داستان اشغال فلسطین: چگونه دایاسپورای یهودیان، دایاسپورای فلسطینیان را به وجود آورد؟

مفهوم «دایاسپورا» امروزه روز در ادبیات مهاجرت کاربرد بسیاری دارد. اصل این واژه عبری است و تا سالها در مورد یهودیانی به کار میرفت که به دلایل مختلف سرزمین خود را ترک کرده بودند. اما در قرن بیستم با افزایش مهاجرتهای بینالمللی لغت دایاسپورای عمومیت بیشتری یافت. تا جایی که امروزه روز تقریبا تمامی جوامع دور از وطن برای توصیف وضعیت خود از واژهی «دایاسپورا» استفاده میکنند. کتاب «دایاسپورا: مقدمهای بسیار کوتاه» که با همت اندیشکدهی دیاران در سالیان گذشته منتشر شده یکی از جامعترین کتابها در باب مفهوم دایاسپورا است. یکی از درخشانترین فصلهای این کتاب جایی است که نویسندهی کتاب در مورد اشغال فلسطین و تشکیل اسرائیل صحبت میکند. این فصل از کتاب به گونهای شفاف و مختصر آنچه که در قرن اخیر بر سرزمین فلسطین رفته را تشریح میکند. این روزها که اسرائیل و کشتار چند ماههی مردم فلسطین در غزه در سرخط خبرهای جهانی جای دارد، بیمناسبت نیست که مروری داشته باشیم بر داستان اشغال فلسطین. در این نوشتار، فصل مربوط به فلسطین و اسرائیل از کتاب «دایاسپورا: مقدمهای بسیار کوتاه» منتشر میشود. برای خواندن متن کامل کتاب میتوانید به این آدرس مراجعه کنید.

مهاجران و مسئلهی بازگشت
تقریباً هر گونه از دایاسپورا به نوعی دربردارندهی مفهوم بازگشت به خانه است. بسیاری از گروههای مهاجر مانند ارمنیها در یک وطن مشخص و قابل تمایز ریشه نداشتند. ولی دقیقاً به همین دلیل که مکان مشخصی برای بازگشتن به آن نداشتند مفهوم وطن را بیشتر ستایش میکردند و بسیاری از فعالیتهای آنها در کشورهای مختلف در راستای کسب یک جایگاه ملی برای مردمشان بود.
اما وقتی دستیابی به وطن نهایتاً در قالب یک کشور مستقل میسر شد مردم نتوانستند به سادگی ریشهی خود را از کشورهای مختلفی که در آن ساکن بودند درآورده و به وطن بازگردند و درصد زیادی از آنها در محل اقامت خود ماندند. همینطور ایرلندیها هم که به احساس تبعید شناخته شده بودند به ندرت به کشور خود بازگشتند. مگر در دههی شکوفایی اقتصادی ایرلند که از اواسط دههی ۱۹۹۰ شروع شد و به دوران «ببر سلتیک»[1] شناخته میشود.
حتی مفهوم استعاری «بازگشت» به وطن هم در بعد معنوی یا سیاسی قابل مقایسه با مشابهاش در بین آفریقاییها نیست. در بین آنها که ریشهی آفریقایی داشتند رویای بازگشت به وطن حتی در زمانی که بازگشت فیزیکی غیرممکن بود یا چندان مطلوب نبود، احساس دایاسپورا را زنده نگه میداشت. آفریقا همیشه یک وطن ذهنی بود تا یک مکان جغرافیایی مشخص یا محلی واقعی برای پناهندگان به آن. دهها هزار آفریقایی در قرن نوزدهم از قارهی آمریکا به آفریقا بازگشتند. ولی حتی زمانی که بازگشت به وطن اساساً قابل تصور هم نبود ایدهی بازگشت، اتحاد و همبستگی قدرتمندی بین همنژادهای آفریقایی در سرتاسر دنیا ایجاد میکرد. در بین بازگشتهای به وطن آباواجدادی، مهمترین و بزرگترین از نظر ابعاد جنبش صهیونیسم بود که منجر به شکلگیری کشور اسرائیل گردید.

صهیونیسم
صهیونیسم را میتوان در بستر تاریخیای که در آن رشد کرد و به عنوان گونهای از ملیگرایی اروپایی درک کرد. این جنبش بر این عقیده بنا شده بود که هیچ ملتی بدون داشتن کشوری که مرزهای مشخص دارد کامل نیست. این جنبش در واکنش به تعقیب و آزار و اذیت روسیه و اروپای شرقی در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. تئودور هرتسل[2] در کتاب «کشور یهودی»[3](۱۸۹۶) به تأسیس کشور یهودی در سرزمین فلسطین یعنی جایی که زمانی پادشاهیهای باستانی یهودیه و اسرائیل در آن قرار داشتند دعوت کرد.
اولین کنگرهی صهیونیسم در سال ۱۸۹۷ در بازل[4] سوییس برگزار شد و یک انجمن ملی (سازمان جهانی صهیونیسم) را با هدف ساختن یک وطن برای یهودیان تأسیس کرد. صهیونیستها ابتدا پیشنهاد بریتانیا مبنی بر در اختیار گرفتن بخشی از اوگاندا را به بحث گذاشتند. ولی نهایتاً آن را نپذیرفتند.
آن ها اصرار داشتند که برای حفظ بقا و رشد، یهودیان باید به صهیون بازگردند که نمادی از اورشلیم به همراه دژ ذکر شده در کتاب مقدس و تپه های مشرف بر آن بود. جنبش یهود به دنبال آن بود که با مهاجرت به فلسطین که در آن زمان استانی از امپراطوری عثمانی بود، کشور مستقل یهودی را تأسیس کنند.
در عبارت معروفی که توسط نویسنده ی صهیونیست انگلیسی-آمریکایی، زنگویل[5] مطرح و معروف شده بود، فلسطین «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» بود. البته این فرمول اشکالی داشت و آن مشکل این بود که این حقیقت را که در زمان آغاز مهاجرت یهودیان در دهه ی ۱۸۸۰ میلادی فلسطین دارای ۴۰۰ هزار ساکن عرب، ۴۳ هزار مسیحی و ۱۵ هزار یهودی بود، نادیده گرفته بود.
صهیونیستها برای توصیف مهاجرتهای پی در پی یهودیان در آن زمان از عبارت عبری «علیا»[6] به معنای «صعود» استفاده میکردند. این لغت معنای دیگری نیز دارد که به معنای بالا رفتن در کنیسه برای قرائت تورات است. در تاریخ مهاجرت از این واقعه به بازگشت یهودیان از تبعید یاد میشود. هر یهودی که به فلسطین مهاجرت میکرد در واقع در حال عروج بود و به سرزمین موعود بازمیگشت.
بیانیهی بالفور
در جریان جنگ جهانی اول، بریتانیا از انقلابهای عربی علیه امپراطوری عثمانی حمایت میکرد و به طور ضمنی به دنبال استقلال آنها بعد از پایان جنگ بود. در بیانیهی بالفور[7] که در سال ۱۹۱۷ توسط بریتانیا صادر شد، انگلستان خود را متعهد به تشکیل «یک خانهی ملی[8]» برای یهودیان معرفی کرد. این تعهد در قالب نامهای که وزیر خارجهی بریتانیا، آرتور بالفور[9] به بارون والتر روچیلد[10] صهیونیست نوشته شد در روزنامهی تایمز لندن به چاپ رسید. از روچیلد که یکی از اعضای خانوادهای تأثیرگذار در سطح بینالمللی بود خواسته شد تا این پیام را به رهبران جنبش صهیونیسم برساند.
انگیزهی بریتانیا در صدور بیانیهی بالفور مورد بحث بوده و است. با حمایت از شکلگیری یک کشور یهودی، انگلیس میتوانست ادعا كند كه از اصل خودمختاری ملی كه از طرف متحد خود در زمان جنگ، ایالات متحده حمایت میشد، تبعیت کرده است. مهمتر از آن اینکه یک کشور یهودی در خاورمیانه میتوانست مسیر تردد به هند را حفظ کند، امنیت منافع بریتانیا در کانال سوئز را تأمین کند و به عنوان حائلی بین مناطق تحت نفوذ انگلیس و مناطق تحت نفوذ فرانسه عمل کند.
اینکه مراد از «یک خانهی ملی» در فلسطین دقیقاً چه محدودهای است (آیا همهی آن منظور بوده یا قسمتی از آن؟) به عمد مبهم گذاشته شده بود و لحن صریح بیانیه که طبق آن در این وطن «حقوق شهروندی و مذهبی تجمعات ساکن فعلی غیریهودی در این سرزمین مورد تعرض قرار نخواهد گرفت» پیوسته تا به امروز سیاستهای منطقه را به چالش کشیده است. در نگاه عربهای ساکن در منطقه، هرگونه تلاش برای تأسیس یک کشور یهودی در فلسطین به نوعی استعمارگری بوده و تنها منجر به اخراج ساکنین میگردد.
صهیونیسم در بین یهودیان اروپا یک اقلیت محسوب میشد. چرا که در اساس و ریشه یک جنبش سکولار بود که بیشتر بر ملت یهود تأکید داشت تا پیروان دین یهود. از نگاه عقیدتی، تنها مشیت الهی است که میتواند «گردهم آمدن» یهودیان را محقق کند. لذا بازگشت فیزیکی آنها قبل از آمدن مسیح به وطن، هم نامطلوب بود و هم غیرممکن.
از بین یهودیانی که از روسیه و اروپای شرقی طی مراحل مقدماتی و بعد از شروع جنگ جهانی اول فرار کردند درصد عظیمی به امریکا مهاجرت کردند و تنها ۳ درصد فلسطین را برای زندگی برگزیدند. درصد یهودیان ساکن اسرائیل طی دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی تحت تأثیر تعقیب و آزار در اروپا و محدودیت مهاجرت به آمریکا افزایش چشمگیری داشت. ولی با این حال از ۳۰ درصد فراتر نرفت.
در «علیا» یا کوچ اول که بین سالهای ۱۸۸۱ تا ۱۸۹۱ (قبل از جنبش صهیونیست) اتفاق افتاد، حدود ۳۰ هزار یهودی روسیه، لهستان و رومانی را به قصد فلسطین ترک کردند. اغلب این مهاجرین در شهرها و روستاها ساکن شدند. درصد اندکی به راه اندازی مزارع کشاورزی پرداختند. آن ها توسط شاخه ی فرانسوی خانواده ی روچیلد در پاریس جمع آوری شده بودند و به کار در مزارع بزرگ کشاورزی گماشته شدند که عمدتاً تاکستانهایی بودند که با استفاده از نیروی کار عرب گردانده می شدند.
در علیای دوم که از سال ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ رخ داد حدود ۴۰ هزار یهودی عمدتاً از روسیه به فلسطین مهاجرت کردند و در زمینهایی که توسط سازمان جهانی صهیونیست[11] خریداری شده بود ساکن شدند و کیبوتزیم[12]هایی (مزارع اشتراکی) را طبق قواعد سوسیالیستی و اشتراکی راهاندازی کردند. ضمناً آنها زبان عبری را احیا کرده و احزاب سیاسی، اتحادیههای کارگری و روزنامههایی راهاندازی کردند.
سومین، چهارمین و پنجمین علیا در دورهای اتفاق افتاد که بریتانیا به عنوان مأموریت جامعه ملل (۱۹۲۲-۱۹۴۸) فلسطین را اداره میکرد. علیای سوم (۱۹۱۹-۱۹۲۳) متشکل از ۳۰ تا ۴۰ هزار مهاجر بود که عمدتاً از روسیه و اروپای شرقی بودند. این موج شامل بسیاری از متخصصان، پیشهوران، صنعتگران و کارگران با آرمانهای سوسیالیستی و همچنین کشاورزان ماهری بود که اقتصادی قابل اتکا را ایجاد کردند.
علیای چهارم (۱۹۲۴-۱۹۲۹) متشکل از ۸۲ هزار مهاجر عمدتاً طبقه متوسط بود که در معرض نابودی اقتصادی در روسیه یا یهودستیزی در لهستان قرار داشتند. اکثریت از اصول سوسیالیستی یا تعاونی پیروی نکردند و با نرخ بالایی در شهرها و شهرکها ساکن شدند. حدود ۲۳هزار نفر از نخبگان مهاجر یهودی متعاقباً فلسطین را به مقصد ایالات متحده و سایر نقاط ترک کردند.
اما در میان باقیماندگان کسانی هم مانند ولادیمیر جابوتینسکی، معمار «صهیونیسم تجدیدنظر طلب»[13] حضور داشتند که ایدئولوژی شبه نظامی آن تأکید بر دفاع از خود علیه همهی دشمنان مردم یهود داشت. سازمان شبهنظامی زیرزمینی او با نام ایرگون[14] اقدام به تشکیل جوخههای ترور علیه اعراب محلی کرد. او رنج مردم یهودی را نه فقط به خاطر یهودستیزی بلکه به خاطر شرایط دایاسپورا که در نگاه او به خاطر بیکشوری بود میدانست و تنها راهحل را در شکلگیری یک کشور امن برای یهودیان در خاک فلسطین میدانست.
همینطور که فشار برای ترک اروپا در دههی ۱۹۳۰ شدت میگرفت، پرواز یهودیان به خاک فلسطین ابعاد بسیار گستردهای پیدا کرد. بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ چیزی حدود ۲۵۰ هزار مهاجر که اغلب از تعقیب نازیها فرار کرده بودند به فلسطین آمدند و علیای پنجم را رقم زدند.
این موج پنجم، ورود تعداد زیادی متخصص، صنعتگر، محقق دانشگاهی، هنرمند و معمار به همراه داشت. آژانسهای یهودی زمینهای جدید برای ساکنین جدید خریداری میکردند و مستاجران عرب را اخراج کرده و بیرون میانداختند. وقتی شکایتهای اعراب از ساکنان یهودی افزایش یافت دولت بریتانیا محدودیتهای سفت و سختی را در سال ۱۹۳۹ برای مهاجرت یهودیان به فلسطین اعمال کرد. به امید آنکه در یک بازهی پنجساله منجر به کاهش جریان مهاجرت یهودیان به فلسطین شود. اما انجمنهای حامی یهودیان در طول جنگ جهانی دوم در برابر این محدودیت مقاومت کرده و چیزی حدود ۱۱۱ هزار یهودی را با عبور از موانع دریایی بریتانیا یا از طریق خاک سوریه به فلسطین قاچاق کردند. این عدد گرچه مقدار بزرگی است، ولی درصد کمی از یهودیانی بود که به هر حال از هولوکاست جان سالم به در بردند.
تشکیل اسرائیل

در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل متحد تأیید کرد که سرزمین فلسطین به دو کشور، یکی برای اعراب و یکی برای یهودیان تقسیم شود. در ۱۴ می ۱۹۴۸ (۵ ایار سال ۵۷۰۸ تقویم عبری)، دیوید بن گوریون[15] مدیر اجرایی سازمان جهانی صهیونیست، بیانیهی تأسیس کشور اسرائیل را صادر کرد. پشت سر تریبون او و روی دیوار تصویر بسیار بزرگی از تئودور هرتسل قرار داشت که در دو طرفش دو پرچم از ستارهی داوود واقع شده بود.
دولت جدید یک نماد بسیار برانگیزاننده برای خود برگزید: منورا[16] (شمعدان) به غنیمت گرفته شده توسط رومیها در سال ۷۰ پس از میلاد، نمادی از معبد تخریب شده در اورشلیم، که در طاق نصرت تیتوس به تصویر کشیده شده است. بیانیهی استقلال اسرائیل رسماً عرتض اسرائیل[17] (سرزمین اسرائیل، یا همان فلسطین) را «محل تولد مردم یهودی» معرفی کرده است. آنجا یهودیان اولین کشور خود را بنا نهادند واکنون بعد از حدود دو هزار سال آنها استقلال خود را احیا میکردند. طبق متن بیانیه «بعد از آنکه به اجبار از سرزمین خود اخراج شدند… مردم ایمان به این سرزمین را در تمام طول دوران پراکندگی با خود حفظ کردند و هیچگاه دست از دعا و امید به بازگشت به آن و احیای آزادی سیاسی خود در آن بر نداشتند».
طبق این نگاه تاریخی، هر نسل از یهودیان در آرزوی این بوده که در میهن باستانیاش تجدید حیات کند. در طول دو نسل گذشته جنبش صهیونیست این رویا را درک کرده و مهاجرانی را به فلسطین فرستاده که «کویر را به شکوفه نشاندهاند». این مهاجران جامعهای پویا ساخته که اقتصاد و فرهنگ خود را کنترل میکند، «صلح را دوست دارد ولی میداند چطور از خودش دفاع کند»، و «برکات پیشرفت را برای همه ساکنان کشور» به ارمغان آورده است!
در تلاش برای تأسیس کشوری یهودی، طبق متن بیانیه، سازمان ملل نهایتاً «حق طبیعی مردم یهودی برای کنترل سرنوشت خود» را به رسمیت شناخته است. اما ساکنان عرب فلسطین چطور؟ چطور آنها نیز میتوانند کنترل سرنوشت خود را در دست داشته باشند؟ تناقض غمانگیز دوران معاصر این است که از هم گسستن نسبی یک دایاسپورا مستقیماً به خلق دایاسپورایی دیگر انجامیده است.

یوم النکبه
برای جمعیت عرب فلسطین، برنامهی سازمان ملل برای جداسازی سرزمینی یک خیانت و بدبختی جلوه کرد. در پایان دوران قیمومیت بر فلسطین در سال ۱۹۴۸ جمعیت یهودی فلسطین ۶۵۰ هزار نفر بود که اغلب آنها اخیراً به آنجا مهاجرت کرده بودند. ولی جمعیت عرب منطقه ۱.۳ میلیون نفر بود که دو برابر جمعیت یهودیان بود.
بیانیهی استقلال متعهد شده بود که کشور جدید «رشد و شکوفایی کشور را برای همهی ساکنان آن و به نفع همهی آنان» و «تساوی کامل حقوق اجتماعی و سیاسی برای همهی ساکنین آن فارغ از دین، نژاد یا جنسیت» را به ارمغان خواهد آورد. اما ساکنین عرب فلسطین در عمل با صهیونیسم در قالب ساکنینی استعمارگر مواجه شدند که املاکشان را از دستشان درآورده و آنها را بیرون انداختند، درست شبیه به اروپاییها. فلسطینیها و حامیانشان هنوز از روز استقلال اسرائیل به عنوان «یوم النکبه» به معنای روز بدبختی یاد میکنند.
جنگهای اعراب و اسرائیل
اسرائیل برای حفظ استقلالش نیاز به جنگیدن داشت. جنگ داخلی بین اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۷ آغاز شد و یک سال پس از قرائت بیانیهی استقلال اسرائیل مورد حملهی ائتلاف عربی شامل مصر، سوریه، لبنان، عراق، فرااردن[1] و عربستان سعودی قرار گرفت. طبق مرزهای توافقی پس از آتشبس در سال ۱۹۴۹ (موسوم به «نوار سبز») قلمروی تحت کنترل اسرائیل نسبت به آنچه که برنامهی جداسازی سازمان ملل مشخص کرده بود یک سوم اضافه شده بود و در مجموع سه چهارم منطقهی فلسطین تحت قیمومیت انگلیس را در بر میگرفت.
نوار غزه و کرانهی باختری رود اردن که مملو از ساکنین عرب بود به ترتیب به اشغال مصر و اردن درآمدند. طی جنگهای داخلی ۴۸-۱۹۴۷ و جنگ اعراب و اسرائیل ۴۹-۱۹۴۸ حدود ۷۵۰ هزار عرب فلسطینی از خانههایشان گریختند یا اخراج شدند و صدها روستای عربنشین خالی از سکنه شدند. در کشور یهودی که بعد از جنگ به وجود آمده بود کمتر از ۱۵ درصد از جمعیت عرب بودند.
حدود سهچهارم پناهندگان عرب در خاک اسرائیل و در کنار ساکنین اصلی نوار پرتراکم غزه و کرانهی باختری ساکن شدند. نوار غزه چیزی حدود ۳۰۰ هزار ساکن در سال ۱۹۵۲ داشت که ۶۵ درصد از آنان در دستهی پناهندگان بودند. مصر این منطقه را کنترل میکرد ولی به ساکنینش شهروندی مصری نداد.
در همان زمان در کرانهی باختری ۴۰ درصد از جمعیت ۷۵۰ هزار نفری پناهنده بودند. در سال ۱۹۴۹ اردن به ساکنین کرانهی باختری و نیز به ۱۰۰ هزار فلسطینی پناهنده که با عبور از رودخانه به کرانهی شرقی رود اردن رفته بودند شهروندی اردن داد. بقیهی پناهندههای فلسطینی هم در سوریه یا لبنان و درصد کمی از آنها در مصر و عراق ساکن شدند. این کشورها به پناهندگان شهروندی اعطا نکردند. چرا که اصرار داشتند آنها باید به فلسطین برگردند، نه اینکه در جامعهی کشورهای دیگر جذب و هضم شوند.
سازمان ملل وضعیت پناهندگان فلسطینی را به طرز خاصی تعریف میکند. طبق تعریف استاندارد کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) ملاک تعیین وضعیت پناهندگان ترس از تعقیب و آزار و اذیت به خاطر نژاد، مذهب، مسائل سیاسی، ملیت یا عضویت در یک گروه خاص اجتماعی است. ولی آژانس امداد و کارهای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک (UNRWA) به جای آن از معیارهای جغرافیایی و اقتصادی استفاده میکند. این آژانس که در سال ۱۹۵۰ تشکیل شد به افرادی وضعیت پناهندگی اهدا کرد که حداقل دوسال قبل از تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸ در فلسطین زندگی میکردند و در اثر منازعات پس از آن خانه و امکانات زندگی خود را از دست داده و به یکی از محلهایی که آژانس برای آسایش آنها فراهم کرده ساکن شدند (کرانهی باختری، نوار غزه، اردن، سوریه و لبنان).
با وجود آنکه پناهندگان پذیرفته شده در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل با دریافت شهروندی در کشوری دیگر وضعیت پناهندگی خود را از دست میدهند، این اتفاق برای فلسطینیهایی که در کشورهای دیگر (عمدتاً در اردن) شهروند شدند اتفاق نیفتاد. چرا که آنها هنوز خانه و اموال خود را پس نگرفتهاند. آنها و فرزندان آنها هنوز هم جزو پناهندگان محسوب میگردند.
پس از جنگ شش روزه
اوضاع فلسطینیان پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ بدتر نیز شد. اسرائیل با شکست دادن ارتشی ائتلافی از مصر، اردن، سوریه و عراق کنترل کامل کرانهی باختری و نوار غزه به همراه صحرای سینا، شرق اورشلیم، کشتزارهای شبعا و بلندیهای جولان را در دست گرفت و ۲۲۵ هزار فلسطینی از کرانهی باختری گریخته و با عبور از رودخانه به خاک اردن رفتند. پناهندگان ثبت شده در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل که پس از آن در کرانهی باختری تحت فرمان اسرائیل ماندند وضعیت پناهندگی خود و شهروندی اردن (تا سال ۱۹۸۸) را حفظ کردند، ولی حمایت دولت اردن را از دست دادند. ساکنان عرب اصیل کرانهی باختری که از قبل از ۱۹۴۸ در آنجا ساکن بودند و به آنجا نگریخته بودند نه از حمایت کمیساریای عالی برخوردار بودند و نه از حمایت دولت اردن. در سال ۲۰۱۲ حدود ۷۵۰ هزار پناهندهی تحت حمایت کمیساریای عالی پناهندگان در کنار همین تعداد غیرپناهندهی عرب و ۳۵۰ هزار شهرکنشین اسرائیلی در کرانهی باختری زندگی میکردند.
شرایط نوار غزه حتی از کرانهی باختری نیز وخیمتر است. نسبت پناهنده به غیرپناهنده همواره در نوار غزه بالاتر از کرانهی باختری بوده و هیچ کدام از ساکنان آن هیچ نوع شهروندی ندارند. علاوه بر این نرخ مهاجرت از نوار غزه از کرانهی باختری کمتر بوده است. این امر منجر شده به طور طبیعی رشد جمعیت بیشتری در این منطقه اتفاق بیفتد. جمعیت نوار غزه در سال ۲۰۱۲ حدود ۱.۷ میلیون نفر بود که حدود یک میلیون نفر آن پناهندگان فلسطینی ثبت شده در کمیساریای عالی پناهندگان بودند. بسیاری از این پناهندگان در نوار غزه و در خانوادههایی که قبلاً بیخانمان شده بودند متولد شدند.
پناهندگانی که امروزه در نوار غزه و کرانهی باختری زندگی میکنند، حدود یک سوم از ۵ میلیون پناهندهی فلسطینی را تشکیل میدهند و بقیهی پناهندگان عمدتاً در اردن، سوریه و لبنان زندگی میکنند. از هر سه پناهندهی فلسطینی یک نفر در یکی از ۵۰ کمپ فعال فلسطینیها زندگی میکند. کمیساریای عالی پناهندگان این کمپها را مستقیماً اداره نمیکند. کمیساریا کمکهای بشردوستانه را که عمدتاً در قالب خدمات سلامت و تحصیل است، برای آنها تأمین میکند. تقریباً همهی فلسطینیها از حق شهروندی محرومند و از حمایت هیچ دولتی برخوردار نیستند. به طرز عجیبی تنها استثنای این امر حدود ۱.۵ میلیون شهروند عرب کشور اسرائیل (آنها که در نواحی اشغالی زندگی نمیکنند) هستند. امروزه حدود ۱۱ میلیون نفر خود را فلسطینی معرفی میکنند و بزرگترین جامعهی آنها خارج از جهان عرب جامعهی ۳۰۰ هزار نفری آنها در شیلی است.
الشتات
به کار بردن لغت دایاسپورا برای فلسطینیها چقدر درست و مفید است؟ تعبیرات یهودیان در مورد دایاسپورا به گونهای است که مردم فلسطین احتمالاً از این کلمه برای توصیف خود استفاده نمیکنند. لغت مورد علاقهی آنها «الشتات[1]» است که معنای اخراج از وطن و تبعید است و به هر حال به شدت شبیه به مفهوم دایاسپورا است.
فلسطینیها این مفهوم را برای اشاره به فرآیند اخراج گسترده، خالی از سکنه کردنِ سیستماتیک و حذف مظاهر تاریخی و فرهنگی استفاده میکنند. در حالی که یهودیان سرتاسر دنیا از «حق بازگشت» خود بهره میبرند، بسیاری از پناهندگان فلسطینی نسلهاست که در فاصلهی کمی از وطن خود که برای همیشه از آن اخراج شدهاند، زندگی میکنند و این نزدیکی به وطنِ دستنیافتنی بسیار آزاردهنده است.
گرچه این ویژگیها به طور مشخصی خاص مورد فلسطینیها هستند، ولی مورد آنها نیز ویژگیهایی دارد که آن را در چارچوب خانوادهی دایاسپورا قرار میدهد. «الشتات» که از همان ابتدا فاجعهبار بوده است در آن واحد منجر به آوارگی ساکنان یک سرزمین به مناطق مختلف دیگر شده است و در ادامه با حس قوی تبعید و اخراج همراه بوده است.
گرچه فلسطینیها تا قبل از قرن بیستم یک ایدئولوژی یا جنبش ملیگرایانهی منسجم نداشتهاند، ولی گونهای قدرتمند از ملیگرایی در پاسخ به شهرکسازی صهیونیستها در اوائل قرن بیستم شکل گرفت. سازمان آزادیبخش فلسطین در سال ۱۹۶۴ بهمنظور بازپسگیری قلمروی ملی در صورت لزوم با استفاده از زور تأسیس شد و جمعیت آوارهشده در سرتاسر جهان را (از الجزیره تا لندن، بیروت تا نیویورک، دمشق تا پاریس) در جهت شکلدهی به حرکت ملی مردم در قالب دایاسپورا متحد کرد. در واقع میل بازگشت به وطن به خاطر ممکن نبودن بازگشت بسیار تشدید شده است…
آیا واقعا اسرائیل کشور یهودیان است؟!
به علت سیاستی که اسرائیل در مورد یهودیان ساکن در اقصی نقاط جهان و متمایل به زندگی در اسرائیل در پیش گرفته، روابط این کشور با فلسطینیان به تضاد شدیدی برخورده است. در بیانیهی استقلال، اسرائیل اعلام کرده که از مهاجرت ادامهدار یهودیان در سرتاسر دنیا پشتیبانی و حمایت مالی میکند.
بیانیه اذعان میکند که اسرائیل «دروازههای وطن را برای هر یهودی کاملاً باز میکند» تا «گردهم آوردن تبعیدیها» ممکن شود. قانون حق بازگشت که در سال ۱۹۵۰ تصویب شد، حق همهی یهودیها برای زندگی در اسرائیل را مورد تأکید قرار میدهد. الحاقیهای که در سال ۱۹۷۰ برای این قانون تصویب شد اعلام میکند که هر کسی که از موقع تولد یهودی بوده یا بعدها تغییر دین به یهودیت داده، هرکه پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ یا همسر یهودی داشته یا هر که با فرزند یا نوهی یک یهودی ازدواج کرده باشد، به طور تضمینی حق بازگشت به اسرائیل را دارد و در لحظهی ورود به خاک اسرائیل شهروند این کشور محسوب میگردد.
استفاده از لغت «بازگشت» به جای لغت «مهاجرت» بر ادعای مالکیت یهودیها بر سرزمین فلسطین به عنوان وطن اصلیشان تأکید دارد. در بین سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۹۹ حدود ۳ میلیون عوله[1](کسی که علیا کرده است) به اسرائیل وارد شدند که در بین آنها ۴۹ هزار یهودی یمنی بودند و در سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰ طی «عملیات بر بالهای عقابها» به اسرائیل آورده شده بودند. نام عملیات برگرفته از یک پیشگویی در کتاب اشعیا[2] ۴۰:۳۱ است که خداوند فرزندان اسرائیل را بر بالهای عقابها به صهیون باز خواهد گرداند. عملیاتهای مشابهی نیز در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برای انتقال یهودیان از کشورهای عربی صورت پذیرفت.
امروزه [آمار کتاب مربوط به سال ۲۰۱۰ است] تعداد تقریبی یهودیان در دنیا حدود ۱۳.۵ میلیون نفر است. از این تعداد حدود ۸۰ درصد در اسرائیل و ایالات متحده زندگی میکنند (در هر کدام حدود ۵.۵ میلیون نفر) و بقیهی یهودیان اکثرشان در اروپا زندگی میکنند (۱.۵میلیون نفر) و بقیه در جمعهای کوچکتری در کانادا، مکزیک، آرژانتین، آفریقا و جاهای دیگر.
به بیانی دیگر حدود ۶۰ درصد از یهودیان خارج از اسرائیل و به بیان برخی محققین فرانسوی و آمریکایی در «دایاسپورای یهودیان» زندگی میکنند و این تصمیم به ماندن «در دایاسپورا» به همراه کاهش احساسات ضدیهودی پس از جنگ جهانی دوم، هویت یهودیان خارج از اسرائیل را به شدت تضعیف کرده است.
از این منظر یهودیت به گونهای از نژاد نمادین تقلیل یافته است که در فرهنگهای دیگر حل شده است. البته بسیاری از یهودیان آمریکا در مورد خودشان این اعتقاد را ندارند. اسرائیل برای آنها محور زندگیشان نیست، ولی آنها خود را از یهودیان اسرائیل کمتر یهودی نمیدانند. آنها بدون آنکه در رنج تبعید باشند، در خانهی خود هستند و مانند یهودیان پیرو ارمیای نبی که در بابل سکونت گزیده بودند همانجا که هستند احساس راحتی میکنند. در عین حال بسیاری از آنان به نوعی با اسرائیل ارتباط دارند، برخی به عنوان منتقد و برخی به عنوان حامی…
[1] diaspora bonds
[1] olim
[2] Isaiah
[1] al-Shatat
[2] Law of Return
[3] New historians
[4] Neturei Karta
[5] Reb Arelach
[1] Transjordan
[1] Celtic Tiger
[2] Theodor Herzl
[3] The Jewish State
[4] Basel
[5] Israel Zangwill
[6] aliyah
[7] Balfour Declaration
[8] a national home
[9] Arthur Balfour
[10] Baron Walter Rothschild
[11] World Zionist Organization
[12] kibbutzim
[13] Revisionist Zionism
[14] Irgun
[15] David Ben-Gurion
[16] the menorah
[17] Eretz Israel