتند میگفتند و من فکر میکنم هر کسی به ایران بیاید حتی اگر دانشجو باشد یا به صورت قانونی آمده باشد و مدرک داشته باشد، مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. با این دوتا پیش فرض من به ایران آمدم. اما وقتی آمدم، آن پیش فرضی که از فیلم گرفته بودم، این بود که فکر میکرد فضای ایران فوقالعاده است. در خیلی از مواقع امکانات شهری که داشتند از کابل خوبتر است اما در واقعیت آن چیزهایی که در فیلم نشان میدادند، نبود و یک سری تصاویر وارونه را اینجا پیدا کردم. از تمیزی و نظم فضای شهری که در فیلمها نشان میدادند، در واقعیت خبری نبود. قبل از اینکه به ایران بیایم، برادرم ایران آمده بود، اینجا کارگر بود و وقتی به افغانستان برگشته بود، چیزهایی را به ما انتقال داد و همچنین فامیل ما که ایران بودند و میآمدند یک سری خاطرات و تجربیات شخصی خودشان را برای ما میگفتند.
خارجی در ایران دو تا معنا دارد. کسی که از افغانستان میآید، با کسی که از ژاپن میآید فرق دارد. ترم اول کسی بود که از ژاپن آمده بود و درس یونان و ارسطو را با هم داشتیم. وقتی کلاس تمام میشد، بچهها همه ازش میپرسیدند ژاپن چجوری است؟ چرا اینجا آمدید؟ یعنی رفتارشان اینطور بود که شما چرا ایران را انتخاب کردید در صورتی که جاهای دیگر را داشتید؟ الان خیلی دانشجوی افغانستانی در هند داریم. این مساله در هند وجود ندارد. وقتی به هند میروی، ازت میپرسند که افغانستان چجوری است؟ آن حس کنجکاوی که در خیلی از ایرانیها نیست، در آنجا هست. من در مدتی که هند بودم، رویکردشان رویکرد یک خارجی است و آنها را دوتا خارجی متفاوت نمیبینند.
به ایران که آمدم دیدگاهم نسبت به خارجیها تغییر کرد
من جمالالدین خدر هستم. در ایران بدنیا آمدهام. در یک شهر مرزی که بعد از انتفاضه کردها در عراق، کردها بخشی از آن را خراب کردند. پدرم قبل از آن زمان پیش مرگه بود. فرار کرده بود و پدربزرگم هم از طرف صدام حکم اعدام داشت، او هم فرار کرده بود. پدر و مادرم اینجا همدیگر را میشناسند و ازدواج میکنند و من اینجا بدنیا آمدم. همیشه پدرم میگوید که هیچ نوع زندگی کردنی مثل زندگی کردن در مهاجرت نیست. اگر مهاجر باشی مثل این است که در خانه کرایهای زندگی کنی. همه میدانند که زندگی کردن در خانهای که مال خودت نباشد همیشه گذری است. میدانی که در اینجا ماندنی نیستی. باید امروز، فردا بروی. آن زمان که پدرم در موردش حرف میزند را من خیلی یادم نمیآید چون کوچک بودم که از اینجا میرویم، سال 1999. من آن زمان شش سالم بود. الان هم که در مورد ایران حرف میزنیم پدرم دوست ندارد که دوباره به ایران بیاید چون بخواهی یا نخواهی، پدر که به اینجا آمده بین کردهای ایران بوده است، ولی همیشه میگوید که ما که مهاجر بودیم، همیشه جور دیگری ما را نگاه میکردند. از دولت بگیر تا مردم. بعد که به آنجا رفتیم، من در کردستان دو سه جا زندگی کردم، کلا عوض کردن محیط اولش سخت است. من اول که به ایران آمدم برایم مثل یک زندان بود چون اولا هیچ کس را نمیشناختم. بعد اینکه من خیلی از فیس بوک و سایتهای دیگر استفاده میکردم و وقتی به ایران آمدم، همه فیلتر بودند. تا اینکه 20 روز اینجا ماندم، برگشتم. سه ماه آنجا ماندم دوباره آمدم.
من بعد از اینکه برای لیسانس به دانشگاه رفتم. آنجا در اربیل وزارت علوم یک پروژه داشت که دانشجوهایی که در دپارتمانشان اول بشوند، آنها را آزادانه برای هر کشوری که بخواهند، میفرستد و من خوابش را میدیدم و همه تلاش خودم را کردم که اول بشوم. در لیسانس اول شدم اما متاسفانه وقتی اول شدم، حکومت تغییر کرد و این برنامه برداشته شد. من دنبال این رفتم که از خارج بورسیه بگیرم و بورسیه که میخواستم بگیرم یا کشور به زبان انگلیسی باشد یا ایران. چون در خانواده ما هم پدربزرگم، هم پدر و مادرم فارسی بلد بودند، کتاب فارسی خیلی زیاد داشتیم. کلا فقط میخواندم و از تلویزیون میشنیدم. کشورهای دیگر برایم گران تمام میشدند و قبل از اینکه بورسیههای آنها را جواب بگیرم، بورسیه ایران جواب داد. تصمیم داشتم که به ایران بیایم، فقط دو تا دانشگاه را بروم، اگر تهران قبولم کرد، تهران، و اگر نکرد به فردوسی مشهد بروم. آمدم و تهران قبول کرد و شروع به خواندن ارشد اقتصاد کردم. بورسی برای سوئد بود اما باید یک سال و خوردهای منتظر میشدم. برای همین تصمیم گرفتم به ایران بیایم و وقتی هم به ایران آمدم، ایران با آن چیزی که در فیلمها دیده بودم خیلی تفاوت داشت. تا قبل از اینکه به ایران بیایم تلویزیون ایران را خیلی نگاه میکردم و خیلی به من کمک کرده بود که ایران را بشناسم و وقتی که آمدم، تفاوت داشت؛ هم از نظر رفتاری و هم از نظر مدیریتی. یک چیز هم بود که در فیلمها ندیده بودم و بهتر از فیلمها بودند. من از مردم ایران خیلی خیلی راضی هستم. احساس غریبگی که من که در کردستان بودم، من تقریبا 7 سال اربیل زندگی کردم، آن احساس غریبگی که در اربیل داشتم، هیچ وقت در ایران نداشتم. فکر میکنم این بیشترش برای آن آمادگی هست که من داشتم چون اینجا هیچ چشمداشتی از مردم نداشتم که من را تحویل بگیرند چون میدانستم من یک خارجی هستم و هیچ کسی را نمیشناسم. همیشه میگویم که تهران برای من از اربیل بهتر بوده است و فکر میکنم این هم بستگی به محیطی داشته که در تهران در آن زندگی کردم. تا حالا دوبار شده که با من بد برخورد کردند؛ یکبار در وزارت علوم بود که بعدا فهمیدم با من نبودند و یکبار هم در معاونت آموزشی بود که من خودم توجیه کردم که او امروز خیلی خسته شده بود.
در مورد اینکه میگویند آن خارجی با این خارجی فرق دارند؛ بخواهیم یا نخواهیم در وجودمان این تبعیض وجود دارد ولی باید تلاش کنیم در رفتارمان بروز ندهیم. ما کردها با عربها خیلی برخورد بدی داریم. صدام حسین خیلی به ما کردها بدی کرد و این موجب شده که ما از عربها خوشمان نمیآید، به خصوص نسل جدید. چند سال گذشته که جنگ داعش شروع شد، خیلی از عربزبانهای عراق به مناطق ما آمدند. من میگفتم باید آنها کردی یاد بگیرند و لازم نیست که ما با آنها عربی حرف بزنیم. پدرم همیشه میگفت این رفتارت اشتباه است و روزی میآید که احساس میکنی اشتباه کردی. من تا موقعی که به ایران آمدم این را به خوبی احساس نکردم که موضوعی که اسمش را تبعیض گذاشتهایم، فقط فرهنگ پیش روی ما گذاشته وگرنه معنی ندارد. من نگاه کردم که نه خونمان تفاوت دارد، نه رنگمان تفاوت دارد، همه مثل هم هستیم پس تبعیض از کجا سرچشمه میگیرد؟ من در محیطی زندگی کردم که بر اساس آن از عربها خوشم نمیآمد اما الان اینطوری نیستم. الان نگاهم تغییر کرده و سه تا از عزیزترین دوستانم عربزبان هستند.
رفتار مردم پاکستان با ما، بهتر از ایرانیهاست
اسم من شریف احمدی است. من قبل از اینکه به ایران بیایم، تعداد زیادی از افراد از مناطق ما یعنی غزنی برای کار به ایران میآمدند، مهاجرت کارگرهای افغانستانی به ایران تقریبا از دهه چهل شمسی شروع شده است. ما از آنها میشنیدیم که ایران چطور جایی است و چه برخوردهایی از ایرانیها دیدهاند. به جز اینها من کتاب زیاد میخواندم چون از دوران مدرسه عاشق ادبیات بودم و رمان و شعر فارسی میخواندم، در واقع همان زبان مشترکمان. ولی هیچ وقت در تصورم نبود که من روزی به ایران بیایم. به طور اتفاقی سال 1391 بورسیه قبول شدم و به ایران آمدم. من اینجا در طول 7 سال به عنوان یک دانشجوی خارجی بودم. بیشتر دانشجو بودم تا مهاجر باشم. ما مدتی به پاکستان مهاجرت کردیم، آنجا مهاجر بودم، از سال 96 تا 99 میلادی یعنی 75 تا 78 شمسی. من وقتی به ایران آمدم، در آن اوایل چون بیتجربه بودم، اصلا جاهای دیگری را ندیده بودم و خیلی سخت میگذشت. آن مراحلی را که آقای چیتساز گفتند، اولین آن دوره ماه عسل بود، ماه عسل من در قزوین گذشت. آنجا ما یک دوره چهارماهه دوره پیش دانشگاهی را خواندیم. پیش دانشگاهی را مختصر برای ما گذاشتند و آنجا به من خیلی خوش گذشت چون هم با اصطلاحاتی از کتب درسی ایران آشنا شدیم و تا حدی یک پیش زمینه شد برایم. پیش زمینهای که با ایران واقعی روبرو شدم. در عین حال خوبی آنجا این بود که در دانشگاه بینالمللی امام خمینی کلا دانشجوی خارجی بود و ما در آنجا احساس غربت نمیکردیم، همهمان حس مشترک داشتیم. بعد برای خواندن لیسانس اقتصاد به به دانشگاه قم رفتم و مرحله بحرانها از آنجا شروع شد. دانشگاه قم هم فضای بستهای داشت و هم اینکه تعداد دانشجویان خارجی کم بود، ما فقط چهار نفر در کل دانشگاه قم بودیم. در یک خوابگاه ما دو نفر افغانستانی بودیم. یکی دو ماه اول هر جا میرفتیم جوری به ما نگاه میکردند مثل اینکه ما شاخ داریم یا دم داریم. خیلی سخت گذشت اما به مرور زمان عادت کردیم. دو سال اول در قم هر بار که ما داخل شهر میرفتیم، باید پاسپورت را با خودمان میبردیم چون پلیس همیشه ما را اذیت میکرد. همین که میدید، از قیافه ما را میشناخت و میآمد میگفت مدرک نشان بده، وقتی پاسپورت را نشان میدادیم، باز اینها با ما رفتاری عجیب و غریب داشتند تا اینکه فضا کمی بهتر شد. این مرحله بحران بود، چهارسالی که در قم بودم. بعد وقتی برای گذراندن دوره ارشد اقتصاد به دانشگاه تهران آمدم، اینجا آن مرحله آخر است. مرحله ریکاوری و آن انطباق. الان حس میکنم که ایران برایم یک خانه دوم است. به مرور زمان خودم اینطوری با خودم کنار آمدم که در کل نگاه ما نسبت به انسانها، نگاه اخلاقی نیست. ما انسان را با توجه به کشورش میدانیم، مثلا فکر میکنید ما از افغانستان هستیم، یک کشور جنگ زده که آنجا جنگ است. تقریبا اکثر مردم جهان به ما اینطوری نگاه میکنند. وقتی ما به ایران میآییم تقریبا سه میلیون مهاجر افغانستانی اینجا هستند و این مهاجرین اکثرشان هم طبقه کارگر هستند به هر دلیلی. ایرانیها وقتی به ما نگاه میکنند به عنوان یک کارگر به ما نگاه میکند. آن کشور به ما وزن میدهد، نمیگویم این درست یا اخلاقی است اما واقعیت جامعه هست. با این باید کنار بیاییم. مشکل دوم این است که اکثر ایرانیها نسبت به ما معلومات ندارند. ما اینجا که آمدیم یکی از بچهها دانشجوی فلسفه بود، از من پرسید تو زبان فارسی را از کجا یاد گرفتی؟ او نمیدانست که در افغانستان، زبانش زبان فارسی است. چرا که از وقتی مرزها کشیده شده است، تاریخ را انحصارا مربوط به خود میدانند. هم افغانستان، هم ایران و هم تاجیکستان چون ما زبان مشترک داریم. همه تلاش کردند که مفاخر و میراث گذشته را مال خودشان بدانند. به هر حال این مشکلات، تا حد زیادی برای ما حل شده است. در دانشگاه تهران البته فضا خیلی بهتر است. ولی من نمیتوانم به عنوان یک مهاجر صحبت کنم چون مهاجری که اینجا بزرگ شده است و آن تبعیضها و فضاهایی را که آنجا دیده است. مثلا در قانون ایران در قسمت مهاجرین چیزهای خاصی وجود ندارد یعنی کسی نیست که از مهاجرین دفاع کند و حمایت کند و اینها یک طبقه بیپناه هستند. من نمیتوانم به جای آنها قضاوت کنم ولی برای خودم اینطور توجیه کردم که بنا به این دلایل اینجا رفتارهای گاهی نادرست را دیدم، برای همین باید با آن کنار بیایم ولی رفتارها و آدمهای خوب را هم دیدهام. نمیشود قضاوت قطعی کرد که چطور است. اما من در آن سه سالی که در پاکستان بودم، آنجا فضایش نسبت به اینجا خیلی بهتر بود. دید مردم نسبت به ما خیلی بهتر بود. هرچند دولت پاکستان با دولت افغانستان از سالهای 80 میلادی تا الان مشکل دارد ولی رابطه مردم پاکستان با مردم افغانستان رابطه خیلی خوبی بوده است.
برخورد کارمندان دانشگاه به دانشگاه هم بستگی دارد. من دو هفته پیش به قم رفتم چون هنوز دانشنامهام را از آنجا نگرفتهام و دیدم که هنوز هم همان آدمها در همان دفاتر هستند و هنوز هم همانطور رفتار میکند. از در درآمدم تا سلام کردم، گفت پرسان کن. یعنی چی؟ یعنی چون ما در افغانستان نمیگوییم بپرس، میگوییم پرسان کن یا پرسان کردن. نمیگوییم پرسیدن، میگوییم پرسان کردن. با لحن تمسخرآمیز به من گفت پرسان کن. همینطور در بین دانشجوها، من در دانشگاه قم، سه سال پیش، یک اتفاق بدی برایم افتاد، دانشجوی ایرانی که دکتری را تمام کرده بود، ما با هم کارهای فارغالتحصیلیمان را انجام میدادیم، پیش کارمند دانشگاه، من را تحقیر کرد. از این اتفاقات آنجا خیلی زیاد است اما در دانشگاه تهران فضا بهتر است. در تهران شاید مردم مرفهتر هستند، از نظر فرهنگی سطحش بهتر است، فضا بهتر است ولی در قم آن کارمندهایی که کار میکنند، از نظر رفتاری، رفتار بسیار زشتی دارند. مثلا یک تاکسیران اگر همچین رفتاری کند، من تقریبا گلهای ندارم. استاد دانشگاهی که آنجا برای ما مدیریت منابع انسانی تدریس میکرد، این آدم یکبار از لابهلای حرفهایش، بعد از اینکه در کلاس اتفاقی رخ داد، ما دو نفر افغانستانی در کلاس بودیم، به یک ایرانی گفت: افغانی بازی درنیار. این یعنی اینکه ما از نظر فرهنگی ،چه افغانستان، چه ایران، تا حدی نژادپرست هستیم. ریشهاش نمیدانم در چیست و این نژادپرستی، ما هر چه تلاش کنیم، در ته ذهن ما میماند و گاهی که خود ما متوجه نیستم بیرون میآید. ولی در تهران من این چیزها را ندیدم.
شاگرد اول که شدم با من برخورد خوبی نشد
من صدیقه رضایی، دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی دانشگاه الزهرا هستم. من تازه وارد جو دانشگاه شدم و الان ترم دو هستم. خاطرات من بیشتر به دوره دبیرستانم برمیگردد. ما تقریبا 30 سال است که ساکن تهران هستیم و من متولد اینجا هستم. ما ساکن شهرری هستیم و آنجا هم اتباع افغانستان خیلی بیشتر از مناطق بالای تهران هستند. مدارس دولتی هم جوری هست که تعدادی از دانشجویان افغانستانی و تعدادی ایرانی هستند. در سال سوم دبیرستان، از سال اول تا سوم که ما رشته ریاضی بودیم، جوری بود که من و دو تا از دوستای دیگرم بود که افغانستانی بودیم، در سال سوم این مساله شدت گرفت و یکی از معلمانمان جوری شد که دوستان ما را که همه ایرانی بودند را در آزمایشگاه جمع کرد و با آنها صحبت کرد که شما که موقعیت خانوادگیتان خوب است و مشکلی ندارید چرا درستان انقدر ضعیف است؟ که ما را در آنجا با ویژگیهای بدی توصیف کرده بود و گفته بود افغانستانیها که مشکل دارند و حتی تغذیه خوبی ندارند، درس میخوانند. ولی ما چون ساکن آن محل بودیم و با دوستانمان بزرگ شده بودیم و همه را میشناختیم، این صحبت باعث شده بود که آنها رفتارشان تغییر بکند ولی باز آنها دوام نیاوردند و آمدند حرفشان را به ما زدند که فلان معلم همچین چیزی گفته است. پذیرش این برای ما خیلی سخت بود که چرا باید این تفاوت باشد؟ کسی که در جایگاه معلمی قرار میگیرد، انقدر جایگاه والا و مقدسی هست که اصلا نباید هچین دیدی به بچهها داشته باشد. این هم برای من خیلی سخت بود و هم برای دوستان دیگرم. حالا دوستان ما از اول ابتدایی با آنها بودیم و این اثر کوتاه مدت بود.
من سال اول مدرسه که بودم اینطور بود که میگفتند کارتت مال هر جایی است باید همانجا به مدرسه بروی و ما ساکن شهرری بودیم و کارتمان برای کیانشهر، سمت شوش بود و من سال اولم را عقب افتادم به خاطر اینکه نمیتوانستم این فاصله را بروم. سال بعدش دوباره همین وضعیت بود اما پدرم دیگر تصمیم گرفت من را هر روز به شوش ببرد و برگرداند. من سال سوم بودم که آقای احمدینژاد آمدند و درس خواندن ما ممنوع شد و من رفتم مدرسه خودگردان و کلاس چهارمم را آنجا خواندم. سال بعدش که قانونی شد که برگردند و پولی بدهند و به مدرسه دولتی بروند. حالا اینجا امتحانی میگرفتند و از بین بچههایی که ما رفتیم ثبت نام کردیم، فقط من به پایه بالاتر رفتم و بقیه دوستانم مجبور شدند که کلاس چهارم را دوباره بخوانند. این تفاوت بین ایرانی و افغانستانی در دوران ابتدایی خیلی کمتر احساس میشود چون بچهها تازه دارند متوجه میشوند مثلا من الان دوتا برادرزاده دارم که تازه میآیند میپرسند: ما افغانستانی هستیم یعنی کشورمون جای دیگری است؟ یا معلممان به بغلدستیمان بیشتر اهمیت میدهد به خاطر این است که ما افغانستانی هستیم؟ یا من دوبار سوال میپرسم دفعه سوم ناراحت میشوم به خاطر این است؟ اما باز هم کمتر مسالهساز میشود. در دوره راهنمایی و دبیرستان این پذیرش اتفاق میافتد و خودت درک میکنی که به خاطر اینکه تو از یک کشور دیگر هستی این برخورد با تو میشود و تو چارهای هم نداری در برابر آن.
من کنکور ندادم. مدارکم را برای دانشگاه فرستادم و دانشگاه تصمیم گرفت که من را ثبت نام بکند. من ترم گذشته که شاگرد اول کلاس شدم، در کلاس ما دو نفر خارجی هستیم، من از افغانستان هستم و یکی از دوستان دیگرم که از سوریه هست. وقتی ترم قبل اعلام کردند که من شاگرد اول هستم، آن برخورد مناسب نبود و انگار توقع این نبود که شاگرد اول آن کلاس از افغانستان باشد.
برای من وقفه افتاد بین دورهای که پیش دانشگاهی بودم و حالا که وارد دانشگاه شدم، این بین در مدارس خودگردان کار میکردم و درس میدادم. الان هم در مدرسه بدون مرز در شهرری هستیم و برای بچههای بلوچ پاکستان کار میکنیم. در آن محیط که بودم فکر کردم که علوم تربیتی خیلی رشته بهتری است و تعداد مهندسان هم خیلی بیشتر شده و علوم تربیتی چیزی است که هم به درد خودمان میخورد و هم برای بچههایی که در این زمینه داریم فعالیت میکنیم میتواند خیلی مفیدتر باشد نسبت به مهندسی.
من به عنوان یک ایرانی تجربیات مشابهی در کشورهای دیگر داشتهام
یکی از حضار جمع پیرامون بحثهای مطرح شده گفت: باید به خودمان یادآوری کنیم که در جامعه آدمهای بسیاری هستند و پارامترهای مختلفی بر روی شخصیت افراد اثر دارد و تحصیلات دانشگاهی چیزی نیست که نشان بدهد آن فرد چقدر پذیرش دارد نسبت به یک فرد دیگر و اصلا میتواند ارتباط برقرار کند. بنابراین اینکه چه رفتارهایی را انتظار داریم خیلی سخت است که در قالبهای اجتماعی بگنجانیم. دوم این مساله مربوط به خارجی و اینکه خودی باشد، یک نوع غریزی یا تفکر یا هر چیزی که هست را شما در حیوانات هم میبینید. نسبت به قبیله خودش، نسبت به خانواده خودش. این چیز طبیعی هست. شما نسبت به خانواده خود یک احساس دارید تا حالا برود به سمت خارجیتر و این تعالی یک انسان است که درک کند بشریت را و اینکه همه انسان هستیم، فقط با تجربیات و زندگیهای مختلف. من تجربه زندگی و سفر در کشورهای مختلف را داشتهام. در خیلی از کشورهای اروپایی قانون هست که شما به عنوان یک خارجی این مدرک را با خودت داشته باشی و اگر پلیس کنترل بکند و شما مدرک نداشته باشی، برای شما جریمه وجود دارد. اینکه مامور چه برخوردی میکند شانسی است، ممکن است شما با یک مامور برخورد کنید که برخورد خوبی داشته باشد. هیچ شکی نیست که در همه جوامع بشری ما نیاز به فرهنگسازی داریم. من میخواهم این را بگویم که دید نسبت به فرد خارجی، در همه جوامع، حتی در جوامع پیشرفته، حتی در آمریکا هم بستگی به فردی دارد که شما را میبیند. حتی کسی که تحصیلات خیلی خوبی داشته باشد، تصویرسازی خوبی از دنیای اطرافش داشته باشد، پیشفرضی دارد نسبت به خارجی. همه ما از رسانهها اطلاعات میگیریم. شما از این کشور آمدهاید پس شما ممکن است مرتبط به این موضوع باشید یا هر چیز دیگری. اینکه خارجی دستهبندی میشود، در تمام جوامع وجود دارد و اینکه ما نیاز به آموزش داریم درش شکی نیست. من به عنوان یک ایرانی در کشورهای مختلف که بودم خیلی تجارب مشابه شما مهاجران در ایران را داشتم.
شناخت نسبت به مهاجران افغانستانی، شناخت ناقصی است
من مهدی جعفری یک مهاجر افغانستانی ساکن ایران هستم. تمام ایرانیها ما را میشناسند یعنی ما ایرانی نداریم که بگوییم مهاجر افغانستانی و برایش چیز عجیب و غریبی باشد اما به نظر من این شناخت، شناختی ناقص است. شناخت کامل و صحیح و جامع نیست. شما تا مهاجر افغانستانی میشنوید، ذهنتان به سمت کارگر افغانستانی میرود. دانشجوی مهاجر افغانستانی انقدر غریب است مثل خود مهاجر افغانستانی. شاید خیلیها با شنیدن دانشجوی مهاجر افغانستانی به ذهنشان برسد که مگر داریم؟
من زمینشناسی میخوانم، ما برای یک کار میدانی علمی به نیشابور رفته بودیم، به هر حال کلاهی و چیزهایی داریم که از دور داد میزند که اینها دانشجو هستند و دارند کار دانشجویی میکنند. خانوادهای در آنجا نشسته بود و از من پرسید دانشجو هستید؟ گفت تاجیک هستی؟ اندونزی، مالزی، ویتنام و تایلند، همه اینها را پرسید. من فقط منتظر بودم این خانواده یکبار بگوید افغانستان. چرا نگفت؟ برمیگرده به همان شناخت ناقص.
بحث در مورد تجربه زیسته دانشجویی است که بخشیش سیستم اداری و دانشگاهی است، بخش دیگری از آن حس درونی خود من است. در فضای ایران واقعیتی را ما داریم که اکثر جامعه مهاجر کارگر هستند. منتها بعد از چهل سال پدران ما تنها چیزی را که به فرزندانشان منتقل کردند همین کارگری است یعنی این کارگری از نسلی به نسلی دیگر در بچههای ما دارد منتقل میشود. فکر میکنید در همین کارگری که نسل به نسل به ما منتقل میشود مقصر ما هستیم؟ فکر میکنید نداشتن توانایی یک مهاجر است که نتواند این وضعیت را تغییر بدهد؟ قضاوت درستی نیست اگر تمام تقصیرها را گردن مهاجران بیندازیم. پدر من سال 1360 آمده، من در سال 1398 هنوز هم کارگر هستم. کافی است فقط یکبار به لیست شغلهای مجاز وزارت کار مراجعه کنید، تازه متوجه میشوید که یک مهاجر در یک جبر اجتماعی قرار گرفته است که فقط و فقط میتواند کارگر باشد. راه دیگری ندارد. یک جوان ایرانی وقتی در سن رفتن به دانشگاه و تصمیمگیری برای رفتن به کدام دانشگاه و کدام رشته است، خانواده و جامعه همه مشوق او برای ادامه تحصیل هستند. مطلوب اجتماعی است برای او که به دانشگاه برود ولی برای من مهاجر این یک مطلوب اجتماعی نیست. اگر من بخواهم دانشجو بشوم باید سرشاخ شدن با خیلی از مشکلات را به جان بخرم. باید این جرات را به خودم بدم که برخلاف مسیر جامعه شنا کنم. مشکلات فقط من را در مسیر کارگر شدن قرار داده است. از مشکلات خانوادگی بگیرید تا مشکلات معیشتی و جامعه و مشکلات دیگر که فقط یک مهاجر در یک موقعیت میتواند آن را لمس کند. پدر من کارگر است یعنی درآمد پایین، نداشتن امنیت شغلی و اینها تاثیر مستقیم بر سرنوشت بچهها میگذارد. اینها باعث میشود پدر تمایل نداشته باشد فرزندش درس بخواند. این ناخواسته تشویق میکند خانواده را که بچهاش درس نخواند. ما حدود 400 هزار نفر دانشآموز افغانستانی داریم و اینها وقتی به سن دانشگاه میرسند میشوند حدود 16 هزار نفر، ریزش عجیبی دارد. روزی که دفترچه کنکور میخری، برای یک مهاجر افغانستانی همانجا میخ تابوت انگیزهات را هم میزنند. در دفترچه نوشته فلان رشته شما حق نداری بخوانی، فلان شهر حق نداری بروی. برای فلان رشته باید فلانقدر شهریه بدهی. پدرت سرجمع ماهی یک و نیم میلیون درآمد دارد اما شما برای شهریه دانشگاه باید ترمی 20 میلیون بدهی. عملا برایت غیرممکن میشود و انگیزهای برایت نمیماند.
من سال 89، 90، 91 پشت کنکور ماندم. چرا؟ چون آن زمان کنکور شرط معدل داشت. برای ورود به دانشگاه دولتی معدل کتبی بالای 14 میخواست. من این را نداشتم. من خاطرم هست آن سالها کار میکردم و هر شب مسیر عبور من از دانشگاه فردوسی مشهد بود. اتوبوسی را پیاده میشدیم و اتوبوس دیگری را سوار میشدیم. من سه سال متوالی هر بار که از اتوبوس پیاده میشدم، با خودم میگفتم یک روز به این دانشگاه میآیم. من چون مدرسه خودگردان درس خواندم، معدل نمیشد بالای 14 باشد. سال سوم دیدم فایده ندارد و نمیشود، تصمیم گرفتم به پیامنور بروم. سه سال من هر بار از پشت پنجره اتوبوس به دانشگاه فردوسی با حسرت نگاه میکردم. به دانشگاه رسیدیم. ترمهای اولی که به دانشگاه رفته بودم. یک روز ترم جدید بود، اولین باری بود که رفتم سرکلاس. همکلاسیم با یک لحن طعنهآمیزی گفت: بچهها ما یک همکلاسی ژاپنی هم داریم. همکلاسی ژاپنی یعنی کسانی که نمیشناسیمشان. من به شخصه تا هنوز با این مساله کنار نیامدم. البته دانشگاه برای مهاجر افغانستانی مثل من تنها جایی است که این فرصت را دارم، خودم را به عنوان یک مهاجر افغانستانی به طرف مقابلم یعنی دوستان ایرانی بیواسطه معرفی کنم. هیچ جای دیگری را سراغ ندارم که بتوانم این کار را انجام بدهم چون فضا طوری است که این فرصت در اختیارت قرار نمیگیرد. همون شناخت ناقص باعث شده که ایرانیها نسبت به افغانستانیها پیشداوری داشته باشند، زمانی که شما در هر محیطی وارد میشوید، متاسفانه برخوردی که با تو میشود بر مبنای همین پیشداوریها و پیشذهنیتهاست فارغ از اینکه شما چه کسی هستید. وقتی ما وارد دانشگاه میشویم به خاطر همین پیشداوریها همه همکلاسیها بی برو برگرد گاردی نسبت به ما میگیرند. حتی اساتید هم به دید دیگری نسبت به دانشجوی مهاجر افغانستانی نگاه میکنند. اما در دانشگاه نسبت به محیط بیرون، شما این فرصت را دارید که بیایید این پیشداوریها و پیشذهنیتها را پاک کنید و دوما خودت را آنطور که هستی معرفی کنی. بعد از مدتی فرصت گفتگو و تعامل پیدا میکنی. ما دانشجویان مهاجر افغانستانی مشکل ادغام فرهنگی نداریم، فرهنگ ما دقیقا مشابه دانشجوهای ایرانی است. ما مشکل پذیرفتن داریم. متاسفانه ایرانیها نمیخواهند این را بپذیرند که ما هم مثل شما همفرهنگ و همزبان هستیم. بعد از این همه مدت تازه مسئول کوی دانشگاه تهران به این نتیجه رسیده است و اعلام کرده که از ترم آینده شما مهاجرین افغانستانی را با ایرانیها میگذاریم. در خوابگاه خارجیها نمیگذاریم. تازه به این نتیجه رسیدهاند که ما با ایرانیها مشکل ادغام فرهنگی نداریم. میتوانم در یک اتاق با سه تا ایرانی زندگی کنیم. ما مهاجرین افغانستانی اگر 130،40 واحد در دوره کارشناسی پاس میکنیم، 25،30 واحد دیگر هم برای تبدیل اقامتمان و کارهای ویزا و پاسپورت پاس میکنیم. من دانشجوی مهاجر تمام طول ترم، تمرکزم این است که چطور پول شهریه اول ترمم را جور کنم، چطور ویزایم را هماهنگ کنم. چطور اقامتم را ردیف کنم. هزار و یک دست از این دل مشغولیها.
خاطره دیگری یادم هست؛ نزدیک عید نوروز بود، استاد تکالیف عجیب و غریبی داده بود، من رفتم اتاقش و گفتم استاد تعطیلات عید است و میخواهیم به دید و بازدید برویم، سبکش کن که ما هم لذتی از تعطیلات ببریم. استاد گفت: شما افغانیها هم مگر عید نوروز دارید؟ یک ساعت و نیم نشستم با استاد در مورد آداب و رسومی که ما در نوروز داریم، صحبت کردیم. استاد انقدر شناخت از ما نداشت که بداند ما هم همفرهنگ نوروز اینجا هستیم.
سال 96 من رتبه یک کنکور زمینشناسی شدم. بنا به دلایلی از ثبتنام انصراف دادم. چون دانشجوهای خارجی که از کنکور میآیند حتما باید شهریه پرداخت کنند، چه رتبهاشان یک باشد و چه هزار باشد. با اینکه رتبهام یک شده بود باید شهریه میدادم. در دو سه روز که من با ایرانیهای مختلف از شغلهای مختلف و شخصیتهای مختلف صحبت میکردم، خیلیها نمیدانستند که دانشجوی مهاجری که از طریق کنکور دانشگاه روزانه قبول میشود باید شهریه پرداخت کند. من تاکیدی که همیشه دارم این است که جامعه ایرانی نسبت به ما شناخت ندارد.
مشکلات ناشی از خارجی بودن و قشرپایین است، ربطی به ملیت ندارد
سعیده سعیدی در ادامه بحثهای مهدی جعفری عنوان کرد: این مساله برای ایرانی که در خارج از کشور هست هم وجود دارد. مشکل این است که نگاه به افغانستانی خارجی است، این مشکل است. برای همین مثل یک خارجی رفتار میشود. مثل یک ایرانی که در آلمان هست، نگاه بهش خارجی است. همین نگرانی شهریه و اقامت را دارد. یک روز اقامتت اینور آنور شود، فوری دیپورت میشوی. مشکل آن نگاه است که خارجی است و متاسفانه آدم باید این را بپذیرد و نکته دیگری که گفتید دغدغه معاش چون من در مورد گروههای در حاشیه مانده هم کار کردهام، این مساله برای گروههای زیر خط فقر ایران هم هست، همین دغدغه برای زنان هست، یعنی خیلی از زنان ایرانی در شهرهای کوچک. همه را کلان شهری نگاه نکنیم. همه خانوادههای ایرانی زندگی کلان شهری تهران، اصفهان و شیراز ندارند. خیلی از افرادی که در شهرهای مرزی و کوچک دارند زندگی میکنند، به همین اندازه، دخترها و پسرها دارند با خانواده میجنگند برای ورود به دانشگاه. من خودم ده سال است در حوزه افغانستان پرچمدار دفاع از حقوق مهاجران هستم. خیلی جاها فکر میکنند که من هم افغانستانی هستم. نمیخواهم از این بار کم کنم ولی میخواهم بگویم این طرف را هم ببینیم یعنی ببینیم که این فقط مختص شما نیست و به آن نگاه کلان برمیگردد که از دبستان هست و تا دانشگاه و برخورد آن کارمند هم ادامه پیدا میکند و در بازار کار هم ادامه پیدا میکند.
گفتگو راهحل از بین بردن سوتفاهمات
یکی از حاضرین جلسه بیان کرد: من ایرانیام، در کانادا دانشجو بودهام و تجربه زندگی در آلمان هم دارم. همین تجربه مشابه دوستان را دارم. وقتی آدم از ایران بیرون میرود، تازه متوجه میشود که به عنوان یک خارجی نگاهها بهش متفاوت است. بستگی دارد شما به کدام کشور بروید. اگر به اروپا بروید که اصلا نمیفهمند من ایرانی هستم. اصلا ایرانی، عرب، افغانستانی و پاکستانی را از هم تشخیص نمیدهند. حالا شاید کسانی از رنگ چهرهاشان تشخیص بدهند که متفاوت هستند ولی اصلا این پیشداوریها بخواهی نخواهی در جامعه هست و دلیلش هم عدم ارتباط است. گفتگو نیست. آدمها صدایی در جامعه ندارند. در برنامههای تلویزیونی ظاهر نمیشوند، در اجتماعات نمیروند. در شورای شهر شرکت نمیکنند، در انجمنهای دانشگاهی نماینده نمیشوند که دانشکدهشان را نمایندگی بکنند.
اما شما مثلا به کانادا بروید، آن شرایطی که در کانادا برقرار است چون ایرانیهایی که آنجا هستند دیگر آدمهایی نبودهاند که زدند به دریا و آمدهاند و به صورت غیرمجاز وارد کشور شدهاند. نگاه کاناداییها نسبت به ایرانیها مقداری بالاتر است به خاطر اینکه کسانی که آمدند یا برای تحصیل آمدهاند یا پول زیادی داشتند آمدهاند. در ایران ما باید این را بپذیریم، واقعی است و موقت. در یک مقطع تاریخی به دلیل اشغال افغانستان توسط شوروی و اتفاقات سیاسی که رخ داده، جمعیت خیلی زیادی از مهاجرین به صورت غیرقانونی به ایران آمدهاند. این فقط هم مربوط به یک مقطع تاریخی است یعنی ما در گذشته میبینیم که زمانی سیاه پوستان وارد ایران شدند، در جنوب ایران ساکن بودند، سیاهبازی، روحوضی، که اینها را به تمسخر میگیرند متاسفانه. اینها در تاریخ ما هست ولی موقتی است. شما الان اگر سیاه بندری ببینید مسخرهاش میکنید؟
اصلا مردم ترکیه به فرهنگ پایین معروف بودند. نه فقط در ایران، در کل کشورهای اروپای شرقی، خودشان خودشان را مسخره میکردند ولی الان به خاطر اینکه در موقعیت اجتماعی قرار گرفتند که وضعیت بالایی دارند و در کشورهای دیگر هزینه میکنند. احترام بقیه کشورها را هم دریافت کردند. همه اینها موقتی است. من فقط میخواهم بگویم الان در این مقطع تاریخی که کارگرهای مردم افغانستان داخل ایران مستقر شدهاند، برداشت کلی مردم ایران این است که اینها کارگر هستند اما نیستند. حتما دکتر، مهندس، آدم ثروتمند و دانشمند دارند. همه طبقات اجتماعی در آنها هست ولی آن ارتباط اجتماعی در لایههای مختلف شکل نگرفته است. حالا مهاجرین افغانستانی که داخل ایران هستند، اینها وظیفه تاریخی دارند که صدایشان را بلند کنند و با مردم ایران و جامعهای که دارند در آن زندگی میکنند وارد مکالمه بشوند چون این ناگزیر است، برای اینکه این جهل تاریخی و عدم درک متقابل از بین برود باید وارد مکالمه بشوند.
https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_005.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_002.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_003.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_004.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_006.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_007.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_009.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_001.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_010.jpg https://diaran.ir/wp-content/uploads/2019/07/tajrobe_zisteh_008.jpg