مهاجرپذیری یعنی پذیرش برابری انسان‌ها

امروز کافی است واژه مهاجرت را در گوگل سرچ کرد تا انبوهی از اطلاعات واقعی و غیرواقعی ردیف شود و یا سری به اینستاگرام زد تا از تجربه‌ی زیسته بلاگرهای خوش رنگ و لعاب شنید. اما آیا مهاجرت همان تصمیمی خیلی شخصی با تبعات فردی است؟ آیا می‌توان در جهان نابرابر و خورنده‌ی سرمایه و شهوت، نگاهی واقعی و عادلانه به مهاجرت و به دنبال آن مهاجران و پدیده‌های مهاجرپذیری و مهاجرفرستی داشت؟

در ابتدایی‌ترین سطح تحلیل و بررسی مهاجرت، متخصصان این حوزه به گوناگونی عوامل دافعه و جاذبه در تصمیم‌گیری یا اجبار فرد به مهاجرت اشاره می‌کنند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت مهاجرت ابدا امری یک طرفه و تک بعدی نیست. آدم‌ها در سرزمین دیگر آرزوها و نیازهایی را می‌بینند که قابل برآورده شدن هستند؛ بنابراین کوچ می‌کنند. استدلالی که بی‌شباهت با سبک زندگی عشایری و ماقبل آن، انسان‌های نخستین و هموساپینس‌ها نیست! اساسا شکلگیری تمدن‌ها نه از کشفیاتی مانند قاره آمریکا، که انسان‌های متمدن و فرهیخته یورشی بی‌وقفه به سرزمین غنایم ببرند و معادن طلا را کشف کنند، که زاییده‌ی تصمیم خود انسان برای مهاجرت بوده است. در این جستار قصد ارائه کشفیات انسان‌شناسانه و مردم‌نگارانه نیست که به راحتی می‌توانید با جست و جویی بدست آورید. بلکه ارائه فهمی بنیادی از مفهوم مهاجرت است.

بنابراین می‌توان ادعا کرد انسان با مهاجرت از سرزمین‌های خشک و سردسیر به مناطق گرمسیر و حاصل‌خیز تمدن خودش را به وجود آورد و زین بعد هروقت کمبودی را احساس میکرد باز با جنگ‌های کشورگشایانه خود را سراپا نگاه می‌داشت. امری طبیعی و به دور از سوال. اما جهان یک سان نماند و مرزها کشیده شد تا دولت‌های قدرتمند از حق اقلیت‌های خودشان به بهترین نحو دفاع کنند و لوازم آسایش و آرامششان را فراهم آورند. مولود این امر مرزبندی‌های سیاسی-ملی بود که ذیل آن فردی با ملیت مشخص، در منطقه‌ای مشخص از حقوقی برخوردار می‌شود؛ اگر روزی تصمیم به مهاجرت_ امری که تا پیش از این طبیعی بود_ بگیرد، نمی‌تواند انتظار بهره‌وری از همان حقوقی را داشته باشد که در سرزمین مشخص خود دارد.

هانا آرنت به درستی توضیح می‌دهد نتیجه‌ی چنین مرزبندی‌هایی شکلگیری جمعیت توده‌ها یا مهاجرهایی می‌شود که از وطن خود رانده و از وطن دیگری مانده می‌شوند؛ چرا که همیشه صلح و آب و خاک و عشق نیست. گاه وطن کابوس جان آدمی می‌شود و حتی قادر به تامین مایحتاج اولیه نیست. در چنین شرایط حکم عقل استقرار و ماندن نیست بلکه رهایی از چنگالی ست که روز به روز گلویی را فشار میدهد. از این روی عده‌ی گسترده‌ای مانند قربانیان فرمانده نازی یا حکومت دست‌نشانده آمریکا، تصمیم به مهاجرت می‌گیرند نه از روی سرخوشی‌های بیش از اندازه.

اما در این مسیر جنگ نه بین ملت‌ها، که جنگ فرد با دولت‌هاست! برعکس تصویری که در رسانه‌های این روزها، اغلب وحشیانه نه انسان‌دوستانه، مسئله نه بین ملیت‌های مختلف است و نه دولت‌های مدعی انسان‌مدارانه و عادلانه. مهاجرت امروز جنگی است تن به تن میان انسان دست‌خالی و رانده شده از وطن خویش و دولت مهجز و زره‌پوشی‌ست که به امید سرپناهی به سوی آن می‌آید. انسانی که در نگاه تحقیرآمیز بسیاری از رسانه‌های ایرانی، به مانند قارچی توصیف می‌شود که تکثیر می‌شود! نه برای گرفتن حق و حقوقی که روزگار درازی طبیعی تلقی می‌شد بلکه به عنوان پناهنده و مهاجر_ واژگانی که خود به خود از حقوق انسانی او کسر می‌کنند_ رهسپار دیاری می‌شود که باز تا دویست و پنجاه سال قبل مهاجرت داخلی محسوب می‌شد. با یک حساب سرانگشتی می‌توان از مزایای حضور همین انسان بی‌پناه در جامعه‌‌ای با رشد جمعیت صفر درصد و تامین نیروی کار لازم امروز سود برد اما دریغ از یک سازماندهی رسمی از تطابق آمارهای اعجاب‌برانگیز غیررسمی با آمار رسمی.

تعصبات قومی و مذهبی تجارب گران و پرهزینه‌های خود را سال‌های سال است که دارد به رخ انسان متمدن می‌کشاند، اما انکار وجود آن‌ها نمی‌تواند مانع کشته شدن انسان‌های بیشتر شود بلکه به رسمیت شناختن و ترویج برابری میتواند تیغ تند جهالت را کُند کند تا خون‌های کمتری را بمکند و کودکان کمتری بی‌پناه بمانند.

به اشتراک بگذارید

یک نظر

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *