داستان اشغال فلسطین: چگونه دایاسپورای یهودیان، دایاسپورای فلسطینیان را به وجود آورد؟

مفهوم «دایاسپورا» امروزه روز در ادبیات مهاجرت کاربرد بسیاری دارد. اصل این واژه عبری است و تا سال‌ها در مورد یهودیانی به کار می‌رفت که به دلایل مختلف سرزمین خود را ترک کرده بودند. اما در قرن بیستم با افزایش مهاجرت‌های بین‌المللی لغت دایاسپورای عمومیت بیشتری یافت. تا جایی که امروزه روز تقریبا تمامی جوامع دور از وطن برای توصیف وضعیت خود از واژه‌ی «دایاسپورا» استفاده می‌کنند. کتاب «دایاسپورا: مقدمه‌ای بسیار کوتاه» که با همت اندیشکده‌ی دیاران در سالیان گذشته منتشر شده یکی از جامع‌ترین کتاب‌ها در باب مفهوم دایاسپورا است. یکی از درخشان‌ترین فصل‌های این کتاب جایی است که نویسنده‌ی کتاب در مورد اشغال فلسطین و تشکیل اسرائیل صحبت می‌کند. این فصل از کتاب به گونه‌ای شفاف و مختصر آن‌چه که در قرن اخیر بر سرزمین فلسطین رفته را تشریح می‌کند. این روزها که اسرائیل و کشتار چند ماهه‌ی مردم فلسطین در غزه در سرخط خبرهای جهانی جای دارد، بی‌مناسبت نیست که مروری داشته باشیم بر داستان اشغال فلسطین. در این نوشتار، فصل مربوط به فلسطین و اسرائیل از کتاب «دایاسپورا: مقدمه‌ای بسیار کوتاه» منتشر می‌شود. برای خواندن متن کامل کتاب می‌توانید به این آدرس مراجعه کنید.

مهاجران و مسئله‌ی بازگشت

تقریباً هر گونه از دایاسپورا به نوعی دربردارنده‌­ی مفهوم بازگشت به خانه است. بسیاری از گروه‌­های مهاجر مانند ارمنی‌­ها در یک وطن مشخص و قابل تمایز ریشه نداشتند. ولی دقیقاً به همین دلیل که مکان مشخصی برای بازگشتن به آن نداشتند مفهوم وطن را بیشتر ستایش می‌کردند و بسیاری از فعالیت‌­های آن­‌ها در کشورهای مختلف در راستای کسب یک جایگاه ملی برای مردم‌شان بود.

اما وقتی دست­یابی به وطن نهایتاً در قالب یک کشور مستقل میسر شد مردم نتوانستند به سادگی ریشه­‌ی خود را از کشورهای مختلفی که در آن ساکن بودند درآورده و به وطن بازگردند و درصد زیادی از آن­ها در محل اقامت خود ماندند. همین­طور ایرلندی‌­ها هم که به احساس تبعید شناخته شده بودند به ندرت به کشور خود بازگشتند. مگر در دهه­‌ی شکوفایی اقتصادی ایرلند که از اواسط دهه­ی ۱۹۹۰ شروع شد و به دوران «ببر سلتیک»[1] شناخته می­‌شود.

حتی مفهوم استعاری «بازگشت» به وطن هم در بعد معنوی یا سیاسی قابل مقایسه با مشابه‌­اش در بین آفریقایی‌­ها نیست. در بین آن‌­ها که ریشه­‌ی آفریقایی داشتند رویای بازگشت به وطن حتی در زمانی که بازگشت فیزیکی غیرممکن بود یا چندان مطلوب نبود، احساس دایاسپورا را زنده نگه می‌داشت. آفریقا همیشه یک وطن ذهنی بود تا یک مکان جغرافیایی مشخص یا محلی واقعی برای پناهندگان به آن. ده­‌ها هزار آفریقایی در قرن نوزدهم از قاره‌­ی آمریکا به آفریقا بازگشتند. ولی حتی زمانی که بازگشت به وطن اساساً قابل تصور هم نبود ایده‌­ی بازگشت، اتحاد و همبستگی قدرتمندی بین هم‌­نژاد­های آفریقایی در سرتاسر دنیا ایجاد می‌­کرد. در بین بازگشت‌­های به وطن آباواجدادی، مهم‌­ترین و بزرگ‌ترین از نظر ابعاد جنبش صهیونیسم بود که منجر به شکل‌­گیری کشور اسرائیل گردید.

صهیونیسم

صهیونیسم را می­‌توان در بستر تاریخی­‌ای که در آن رشد کرد و به عنوان گونه‌­ای از ملی­‌گرایی اروپایی درک کرد. این جنبش بر این عقیده بنا شده بود که هیچ ملتی بدون داشتن کشوری که مرزهای مشخص دارد کامل نیست. این جنبش در واکنش به تعقیب و آزار و اذیت روسیه و اروپای شرقی در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. تئودور هرتسل[2] در کتاب «کشور یهودی»[3](۱۸۹۶) به تأسیس کشور یهودی در سرزمین فلسطین یعنی جایی که زمانی پادشاهی‌­های باستانی یهودیه و اسرائیل در آن قرار داشتند دعوت کرد.

اولین کنگره­‌ی صهیونیسم در سال ۱۸۹۷ در بازل[4] سوییس برگزار شد و یک انجمن ملی (سازمان جهانی صهیونیسم) را با هدف ساختن یک وطن برای یهودیان تأسیس کرد. صهیونیست‌­ها ابتدا پیشنهاد بریتانیا مبنی بر در اختیار گرفتن بخشی از اوگاندا را به بحث گذاشتند. ولی نهایتاً آن را نپذیرفتند.

آن ­ها اصرار داشتند که برای حفظ بقا و رشد، یهودیان باید به صهیون بازگردند که نمادی از اورشلیم به همراه دژ ذکر شده در کتاب مقدس و تپه ­های مشرف بر آن بود. جنبش یهود به دنبال آن بود که با مهاجرت به فلسطین که در آن زمان استانی از امپراطوری عثمانی بود، کشور مستقل یهودی را تأسیس کنند.

در عبارت معروفی که توسط نویسنده ­ی صهیونیست انگلیسی-آمریکایی، زنگویل[5] مطرح و معروف شده بود، فلسطین «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» بود. البته این فرمول اشکالی داشت و آن مشکل این بود که این حقیقت را که در زمان آغاز مهاجرت یهودیان در دهه ی ۱۸۸۰ میلادی فلسطین دارای ۴۰۰ هزار ساکن عرب، ۴۳ هزار مسیحی و ۱۵ هزار یهودی بود، نادیده گرفته بود.

صهیونیست‌ها برای توصیف مهاجرت­‌های پی در پی یهودیان در آن زمان از عبارت عبری «علیا»[6] به معنای «صعود» استفاده می­‌کردند. این لغت معنای دیگری نیز دارد که به معنای بالا رفتن در کنیسه برای قرائت تورات است. در تاریخ مهاجرت از این واقعه به بازگشت یهودیان از تبعید یاد می­‌شود. هر یهودی که به فلسطین مهاجرت می­‌کرد در واقع در حال عروج بود و به سرزمین موعود بازمی­‌گشت.

بیانیه‌ی بالفور

در جریان جنگ جهانی اول، بریتانیا از انقلاب­‌های عربی علیه امپراطوری عثمانی حمایت می­‌کرد و به طور ضمنی به دنبال استقلال آن­‌ها بعد از پایان جنگ بود. در بیانیه‌­ی بالفور[7] که در سال ۱۹۱۷ توسط بریتانیا صادر شد، انگلستان خود را متعهد به تشکیل «یک خانه‌­ی ملی[8]» برای یهودیان معرفی کرد. این تعهد در قالب نامه­‌ای که وزیر خارجه­‌ی بریتانیا، آرتور بالفور[9] به بارون والتر روچیلد[10] صهیونیست نوشته شد در روزنامه­‌ی تایمز لندن به چاپ رسید. از روچیلد که یکی از اعضای خانواده‌­ای تأثیرگذار در سطح بین‌­المللی بود خواسته شد تا این پیام را به رهبران جنبش صهیونیسم برساند.

انگیز‌ه‌­ی بریتانیا در صدور بیانیه‌­ی بالفور مورد بحث بوده و است. با حمایت از شکل­‌گیری یک کشور یهودی، انگلیس می‌توانست ادعا كند كه از اصل خودمختاری ملی كه از طرف متحد خود در زمان جنگ، ایالات متحده حمایت می­‌شد، تبعیت کرده است. مهم‌­تر از آن این­که یک کشور یهودی در خاورمیانه می­‌توانست مسیر تردد به هند را حفظ کند، امنیت منافع بریتانیا در کانال سوئز را تأمین کند و به عنوان حائلی بین مناطق تحت نفوذ انگلیس و مناطق تحت نفوذ فرانسه عمل کند.

این­که مراد از «یک خانه‌­ی ملی» در فلسطین دقیقاً چه محدوده‌ای است (آیا همه‌­ی آن منظور بوده یا قسمتی از آن؟) به عمد مبهم گذاشته شده بود و لحن صریح بیانیه که طبق آن در این وطن «حقوق شهروندی و مذهبی تجمعات ساکن فعلی غیریهودی در این سرزمین مورد تعرض قرار نخواهد گرفت» پیوسته تا به امروز سیاست­‌های منطقه را به چالش کشیده است. در نگاه عرب‌­های ساکن در منطقه، هرگونه تلاش برای تأسیس یک کشور یهودی در فلسطین به نوعی استعمارگری بوده و تنها منجر به اخراج ساکنین می‌گردد.

صهیونیسم در بین یهودیان اروپا یک اقلیت محسوب می­‌شد. چرا که در اساس و ریشه یک جنبش سکولار بود که بیشتر بر ملت یهود تأکید داشت تا پیروان دین یهود. از نگاه عقیدتی، تنها مشیت الهی است که می‌­تواند «گردهم آمدن» یهودیان را محقق کند. لذا بازگشت فیزیکی آن­‌ها قبل از آمدن مسیح به وطن، هم نامطلوب بود و هم غیرممکن.

از بین یهودیانی که از روسیه و اروپای شرقی طی مراحل مقدماتی و بعد از شروع جنگ جهانی اول فرار کردند درصد عظیمی به امریکا مهاجرت کردند و تنها ۳ درصد فلسطین را برای زندگی برگزیدند. درصد یهودیان ساکن اسرائیل طی دهه­ های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی تحت تأثیر تعقیب و آزار در اروپا و محدودیت مهاجرت به آمریکا افزایش چشمگیری داشت. ولی با این حال از ۳۰ درصد فراتر نرفت.

در «علیا» یا کوچ اول که بین سال­‌های ۱۸۸۱ تا ۱۸۹۱ (قبل از جنبش صهیونیست) اتفاق افتاد، حدود ۳۰ هزار یهودی روسیه، لهستان و رومانی را به قصد فلسطین ترک کردند. اغلب این مهاجرین در شهرها و روستاها ساکن شدند. درصد اندکی به راه اندازی مزارع کشاورزی پرداختند. آن­ ها توسط شاخه ­ی فرانسوی خانواده ­ی روچیلد در پاریس جمع ­آوری شده بودند و به کار در مزارع بزرگ کشاورزی گماشته شدند که عمدتاً تاکستان‌هایی بودند که با استفاده از نیروی کار عرب گردانده می­ شدند.

در علیای دوم که از سال ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ رخ داد حدود ۴۰ هزار یهودی عمدتاً از روسیه به فلسطین مهاجرت کردند و در زمی­ن‌هایی که توسط سازمان جهانی صهیونیست[11] خریداری شده بود ساکن شدند و کیبوتزیم[12]­هایی (مزارع اشتراکی) را طبق قواعد سوسیالیستی و اشتراکی راه‌­اندازی کردند. ضمناً آن­‌ها زبان عبری را احیا کرده و احزاب سیاسی، اتحادیه­‌های کارگری و روزنامه‌­هایی راه­‌اندازی کردند.

سومین، چهارمین و پنجمین علیا در دوره‌ای اتفاق افتاد که بریتانیا به عنوان مأموریت جامعه ملل (۱۹۲۲-۱۹۴۸) فلسطین را اداره می‌کرد. علیای سوم (۱۹۱۹-۱۹۲۳) متشکل از ۳۰ تا ۴۰ هزار مهاجر بود که عمدتاً از روسیه و اروپای شرقی بودند. این موج شامل بسیاری از متخصصان، پیشه‌وران، صنعتگران و کارگران با آرمان‌های سوسیالیستی و همچنین کشاورزان ماهری بود که اقتصادی قابل اتکا را ایجاد کردند.

علیای چهارم (۱۹۲۴-۱۹۲۹) متشکل از ۸۲ هزار مهاجر عمدتاً طبقه متوسط ​​بود که در معرض نابودی اقتصادی در روسیه یا یهودستیزی در لهستان قرار داشتند. اکثریت از اصول سوسیالیستی یا تعاونی پیروی نکردند و با نرخ بالایی در شهرها و شهرک‌ها ساکن شدند. حدود ۲۳هزار نفر از نخبگان مهاجر یهودی متعاقباً فلسطین را به مقصد ایالات متحده و سایر نقاط ترک کردند.

اما در میان باقی‌ماندگان کسانی هم مانند ولادیمیر جابوتینسکی، معمار «صهیونیسم تجدیدنظر طلب»[13] حضور داشتند که ایدئولوژی شبه نظامی آن تأکید بر دفاع از خود علیه همه‌­ی دشمنان مردم یهود داشت. سازمان شبه­‌نظامی زیرزمینی او با نام ایرگون[14] اقدام به تشکیل جوخه‌های ترور علیه اعراب محلی کرد. او رنج مردم یهودی را نه فقط به خاطر یهودستیزی بلکه به خاطر شرایط دایاسپورا که در نگاه او به خاطر بی­‌کشوری بود می­‌دانست و تنها راه‌­حل را در شکل­‌گیری یک کشور امن برای یهودیان در خاک فلسطین می‌دانست.

همین‌­طور که فشار برای ترک اروپا در دهه‌­ی ۱۹۳۰ شدت می­‌گرفت، پرواز یهودیان به خاک فلسطین ابعاد بسیار گسترده­ای پیدا کرد. بین سال­‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ چیزی حدود ۲۵۰ هزار مهاجر که اغلب از تعقیب نازی­‌ها فرار کرده بودند به فلسطین آمدند و علیای پنجم را رقم زدند.

این موج پنجم، ورود تعداد زیادی متخصص، صنعتگر، محقق دانشگاهی، هنرمند و معمار به همراه داشت. آژانس­‌های یهودی زمین­‌های جدید برای ساکنین جدید خریداری می­‌کردند و مستاجران عرب را اخراج کرده و بیرون می­‌انداختند. وقتی شکایت­‌های اعراب از ساکنان یهودی افزایش یافت دولت بریتانیا محدودیت­‌های سفت و سختی را در سال ۱۹۳۹ برای مهاجرت یهودیان به فلسطین اعمال کرد. به امید آنکه در یک بازه­‌ی پنج‌ساله منجر به کاهش جریان مهاجرت یهودیان به فلسطین شود. اما انجمن­‌های حامی یهودیان در طول جنگ جهانی دوم در برابر این محدودیت مقاومت کرده و چیزی حدود ۱۱۱ هزار یهودی را با عبور از موانع دریایی بریتانیا یا از طریق خاک سوریه به فلسطین قاچاق کردند. این عدد گرچه مقدار بزرگی است، ولی درصد کمی از یهودیانی بود که به هر حال از هولوکاست جان سالم به در بردند.

تشکیل اسرائیل

در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل متحد تأیید کرد که سرزمین فلسطین به دو کشور، یکی برای اعراب و یکی برای یهودیان تقسیم شود. در ۱۴ می ۱۹۴۸ (۵ ایار سال ۵۷۰۸ تقویم عبری)، دیوید بن گوریون[15] مدیر اجرایی سازمان جهانی صهیونیست، بیانیه‌­ی تأسیس کشور اسرائیل را صادر کرد. پشت سر تریبون او و روی دیوار تصویر بسیار بزرگی از تئودور هرتسل قرار داشت که در دو طرفش دو پرچم از ستاره‌­ی داوود واقع شده بود.

دولت جدید یک نماد بسیار برانگیزاننده برای خود برگزید: منورا[16] (شمعدان) به غنیمت گرفته شده توسط رومی‌­ها در سال ۷۰ پس از میلاد، نمادی از معبد تخریب شده در اورشلیم، که در طاق نصرت تیتوس به تصویر کشیده شده است. بیانیه­‌ی استقلال اسرائیل رسماً عرتض اسرائیل[17] (سرزمین اسرائیل، یا همان فلسطین) را «محل تولد مردم یهودی» معرفی کرده است. آن­جا یهودیان اولین کشور خود را بنا نهادند واکنون بعد از حدود دو هزار سال آن‌­ها استقلال خود را احیا می‌­کردند. طبق متن بیانیه «بعد از آن­که به اجبار از سرزمین خود اخراج شدند… مردم ایمان به این سرزمین را در تمام طول دوران پراکندگی با خود حفظ کردند و هیچ­گاه دست از دعا و امید به بازگشت به آن و احیای آزادی سیاسی خود در آن بر نداشتند».

طبق این نگاه تاریخی، هر نسل از یهودیان در آرزوی این بوده که در میهن باستانی­‌اش تجدید حیات کند. در طول دو نسل گذشته جنبش صهیونیست این رویا را درک کرده و مهاجرانی را به فلسطین فرستاده که «کویر را به شکوفه نشانده‌­اند». این مهاجران جامعه­‌ای پویا ساخته که اقتصاد و فرهنگ خود را کنترل می­‌کند، «صلح را دوست دارد ولی می­‌داند چطور از خودش دفاع کند»، و «برکات پیشرفت را برای همه ساکنان کشور» به ارمغان آورده است!

در تلاش برای تأسیس کشوری یهودی، طبق متن بیانیه، سازمان ملل نهایتاً «حق طبیعی مردم یهودی برای کنترل سرنوشت خود» را به رسمیت شناخته است. اما ساکنان عرب فلسطین چطور؟ چطور آن‌­ها نیز می­‌توانند کنترل سرنوشت خود را در دست داشته باشند؟ تناقض غم­‌انگیز دوران معاصر این است که از هم گسستن نسبی یک دایاسپورا مستقیماً به خلق دایاسپورایی دیگر انجامیده است.

یوم النکبه

برای جمعیت عرب فلسطین، برنامه‌­ی سازمان ملل برای جداسازی سرزمینی یک خیانت و بدبختی جلوه کرد. در پایان دوران قیمومیت بر فلسطین در سال ۱۹۴۸ جمعیت یهودی فلسطین ۶۵۰ هزار نفر بود که اغلب آن­‌ها اخیراً به آن­جا مهاجرت کرده بودند. ولی جمعیت عرب منطقه ۱.۳ میلیون نفر بود که دو برابر جمعیت یهودیان بود.

بیانیه‌­ی استقلال متعهد شده بود که کشور جدید «رشد و شکوفایی کشور را برای همه­‌ی ساکنان آن و به نفع همه‌­ی آنان» و «تساوی کامل حقوق اجتماعی و سیاسی برای همه­‌ی ساکنین آن فارغ از دین، نژاد یا جنسیت» را به ارمغان خواهد آورد. اما ساکنین عرب فلسطین در عمل با صهیونیسم در قالب ساکنینی استعمارگر مواجه شدند که املاک‌شان را از دست‌شان درآورده و آن­‌ها را بیرون انداختند، درست شبیه به اروپایی­ها. فلسطینی­‌ها و حامیان‌شان هنوز از روز استقلال اسرائیل به عنوان «یوم النکبه» به معنای روز بدبختی یاد می­‌کنند.

جنگ‌های اعراب و اسرائیل

اسرائیل برای حفظ استقلالش نیاز به جنگیدن داشت. جنگ داخلی بین اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۷ آغاز شد و یک سال پس از قرائت بیانیه‌­ی استقلال اسرائیل مورد حمله­‌ی ائتلاف عربی شامل مصر، سوریه، لبنان، عراق، فرااردن[1] و عربستان سعودی قرار گرفت. طبق مرزهای توافقی پس از آتش­‌بس در سال ۱۹۴۹ (موسوم به «نوار سبز») قلمروی تحت کنترل اسرائیل نسبت به آن­چه که برنامه‌­ی جداسازی سازمان ملل مشخص کرده بود یک سوم اضافه شده بود و در مجموع سه چهارم منطقه‌­ی فلسطین تحت قیمومیت انگلیس را در بر می­‌گرفت.

نوار غزه و کرانه­‌ی باختری رود اردن که مملو از ساکنین عرب بود به ترتیب به اشغال مصر و اردن درآمدند. طی جنگ­‌های داخلی ۴۸-۱۹۴۷ و جنگ اعراب و اسرائیل ۴۹-۱۹۴۸ حدود ۷۵۰ هزار عرب فلسطینی از خانه‌های‌شان گریختند یا اخراج شدند و صدها روستای عرب­‌نشین خالی از سکنه شدند. در کشور یهودی که بعد از جنگ به وجود آمده بود کمتر از ۱۵ درصد از جمعیت عرب بودند.

حدود سه‌چهارم پناهندگان عرب در خاک اسرائیل و در کنار ساکنین اصلی نوار پرتراکم غزه و کرانه­‌ی باختری ساکن شدند. نوار غزه چیزی حدود ۳۰۰ هزار ساکن در سال ۱۹۵۲ داشت که ۶۵ درصد از آنان در دسته‌­ی پناهندگان بودند. مصر این منطقه را کنترل می­‌کرد ولی به ساکنینش شهروندی مصری نداد.

در همان زمان در کرانه­‌ی باختری ۴۰ درصد از جمعیت ۷۵۰ هزار نفری پناهنده بودند. در سال ۱۹۴۹ اردن به ساکنین کرانه‌­ی باختری و نیز به ۱۰۰ هزار فلسطینی پناهنده که با عبور از رودخانه به کرانه­‌ی شرقی رود اردن رفته بودند شهروندی اردن داد. بقیه­‌ی پناهنده‌­های فلسطینی هم در سوریه یا لبنان و درصد کمی از آن­‌ها در مصر و عراق ساکن شدند. این کشورها به پناهندگان شهروندی اعطا نکردند. چرا که اصرار داشتند آن­‌ها باید به فلسطین برگردند، نه اینکه در جامعه‌­ی کشورهای دیگر جذب و هضم شوند.

سازمان ملل وضعیت پناهندگان فلسطینی را به طرز خاصی تعریف می­‌کند. طبق تعریف استاندارد کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) ملاک تعیین وضعیت پناهندگان ترس از تعقیب و آزار و اذیت به خاطر نژاد، مذهب، مسائل سیاسی، ملیت یا عضویت در یک گروه خاص اجتماعی است. ولی آژانس امداد و کارهای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک (UNRWA) به جای آن از معیارهای جغرافیایی و اقتصادی استفاده می‌­کند. این آژانس که در سال ۱۹۵۰ تشکیل شد به افرادی وضعیت پناهندگی اهدا کرد که حداقل دوسال قبل از تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸ در فلسطین زندگی می­‌کردند و در اثر منازعات پس از آن خانه و امکانات زندگی خود را از دست داده و به یکی از محل­‌هایی که آژانس برای آسایش آن­‌ها فراهم کرده ساکن شدند (کرانه­‌ی باختری، نوار غزه، اردن، سوریه و لبنان).

با وجود آنکه پناهندگان پذیرفته شده در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل با دریافت شهروندی در کشوری دیگر وضعیت پناهندگی خود را از دست می‌­دهند، این اتفاق برای فلسطینی‌­هایی که در کشورهای دیگر (عمدتاً در اردن) شهروند شدند اتفاق نیفتاد. چرا که آن‌­ها هنوز خانه و اموال خود را پس نگرفته­‌اند. آن­‌ها و فرزندان آن­ها هنوز هم جزو پناهندگان محسوب می­‌گردند.

پس از جنگ شش روزه

اوضاع فلسطینیان پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ بدتر نیز شد. اسرائیل با شکست دادن ارتشی ائتلافی از مصر، اردن، سوریه و عراق کنترل کامل کرانه­‌ی باختری و  نوار غزه به همراه صحرای سینا، شرق اورشلیم، کشت‌زارهای شبعا و بلندی­‌های جولان را در دست گرفت و ۲۲۵ هزار فلسطینی از کرانه­‌ی باختری گریخته و با عبور از رودخانه به خاک اردن رفتند. پناهندگان ثبت شده در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل که پس از آن در کرانه‌­ی باختری تحت فرمان اسرائیل ماندند وضعیت پناهندگی خود و شهروندی اردن (تا سال ۱۹۸۸) را حفظ کردند، ولی حمایت دولت اردن را از دست دادند. ساکنان عرب اصیل کرانه­‌ی باختری که از قبل از ۱۹۴۸ در آن‌­جا ساکن بودند و به آن‌جا نگریخته بودند نه از حمایت کمیساریای عالی برخوردار بودند و نه از حمایت دولت اردن. در سال ۲۰۱۲ حدود ۷۵۰ هزار پناهنده‌­ی تحت حمایت کمیساریای عالی پناهندگان در کنار همین تعداد غیرپناهنده‌­ی عرب و ۳۵۰ هزار شهرک­‌نشین اسرائیلی در کرانه­‌ی باختری زندگی می­‌کردند.

شرایط نوار غزه حتی از کرانه­‌ی باختری نیز وخیم­‌تر است. نسبت پناهنده به غیرپناهنده همواره در نوار غزه بالاتر از کرانه­ی باختری بوده و هیچ کدام از ساکنان آن هیچ نوع شهروندی ندارند. علاوه بر این نرخ مهاجرت از نوار غزه از کرانه‌­ی باختری کمتر بوده است. این امر منجر شده به طور طبیعی رشد جمعیت بیشتری در این منطقه اتفاق بیفتد. جمعیت نوار غزه در سال ۲۰۱۲ حدود ۱.۷ میلیون نفر بود که حدود یک میلیون نفر آن پناهندگان فلسطینی ثبت شده در کمیساریای عالی پناهندگان بودند. بسیاری از این پناهندگان در نوار غزه و در خانواده­‌هایی که قبلاً بی­خان‌مان شده بودند متولد شدند.

پناهندگانی که امروزه در نوار غزه و کرانه­‌ی باختری زندگی می­‌کنند، حدود یک سوم از ۵ میلیون پناهنده‌­ی فلسطینی را تشکیل می­‌دهند و بقیه‌­ی پناهندگان عمدتاً در اردن، سوریه و لبنان زندگی می‌­کنند. از هر سه پناهنده‌­ی فلسطینی یک نفر در یکی از ۵۰ کمپ فعال فلسطینی­‌ها زندگی می‌­کند. کمیساریای عالی پناهندگان این کمپ‌­ها را مستقیماً اداره نمی‌کند. کمیساریا کمک­‌های بشردوستانه را که عمدتاً در قالب خدمات سلامت و تحصیل است، برای آن­‌ها تأمین می‌­کند. تقریباً همه‌­ی فلسطینی‌­ها از حق شهروندی محرومند و از حمایت هیچ دولتی برخوردار نیستند. به طرز عجیبی تنها استثنای این امر حدود ۱.۵ میلیون شهروند عرب کشور اسرائیل (آن­‌ها که در نواحی اشغالی زندگی نمی‌­کنند) هستند. امروزه حدود ۱۱ میلیون نفر خود را فلسطینی معرفی می‌کنند و بزرگترین جامعه­‌ی آن­ها خارج از جهان عرب جامعه‌­ی ۳۰۰ هزار نفری آن‌­ها در شیلی است.

الشتات

به کار بردن لغت دایاسپورا برای فلسطینی­‌ها چقدر درست و مفید است؟ تعبیرات یهودیان در مورد دایاسپورا به گونه­‌ای است که مردم فلسطین احتمالاً از این کلمه برای توصیف خود استفاده نمی­‌کنند. لغت مورد علاقه­‌ی آن‌­ها «الشتات[1]» است که معنای اخراج از وطن و تبعید است و به هر حال به شدت شبیه به مفهوم دایاسپورا است.

فلسطینی­‌ها این مفهوم را برای اشاره به فرآیند اخراج گسترده، خالی از سکنه کردنِ سیستماتیک و حذف مظاهر تاریخی و فرهنگی استفاده می­‌کنند. در حالی که یهودیان سرتاسر دنیا از «حق بازگشت» خود بهره می‌برند، بسیاری از پناهندگان فلسطینی نسل­‌هاست که در فاصله­‌ی کمی از وطن خود که برای همیشه از آن اخراج شده‌­اند، زندگی می‌­کنند و این نزدیکی به وطنِ دست‌نیافتنی بسیار آزاردهنده است.

گرچه این ویژگی‌­ها به طور مشخصی خاص مورد فلسطینی­‌ها هستند، ولی مورد آن‌­ها نیز ویژگی‌­هایی دارد که آن را در چارچوب خانواده‌­ی دایاسپورا قرار می­‌دهد. «الشتات» که از همان ابتدا فاجعه‌­بار بوده است در آن واحد منجر به آوارگی ساکنان یک سرزمین به مناطق مختلف دیگر شده است و در ادامه با حس قوی تبعید و اخراج همراه بوده است.

گرچه فلسطینی­‌ها تا قبل از قرن بیستم یک ایدئولوژی یا جنبش ملی­‌گرایانه­‌ی منسجم نداشته­‌اند، ولی گونه‌­ای قدرتمند از ملی‌­گرایی در پاسخ به شهرک‌­سازی صهیونیست­‌ها در اوائل قرن بیستم شکل گرفت. سازمان آزادی‌بخش فلسطین در سال ۱۹۶۴ به‌منظور بازپس‌­گیری قلمروی ملی در صورت لزوم با استفاده از زور تأسیس شد و جمعیت آواره­‌شده در سرتاسر جهان را (از الجزیره تا لندن، بیروت تا نیویورک، دمشق تا پاریس) در جهت شکل­‌دهی به حرکت ملی مردم در قالب دایاسپورا متحد کرد. در واقع میل بازگشت به وطن به خاطر ممکن نبودن بازگشت بسیار تشدید شده است…

آیا واقعا اسرائیل کشور یهودیان است؟!

به علت سیاستی که اسرائیل در مورد یهودیان ساکن در اقصی نقاط جهان و متمایل به زندگی در اسرائیل در پیش گرفته، روابط این کشور با فلسطینیان به تضاد شدیدی برخورده است. در بیانیه‌­ی استقلال، اسرائیل اعلام کرده که از مهاجرت ادامه­‌دار یهودیان در سرتاسر دنیا پشتیبانی و حمایت مالی می­‌کند.

بیانیه اذعان می‌­کند که اسرائیل «دروازه­‌های وطن را برای هر یهودی کاملاً باز می­‌کند» تا «گردهم آوردن تبعیدی‌­ها» ممکن شود. قانون حق بازگشت که در سال ۱۹۵۰ تصویب شد، حق همه­‌ی یهودی‌­ها برای زندگی در اسرائیل را مورد تأکید قرار می­‌دهد. الحاقیه‌­ای که در سال ۱۹۷۰ برای این قانون تصویب شد اعلام می­‌کند که هر کسی که از موقع تولد یهودی بوده یا بعدها تغییر دین به یهودیت داده، هرکه پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ یا همسر یهودی داشته یا هر که با فرزند یا نوه‌­ی یک یهودی ازدواج کرده باشد، به طور تضمینی حق بازگشت به اسرائیل را دارد و در لحظه‌­ی ورود به خاک اسرائیل شهروند این کشور محسوب می­‌گردد.

استفاده از لغت «بازگشت» به جای لغت «مهاجرت» بر ادعای مالکیت یهودی­‌ها بر سرزمین فلسطین به عنوان وطن اصلی­شان تأکید دارد. در بین سال­‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۹۹ حدود ۳ میلیون عوله[1](کسی که علیا کرده است) به اسرائیل وارد شدند که در بین آن­ها ۴۹ هزار یهودی یمنی بودند و در سال­های ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰ طی «عملیات بر بال­‌های عقاب­ها» به اسرائیل آورده شده بودند. نام عملیات برگرفته از یک پیش­‌گویی در کتاب اشعیا[2] ۴۰:۳۱ است که خداوند فرزندان اسرائیل را بر بال­‌های عقاب­‌ها به صهیون باز خواهد گرداند. عملیات‌­های مشابهی نیز در دهه­‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برای انتقال یهودیان از کشورهای عربی صورت پذیرفت.

امروزه [آمار کتاب مربوط به سال ۲۰۱۰ است] تعداد تقریبی یهودیان در دنیا حدود ۱۳.۵ میلیون نفر است. از این تعداد حدود ۸۰ درصد در اسرائیل و ایالات متحده زندگی می­‌کنند (در هر کدام حدود ۵.۵ میلیون نفر) و بقیه­‌ی یهودیان اکثرشان در اروپا زندگی می‌­کنند (۱.۵میلیون نفر) و بقیه در جمع‌­های کوچک­تری در کانادا، مکزیک، آرژانتین، آفریقا و جاهای دیگر.

به بیانی دیگر حدود ۶۰ درصد از یهودیان خارج از اسرائیل و به بیان برخی محققین فرانسوی و آمریکایی در «دایاسپورای یهودیان» زندگی می­‌کنند و این تصمیم به ماندن «در دایاسپورا» به همراه کاهش احساسات ضدیهودی پس از جنگ جهانی دوم، هویت یهودیان خارج از اسرائیل را به شدت تضعیف کرده است.

از این منظر یهودیت به گونه­‌ای از نژاد نمادین تقلیل یافته است که در فرهنگ‌­های دیگر حل شده است. البته بسیاری از یهودیان آمریکا در مورد خودشان این اعتقاد را ندارند. اسرائیل برای آن­‌ها محور زندگی­‌شان نیست، ولی آن‌­ها خود را از یهودیان اسرائیل کمتر یهودی نمی­‌دانند. آن­‌ها بدون آن­که در رنج تبعید باشند، در خانه­‌ی خود هستند و مانند یهودیان پیرو ارمیای نبی که در بابل سکونت گزیده بودند همان­جا که هستند احساس راحتی می‌­کنند. در عین حال بسیاری از آنان به نوعی با اسرائیل ارتباط دارند، برخی به عنوان منتقد و برخی به عنوان حامی…


[1] diaspora bonds


[1] olim

[2] Isaiah


[1] al-Shatat

[2] Law of Return

[3] New historians

[4] Neturei Karta

[5] Reb Arelach


[1] Transjordan


[1] Celtic Tiger

[2] Theodor Herzl

[3] The Jewish State

[4] Basel

[5] Israel Zangwill

[6] aliyah

[7] Balfour Declaration

[8] a national home

[9] Arthur Balfour

[10] Baron Walter Rothschild

[11] World Zionist Organization

[12] kibbutzim

[13] Revisionist Zionism

[14] Irgun

[15] David Ben-Gurion

[16] the menorah

[17] Eretz Israel

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *