یادداشتی به بهانه کتاب آواره بی خورشید

ســال‌ها پیش بــه ســبب رنجی که از برخوردهــای برخی از مردم با پناهنــدگان افغان می‌بردم، رمانی برای نوجوانان نوشــتم به نام « آواره بی خورشید ». این رمان سرگذشــت یــک پسرک افغانستانی بود. او رانده شده از ســرزمین خود بامیان به ایران بود.
در دنیای کودکی و زندگی در روستای خــود زمین و آســمان بــا او و مردم دیگــر، تــا هنگامی که زخــم طالبان بر تن‌شان بنشــیند، مهربان بودند. در ایــن میــان مهربانی خورشــید که او را مامــه خورشــید (مادر خورشــید) می‌نامیدنــد، او را ســتاره مهربانی ها کــرده بــود.

بومان، قهرمان کتاب آواره بی‌خورشید

داغ و آتــش جنــگ که همه افغانستان را دربرگرفته بود، در فرجام خود به روستای آن‌ها می‌رسد. پسرک که بومان نام دارد، همراه با گروهی از مردم آن سرزمین با رنجی جانــکاه راه ایران را پیــش می‌گیرند. در نهایــت در کشــتزاری پیرامــون تهران به کار سرگرم می‌شوند.
دنیای بومان، دنیای کوچک و غریبی است. همه اش کار و کار و کار اســت. تنها ساعتی از غروب و شب اگر به دنبال خریــد نــان نمی‌رفت، ســرگرم زدن تاری می‌شد که با پیت حلبی روغن و چوب‌دستی و چند سیم آن را ساخته بود. در کنار آن هم با بلدرچین‌هایی کــه در کشــتزار اســیر کــرده بودند، مســابقه آوازخوانی ایــن پرندگان را برگــزار می‌کردنــد.
رنج کار یک ســو و رنــج برخوردهــای نامهربانانــه‌ای کــه با او در هنگام رفتن به روســتا و خرید نان می‌شد، سوی دیگر زندگی او را می‌ســاخت. بومان همیشه فکر می‌کرد چرا خورشید ایران مانند مامه خورشیدشــان با او و دیگــر کودکان افغانــی مهربان نیســت.
ســرانجام نامهربانی‌هــا چنان تند می‌شــود که او تصمیــم می‌گیــرد یکــه و تنها راه آمده بــه ایــران را برگــردد و دوباره در پرتو مهربانی‌های مامه خورشــید میهن‌شان افغانستان زندگی کند. که البته کامیاب نمی‌شود و سرانجام به اردوگاه پناهندگان می‌رسد. 

آواره بی خورشید در سوئد

بیــان چکیــده‌ای کوتــاه از ایــن رمــان را با خاطره ای دیگر از ســوئد پیونــد می‌دهــم. ســال‌ها پیــش که بــرای ســفرهای فرهنگــی بــه آنجا می‌رفتــم، در یکــی از این ســفرها با دوســتی ایرانی درباره ایــن کتاب به گفت‌وگو نشســتیم.

آواره بي خورشيد نوشته محمدهادي محمدي

علــت گفت‌وگو ایــن بود کــه چهره دیگــری از مردم میهنم را می‌دیدم که این بار به عنوان مهاجــر، حــق و حقــوق خــود را در ســوئد بــا آن همــه امکانــات هنوز کامــل نمی‌دانســتند و از کمبودهــا یــا تبعیض‌هــا می‌نالیدنــد.
بحث به اینجا کشــید که پناهندگی یک اصل جهان‌شــمول اســت. در هر زمان ممکــن اســت انســان‌ها را درگیــر کنــد؛ پس چرا مــا که این‌قــدر خوب بــا حقــوق پناهندگی در کشــورهای پیشــرفته آشــنا هســتیم، از حقــوق پناهنــدگان افغــان به ویــژه کودکان آن‌هــا زبان‌مــان الکــن مانده اســت؟

آواره بی‌خورشید و وظیفه‌ اخلاقی ما

روی ســخنم با دولت نیست. زیرا در میان آن‌هــا مخاطبی شــنوا نیافته‌ام. روی ســخنم با بخش فرادســت‌تر و تحصیلکرده جامعه اســت. بخشی که بیش از ۴۰ سال اســت از نیــروی کار این پناهندگان بهره می‌برند. در خانه یا کارخانه، در کشتزار یا ویلای شخصی آن‌هــا را بــه کار می‌گمارنــد، اما برای وضعیت آموزشــی آن‌هــا هیچ کاری نمی‌کننــد.
اگر راه مدرســه برای این کودکان بســته بود، می‌توانســتیم با آمــوزش خصوصــی و در گروه‌های کوچــک آن‌هــا را از ســواد بهره‌منــد کنیــم. اکنــون زمان آن اســت که ما پی به مسوولیت مدنی خود ببریم. به عنوان شخص از حقوق این مردم و به ویــژه حق آموزش کــودکان آن‌ها دفاع کنیم. هرجا راه را بسته دیدیم با کمک از ســازمان‌های غیردولتی یا حتی دولتی راه آموزش و پناهندگی آبرومندانه را برای آن‌ها فراهم کنیم.
پناهندگی یک وضعیت ناگزیر است. امــا درک از پناهندگــی و حقــوق پناهنــدگان مســوولیتی مدنی و یک امر فرهنگی و آموزش دادنی اســت که مانند همیشه آموزش وپرورش در آن نقش اول را دارد.

 

محمدهادی محمدی این یادداشت مورد کتاب آواره بی خورشید را پیش از این در ویژه‌نامه افغانستان روزنامه شرق منتشر کرده بود.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *