ایرج افشار و سفر به افغانستان

در سال 1338 ایرج افشار، ایران‌شناس، سفری را به افغانستان داشت. سفرنامه‌ی او از افغانستان مثل سایر سفرنامه‌هایش کوتاه و قلم‌انداز است. او سفرش به افغانستان را سفر به سرزمینی که در آن ایرانی غریب نیست و سفر به دیار دوستان و هم‌زبانان و هم‌کیشان توصیف کرده بود. هدف ایرج افشار از این سفر، نمایش کتاب‌های تازه چاپ ایران در جشن چهلمین سال استقلال افغانستان در کابل بود. او در این سفر از شهرهای قندهار، کابل و هرات بازدید کرد. مهمان‌نوازی مردم افغانستان و تکلم همه‌ی نقاط آن (از قندهار تا کابل و هرات) به پارسی با لهجه‌ای جانبخش و خوش‌آوا از نکاتی است که ایرج افشار به آن اشاره کرده بود.
او در کابل با شاعران و نویسندگان افغانستانی همچون سرور گویا، استاد خلیلی و ملک‌الشعرای بیتاب دیدار کرد. بدیع‌الزمان فروزانفر نیز همزمان با او به کابل آمده بود و سخنرانی‌اش در دانشگاه کابل با استقبال بیش از اندازه‌ی دانشجویان مواجه شده بود. در هرات نیز به دیدن مزار خواجه عبدالله انصاری و ناحیه‌ی خیابان و مزار عبدالرحمن جامی و… پرداخته بود.
متن این سفرنامه به شرح زیر است:
« با کاروان شوق به افغانستان رفتیم.آن سرزمین جذبه‏ای خاص و کششی به حق دارد.به‏ جائی میرفتیم که روان و اندیشهء ایرانی را با آن دیار آشنائیهاست.مملکت چین و کشور فرنگ و خاک مغرب نیست که ایرانی غریب باشد و سخنش درنگیرد و روانش بی‏تابی کند….آنجا دیار دوستان‏ و آشنایان و همزبانان و همکیشان من است.زادبوم شاعران و سخنوران و ادیبان بزرگ فارسی زبان‏ -زبان مشترک ایرانیان و افغانان-است.گوشه‏ای از مبدان زبان فارسی امروزی و جایگاه برومند شدن همین زبان در طّی قرنها و دوران‏هاست.نام هر شهرش در گوش من و شما حکایت از سرگذشتی‏ و گذشته‏ای میکند که اگرچه دور است هنوز آوازه‏اش مایهء فخر و سرافرازی ماست.مگر در غزنه‏ شاعران پارسی گوی را مقام و حشمت نبود.مگر در عهد سلطان محمود از گوشه‏‌های قلمرو پهناور زبان فارسی شاعران به غزنه نمی‏رفتند تا شعر خویش را بر شاه عرضه کنند و عزت و بزرگی بیابند. مگر نو بهار بلخ یادآور گذشتهء نام‏آور نیست؟
***
سببی پیش آمد که من و دوستم،مصطفی مقربی،به افغانستان رفتیم و آرزوی سفر به خاک‏ پاک افغانستان و دیدار عزیزان و همزبانان آن سامان به خاک نرفت.سفر ما بدین منظور بود که‏ کتابهای تازه چاپ ایران را در آنجا بنمایش بگذاریم و خدماتی را که ایرانیان به زبان فارسی‏ کرده‌‏اند و می‏‌کنند بنمایانیم.
دوستم پیش از من به‌‏این سفر رفت و من ده روز پس از او با هواپیمای ایرانی از فراز کویر گذشتیم و در قندهار فرود آمدم.میان خاک ما و خاک افغانان از فراز دشت‌ها و کویرها دگرگونی‏ مشهود نیست.رنگ خاک و کوه و بیابان مشابه است.شن و ریگ و کوه‌های آفتاب دیده و ساییده‏ میان ما و افغانان از مشترکات است.
قندهار نخستین شهر از شهرهای افغانستان بود که شرف دیدار آن مرا نصیب افتاد و بسبب آفت‏ دیدن هواپیما،جمله مسافران را قسمت آن بود که یک شب در این شهر بمانند و نعیم قندهار را دریابند.
هیچ غریب نیست که سفر کردگان با هواپیمای ایرانی،چه آنان که پیش از ما رفته بودند و چه کسانی که در همین روزهای جشن افغانستان آمده بودند،ملال ‏خاطر خویش را بنویسند و از باز یافتن جان دوباره سپاس خداوند بجای آورند.
باری،آفت یافتن هواپیما سبب شد که شبی در قندهار بمانیم.قندهار از شهرهای گرماخیز افغانستان است.مردمش خوش‌خوی‌‏اند و پارسی را به لهجه‌‏ای جان‏بخش و خوش‏‌آوا تکلم می‏‌کنند. مهربانند و مهمان دوست.بر ما چندان مهر نمودند و محبت فزودند که شرمسار شدیم.درین شهر به‏ «سرای عراق»رفتم،و آن یکی از سراهای بازرگانی است که از عهد قدیم بنام عراق بازخوانده‏ شده است.بازرگانان عراق در آنجا داد و ستد میکرده‌‏اند.

 

برای خرید سفرنامه” چای سبز در پل سرخ” و ارسال رایگان،  روی تصویر زیر کلیک کنید.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *