ما پنجره‌های شکسته‌ایم!

  • پنجره اول: رفته‌ام دفتر کفالت برای گرفتن کارت کارگری. می‌پرسد شغلت چیست. می‌گویم با همکاری چند نفر از دوستان یک موسسه فرهنگی هنری راه انداخته‌ایم و یک مجله داریم. من مدیر موسسه و سردبیر مجله هستم. لیست مشاغل مجاز را بررسی می‌کند و می‌گوید جزء مشاغل مجاز نیست و فهرستی از مشاغل را جلویم می‌گذارد؛ از کوره آجرپزی و سنگ‌بری و بنایی گرفته تا چاه‌کنی و روده پاک‌کنی. می‌گویم بعد باید از کدام کارفرما تأییدیه بیاورم برای چنین کارهایی. با رئیس دفتر کفالت مشورت می‌کند؛ سپس مرا ارجاع می‌دهند به اداره کار استان، مسئول کار اتباع خارجی. پشت در اتاق مسئول مربوط رسیدم، در زدم و وارد شدم. بدون اینکه سر خود را بالا بیاورد، پرسید: چه‌کار داری؟ وقتی مسئله را گفتم همان‌طور که سرش در برگه‌ها بود، گفت: نمی‌شود. برو کارت را عوض کن. این شغل غیرمجاز است. خلاصه بعد از چندماه دوندگی گفتند امسال را برایت می‌زنیم حمل بار تا سال دیگر حل شود. سال دیگر حل شد و در کارت کار من خورد مدیر موسسه.

پنجره شکسته

  • پنجره دوم: یکی‌یکی از ماشین بیرون می‌آورندشان؛ یک، دو، سه، … چهارده، پانزده، شانزده، هفده و هجده. این‌ها بره نیستند که شمردشان، بلکه آدم بودند. سوار یک اتوبوس یا حتی وانت هم نبودند؛ بلکه این‌ها آدم‌هایی بودند از آنجا رانده و از اینجا مانده که همگی داخل یک سواری پژو جا داده‌شده بودند؛ انسان‌هایی که به امید یک‌لقمه‌نان چنین خطری کرده و به‌صورت قاچاق وارد ایران شده‌اند. حالا گرفتارشده و باید دست از پا درازتر برگردند. این پرده تصاویری است که از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد. بعد هم خبرنگار رفت و با چندنفری مصاحبه کرد و از قصه‌شان پرسید. هر از چندگاهی می‌شنویم که 15 تا 20 نفر از اتباع افغانستان در داخل یک سواری در حال قاچاق داخل ایران دچار سانحه شده‌اند؛ تعدادی کشته و تعدادی زخمی. از دوستی می‌شنیدم که قاچاقچی‌ها در روز گاهی یک‌ ساعت مرز را از پاسگاه‌های مرزی می‌خرند و در این یک ساعت تعداد زیادی از این بدحادثه اینجا به پناه آمده‌ها را وارد ایران می‌کنند. در بهترین شکل وقتی به مقصد می‌رسند یکی یا چندنفر از آن‌ها گروگان گرفته می‌شوند تا هزینه قاچاق آن‌ها پرداخت شود و بتوانند بروند سر کارشان در سنگ‌بری‌ها یا کوره‌های آجرپزی و .. . یک تا چندسال می‌مانند و پس از جمع‌آوری اندوخته‌ای هرچند ناچیز برمی‌گردند. اگر کارگر دیگری داشته باشند، نفر بعدی می‌آید؛ و الا بعد از چندماه استراحت دوباره برمی‌گردد؛ البته اگر در این مدت توسط نیروهای انتظامی دستگیر و دیپورت نشود.

پنجره شکسته

  • پنجره سوم: بابا مگه تو سرباز نیستی؟ چه‌جوری تو این یک سال تو سربازی این ماشین رو خریدی؟ تا جایی که می‌دونم مثل ما میای و میری. مرخصی هم که بیشتر از ما نداری که بگم کار می‌کنی؟ قصه چیه؟ خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: یه روز با من بیا تا نشونت بدم. با هم رفتیم به خیابونای جنوب شهر. ناگهان دیدم دوستم راه خودش را کج کرد به‌سمت یک نفر که باتوجه به چهره‌اش مشخص بود از مهاجران افغانستانی است. شک داشتم بروم جلو یا خیر. دورتر ایستادم و نگاه کردم. بعد از چند دقیقه حرف زدن دیدم طرف را برد گوشه‌ای و چیزی از او گرفت و گذاشت داخل جیبش. برگشت پیش من و گفت 30هزار کاسب شدم (این داستان را حدود 10 سال پیش دوستی از دوران سربازی و خاطرات تلخ و شیرینش برایم تعریف کرد.)

 

  • پنجره چهارم: رفته‌ام به بنگاه برای اجاره خانه. خانه‌ای را نشانم می‌دهد در محله‌های نسبتا حاشیه‌ای شهر. خانه بدی نیست. دو اتاق دارد و یک حیاط پشتی. بعد از چانه‌زدن درباره رهن و اجاره و توافق با بنگاه‌دار با تماس ایشان صاحب‌خانه آمد. قرار شد من مبلغ رهن را تحویل صاحب‌خانه بدهم و بنگاه قول‌نامه را بنویسد. تا کارت شناسایی‌ام را برای ثبت مشخصاتم در قول‌نامه از جیب درآوردم، صاحب‌خانه که متوجه شد من افغانی‌‌ام، بلند شد و گفت: من خانه به افغانی نمی‌دهم. بنگاه‌دار شروع کرد به دلیل آوردن که نه بابا این فرهنگیه و … آدم تمیزیه و بعد از حدود 10 دقیقه صاحب‌خانه راضی شد که قول‌نامه نوشته شود؛ ولی حالا من که 10 دقیقه تحقیر و توهین تا مغز استخوانم را می‌سوزاند، کارتم را گرفتم و از بنگاه خارج شدم.

 

  • پنجره پنجم: در دهـه 80 در نیویورک باج‌گیری در ایستگاه‌ها و داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیت رایج بود؛ تا آنجا که سیستم مترو 200 میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می‌کرد. مردم از روی نرده‌ها به‌داخل ایستگاه می‌پریدند یا ماشین‌ها را به‌عمد خراب می‌کردند و یک‌باره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیت به داخل مترو، اتوبوس‌ها و…سرازیر می‌شدند. اما آنچه بیش از همه به چشم می‌خورد گرافیتی (Graffiti) یا نوشته‌های روی درودیوار، واگن‌ها و اتاقک‌های اتوبوس‌ها بود. گرافیتی‌ها، نقش‌ها و عبارات عجیب‌‌غریب و درهمی است که روی دیوار نقاشی یا نوشته می‌شدند یا می‌شوند. هر شش‌هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرافیتی پوشیده شده بودند. آن نقش و نگارهای نامنظم و بی‌قاعده چهره‌ای زشت، عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند. این‌گونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ۱۹۸۰، شهری که موجودیتش در چنگال جرم، جنایت و خشونت فشرده می‌شد.

با آغاز دهه ۱۹۹۰ به ناگاه وضعیت به یک نقطه عطف برخورد کرد، سیر نزولی آغاز شد. قتل و جنایت به میزان ۷۰ درصد و جرائم کوچک‌تر مانند دزدی و غیره ۵۰ درصد کاهش یافت، در ایستگاه‌های مترو با پایان یافتن دهه ۱۹۹۰، ۷۵ درصد از جرائم از میان‌رفته بود. زمانی که نیویورک به امن‌ترین شهر بزرگ آمریکا تبدیل ‌شده بود، دیگر حافظه‌ها علاقه‌ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند. اتفاقی که در نیویورک افتاد همه حالات مختلف را به خود گرفت؛ به‌جز یک تغییر تدریجی… کاهش جرائم و خشونت، ناگهانی و به‌سرعت اتفاق افتاد؛ درست مثل یک اپیدمی. بنابراین باید عامل دیگری در کار می‌بود. باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می‌شد. این «توضیح دیگر» چیزی نبود مگر تئوری «پنجره شکسته» (Broken Window Theory).

تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم‌شناس آمریکایی به نام‌های‌جیمز ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling) بود. این دو کارشناس استدلال کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است؛ به‌عنوان‌مثال، اگر پنجره شکسته ای باشد و مرمت نشود، آن‌کس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی دارد با مشاهده بی‌تفاوتی جامعه به این امر، دست به شکستن شیشه دیگری خواهد زد. دیری نمی‌پاید که شیشه‌های بیشتری شکسته می‌شود و این احساس آنارشیستی، بی‌قانونی و هرج‌ومرج از خیابان به خیابان و از محله‌ای به محله دیگر گسترش‌یافته و با خود علائم و پیام‌هایی را به‌همراه خواهد داشت. به عبارتی این پیام را می‌دهند که ازاین‌قرار؛ هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید؛ بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.

قلب این نظریه اینجاست که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند؛ بلکه تغییراتی کوچک چون ازبین‌بردن گرافیتی یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیت قطار می‌تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه به وجود آورد و به ناگاه جرائم بزرگ را نیز به‌طور باورنکردنی کاهش دهد. این تفکر در زمان خود پدیده‌ای رادیکال و غیرواقعی محسوب می‌شد؛ اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.

در قضیه مهاجران افغانستانی نیز قصه همین است. قصه ما قصه پنجره شکسته ‌ای است که هر ناهنجاری، قانون‌گریزی، نبود قانون، بی‌توجهی، توهین، ظلم و … که در حق اقلیت‌ها و طبقات ضعیف جامعه اعمال می‌شود پیامی را به سطح و عمق جامعه پمپاژ می‌کند؛ پیام این‌که اگر اینجا می‌شود از قانون گریخت، به ناهنجاری‌ها دامن زد، قانون‌های بدون کارشناسی وضع کرد، رفتارهای آنارشیستی انجام داد، پس جای دیگر هم می‌شود. اگر اینجا می‌شود قاچاق انسان کرد، پس در صورت نیاز می‌شود کسان دیگری را نیز گروگان گرفت یا قاچاق کرد. اگر اینجا می‌شود از ترس کارگر مهاجری سوءاستفاده و او را سرکیسه و اخاذی کرد، پس جای دیگر هم می‌شود با گروه‌های دیگر از شهروندان همین شهرها چنین کرد.

طرح ساماندهی اتباع خارجی غیرمجاز که اخیرا توسط تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به هیئت‌رئیسه برای طی مراحل قانونی ارائه‌شده است نیز اقدامی است در جهت شکستن پنجره‌ای دیگر. اگر نمایندگان مجلس شورای اسلامی بخواهند با این‌گونه طرح‌ها امور مملکت را سامان دهند، راه برای ساماندهی دیگر مسائل و مشکلات کشور نیز با همین سطح کارشناسی و واقع‌بینی باز خواهد شد و این‌گونه است که کار به سامان نمی‌شود.

ما مهاجران، ما اقلیت‌ها؛ سنگ محکی هستیم برای سنجش نوع حکومت‌داری، قانون‌گذاری، میزان رشد اجتماعی و فرهنگی و … در تمام دنیا. بزرگی (احتمالا نلسون ماندلا) می‌گفت بهترین روش شناخت یک کشور، شناخت وضعیت زندان‌های آن است و شاید بتوان گفت در کنار زندان‌ها بهترین روش شناخت کشورهایی که در آن، اقلیت‌ها و مهاجران هستند، شناخت وضعیت این مهاجران و اقلیت‌ها نیز می‌تواند باشد. ما مهاجران پنجره‌های شکسته این دیاریم. بیاییم پنجره‌های شکسته شهرهایمان را دریابیم. تکریم مهاجران افغانستانی و هر اقلیت دیگری در جامعه، تکریم مدنیت است، تکریم جایگاه قانون است، تکریم انسانیت و راهی است به‌سوی توسعه‌ای پایدارتر و همه‌جانبه‌تر.

منبع

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *