دیارانگپ ۳ (احمد مدقق)- زیست مهاجران نخبه در ایران

از سلسه گفتوگوهای دیاران گپ:
“قبل از اینکه جامعه ایرانی و قانونگذار بخواهند کاری بکنند،باید بچههای ایرانی افغانستانیتبار ابتدا نگرش خود را نسبت به شهری که در آن زندگی میکنند عوض کنند!”
باید بازتعریفی در مفاهیم صورت بگیرد و این باید از خود ما ایرانیان افغانستانیتبار شروع شود.
_متاسفانه در ایران طی سالهای اخیر نگاه به مهاجرین،یک نگاه تهدیدمحور بوده است! چه در سطح اجتماعی، چه سطح عمومی و چه در نگاه مسئولین این معذل وجود داشته و دارد.برای تغییر این نوع نگاه و تغییر زاویه دید به مهاجرین در سطح مسوولین و شهروندان ایرانی، چه باید کرد؟
چون بحث زاویه نگاه را مطرح کردید باید به بحثی کلی اشاره بکنم. اگر بخواهیم طبقهبندی کنیم آنچه که ما در مورد زاویه نگاه شاهد آن بودیم معمولا به جامعه مهاجرین افغانستانی ساکن ایران، بعضا نگاه حماسی و ادبیاتی وجود داشتهاست. یعنی دریچهارتباطی جامعه مهاجر با جامعه نخبگانی یا توده مهاجر، بحثهای حماسی بودهاست. مثلا هشت سال دفاع مقدس یا اخیرا در بحث فاطمیون که در چند سال اخیر شاهد آن بودیم یا بحث ادبیات و شعرا که دغدغههای ادبیاتی و زبانی برای این طیف پر رنگتر است و از این رهگذر ارتباطاتی برقرار شدهاست. اما جایگاهارتباطات حقوقی یا بحثهای آکادمیک نیز وجود دارد. مثلا خود من با چندین پایاننامه مرتبط به بحث مهاجرین افغان و بحثهای حقوق بشری و یا بحثهای جامعهشناختی مرتبط بودم. اینها هم مقداری ورود کردهاند ولی اینطور نبود که به یک جریان یا یک دغدغه تبدیل شود. جا دارد کهاین دریچههای ارتباطی متنوعتر و پر شمولتر باشد بخصوص در مباحث حقوقی که جای کار زیادی دارد. حلقهای مفقوده بین نهادهای قانونگذاری و نیازهای واقعی جامعه مهاجر در ایران وجود دارد و این خلا باید پر شود.
_ برداشت من از صحبت شما این است که در این حوزه فقط فعالیت و کار فرهنگی کافی نیست و باید بحثهای متفاوتی از جمله بحثهای قانونی و آموزشی و … را پیش کشید.
دقیقا همینطور است. مثلا تصور قالبی که نسبت به جامعه مهاجرین افغان در ایران وجود دارد جامعهای قالبا کارگری است. و این تصور چندان دور از واقعیت نیست. ما درصد بالایی از مهاجرین افغان را مشغول به کارگری در ایران میبینیم کهاگر چه در نسلهای دوم و سوم مهاجرین در حال تغییر است، اما باز هم وجود دارد. آیا این طیف از خود نمایندهای دارند یا نه؟ دغدغه یکی از دوستان من این بود که چرا یک طرفه بهاین مسئله نگاه میکنید؟!
کارگر ایرانی که میخواهد کارگری کند کارگر ارزان افغان را به چشم تهدید می بیند. خود من هم چندین سال در دهه هشتاد کارگری کردهام. کارگر افغان باید از خودش بپرسد چرا من حقوق کمتری میگیرم و این حقوق کم باعث شود من به تهدیدی نسبت به کارگر ایرانی تبدیل شوم.
ایرانی افغانستانیتبار
_ باز در ادامه بحث به مساله خلاء نهادی برخواهیم گشت. کارگران افغان، نیروی مولد کار بسیار مفید و پربازدهی هستند. در جایی مثل آلمان موتور محرکه رشد صنعتی در دو دهه گذشته مهاجرین ترک بودند.
_ ما ناگهان بدون مقدمه وارد بحث اصلیمان شدیم و از معرفی شما برای خوانندگان و بینندگانمان فراموش کردیم. یک بیوگرافی کوتاه از خودتان به طور کوتاه بفرمایید.
برای من توضیح دادن در این مورد سخت است. اطلاعاتی در صفحات شخصی از جمله اینستاگرام من وجود دارد. در چند خط بگویم که پدر و مادر من از جمله مهاجرین دستهاول افغانی بودند که مقارن با کودتای کمونیستی در کابل در سال 59 وارد ایران شدند. من در دهه 60 در قم متولد شدم. بعد از پایان دبیرستان در سال 80 در حدود مهر ماه سال 81 و یا 82 ناگهان قانونی آمد و دیگر در پیش دانشگاهی ثبت نام نمیکردند. من نمیدانم علت واقعا چه بود. مراجعه متعددی داشتم. ولی همین باعث شد فاصلهای بیافتد و من در سال 87 یا 88 تحصیلات حوزوی را شروع کردم و تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم. در این حین چون علایق ادبی داشتم در محافل مختلفی شرکت داشتم بخصوص در مدرسه اسلامی هنر در قم و آنجا ادامه دادم. تا امروز سه رمان نوشتهام: رمان آوازهای روسی که رمان بزرگسال است و یک رمان برای رده سنی نوجوانان به نام آتشگاه و یک رمان بزرگسال دیگر به نام بی زبانی که لهجه و مساله زبان در آن پررنگ تر است،البته این رمان هنوز منتشر نشده است. مجموعه داستانی به نام دختر ترکستانی دارم که در دست انتشار است.
همه این آثار در ایران منتشر میشوند یک فیلمنامه سریالی 24 قسمتی نیز دارم که در کابل ضبط شده است به نام سریال “سرخ سالی” که مذاکرات آن همچنان ادامه دارد تا در صورت امکان در شبکه نمایش خانگی و در پلتفرمهایی که در ایران وجود دارد مثل فیلیمو پخش شود. تم این کار، عشق و حماسه است. سریالی با حال و هوای طنز نیز دارم که آپارتمانیتر است. چون مسائل ضبط به دلیل مسائل امنیتی در افغانستان مشکل شده است از ما درخواست شده سریالی که بیشتر در لوکیشنهای داخلی باشد نوشته شود.ضمنا نوع اقامت ما گذرنامهای است و هر سال اقامت ما تمدید میشود.
ایرانی افغانستانیتبار
_ برای انتشار رمان در ایران به مشکلات و موانع حقوقی برنخوردید؟
سیر چاپ داستان و ادبیات در ایران بهاندازه کافی مشکل است. نویسندگان ایرانی هم مشکلات عدیدهای دارند و بازار خوبی وجود ندارد. اقبال خوانندگان به حوزه کتابهای تالیفی کمتر شده و اقبال آنها به کتابهای ترجمه شده است و بحثهای ممیزی ارشاد و… نیز وجود دارد. سوای این مسائل، حتی شاید توجهات ویژه بیشتری نسبت به آنچه نویسندگان و شاعران افغان در ایران مینویسند، در مقایسه با سایرین، وجود داشته باشد و ناشران با حساسیت و اقبال بیشتری با این آثار برخورد میکنند از این نظر جامعه شاعران و نویسندگان افغان در ایران محدودیتی ندارند و کمی خوش به حالشان است.
