ادبیات مهاجرت افغانستان

با افزایش پدیده‌ی مهاجرت و شکل‌گیری گفتمانی تحت همین عنوان در هنر و ادبیات، نویسندگان و شاعران بسیاری به قصد انتقال تجربیات و احساسات خود دست به تولید آثاری در مورد مسائلی هم‌چون جابه‌جایی، نوستالژی، تبعیض، بقاء، تغییر فرهنگ و هویت و … زدند که منجر به ایجاد ژانر جدید ادبیات مهاجرت شدند.

بیش از نیم قرن از حضور مردم افغانستان به عنوان مهاجر، اتباع بیگانه و … در ایران می‌گذرد اما در جواب این‌که آیا گفتمانی تحت عنوان ادبیات مهاجرت یا دایاسپورای افغانستانی‌ها در ایران شکل گرفته یا نه، پاسخ مشخصی وجود ندارد.

شروع حضور و فعالیت اهالی هنر، شعر و ادبیات در ایران برای افغانستانی‌ها تحت عنوان ادبیات مقاومت اسلامی و تولیدات سیاسی و انقلابی بود. از کانون مهاجر، انجمن شاعران مهاجر و حوزه هنری‌های استان‌هایی همچون قم، مشهد تا در دری و خانه ادبیات افغانستان در تهران که هریک تلاش کرده تا هم آثار ادبی و هنری تولید کنند، هم به تربیت نسل جوان نویسنده و شاعر افغانستان بپردازند. 

سه دوره ادبیات افغانستانی‌ها در ایران

ابوطالب مظفری شاعر و نویسنده‌ی افغانستانی در مصاحبه‌ای از سه جریان و دوره‌ی ادبیات مهاجرین افغانستانی در ایران نام می‌برد؛ ادبیات مقاومت که به ایستادگی و مقاومت مردم افغانستان می‌پرداخت، ادبیات ضدجنگ که شاعران و نویسندگان در نکوهش جنگ‌های داخلی و مصیبت‌های که جنگ بر مردم وارد می‌آورد آثاری تولید می‌کردند و ادبیات مهاجرت که حاصل کار نسل‌های بعدی مهاجرین در ایران است.

او معتقد است در ادامه‌ی جریانات شکل گرفته در حوزه ادبیات مهاجرین افغانستان ما با یک “ادبیات در برزخ” روبه‌روایم. نوعی لهجه‌ی دوگانه، نوعی فرهنگ دوگانه که در داستان‌ها و اشعار بعضی افراد دیده می‌شد.  گریز از هویت و سپس ادبیات هویت‌مآبانه جریان‌های دیگری است که در میان مهاجرین افغانستانی در ایران دیده می‌شود. این چنین که به تبع نوع رفتار جامعه میزبان جریان ادبی و هنری مهاجرین هم تغییر می‌کند و به هم اکنون (1399ش) در نویسندگان و شاعران به بازتولید هویت فرهنگی خویش توجه بیشتری دارند. ابوطالب مظفری مشخصا جریان‌های ادبی شکل گرفته توسط نویسندگان و شاعران افغانستان را ادبیات دایاسپورا معرفی می‌کند.

آن‌چه از این فراز و فرود در ادبیات مهاجرین افغانستان مشاهده می‌شود به کمال نرسیدن هیچ یک از جریان‌های شکل‌گرفته است که می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد. گاهی آثار تولیدی مهاجرین اصلا مصداق ادبیات مهاجرت نیست. از دلایل کمرنگ شدن مفاهیم دایاسپورا در ادبیات افغانستانی‌ها شاید بتوان قرابت فرهنگی، زبانی و تاریخ مشترک ایران و افغانستان دانست. 

معصومه امیری، سردبیر مجله‌ی سیندخت نیز به همین افت و خیزها اشاره می‌کند و می‌گوید:

«ادبیات مهاجرت سابقه قدیمی و تم تکراری دارد. نوستالژی یا غم غربت، تلاش برای ادغام در جامعه میزبان و جست‌وجوی هویت از معمول‌ترین این موضوعات هست، اما به اشکال متفاوت و در حال بهبود عرضه می‌شود. در دنیا با بیشتر شدن و متنوع‌تر شدن ملیت‌های مهاجر این نوع از ادبیات هم پتانسیل بیشتری از خود نشان داده.

اما در مورد جامعه بزرگ مهاجر افغانستانی در ایران با افت و خیز همراه بوده است. در زمان‌های مختلف فضاها و زبان‌های متفاوتی به خود گرفته اما در هیچ‌کدام نه تنها به کمال نرسیده که حتی نزدیک هم نشده است. دلایل مختلفی از جمله مسایل اقتصادی که از بزرگترین موانع رشد فرهنگی و ادبی مهاجران افغانستانی هست هم همواره عنوان شده اما با این‌ حال نمی‌شود برای بهبود این جریان کاری نکرد و فقط به بودنش دل خوش بود و نقدی بر کیفیت آن وارد نکرد. ادبیاتی که  اغلب سانتیمانتال، منفعل و مرثیه‌گو بوده است. همین موجب شد تا ما در پنجشنبه‌های دیاسپورا داستان‌های کوتاهی از ادبیات مهاجرت بخوانیم تا واقع‌بینانه مقایسه کنیم، پتانسیل‌های این ژانر را کشف کنیم و به نگرش بهتری از کیفیت مطلوب برسیم.»

ادبیات مهاجرت افغانستانی‌ها شکل نگرفته است

سید احمد مدقق اما معتقد است جریانی به اسم ادبیات مهاجرت درمیان افغانستانی‌های ساکن در ایران به وجود نیامده است و برای آن 4 دلیل می‌آورد:

«احساس بنده این است که داستان‌نویسان افغانستانی در ایران، تاکنون موفق نشدند که یک جریان ادبیات مهاجرت را ایجاد کنند، البته باید پژوهش‌های دقیق‌تر و گسترده‌تری انجام بشود، اما در این مجال بنده چهار دلیل کلی که به ذهنم می‌رسد را عرض می‌کنم که چرا جریان ادبیات مهاجرت افغانستانی‌ها در ایران شکل نگرفته؛

 اولین دلیلش این است که واقعا مهاجرت به عنوان معنای خاصش شاید اصلا اتفاق نیفتاده است. از اساس می‌خواهم مسئله را پاک کنم. پس چه اتفاقی افتاده؟! یعنی یک ادیب افغانستانی وقتی از افغانستان در ایران جابه‌جا می‌شود، به نظر می‌رسد که می‌شود اسمش را یک جابه‌جایی درون تمدنی و اقلیمی گذاشت؛ از یک اقلیمی به اقلیم دیگر که این هر دو اقلیم درون یک تمدن است و این فرق می‌کند با مهاجرت یک هندی‌تبار که به غرب می‌رود. او غذاهای بسیار متفاوت و زندگی کاملاً بیگانه‌ای را تجربه می‌کند یا یک داستان‌نویس افغانستانی که به اروپا یا آمریکا مهاجرت می‌کند. 

دلیل دومش این است که داستان و خلق داستان از نظر روانی نیاز به یک ثبات دارد. نیاز به یک تامل و درنگ بیشتری دارد که این فرصت و این ثبات برای داستان‌نویس افغانستانی از نظر روانی در طول این سال‌ها شکل نگرفته است. در واقع ایران همواره یک مکان موقت به شمار آمده؛ یعنی ادیب افغانستانی، عمده‌شان، در بازه‌های زمانی مختلف به این فکر بوده که به افغانستان بازگردد و یا در یک بازه‌ی دیگر به این فکر بوده که به غرب مهاجرت کند. بنابراین ثبات از نظر روانی برای آن‌ها ایجاد نشده است تا دست به خلق اثر بزنند.

دلیل سومش هم این است ‌که به نظر من از اساس ما داستان‌نویس‌های افغانستانی متاسفانه دچار یک سوءتفاهم شدیم. در واقع ما داستان‌نویس‌ها ظرفیت‌ها و امکانات داستان را نشناختیم؛ یعنی یک قدم عقب‌تر از داستان مهاجرت هستیم. حتی در خود داستان به طور کلی؛ داستان مهاجرت که گونه‌ای از داستان است.

ما نتوانستم اساس ظرفیت‌ها و امکانات داستان را بشناسیم و به یک داستان‌نویس چیره‌دست کمتر توانستیم که تبدیل بشویم و اغلب به همین دلیل با دیگر مدیوم‌های رسانه‌ی هنری خلط کردیم؛ مثلا می‌خواستیم آن ظرفیتی که شعر دارد را در داستان هم پیاده کنیم یا آن احساسات تند و عاطفه‌ی قوی، که یک شاعر در شعر خودش به کار می‌برد را می‌خواستیم در داستان تکرار کنیم. به خاطر این‌که شعر افغانستان خیلی قدرتمند است و این قدرتمند بودن شعر افغانستان یک مقدار داستان‌نویسان را به نظرم دچار انفعال کرده و خواستیم که یک مقدار ادای آن‌ها را در بیاریم. در حالی‌که ظرفیت‌های شعر چیز دیگری و ظرفیت‌های داستان چیز دیگری است.

 همچنین با یک سری مدیوم‌های رسانه‌ای خیلی وقت‌ها خلط می‌شود. چون قبل از فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی به خصوص مهاجران افغانستانی دچار کمبود رسانه بودند یا رسانه نداشتند، خیلی وقت‌ها آمدند این داستان را به عنوان یک مدیوم رسانه‌ای به معنای ژورنالیستی و خبری‌اش در نظر گرفتند؛ یعنی داستان نوشتند تا یک خبری را برسانند، تا یک اتفاق ژورنالیستی را در داستان خودشان به مخاطب انتقال بدهند، می‌خواستند به خبری‌ترین و گزارشی‌ترین شکل ممکن فضای موجود و اتفاقات موجود را به مخاطب خودشان انتقال بدهند که مشخصا آن چیزی که به وجود آمد نه داستان است نه گزارش خبری. چون غافل شدیم از آن ظرفیت‌های عمیق و اصلی داستان، خود به خود داستان هم به معنای مستند خودش به وجود نیامد تا این‌که بخواهیم داستان و ادبیات مهاجرت داشته باشیم.

دلیل چهارم، اگر بخواهیم داستان‌هایی که یک داستان‌نویس افغانستانی در ایران تولید می‌کند و با موضوع مهاجرت است را با یک داستان‌نویس افغانستانی که درباره‌ی اتفاقات داخل افغانستان می‌نویسند مقایسه کنیم، رسانه‌ها و محافل ادبی توجه‌شان بسیار معطوف به ادبیات داخل افغانستان بود. یعنی دلایل خودش را دارد که نمی‎خواهم وارد آن بشوم. اما اتفاقی که افتاد این بود که رسانه‌ها و محافل ادبی از داستانی که در مورد اتفاقات داخل افغانستان و آن بوم افغانستان بود استقبال بیشتری می‌کردند.داستان‌نویس این‌جا هم به خاطر این‌که، خیلی وقت‌ها ناخودآگاه بوده، وقتی می‎‌بیند توجه‌ها و تشویق‌ها به آن سمت و سو است، ناخودآگاه توجه‌اش به آن سمت‌و سو کشیده می‌شد و  به جای این‌که خودش را روایت بکند و از این‌جا بنویسد، میل داشت که داستان‌هایی که در فضای داخل افغانستان رایج هست بنویسد. داستان‌نویسان نسل اول حداقل یک تجربه زیسته‌ای در افغانستان دارند، اما عجیب این‌جا است که داستان‌نویسان نسل دوم و سوم هم میلشان به سمتی است که داستان‌هایی بنویسند که به کلی در فضای افغانستان می‌گذرد، درحالی‌که هیچ‌گونه شناختی نسبت به آن‌جا ندارند.»

آن‌چه از ادبیات مهاجرین افغانستان در ایران مشاهده می‌شود به کمال نرسیدن هیچ یک از جریان‌های شکل‌گرفته است که شاید بتوان از دلایل کمرنگ شدن مفاهیم دایاسپورا در ادبیات افغانستانی‌ها را به قرابت فرهنگی، زبانی و تاریخ مشترک ایران و افغانستان یا محدودیت‌های متوجه مهاجرین در جامعه میزبان، مربوط دانست. عمده آثار شاخصی که توسط نویسندگان و شاعران در حوزه ادبیات مهاجرت در ایران منتشر شده یا مربوط به فضای افغانستان (هم‌چون کتاب وقتی موسی کشته شد ضیا قاسمی) یا فقط بخشی از آن، به زندگی انسان مهاجر افغانستانی در ایران می‌پردازد (هم‌چون مجموعه داستان‌های کوتاه تویی که سرزمین‌ت این‌جا نیست آصف سلطان‌زاده). در هرصورت بررسی آثار تولید شده توسط مهاجرین افغانستانی در ایران و نقد کمی و کیفی آن، هم نیاز به پژوهش دقیق‌تری دارد که در این مطلب جای ندارد و هم متخصص خود را می‌طلبد. اما این‌که چرا در جمع‌های ایرانیان وقتی اسم از نویسنده افغانستان می‌آید فقط خالد حسینی و بادبادک بازش ( با وجود این‌که فضا و اتفاقات رخ داده در رمان بادبادک باز در ایران رخ نداده و در ردیف ادبیات مهاجرت افغانستانی‌ها در ایران قرار نمی‌گیرد) در یادها تداعی می‌شود، هم تلنگری است بر جامعه‌ی ادیبان افغانستان در ایران و هم بی‌مهری ایرانیان نسبت به آثار تولید شده در این حوزه.


به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *