زبان فارسی در محاق
گزارشی از بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی در ایران
شنبه 22 اردیبهشت، همایش بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان پارسی در تالار رودکی به همت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر در تهران برگزار شد و طی آن به کسانی که در زمینه زبان فارسی تلاش میکنند، با دو محور «خوبان پارسیگو» و «زبان مادری» نشان قند پارسی اهدا شد. لیست زیر دریافتکنندگان این جایزه را نشان میدهد:
حیجابی کرلانگیچ سفیر ترکیه در ایران، رحمانعلی میر علیزاده معاون وزیر فرهنگ تاجیکستان، داود حسینی مدیر موسسه بهار آفرینش در کشور گینه، آرسن آواکیان سفیر کشور ارمنستان در ایران، بلرام شوکلا وابسته فرهنگی هند، میخائل فدروف دبیر اول سفارت روسیه در ایران، مرادجانی بوریبایف رئیس موسسه فرهنگی اکو و ناصر ابوشریف از فعالان فرهنگی فلسطین از غزه.
همانطور که میبینیم از گینه در آفریقا گرفته تا شهرهای دور دست در هندوستان به خاطر تلاشهایشان و اهتمام به حفظ، تقویت و گسترش زبان فارسی کسانی موفق به دریافت این نشان با ارزش شدهاند. اساساً ایجاد چنین جایزهای میتواند چشماندازی درخشان در حمایت از زبان فارسی باشد و باید قدردان برگزارکنندگان و ایدهپردازان آن بود. وقتی گروهی ببینند که تلاشهایشان دیده میشود به طور قطع با روحیه و امیدی مضاعف به کوششها و جهدشان هر چند که با مشقت و سختی همراه باشد، ادامه میدهند.
مراسم نیز الحق و الانصاف مراسمی درخور و شان زبان فارسی و فارسیدوستان بود، با حضور عالیترین مقام فرهنگی کشور یعنی وزیر ارشاد، رئییس فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و بنیاد سعدی و جمعی از دغدغهمندان و علاقهمندان زبان فارسی از سراسر دنیا. اما نکتهای که در این میان به اصطلاح «تو ذوق میزد» عدم انتخاب شخصی از افغانستان برای دریافت این جایزه بود. سوالی که به ذهن متبادر میشود این است که آیا واقعا یک افغانستانی در حد یک فعال فرهنگی از غزه (با همه احترام نسبت به ایشان و داورانی که ایشان را انتخاب نمودهاند) در سالیان اخیر برای زبان فارسی تلاش نکرده است؟
هرچند رویکردی که در ابتدا به آن اشاره شد یعنی دو محور «خوبان پارسیگو» و «زبان مادری»، علیالظاهر با منتخبین ارتباطی ندارد اما به نظر میرسد از مواردی که برای داوران اهمیت داشته، فعالیت سیاسیون در این عرصه است. یعنی کسانی که در عرصه سیاستگذاری یا اجرای سیاستها میتوانند نقشآفرین باشند. با این نگاه همچنان نمیتوانم به خودم بقبولانم که فرد یا افرادی از افغانستان در این راستا فعالیتی نداشته باشند؛ چه دایاسپورای افغانستانی که در خارج از افغانستان با فعالیتهای خود زمینههای برای حیات زبان فارسی در میان جوامع پیشرفته مهیا کرده بودند و چه در خود افغانستان، افرادی که در دولتهای پیشین افغانستان و شاید در همین دولت مخالف زبان فارسی یعنی طالبان با وجود محدودیتها و سختگیریها همچنان در جهد و کوششاند تا این میراث گرانبها همچنانی که پدرانشان محفوظش داشتند، محفوظ بماند.
به نظر میرسد مسئولین ما پذیرفتهاند که دیگر به زبان فارسی در افغانستان امیدی نیست، و با این کجسلیقگیشان در اهدای نشان به عزیزانی غیر از افغانستان، عملاً پرچم سفید تسلیم در برابر فشارهای داخلی در افغانستان پیرامون حذف زبان فارسی به عنوان زبان رسمی، برافراشتهاند. آیا بهتر نبود در شرایطی که دشمنان زبان فارسی عرصه را برای ترویج، نشر و گسترش زبان مادریمان محدود کردهاند و هیچ ابایی در تبلیغ این سیاست خبیثانه ندارند، مدیران ما با تقدیر از مدافعین زبان فارسی در افغانستان یا کسانی که فعالیتهایشان موجب امید در دل مردمان فارسزبان و فارسیدوست افغانستان میشد مورد تقدیر قرار بگیرند؟
یک بار دیگر تکرار میکنم آیا فعالی در غزه مرجح است به یک افغانستانی شیدای زبان مادری؟ به راستی کاش میشد نتیجه فعالیتهای ناصر ابوشریف از فعالان فرهنگی فلسطین را با فعالیت بزرگانی چون محمدکاظم کاظمی و محمد افسر رهبین و نجیب بارور و احمد مدقق و دیگر افغانستانیهای عزیزی که در این عرصه خاک خوردهاند مقایسه کرد.
کاش اینقدر زود میدان را خالی نمیکردیم و قدری همچون مسئله حقآبه هیرمند، دلمان میسوخت و به حاکمان فعلی افغانستان نهیب میزدیم که ما در ایران، پناهگاه همه عاشقان زبان فارسی هستیم و به آنان اخطار میدادیم که حق مردم فارسیگو و فارسیدوست و فارسزبان افغانستان باید مورد احترام قرار بگیرد؛ هرچند که به نظر میرسد این ایکاشها و اما و اگرها آرزواندیشیهای ماست و آن سبو شکسته است و آن باده ریخته است.
کاش دست اندر کاران این نشان با ارزش، ارجمند و با اعتبار اعلام میکردند که با چه خصیصهها، ویژگیها و مولفههایی دست به انتخاب منتخبین زدهاند. اگر ملاک تولید متن و محتوا از نوع نثر است که آنگاه به آنها میگفتیم که نویسندگانی چون محمدآصف سلطان زاده، عالیه عطایی، احمد مدقق، محمدحسین محمدی و دیگران که اتفاقاً بسیاریشان در ایران سکنا دارند، حتماً قابل تمجید در این مراسم بودند.
اگر ملاک شعر باشد که آسمان شعر افغانستان، گوهرهای تابناکی حتی در شرایط بیرونقی و کمفروغی شعر فارسی در عصر معاصر به این زبان باستانی و کلاسیک بخشیده است: محمد شاه واصف باختری، کاوه جبران، نجیب بارور، غفران بدخشانی، مجیب مهرداد، تکتم حسینی، محمد کاظم کاظمی، لیلا حسین زاده، ابوطالب مظفری و دیگرانی که با همه مصائب چه در کشوری غیرفارسیزبان، چه در افغانستان جنگزده و چه در ایران با ذوق و هنرشان قالبهای کهن و نو شعر فارسی را زنده نگه داشتهاند، از این دستاند.
اگر ملاک فعالیتهای فرهنگی و ادبی باشد، انجمنهایی که در تهران و قم و مشهد فعالیت دارند مانند انجمن درّ دری، حلقههای متعدد ادبی، حتی مجلههایی که آغازشان در این دوران ضعف و سستی و بیفروغی کاغذبازی رقم خورده مانند کاغذپران و نیز فعالیت ارزشمند، ثمین و گرانبهای افرادی مانند زینب بیات، مرتضی شاهترابی و یا محمدصادق دهقان در جایگاه مسئول خانه کتاب و ادبیات افغانستان میتوانستند مورد تقدیر قرار بگیرند.
اگر ملاک فعالیتهای علمی در محیط آکادمیک باشد محمد افسر رهبین، سید عسگر موسوی، و حتی دهها دانشجو و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی و دیگرانی که نام آنها از حافظه ضعیف نگارنده این سطور رخت بسته، لایق دریافت چنین جایزه ارزشمندی بودند.
اگر ملاک فعالیت رسانهای است، عتیق رحیمی و احمد مدقق تا آنجا که میدانم آنقدر فیلمنامه و نمایشنامه و سناریوهای خطیری نوشتهاند که بشود از آنها به عنوان کاندید این جایزه نام برد. یا نام پرطمطراقی مانند یامان حکمت و دیگرانی چه در ایران و چه در کشورهای غیرفارسیزبان در فضای خبرنگاری و روزنامهنگاری از کسانیاند که در این تلاش جدید زبان فارسی برای زنده ماندن یعنی عرصه رسانه، تلاشها کردهاند و سختیها کشیدهاند.
چگونه ممکن است از مجاهدان راه زبان فارسی تقدیر کرد و سنگر فارسیزبانان افغانستانی را نادیده گرفت؟ هرچند به شخصه نقد حاضر را به برگزارکنندگان محترم مراسم اعلام کردم و دوستان نیز نقد را منصفانه و به جا قلمداد کردند اما نتوانستم دوستداران عرصه زبان و ادبیات فارسی و نیز فعالان حوزه مهاجرین را نسبت به این غفلت و کوتاهی بیخبر نگاه دارم. یک بار دیگر بر خود فرض میدانم از متولیان این مراسم تشکر و سپاسگزاری نمایم اما از علاقهمندان به این حوزه میخواهم تا با نشان دادن حساسیت خود نسبت به اینگونه غفلتها، مسئولین را در حمایت صحیح، کامل و اتم از زبان فارسی یاری کنند.
من همواره گمان میکنم، شکل گرفتن کلیشههایی که مهاجرین افغانستانی در ایران را از سطوح پایین جامعه در نظر میگیرند، حتی در ذهن اشخاصی بافرهنگ و فرهنگدوست، باعث شده تا تصمیمگیرندگان نه از روی عمد، بلکه به دلیل آنچه که در ضمیر ناخودآگاه خویش خ میهد و از آن دستور میگیرند، به چنین عملکرد انتقادآمیزی دست یازند. من به عینه این گزاره را دیدهام که چشمآبیهای اروپایی و به اولویتهای بعدی، شهروندان آسیای شرقی، اعراب، ترکها و سایر مهاجرین، بر افغانستانیهای با ریشه و اصالت، سهواً یا عمداً ارجحیت مییابند و این اوج بیفرهنگی و بداخلاقی است.