_ در حوزه فرهنگ وقتی از افغآنهای مهاجر حرف میزنیم،علیالحساب بیاختیار فکرها به سمت فرشته حسینی میرود. ولی دو عزیز دیگر هم هستند که در این حوزه سابقه فعالیتهای طولانی و مثبتی داشته و دارند. برادران محمودی سالها است در صدا و سیمای جمهوری اسلامی سریال میسازند که شاید این امکان برای بسیاری از فعالین ایرانی این حوزه فراهم نباشد. حتی من جایی در مصاحبه فرشته حسینی خواندهام که شاید آنقدر که در ایران فیدبک خوب میگرفته در افغانستان نمیگرفته و برخوردها در اینجا بسیار بهتر بوده است. این هم نکته مهمی است. یکی از کارهای ما در دل فعالیتهای انجمن دیاران شکستن کلیشهها است.کلیشههایی از جنس همان که گویا اکثر افغانستانیهای مستقر در ایران و ایرانیتبار فقط در حوزه کارگری مشغول به کارند! شما به عنوان یک فعال فرهنگی ایرانی افغانستانیتبار ، گرانیگاه تغییر قاب و چهره مهاجران افغانستانی را در چه میبینید؟
این یک پرسش کلان است و نیازمند پژوهش است. این تغییر تحت تاثیر یک عامل و تکبعدی نیست. حتما سیاست خارجی در آن تاثیر دارد، رشد جامعهایران و رشد شهرنشینی و… همه اینها به تغییر نگاه کمککننده است. اگر من فرصت هیچ صحبتی را نداشته باشم تنها به این نکته اشاره میکنم که ما نیازمند بازتعریف یک سری مفاهیم هستیم و باعث میشود اتفاقات خوب سریعتر رخ بدهد. پدر و مادر ما که به عنوان مهاجر بهایران آمدند مسامحتا مهاجر نامیده شدند چون جابجایی موقتی بود. فهم ما از مهاجر کسی است که بخاطر زندگی و کار از جایی به جای دیگری میرود تا کار و زندگی بهتری داشته باشد ولی پدر و مادر ما نه برای ماندگار شدن بلکه با هدف یک سفر موقت بهایران آمدند و همیشه آرزوی برگشتن در سر آنها بود و به جای مهاجرگونه زندگی کردن مسافرگونه زندگی کردند. آنها مسافرانی بودند که سفرشان طول کشید. در اوایل دهه شصت که اوج جنگ تحمیلی بود فرصت خانه خریدن به راحتی برای پدر من میسر بود درحالیکه امروز برای اجاره کردن هم دچار مشکل است. در حالیکه در آن زمان با وجود پیشنهادات متعدد، خانه نمیخرید چون فکر میکرد برمیگردد و این خانه روی دستش میماند. این نگاه را در کنار تریبونهای جامعه مهاجر در آن زمان بگذارید که عمدتا در اختیار احزاب جهادی بود و آنها دائما شعار و سرود حماسی داشتند و نشریات آنها تنها از دریچه جهاد نگاه میکردند و افغانستان و جهاد مورد توجه بود و مرتبا گفته می شد شما باید به زودی به افغانستان برگردید و این نگاه را تسری می دادند و نهادهای قانونگذاری در ایران هر گز فکر نمیکردند این مهاجرت اینچنین طولانی شود. در سال 71 که حکومت کمونیستی سقوط کرد و مجاهدین و احزاب جهادی آمدند و کابل را گرفتند این مساله قطعی شده بود که مهاجران افغان باید برگردند و بعد جنگهای داخلی جنگ افغانستان را ادامه میدهد و سرانجام خوشی در پایان آن پیروزی وجود نداشت. و میبینیم که تا سی سال بعد هنوز آرامش لازم به افغانستان بر نگشته است این نگاه مسافرگونه به نسل دوم هم سرایت کرد.
_ سید احمد مدقق به عنوان نسل دوم مهاجرین رویای بازگشت به افغانستان را در سر دارد؟
این رویا همیشه در سر من بوده است! الان بیش از اینکه بگویم من تصمیم به ماندن در ایران دارم یا تصمیم دارم به افغانستان برگردم باید بگویم حالتی از تردید در من وجود دارد و من نمی توانم به یک تصمیمگیری سفت و محکم برسم. این حالت در بقیه بچهها هم وجود دارد امروز چه اصراری وجود دارد که نسل دوم و سوم بچههای افغانستانی که در ایران به دنیا آمدهاند مهاجر نامیده شوند. من آمار عجیبی را در صفحه دیاران دیدهام. 70 تا 80 درصد از نسل دوم و سوم مهاجرین افغانستانی در ایران، در دهه اخیر به افغانستان نرفتهاند و ندیدهاند و هیچ تصوری ندارند و تنها تصورشان از افغانستان،مثلا مذاکرات دوحه است. من عید نوروز در کابل بودم و میدانم تصوری که در اینجا وجود دارد با واقعیتهای افغانستان متفاوت است. بنابراین قبل از اینکه جامعه ایرانی و قانونگذار بخواهند کاری بکنند،باید بچههای ایرانی افغانستانیتبار ابتدا نگرش خود را نسبت به شهری که در آن زندگی میکنند عوض کنند و محبت و دوستی که هر شهروند باید نسبت به مکان زندگی خود داشته باشد را بروز بدهند!
تصوراتی و قوانینی وجود دارد که حس موقت بودن و مسافر بودن را دائما در ما پمپاژ میکنند و جرات زیادی میخواهد تا من خودم را ایرانی بدانم! بچهها اولا باید برادری را ثابت بکنند بعد ادعای ارث و میراث کنند! شما بر طبل افغان بودن خود میکوبید و وطن خود را مزار شریف و هرات و پنجشیر میدانید درحالیکه اصلا این شهرها را ندیدهاید و بعد شاکی هستید که چرا حقوق شهروندی که به یک ایرانی داده میشود به شما داده نشده است. این مفاهیم باید باز تعریف شوند. نسبت من با شهر چگونهاست؟ نسبت من با کسانی که در کنار آنها زندگی می کنم چگونهاست؟ این ارتباط باید بازسازی شود و بعد تغییرات اتفاق میافتند. وقتی مشکلی پیش میآید و سیم کارتی قطع میشود و مشکلی برای کارت بانکی پیش میآید که من آن را خجالتآور می دانم و نمیخواهم این مسائل را مطرح کنم، این مسائل نباید باعث نفرتپراکنی شود چون دیگر اصلاحی صورت نمیگیرد. باید بازتعریفی در مفاهیم صورت بگیرد و این باید از خود ما شروع شود.
_ زاویه نگاه شما برای من به عنوان شهروند ایرانی بسیار جالب و مترقی است. ما با شهروندان افغانستانی همپوشانیهای فرهنگی و سیاسی و ایدئولوژیک بسیار داریم. این مسائل پایگاههای محکمی برای بازتعریف هویتی ایجاد می کند. مساله این است چرا نمیشود؟ چه مانعی وجود دارد که شهروند ایرانی افغانستانیتبار خود را ایرانی نمیداند؟ سوال اصلی دیگر این است که چقدر از این مساله به گزاره نژادپرستی در ایران بر میگردد؟ یا در مرحله رقیقتر اصولا آیا ما در ایران بیگانههراسی داریم؟ من شخصا با هر دو اینها مخالف هستم و آن را یک ریاکشن سلبی شهروندانمان به مسائل اقتصادی و معیشتی می دانم که در دهه اخیر حادتر شدهاست.
شما پاسخ را به همراه سوال مطرح کردید! واقعا همینطور است. فرض کنید دست من به قانونگذار و نهاد اجتماعی کوتاه نمیرسد و من تنها هستم، سهم من چیست؟ و این به تغییر نگاهها برمیگردد و پیدا کردن نسبت من با شهرم. یک عامل دیگر مشخصا اداره اتباع است که موقتبودگی را دائما تزریق میکند. جشنواره افغانستانشناسی برگذار میکند برای کسی که در اصفهان زندگی میکند و بعد از 25 سال زندگی هنوز نتوانسته در جامعه اصفهان حل و هضم شود. ما در مشهد و قم محلاتی را داریم که به شکل یک کلونی شکل گرفتهاند و جامعهای بسته هستند و نتوانستهاند ارتباط خود را با جامعه برقرار کنند.
برخی از ادارات و نهادهای حکومتی مرتبا حس موقتبودگی را پمپاژ میکنند. اتباع بیگانه و اتباع خارجی یک کلیدواژهای است که در تمامی بیانیهها و آییننامهها و قوانین دیده میشود. بخش دیگر نیز تحولات سیاسی است. دریچه ارتباطی ما حماسه و جهاد و خدمت به مردم است. یعنی آدرس غلطی که نخبگان ما میدهند. نه تنها افغانستان بلکه عراق و سوریه و افغانستان آرزوی من است. ولی واقعیتهایی مطرح است. نسلی که در ایران به دنیا آمده و در ایران بزرگ شده با توقعی روبرو است که محصول نخبگان فرهنگی دو نسل قبل خود است. به جوانی بیست ساله میگوییم وظیفه تو ساختن افغانستان است. بدون اینکه متوجه باشیم که آیا او با جامعه افغانستان نسبتی برقرار میکند یا نه؟
بهاین مسائل توجه نمیشود و نگاهی فلهای و قالبی وجود دارد و این آدرس غلط مرتبا در شعرها و داستانهای ما تکرار میشود. یکی از آرزوهای من اتمام رمانی است که شروع کردهام و مساله در مکان بودن را مورد توجه قرار دادهام و تازه جرات کردهام به مسائل مهاجرت ورود کنم. انسانی که مهاجرزاده است ولی مهاجر خوانده میشود. اما رمانهای قبلی من تماما به داخل افغانستان نگاه میکرد چون من زیر سایه بزرگان ادبیات افغانستان بودم از من انتظار می رود در نوشتن اثر بهافغانستان توجه کنم و اثر من از افغانستان بگوید، ولی آیا من از افغانستان شناختی کافی دارم؟ ریشه گذشتگان من در خراسان قدیم است و قطعا آنجا مساله من است ولی اگر اولویتبندی کنیم میبینیم که میلیونها مهاجرین افغان در ایران زندگی میکنند آیا آنها نسبت به زندگی امروز خود هیچ مسالهای ندارند. داستان نویس بیست ساله ما از طالبان مینویسد درحالیکه طالبان مساله بیستم این آدم است و شاید تا آخر عمر هرگز با طالبان روبرو نشود ولی آدرسهای غلط نمیگذارد به مسائل خودش فکر کند چون نوشتن از مسائل خودش وطنفروشی محسوب میشود.
من در گفتگویی با یکی از دوستانم گفتم که من دوستانی داشتم که با عقبه ایرانی و افغانی به استرالیا رفتهاند. آنجا یک روز ملی به نام استرالیا وجود دارد و او در کنار پرچم استرالیا عکس گرفته بود و نوشته بود من به استرالیا افتخار میکنم چون این کشور من را در خود پذیرفته است. چنین انسانی قطعا خدمتی که به جامعه استرالیا میکند از کیفیتی بسیار بیشتر از آن برخوردار است تا کسی که دائما تحقیر شود و خود را از آن جامعه نداند. البته این وظیفه نهادهای فرهنگی است و همه چیز طوری چیده شده تا او جذب فرهنگ استرالیا شود. چرا این اتفاق برای ما نمیافتد و من بعد از سی و چند سال زندگی عکسی در کنار پرچم ایران نمیگیریم و چنین حرفی نمی زنم؟!
اولا ایرانیها میخندند و میگویند این آدم صاحبخانه شده! چون این تصور وجود دارد و دوما این تردیدها در من وجود دارد که وقتی جامعه من را نمیپذیرد چرا من خودم را خفیف کنم. من با اینکه فردی رویاپرداز هستم ولی توقع ندارم ظرف یکی دو سال همه چیز گل و بلبل شود ولی هر تغییری باید شروع شود و این تغییر باید با تغییر نگاه و تغییرات بنیادین باشد.
ایرانی افغانستانیتبار
_ نهایتا آنکه جان کلام گفتگوی ما آن بود که سیستم مشکل دارد ولی مثلا سید احمد مدقق به عنوان یک ایرانی افغانستانیتبار هم باید به سهم خود کاری کند.او کتاب مینویسد و شجاعت دارد و میگوید من در دو کتاب قبلیام نگاهم برساخته از سایه نگاه تحمیلی نسلهای پیشینیم بود ولی در حال تغییر هستم و منتظر نهاد ها و سیستم نمیمانم.
ایرانی افغانستانیتبار ایرانی افغانستانیتبار
با مزه هست اکه افغانی ها به خودشون میگن ایرانی افغان تبار چون از طرفی تابعیت ایران رو بگیرن بعد با تمام قدرت از منافع افغانستان در ایران دفاع کنند افغانیها بزرگترین تهدید برای امنیت ملی ایران هستند مقایسه المان با ایران به قدری خنده داره که من باورم نمیشه حتی این مقایسه شده باشه