ماجرای تحصیل مهاجران
خیرین و دانشجویان داوطلب، یاریدهندگان یکی از مدارس مجوزدار مهاجران افغان در تهران هستند
نویسنده: ابوالقاسم رحمانی
روزنامهنگار
احتمالا همه ما اشکالات هنگام ثبتنام در مدارس را تجربه کردهایم؛ چه آن دانشآموزانی که ترمی چند صدهزار تا چند میلیون هزینه تحصیلشان میشود و چه بسیاری دیگر از ما که دولتیخوان بودهایم و با حداقلها تحصیل کردهایم.
از نقص در پرونده آموزشی تا پرداخت مبالغ کم و زیادی که خیلی از اوقات نمیشود زیر بارشان نرفت. لابهلای گذشتن از همین موانع برای نشستن روی نیمکتهای کلاس درس اما عدهای بودهاند که مشکلاتشان فراتر از آن چیزهایی بوده که ما برایش عزا گرفته بودیم. این دانشآموزان را بارها حتی وقتی تا حدودی کارشان درست میشد، از سر کلاس بلند میکردند و بیرون میبردند و شاید همان آخرین باری بود که آنها را میدیدیم. دانشآموزان مهاجر، از هر کشوری مشکلاتی دارند که به گفته فعالان و افراد آگاه در این حوزه موضوع اقامت اصلیترین دغدغه و مشکل آنهاست. دانشآموزان افغانستانی هم به دلیل اینکه تعدادشان به نسبت سایر کشورها در ایران بالاتر است، بیشتر از سایرین با این موضوع دست و پنجه نرم میکنند. این موضوع و اهمیت بالای آن باعث شده سری به مجتمع فرهنگی فرهنگ در نزدیکی پاسگاه نعمتآباد بزنیم و از نزدیک با یکی از مدارس قدیمی و فعال در حوزه آموزش و پرورش کودکان و دانشآموزان مهاجر آشنا شویم.
برخورداری از امکانات آموزشی از حقوق لازم و ابتدایی هر فردی است لذا دولتها باید ملزومات دستیابی به این حق را برای هر فرد آماده کنند. برخی از کشورها همچون بسیاری از کشورهای همسایه ایران به دلایل مختلف ژئوپلتیکی و سیاسی همواره درگیر تنشهای داخلی و درگیریهای بینالمللی بودهاند و به همین خاطر از سطح پایینی از امنیت برخوردارند. مردم این کشورها به خاطر این شرایط و سختی زندگی در آن کشور مجبور به ترک دیار خود میشوند. آنان در اولین انتخابهای خود کشورهای همسایه را مدنظر قرار میدهند. افغانستان هم یکی از همین کشورهاست که به دلایل مختلف داخلی مردم این کشور مجبور به مهاجرت شدهاند و بیش از همه مهاجرت به ایران.
در مجتمع فرهنگ، دانشآموزانی هستند که ماحصل این مهاجرت اجباری به کشور ایرانند؛ دانشآموزانی که اغلب قربانی ناخواسته اتفاقاتی هستند که هیچ نقشی در آن ندارند. کودکان و نوجوانانی که اگر در شرایط مطلوب زیست میکردند از لحاظ فردی و اجتماعی جایگاه متفاوتی از آنچه حالا دارند، داشتند. از آنجایی که مهاجرت این افراد به کشور ایران افزایش یافته و جمعیت قابلتوجهی از کودکان افغان به ایران آمدهاند و تعداد بالایی از آنان هم در ایران متولد شدهاند، بنابراین نیاز به یک نهاد آموزشی برای تربیت و آموزش آنها احساس میشد اما به دلیل موانع مختلف و ایرادات بسیاری که این افراد در بحث مربوط به اقامت خود در کشور داشتند، نمیتوانستند همچون سایر کودکان به تحصیل بپردازند. موضوع زیست اجتماعی و فردی، زندگی آینده این افراد را به شدت به خطر میاندازد.
تا قبل از سال 94 این کودکان که تعداد قابلتوجهی هم بودند، در مدارس خودگردان تحصیل میکردند؛ چراکه به دلایل مختلف اقامتشان غیرقانونی بود و امکان ثبتنام در مدارس دولتی ایران را نداشتند. بعد از سال 94 و فرمان رهبری مبنیبر عدم ایراد تحصیل این کودکان در مدارس کشور ورق برگشت و موضوع عوض شد. حالا دیگر این کودکان میتوانستند در مدارس دولتی ثبتنام و تحصیل کنند، مگر اینکه خانوادههایشان راضی به این کار نباشند. در این بین مجتمع فرهنگ که قدمتی بیست و چند ساله در حوزه آموزش دانشآموزان افغان دارد در سال 93 موفق به دریافت مجوز از آموزش و پرورش شد و شروع به جذب دانشآموزان افغان و انجام مراحل تحصیلی آنها کرد. حالا دیگر این مدرسه خودگران، به عنوان مدرسه اتباع ادامه فعالیت میدهد.
در این باره با موسوی مسئول این مجتمع گفتوگو کردهایم. او در این باره گفت: «بعد از فرمان مقام معظم رهبری، فلسفه مدارس خودگردان دگرگون شد. ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم ولی به جای اینکه تعطیل شویم یا به آموزشگاه و … تبدیل شویم به خاطر قدمت و استقبالی که از سوی خانوادهها و دانشآموزان از ما شده بود، مجوز گرفتیم و ادامه فعالیت دادیم. ما در این مجتمع در تمامی مقاطع دانشآموز داریم. مقطع ابتدایی تا پایه ششم نیز توسط معلمان افغانی اداره میشود. این معلمان خودشان تربیت یافته نظام آموزشی ایران هستند و حالا به عنوان معلم در این مجتمع فعالیت میکنند. در مقاطع بالاتر از ششم هم ما معلمان داوطلب داریم. تعداد هفت نفر از دانشجویان مقاطع مختلف دانشگاههای تهران به تناوب و متغیر در روزهای هفته به مجتمع میآیند و به دانشآموزان آموزش میدهند. آنان هیچ پولی دریافت نمیکنند و واقعا خالصانه به آموزش دانشآموزان میپردازند.»
از مشکلات این کار پرسیدم و آقای موسوی پاسخ داد: «ما اینجا با چند مشکل مواجهیم. اولین موضوع افزایش سن دانشآموزان و رد شدن از مقطع تحصیلیشان است. بسیاری از دانشآموزان متاسفانه به دلایل مختلفی از تحصیل بازماندهاند و علیرغم اینکه سن بالایی دارند اما در حد یک دانشآموز پایه اول هم سواد ندارند و این کار را برای ما مشکل میکند. تعدادشان هم بیش از 50 درصد کل دانشآموزان است. موضوع دیگر دانشآموزان مهاجری هستند که از یک شهر یا استان دیگر به تهران میآیند و چون در آن استان ثبت شدهاند امکان تحصیل در تهران را ندارند. ما مصائب بسیاری در این خصوص داریم؛ چون این دانشآموزان اغلب به خاطر کار پدرشان به تهران آمدهاند. موضوع دیگر بحث تامین مالی است. مکانی که مجتمع در آن دایر است اجارهای است و ما ماهانه حدود دو میلیون تومان اجاره میدهیم و هر سال اجاره آن افزایش پیدا میکند. آموزش و پرورش فقط در حد همان اهدای مجوز به ما کمک کرد و در زمینه مالی هیچ کمکی به ما نکرد. سایر خرجها هم که جای خود دارد.»
از موسوی در مورد منبع تامین مالی سوال کردم و او گفت: «ما این مجتمع را با کمکهای موردی اداره میکنیم. مبالغی که خیرین یا خانوادهها به ما میدهند، کمکهایی که به دلیل مناسبتها و موارد مختلف از سوی خیرین به ما داده میشود چراغ این مجتمع را روشن نگه داشته است. ما در این حوزه باسابقه هستیم و از سال 79 فعالیت جدی داریم. خیلیها ما را میشناسند. همین چندماه پیش یک خیر برای همه دانشآموزان کیف و کفش خرید، یک خیر دیگر هر چهارشنبه برای دانشآموزان صبحانه تدارک میبیند و… .»
صحبتهای ما با موسوی تمام شد. حالا تنها چیزی که در ذهنم ماندگار شده خدمات خیرین گمنام و نگاه پر از التماس دانشآموزان مهاجری بود که احتمالا سوال همه آنها این است که به کدام گناه از زندگی و تحصیل در کشور خودشان محروم هستند؟
*این مطلب برای نخستین بار 27 اردیبهشت ماه 1397 در روزنامه فرهیختگان منتشر شد.