همزیستی زیبایی و جنگ‌زدگی، در همسایگی ایران!

برای انتخاب گزینه سفربه افغانستان دلایل زیادی داشتم که چندین سال بود ذهنم رومشغول کرده بود،وحتی گاهی نظرم روباافراد مختلف که بیان میکردم جزخنده وتمسخرچیزی نمیشنیدم،وجود ناامنی های گسترده ،طالبان،وداعش وازهمه مهمتر بمبارانهای بی هدف ائتلاف وبمب گزاریهای انتحاری و…دردرجه اول آدم روازرفتن منصرف میکنه ولی ازاون طرف هم رودهای پرآب،رشته کوههای هندوکوش،آثار وبناهای تاریخی زیاد،همزبان بودن ،وفرهنگ بسیارپروغنی،مردمان مهربان آاسان بودن گرفتن ویزا،هزینه های پایین اقامتی وکلی ازمسائل دیگر بلاخره تصمیمم روگرفتم وبعد از چند سال کلنجار رفتن وکلی اطلاعات از سایت های مختلف عزمم روبرای رفتن جزم کردم .

منتها بهتر این دیدم که دراین زمینه باکسی صحبت نکنم وکاملا ناگهانی وبدون خبراقدام کردم به جز خانواده خودم کسی اطلاعی از کشور مقصد نداشت،وهرکی سوال کرد گفتم کشورهای اطراف ایران ولی مقصد رونگفتم .

دراین سفرقصد داشتم از شهرهای هرات،کابل،مزارشریف،بلخ،بامیان،قندهار،ودره زیبای پنج شیر دیدن کنم.درزمینه امنیتی هم شاید امنیت نداشته باشدولی دلیلی برای نرفتن نمیدیدم چون اگر آدم بنا برترس باشه باید توخونه بنشینه وجایی نره .هرکشوردیگه ای هم اگر برویم ولی اگر مواظب نباشیم خوب ممکنه واسه آدم دردسر پیش بیاد؛حتی درداخل کشورپس بااین دیدوجانب احتیاط وتمامی مسائل دیگراقدام کردم.

من تمامی اطلاعاتی روکه لازم داشتم جمع آوری کردم ویک کتاب شدوهمه روداخل گوشی موبایلم ذخیره کردم هرچندآنقدر مطالعه کردم که همه روازحفظ شدم. ابتداباید ویزاگرفت وویزای توریستی افغانستان هم واسه ایرانیها100دلارهست .علت گرانی اون روسوال کردم گفتند چون ایران هم از اونها همینقدر میگیرند.

تصویر1 :قیمت ویزا

1.jpg

به کنسولگری افغانستان درمشهد خیابان آخوند خراسانی کوچه ثبت رفتم پس از فراهم کردن مدارک که 2قطعه عکس،پاسپورت،کپی رنگی ازصفحه اول پاسپورت وفرم سفارت وفیش بانکی که همون100دلاربود،همه روتهیه کردم وبه سفارت دادم،لازم به توضیح هست که افرادی جلوی سفارت هستندکه تمام کارها روبرایت انجام میدهند حالا اسمشو میخوایم دلال بگذاریم، من نمیدونم مخصوصا بانک رفتن خیلی علافی داره ولی اونها موتور دارند وهم فرایند بانکی روبلدند .

درسفارت سه تاباجه هست که دوتامخصوص هموطنهای خودشون هست وسومی مخصوص غیر افغان  ها هست که زمانی که من تقاضای ویزا کردم جوان خوش برخوردی بودوپرسید واسه چه کار میروی وجواب دادم واسه سیاحت وچکر زدن.

تصویر2:باجه صدورویزا

2.jpg

شاید برای افغان ها جالب باشه که یک ایرانی واسه گردش به کشورشان برود.خلاصه آن جوان افغان  باخوشرویی مدارکم روگرفت وگفت یک هفته تاده روز ویزای عادی وتوریستی آماده میشود .

بعد ازیک هفته رفتم سفارت وآن جوان گذرنامه و ویزایم راداد و برایم آرزوی موفقیت کرد.اولین کارم زنگ زدن به ترمینال بود و اونها هم شماره  چند تاشرکتی که مسافرواسه هرات میبردند رودادندوبایک شرکت هماهنگ کردم که بیان دنبالم.

درمشهد شرکت های مسافرتی مختلفی هست وماشین های اونها همگی یاماشین ایرانی هست یاتویوتاهای افغان که روزانه مسیر بین مشهد وهرات روطی طریق میکنند. قبلا اتوبوس بودولی الان بدلایل امنیتی دیگر اتوبوس نیست وهمین ماشینهای شرکت که تاکسی برون شهری هست سرویس دهی میکنند. کرایه اون هم تا هرات 85000هزارتومان هست.

صبح روز 25اسفندساعت 5صبح پژوتاکسی زرد رنگ ایرانی اومد دنبالم .شوکه شدم چون فکر میکردم همون ماشین های خودشون میاد دنبالم ولی دیدم نه.من عقب نشستم ویه نفر دیگه جلوبود که اون هم راننده بود ورفت دنبال دونفر دیگه وساعت 7صبح ازمشهد رفتیم بیرون.هم استرس داشتم وهم خوشحال،لازم به توضیح هست که من درسفرهام اصلا کیف،ساک ،چمدان وهیچی باخودم نمیبرم فقط لباس میپوشم ومیروم.هیچ نیاز هم به وسیله یاچیزی حس نمیکنم چون عقیده دارم اثاث بیخودی باعث دردسره ونیازی هم به وسایل حس نکردم .

کل وسایلم یه موبایل،شارژر،مسواک وخمیردندان،خودکار،دفترچه،پاسپورت،پول ومقداری خوراکی.همین وبس.

ازمشهدتا تایباد حدود 280کیلومتر راه هست از تایباد هم تامرز دوغارون چیزی حدود 20کیلومتر

ساعت حدود11صبح بود که رسیدیم مرز.ازتایبادتامرز فقر رو میشد درزندگی مردم مشاهده کرد. درمرز از ماشین پیاده شدیم وجهت انجام تشریفات گمرکی به صف ایستادیم، تا گذرنامه مون مهر خروج ازکشورب خوره.یه باجه کوچک بانک ملی هم بود واسه عوارض خروج از کشور ولی من چون قبلا فیش عوارض روداشتم نیازی نبود. صف خروج ازمرز حسابی شلوغ بود و اکثرا هم افغان ها بودند باکلی باروبنه وفکر میکنم اکثرا تاجر یا دلال بودند که منتظر بودند کالاهاشون رو از مرز رد کنند. صف دیگه ای هم بود وخلوت که مخصوص خانوادگی ها بودو من چون باهامون خانم بود این صف رو وایستادم که اون هم نیم ساعتی طول کشید، برخورد پرسنل مرزی کمی با افغان ها تند بود ولی بامن اینگونه نبود، خلاصه ازمرز بدون هیچ مشکلی رد شدیم واون طرف مرز نوبت کنترل افغان هاشد و اونها هم بدون مشکلی مهر ورود رو زدند و داخل همون سالن اونها مرد میانسالی نشسته بود که وقتی فهمید برای چکر زدن به افغانستان آمده ام، خیلی محترمانه باهام برخورد کرد. فرمی پر کرده و ده هزارتومان پرداختم تا کارت اتباع خارجه برایم صادرکند و میگفت اجباریه. ولی اصلا این کارت بدردم نخورد.کامیونها وتریلی های زیادی تو صف مرزی بودند که این وابستگی افغانستان روبه مانشان میداد.

بعد از گذر از تشریفات مرزی هر دو کشور دوباره سوار همون تاکسی شدیم وبه سوی هرات حرکت کردیم. وضعیت سرک ها(جاده ها) در افغانستان بسیار نامناسب است. یک سرک حلقوی دارد که دور تا دور افغانستان کشیده شده و بیشتر شهرهای مهم این کشور را به یکدیگر وصل می کند. اگر از هرات آغاز کنیم و به سمت شمال برویم (مناطقی که به «صفحات شمالی» معروف است)، به ترتیب به قلعه نو (مرکز ایالت بادغیس)، میمنه (مرکز فاریاب)، شبرغان (مرکز جوزجان)، مزارشریف (مرکز بلخ)، سمنگان (مرکز سمنگان)، پل خمری (در ایالت بغلان و نزدیک مرکز این ایالت)، چاریکار (مرکز پروان)، کابل (مرکز این ایالت و کشور)، میدان شهر (مرکز وردک)، غزنی (مرکز غزنی)، قلات (مرکز زابل)، قندهار (مرکز قندهار)، بوستان (در نزدیکی لشکرگاه که مرکز ایالت هلمند است)، دولت آباد (در نزدیکی فراه که مرکز ایالت فراه است) رفته و نهایتاً دوباره به هرات وصل می شود. یعنی از 34 ولایت افغانستان، از 15 ولایت گذشته است. اما نکته نخست اینکه وضعیت این سرک ها چندان مساعد نیست؛ به ویژه در جاهایی که از بس مینهای کنار جاده ای منفجر شده، چیزی از سرک باقی نمانده است. از سوی دیگر دولت هنوز نتوانسته امنیت سرک ها را تأمین کند. به عبارت دیگر دولت در شهرها حکومت می کند، جنگجویان در روستاها و کوهها، و راهزنان هم در سرک ها. بنابراین هر شهر افغانستان حکم یک جزیره را دارد که ارتباطی با دیگر شهرها ندارد. شاید تا وضعیت راهها درست نشود، درگیریهای قومی در افغانستان برطرف نخواهد شد؛ چرا که تعاملی بین اقوام وجود ندارد تا مایه آشنایی بیشتر و رفع کدورت شود. بالاخره وارد خاک افغانستان شدم. حس عجیبی بود. هم از این جهت که داشتم وارد سرزمین کهن می شدم وهم اینکه دیدنش آرزویی بود دیرینه. واحد پولشان افغانی است، برای همین خیلی از اتباع افغانستان دوست ندارند آنها را «افغانی» بنامی و می گویند افغانی یعنی پول؛ ما «افغان» هستیم. به هرحال من هم اگرچه با «افغانی» نامیدن شان راحت ترم، اما تا آنجا که بشود به خاطر احترام به خواسته شان، آنها را «افغان» می نامم. بیرون از سالن مرزی، همیشه خودروهایی ایستاده اند که مسافران را از مرز به هرات می برند.

اول شهری در افغانستان که پس از مرز بر سر راهت قرار دارد، «اسلام قلعه» است. شهری خیلی کوچک یا بهتر است بگوییم روستایی بزرگ. برای همین است که افغانها این مرز را به نام مرز اسلام قلعه می شناسند. در دو سوی جاده، مغازه که نه، بلکه دکه هایی برپاست که انواع کالاها را می فروشند. به جز کالاهایی که از ایران به افغانستان می رود، بقیه کالاها که از دیگر کشورها به این کشور وارد می شود، بهایی کمتر از ایران دارد. بنابراین برخی از افغانها یا ایرانیها از افغانستان کالاهایی همچون گوشت منجمد، پوشاک و… وارد می کنند. بازار اسلام قلعه یکی از مکانهایی است که کالاهای دو کشور در آنجا داد و ستد می شود. به دلیل باریک بودن سَرَک (جاده)، ترافیک به وجود آمده بود. از اسلام قلعه که بیرون شدیم، دیگر شهری در مسیر نیست تا خود هرات.

البته چند روستا رامی توان دید با خانه های گلی و کودکانی که در میدانها یا کوچه ها، با یکدیگر بازی می کنند یا به هم گلاویزند.درمسیرحدود30کیلومتری بعدازهمین اسلام قلعه ماشین سرعتشو زیادکرد و گویا وجود طالبان و ناامنی مسیر رو علت زیادی سرعت ماشین اعلام کرد و راننده هم برام اینو توضیح داد. به موازات سرک، می توان دکلهای کابل برق را دید که از ایران به هرات کشیده شده اند. افغانستان در زمینه تولید انرژی الکتریسیته ضعیف است. برای همین سولرهای (صفحه های) انرژی خورشیدی جزو اصلی ترین منابع تأمین برق است که تقریباً بیشتر خانه ها و اماکن، به ویژه در روستاها به آن مجهزند. اگرچه باز هم به اندازه نیازشان نمی تواند برق تولید کند. افغانستان با 652 هزار کیلومتر (کمتر از نصف ایران) جمعیتی کمتر از 30 میلیون نفر دارد که از چند گروه قومی اصلی تشکیل شده اند: هزاره و تاجیک و ازبک و ترکمن که عمدتاً در صفحات و ایالتهای شمالی اند؛ و پشتونها که در ایالتهای جنوبی اند. همه آن گروه اول در یک جبهه، و پشتونها در جبهه ای دیگر (البته می توان به گروههای قومی کوچکتری همچون آیماقها، بلوچها، نورستانی ها نیز اشاره کرد). در افغانستان اگرچه خوشبختانه درگیریهای مذهبی بین شیعه و سنی چندان دیده نمی شود، اما بلای جان این کشور شده درگیریهای قومی. پشتونها که جمعیت شان از بقیه گروهها بیشتر است و بین 40% تا نیمی از جمعیت این کشور را تشکیل داده اند، چشم دیدن دیگر اقوام و به ویژه هزاره ها را ندارند، و دیگر اقوام و در رأس شان هزاره ها هم چشم دیدن پشتونها را. هزاره ها و تاجیکها به دَری (شاخه ای از فارسی) سخن می گویند و پشتونها هم به زبان پشتون. پشتونهای افغانستان ارتباط فرهنگی و قومی شان را با پشتونهای پاکستان نگه داشته اند. آنها هزاره ها و تاجیکها را ایرانی می دانند ، ایران می توانست در این سالهای آوارگی افغانان، پذیرای پشتونها هم باشد و از ارتباط ناگزیر آنها با گروههای افراط گرای پاکستانی پیشگیری کند. چرا که اکثریت قریب به اتفاق نیروهای طالبان از پشتونها هستند.

فاصله مرز تا هرات نزدیک به یکصد و ده کیلومتر است. سرک (جاده) اینجا جزو بهترین سرکهای افغانستان است. به جز در ابتدای سرک که از مرز می آیی، بقیه اش هموار است. به هرات که نزدیک می شوی، نمایشگاههای خودروی بسیاری بر سر راهت قرار دارند. برخی از این نمایشگاهها بیش از یکصد خودرو درون خود و البته در فضایی روباز جا داده اند. نشمردم، اما گمان می کنم بیش از یکصد نمایشگاه خودرو در ورودی شهر هرات باشد. نکته جالب درباره خودروهای افغانستان این است که بیش از نود درصدشان تویوتا است. عمدتاً هم تویوتاهای جدید به هر ترتیب میانگین کیفیت و سلامت خودروها در افغانستان بسیار بالاتر از ایران است. بقیه خودروها که کمتر از ده درصد کل خودروها است، بیشتر شامل سوزوکی، بنز و بی ام دبلیو است. پراید در اینجا هم دیده می شود. بیشتر در نقش تاکسی. البته پرایدهای موجود در افغانستان جزو کهنه ترین خودروها هستند؛ چرا که همگی ساخت کره (مربوط به پیش از 1375 خورشیدی) هستند. نزدیکهای ظهربود که به هرات رسیدیم وجلوی همون شرکت مسافربری همکار در هرات توقف کرد و من پیاده شدم و از آنجا با یه ماشین دیگه تا چاک گلها رفتم و دوهزارتومان دادم.

هوتل موفق دقیقاً نبش چاک گلهاست. چاک گلها هم مرکز شهر است. دعا دعا می کردم اجاره هتل زیاد نباشد. پیرمردی که لباس نظامی به تن داشت و اسلحه کلاشینکفی در دست، جلوی درب هوتل روی صندلی نشسته بود. همین که خواستم وارد شوم، جلویم را گرفت و گفت که باید «تلاشی» (بازرسی) شوم. ابتدا لباسها و بدنم را تلاشی کرد بعد اجازه داد وارد شوم. همه هوتلهای افغانستان نگهبان مسلح دارند. دست کم دو تا (در دو شیفت) و البته هوتلهای بزرگ، بیش از ده نگهبان مسلح. تازه برخی هوتلها (مانند هوتل نظری و هوتل تجارت در هرات) دیواره بتنی بلندی در جلوی شان دارند که نه تنها مانع عبور گلوله و ترکش می شود، بلکه اجازه نمی دهد از بیرون، درون هوتل را ببینند. برج دیده بانی هم دارند!

تصویر3:نگهبان ورودی هوتل

3.jpg

واردهوتل شدم وبه طبقه اول که پذیرش هتل بود رفتم. طبقه همکف یک آژانس هواپیمایی و کافه و یک آبنما و دفتر نگهبان هوتل بود و پذیرش و رستوران هوتل طبقه اول بود.کرایه یک اتاق یک تخته باتلویزیون رو شبی600افغانی (42000تومان)م یگفتند که ازشب دوم به بعد500افغانی میدادم کلا 4شب در این هوتل بودم، هوتل خوبی بود مخصوصا برخورد کارکنان هوتل بسیارعالی بود، سرویس بهداشتی و حمام انتهای راهرو بودالبته آب کم فشار بود و در بعضی مواقع قطع میشد و یاسرد بود ولی با پولی که من داده بودم مناسب بود وگرنه هوتل های دیگه ای هم بودند باتمام امکانات که گران بود نمونه اش هوتل نظری یک خیابان انطرف تر که آن را هم قیمت کردم 3000افغانی میگفتند باتمام امکانات و چندین نگهبان مسلح.

تصویر4:نمای اتاقم

4.jpg

اتاق ما طبقه دوم بود (هوتل کلاً سه طبقه داشت). در هر طبقه یک سالن داشت که در دو سو، اتاقها کنار هم قرار گرفته بودند. ضمن اینکه دو فضای باز در هر طبقه داشت که برای نشستن و گفتگوی مهمانان با مبل پر شده بود بود. طبقه اول (بالای همکف) به جز اتاقک پذیرش و سالن اتاقهای مهمانان، رستوران و آشپزخانه بود. طبقه دوم هم سالن اتاقهای مهمانان، نمازخانه و یک بوفه کوچک داشت که انواع نوشیدنی (اسلامی و مجاز) و بیسکویت و شکلات می فروخت. پارکینگ و حوض آب بازی (استخر شنا را می گویند) هم در پشت هوتل بود. اتاق من ساده در اندازه 3*4 متر با دیوارهایی به رنگ سبز پسته ای، یک تخت آهنی، دو تا صندلی پلاستیکی، یک میز شیشه ای پذیرایی، پنکه دیواری و یک تلویزیون داشت و مشرف بود به حیاط پشتی. اتاقهای دیگرش که مشرف به خیابان شهید صادق بود، حمام و دستشویی داشت و یخچال و تلویزیون. اتاقهای دیگرش دو برابر این قیمت داشت. به نظرم هم قیمتش خوب بود و هم امکانات خوبی داشت. بنابراین به سایر دوستان هم همین هوتل را پیشنهاد می کنم.

به تجربه می گویم که نه در هرات و نه در هیچ شهر دیگری در افغانستان نمی توانید هوتلی با این امکانات و به این قیمت گیر بیاورید. نزدیکترین هوتل به مرکز شهر هم هست. پشت در همه اتاقها، توضیحاتی را روی کاغد نوشته بودند که مهمترینش این بود که «مسافر از طرف شب در هر موقعیت شهر که میباشد باید تا ساعت 12 به هوتل مراجعه نماید. در غیر آن دروازه از طرف نگهبان مسدود میگردد.نزدیک چاوک گلها تعداد زیادی موبایل فروشی است. اصولاً در همه سرکها (خیابانها)ی هرات موبایل فروشی زیاد است. بیشتر گوشی ها از چین می آید. هم جنس خوب دارد و هم تقلبی. بهای گوشی در هرات و افغانستان بین 10 تا 30 درصد از ایران ارزانتر است. بیشتر جوانان افغان هم گوشی باز هستند. یعنی برای شان مهم است چه گوشی ای داشته باشند و گوشی شان تمیز باشد و برنامه های کاربردی رویش بریزند و… . تمیز بودن گوشی باعث شده شغلی در هرات شکل بگیرد که شاید بتوان نامش را «گوشی پاک کن» نامید. افرادی که در پیاده روها نشسته اند و با یک پولیش برقی، گوشی شما را تمیز می کنند و اگر بخواهید، روکش پلاستیکی روی آن می اندازند.

البته چون برخی از سرکها و بسیاری از کوچه ها در این شهر خاکی است و بنابراین گرد و غبار زیاد است، شاید بد نباشد هر چند وقت یک بار گوشی تان را بدهید برای تان تمیز کنند. برای هربار تمیز کردن گوشی، 10 افغانی می گیرند.

آنچه در نخستین ورود به هرات نظر هر غریبه ای را جلب می کند، تعداد بسیار زیاد گدایان این شهر است. هم پیر دارد و هم جوان، هم زن و هم مرد، هم تندرست و هم علیل. بعضی هم خانوادگی گدایی می کنند؛ یعنی پدر و مادر و چند تا از فرزندان در گوشه ای می ایستند، و یکی از فرزندان به سراغ آدم می آید و درخواست کمک می کند. اگر نگاهی به بقیه اعضای خانواده بیندازی، آنها هم با چشمان شان درخواست کمک می کنند. یا آنکه پدر خانواده گاهی می آید برای درخواست کردن. بیشتر گدایان شان خیلی سمج هستند و تا چیزی نگیرند، دست بردار نیستند. البته خیلی از اهالی شهر می دانند چگونه بی تفاوت از کنارشان بگذرند. سر و وضع این گداها واقعاً نابسامان است. آدم نمی داند واقعاً نیازمند هستند یا مانند برخی از گداهای ایرانی، می توانند برابر وزن آدم اسکناس درشت در کفه ترازو بریزند. اما به نظر می آید گداهای اینجا واقعاً نیازمند باشند. چه اینکه بسیاری شان از شما پول نمی خواهند؛ بلکه مثلاً اگر مواد خوراکی خریده باشید، لقمه ای برای خوردن می طلبند. آدم با دیدن این همه بیچاره، دلش واقعاً می سوزد چرا سرزمینی با این همه تاریخ و فرهنگ و معادن غنی، باید چنین حال و روزی داشته باشد؟

اتاق را تحویل گرفتم و پس ازخواندن نماز سریع رفتم رستوران هوتل واسه ناهار و چون از قبل تحقیق کرده بودم یک قابلی پلو یا افغانی پلو یاکابلی پلو با ماهیچه سفارش دادم با سالاد وچای سبز.

تصویر5 :قابلی پلو باچای سبز

5.jpg

غذاهای افغانی شباهت زیادی به غذاهای ایرانی دارد و بنابراین در این زمینه ایرانی ها مشکلی نخواهند داشت. خاص ترین غذای شان «قابلی پلو با گوشت» است. برنجش شبیه استمبلی پلوی ایرانی است. با این تفاوت که فقط کشمش دارد و هویج رنده شده. چه در افغانستان و چه در تاجیکستان، مردم هویج رنده شده را زیاد در برنج های شان به کار می برند. آن را به صورت درشت رنده طولی کرده و ابتدا تفت داده (سرخ می کنند) و بعد در برنج می ریزند. وسط این قابلی پلو، یک تکه گوشت قرمز هم می گذارند. قیمت غذا در افغانستان از ایران ارزانتر است. مثلاً گرانترین غذای هوتل ما، چلو ماهیچه بود که می شد 400 افغانی(28000تومان). سالادشان هم ترکیبی بود از چند تکه خیار، چند تکه گوجه (که آنرا بادمجان رومی می نامند)، مقداری کلم سفید رنده شده و چند فلفل تند. بدون سس. چه در رستورانت هوتل و چه در رستورانتهای شهر، هیچکدام شان سس نداشتند. تا یادم نرفته در فارسی افغانی که آنرا «دری» می گویند، واژه هایی که از انگلیسی وارد شده اند، شبیه به تلفظ شان در زبان انگلیسی بیان می شوند. که نمونه اش همین رستورانت است.

تصویر6:منوی رستوران هوتل

6.jpg

جای شماخالی ،واقعا غذایی لذیذ و خوشمزه بود مخصوصا که از صبح زود تو راه بودم و حسابی خسته شده بودم .و مهمتر اینکه یارو حسابی هم تحویلم گرفت و ماهیچه گنده ای روهم وسط برنج گذاشته بود وکلی عزت واحترام ، بعد از نهار هم واسم چای سبز آورد با نبات و خرما که اون هم چسبید، درکشورهای دیگه کلا بعد از غذاچای میخورند مخصوصا بیشتر چای سبز میخورند، اگه چای سیاه هم بخوای دارند منتها باید موقع سفارش دادن بهشون بگی وگرنه همون چای سبز رو میارند.بعداز نهار هم رفتم به اتاقم وکمی استراحت کردم تابعداز ظهر گشت های شهری ام روشروع کنم.

تصویر7:نمای چاک گلها از داخل رستوران هوتل

7.jpg

تصویر8:چاک گلها

8.jpg

افغانستان جاهای زیادی برای گشت وگذار داره مخصوصا اینکه آثار باستانی زیادی داره که اگه سالم مونده باشند من دراین سفر قصد داشتم از شهرهای هرات، مزارشریف، بلخ ، بامیان، کابل، دره پنج شیر و قندهار دیدن کنم که اگه وقت داشتم وگرنه هرچندتا شهر تونستم برم کافیه به شرط داشتن امنیت، مخصوصا اینکه زبانشون فارسیه وفرهنگ شون هم با مایکیه وراحت تر میشه ارتباط برقرارکرد.

 

هرات

هرات در دوره صفوی ولیعهدنشین بود و شاه عباس به عنوان مقتدرترین پادشاه ایرانی پس از اسلام، در این شهر زاده و بزرگ شد. پس از حمله محمود هوتکی، ابدالی ها هم هرات را جدا کردند که نادرشاه دوباره آنرا گرفت. پس از مرگ نادر دوباره این شهر به دست افغانان افتاد. آخرین تلاش را ایران در دوره ناصرالدین شاه و با محاصره این شهر به انجام رساند که بلافاصله جنوب ایران به وسیله نیروهای انگلیسی محاصره شد و چنانچه ایران دست از محاصره هرات بر نمی داشت، نیروهای انگلیسی پیش روی می کردند. البته چند سال بعد انگلستان پیشنهاد داد که این شهر را به صورت امانت به ایران بسپارد. اما ناصرالدین شاه و درباریان با کلمه امانت مخالفت کردند و خواستار الحاق بدون قید و شرط شدند. استدلال شان هم این بود که هرات در آن زمان تقریباً ویران شده بود و اگر ایران آنرا آباد می کرد، ممکن بود انگلستان دوباره پس بگیرد. و اینگونه بود که ما و هم میهنان هراتی مان که بیشترین نزدیکی را به یکدیگر داریم، برای همیشه مرزهای سیاسی بین مان قرار گرفت. هرات جاهای دیدنی زیادی دارد ونزدیک ترین شهربه مزرا یران هست واز لحاظ امنیتی موقعیت خوبی هم داره ، یعنی تاحالا حملات انتحاری و یا بمب گذاری نداشته است .

تصویر9:نقشه شهری هرات

9.jpg

جاهای دیدنی هرات:

  • ارگ یاقلعه باستانی یاقطعه اختیارالدین
  • مسجدجامع
  • پل مالان
  • آرامگاه خواجه علی موفق
  • ملامحسن واعظ کاشفی
  • امامزاده شهزاده قاسم وشهرزاده عبدالله
  • باغ گوهرشادبیگم ومناره ها
  • سلطان آقا
  • مسجد جامع مولانا
  • آرامگاه جامی
  • آرامگاه ومسجد سیدسعدالله گیلانی
  • پارک تخت ظفر یاتخت سفر
  • باغ ملت وجاهای دیگه .

بعدازظهر زود ازهوتل آمدم بیرون وپرسان پرسان ازهمون چاک گلها سوار موتورسه چرخ شدم ومستقیم من روبه سمت پارک تخت ظفر برد چون روز جمعه بود پارک شلوغ بود وجالب.

تصویر10:پارک تخت سفر

10.jpg

تصویر11:پارک تخت سفر یابام هرات

11.jpg

یک تپه بلند در شمال شهر که مشرف به شهر بوده و همه جا را می توان دید. در اینجا باغی قدیمی بوده که بنا به روایت مردم محلی، گوهرشاد بیگم به درخواست پدرش که «ملاصفر گاوچران» بوده آنجا را ساخته تا پدرش، وقتی گاوها برای چرا می روند، از روی این تپه آنها را ببیند و مراقب شان باشد. اما این روایت نباید درست باشد؛ چرا که پدر وی نیز از بزرگان دربار تیموری بوده و نه گاوچران.

چون روزجمعه بود پارک حسابی شلوغ بود.پارکی کوهستانی وسربالایی، دارای شهربازی، مکانهایی برای نشستن، غرفه هایی برای فروش تنقلات و دست فروشهای زیادی هم داشت. ورودی پارک20 افغانی بود از کل جاهای پارک دیدن کردم،پ ارک بصورت شیب دار تا بالای تپه کشیده شده بود و جاده های خاکی زیادی تا بالای تپه بود و ماشینها وموتورها در رفت وآمد و حسابی هم خاک بلند میشد در قسمتی از تپه هم موتورها دوره گرفته بودند. حسابی خوش گذشت؛ درقسمت هایی هم موترها(ماشین ها) درهم گره خورده بودند خلاصه پس ازگشت وگذار درپارک باخستگی زیاد ازپارک خارج شدم و با ون هایی که به سمت چاک گلها میرفتند برگشتم .

در هرات سه نوع وسیله نقلیه عمومی رایج است: نخست تاکسی هایی که عمدتاً تویوتای سواری هستند. دوم ون های بزرگ که همیشه یک پسربچه سرش را از پشت آن بیرون کرده و مقصد را داد می زند تا مسافران را جلب کند. سوم سه چرخه هایی که بسیار در این شهر رایج است. این سه چرخه ها دارای اتاقکی در پشت شان هستند که چهار مسافر را در خود جای می دهد؛ یعنی دو ردیف صندلی دونفره که روبروی هم قرار دارد. این سه چرخه ها عمدتاً در ایران تولید می شوند و در افغانستان برای شان اتاق سازی می شود (البته گمان کنم در شهر زرنج افغانستان هم به طور کامل تولید می شود). درون شان را هم با گل منگولی های خودشان حسابی تزئین می کنند. این سه چرخه ها به جز مسافرکشی، انواع دیگری همچون مخصوص باربری و همچنین یخچالهای کوچک ویژه حمل گوشت نیز دارند. نرخ کرایه درون شهری بسته به کوتاه یا بلند بودن مسیر، بین 10 تا 20 افغانی است

تصویر12:سه چرخه ها یاریکشا

12.jpg

شهرهای افغانستان با مشکل ترافیک روبرو است و دلیل عمده اش هم رعایت نکردن قوانین است. به ویژه در هرات هر کسی از هرکجا که توانست می رود. حق تقدم هیچ معنایی ندارد و همه خودروها توی هم می لولند. بنابراین رانندگی بسیار خطرناک است (باور کردنش دشوار است که جایی با رانندگی خطرناک تر از ایران هم باشد) و تنها کسانی می توانند در این شهر رانندگی کنند که رانندگی را در همین خیابانها یاد گرفته باشند. چرا که خودشان مهارت رانندگی کافی برای چنین خیابانهایی دارند. در این چند روز که در هرات بودم، تنها یک مورد تصادف دیدم که آن هم چندان جدی نبود. ضمن اینکه چراغ راهنما هم در هرات به ندرت دیده می شود و بیشتر چهارراهها فاقد آن است. اما در بیشترشان پلیس ایستاده است.

تصویر13:چاک گلها

13.jpg

تصویر14:چاک گلها

14.jpg

به هوتل رفتم وکمی استراحت کردم وشب شده بودپس از استراحت آمدم بیرون ازهوتل تامنطقه راشناسایی کنم چاک گلها مرکز شهرهرات بود به صورت یک میدان ویک نماد وسط آن بود.

نام خیابانی که از چاوک گلها به طرف شمال می رود را شهید صادق گذاشته اند و خیابانهای فرعی اش هم به همین نام. خانه خود اسماعیل خان هم در همین خیابان شهید صادق چهارم است که شرکت های مسافربری هم درهمین خیابان مستقر هستند

خیابانی هم که به سمت جنوب میرود مستقیم به مسجد جامع میخورد تا دروازه‌ی ملک یک خیابان بلند است که چند فلکه‌ی کوچک آن را قسمت قسمت کرده و اینجا شهرنو هرات است که در آن هتلهای زیادی وجود دارد. در این خیابان تمام موبایل فروشی هست که چون روز جمعه بود بیشترشون تعطیل بود صرافان خیابانی زیادی در این چاوک دیده می شود. از یکی شان مقداری پول چنچ کردم. پول را درافغانستان پیسه یافیسه می گویند.

اگرچه واحد رسمی پول شان افغانی است، اما در گفتگوهای شان به آن «روپ» یا همان روپیه می گویند که از هندی و پاکستانی گرفته شده است. اسکناسهای شان به ترتیب 1، 2، 5، 10، 20، 50، 100، 500 و 1000 افغانی است. یعنی برعکس ما که 200 تومانی هم داریم، آنها 200 افغانی ندارند. سکه های شان هم 1، 2 و 5 افغانی است. البته در بسیاری از صفحات شمالی، اسکناسهای میده (= خُرد) را نمی پذیرند و مثلاً اگر لازم باشد 5 افغانی پرداخت کنید، باید سکه بدهید. اما در ولایتهای جنوبی پول میده یا کلان (درشت) برای شان چندان فرقی ندارد. همچنین اندازه اسکناسهای شان کوچکتر از اسکناسهای ما است.

ازیک مغازه موبایل فروشی یک سیم کارت گرفتم وبه ایران زنگ زدم، در افغانستان پنج اپراتور تلفن همراه فعالیت می کند: روشن، اتصالات، ام تی ان (که در ایران هم ایرانسل نماینده اش است)، افغان بی سیم و افغان تله کام. توی هر سیم کارت به نسبت نوع اپراتور، بین 30 تا 40 افغانی شارژ هم هست. من قبلاً بررسی کرده و به نظرم آمد که روشن بهتر است. هزینه تماس با موبایل در افغانستان هم به این شرح است: اگر داخل شبکه افغانستان را شماره گیری کنید تقریباً هر دقیقه 3 افغانی (حدود 210 تومان) می شود و اگر به ایران زنگ بزنید، بسته به اپراتور، هر دقیقه بین 6 تا 7 افغانی (420 تا 490 تومان). بنابراین تماس داخلی اش گرانتر از ایران و تماس خارجی اش ارزانتر است بهای اینترنت به نسبت ایران گران است و سرعتش اگر از ایران کمتر نباشد، بیشتر هم نیست.

در همان خیابانهای اطراف هوتل قدم زدم واز یه مغازه بستنی فروشی بنام آبمیوه چهارفصل یک بستنی گرفتم که بهش شیر یخ میگفتند فوق العاده خوشمزه بود. مخلوطی از سرشیرپرورده که روی آن بستنی ومغز وسس شکلات بود. تو چهار روزی که هرات بودم سه بار ازهمین بستنی خوردم، روی میز ها هم شیربرنج و فرنی وانواع دیگر نوشابه ها رو ذاشتند که شما پس از خوردن هرکدام میتونید هزینه شو در آخر پرداخت کنید ،من فقط شیریخ میخوردم وهزینه اش هم70 افغانی(4900تومان)بود.

تصویر15:آبمیوه چهارفصل

15.jpg

تصویر16:آبمیوه چهارفصل

16.jpg

تصویر17:تزیین وچیدمان میوه هاجلوی آبمیوه فروشی

17.jpg

تصویر18:تزیین میوه ها

18.jpg

تصویر19:شیریخ بستنی

19.jpg

تصویر20:شیریخ بستنی

20.jpg

ازروی یک گاری هم مقداری سوپ گرفتم بسیارتند که بهش چیکن سوپ می گفتند وآوردم هوتل خوردم خیلی تند بودو نتونستم بخورم شب اول به خوبی وبا خستگی زیاد گذشت،

تصویر21:چیکن سوپ

21.jpg

صبح باسروصدای ماشینها از خواب بیدارشدم وبه خیابان آمدم قصد داشتم امروز صبح از ارگ هرات دیدن کنم پیاده به سمت ارگ به راه افتادم ازمیان بازار حرکت می کردم درجایی از بازار ونزدیک ارگ مغازه ها وکارگاههایی بودند که از لاستیک های کهنه سطل و واشر وتشت وچیزهای دیگه ای درست میکردند خیلی برام جالب بود، چون تاحالا ندیده بودم.

تصویر22:تشت جیری

22.jpg

پس از طی نیم ساعتی به ارگ یا قلعه اختیارالدین رسیدم – قلعه باستانی هراتیا ارگ در وسط شهر قرار دارد. خودشان این قلعه را اختیارالدین می نامند. بنیان این قلعه مربوط به پیش از اسکندر است.

تصویر23:ورودی قلعه اختیارالدین

23.jpg

این قلعه بنا به روایتهای شفاهی به دستور دختر فریدون ساخته شد. اسکندر پس از حمله به این شهر و شورش مردمش علیه یونانیان، آنرا تخریب کرد. بنا به روایتی بعدها در همان محل و بنا به روایتی دیگر در نزدیکی آن قلعه امروزی را ساخت برای سپاهیانش ،تا از شورش های احتمالی بعدی در امان باشند. این قلعه را چون اختیارالدین در سده هفتم هجری بازسازی کرد، به نام وی خواندند، موزیم هرات (در افغانستان به موزه می گویند موزیم) هم در یکی از دالانهای ارگ است. ورودی اش برای اتباع خارجه گران بود ولی برای خودشان ارزان. گفتم خدا کنه نفهمند من ایرانی هستم اول که نفهمیدند ولی بعد فهمیدند و همون 500 افغانی رو دادم و وارد شدم. واقعا زیبا بود قلعه ای باستانی که حسابی باز سازی کرده بودند وفوق العاده تمیز بود.حدود 2ساعتی طول کشید تا تمام جاهای قلعه رانگاه کردم. این ارگ خشتی، حدود پنج هزار متر مساحت دارد و بخشهایی از آن بر روی یک تپه قرار گرفته است. از همین رو برای دسترسی به همه جای آن باید پله های زیادی را بالا و پایین کرد. اما سایر بخشهای ارگ بسیار زیبا است و واقعاً حس نوستالوژیک به آدم دست می دهد ازبالای قلعه میشد اطراف را دید.

تصویر24:ارگ هرات

24.jpg

تصویر25:ارگ هرات

25.jpg

تصویر26:ارگ هرات

26.jpg

تصویر27:ارگ هرات

27.jpg

تصویر28:ارگ هرات

28.jpg

تصویر29:ارگ هرات

29.jpg

تصویر30:ارگ هرات

30.jpg

تصویر31:ارگ هرات

31.jpg

تصویر32:ارگ هرات

32.jpg

تصویر33:ارگ هرات

33.jpg

پس از بیرون امدن ازقلعه به دیدن بازار اطراف قلعه رفتم چون روزهای پایانی سال بود خیابانها و بازار بسیار شلوغ بود. بازار ادویه، بازارآجیل، بازارهای لباس و همه شلوغ بود. من به توصیه دوستان داخل هوتل یک دست لباس افغانی (خامه) گرفتم و دادم خیاط با هزار خواهش که بدوزد تا مثل خودشان لباس بپوشم تا برای امنیتم خوب باشد. مردم هرات (مانند دیگر شهرهای این کشور) عمدتاً لباس افغان به تن دارند. پیراهنی بلند که تا سر زانوها می آید با شلواری بسیار گشاد که با یک بند باید دور کمر گره بخورد، روی آن گاهی جلیقه و در فصل سرما عموماً کت می پوشند. همچنین برای پوشاندن سر و گردن هم پوشاک مختلفی دارند. دستار یا لنگی دور سر می پیچیند، آنگونه که در شهرها و روستاهای استان خراسان خودمان هم می بینیم. همچنین کلاه هم زیاد استفاده می شود. کلاه های رایج در این کشور چند گونه است که سه نمونه کاربرد بیشتر دارد: نخست کلاه «قره گل» که حامد کرزی بر سر می نهد و در صفحات شمالی بیشتر رایج است مخصوص پولدارها است؛ چرا که از پوست حیوانات ساخته می شود. دوم کلاهی که قطرش اندازه دور سر است، اما بالایش قطر بیشتری دارد که رو به بیرون است. رنگ رایج این کلاهها هم تیره است. اگرچه این کلاه متعلق به پشتونها است، اما تاجیکها هم زیاد استفاده می کنند ، سوم نوعی کلاه گرد که شکافی در یکی از لبه هایش دارد که این شکاف را تنظیم می کنند بالای پیشانی. برخی شان ساده است و برخی شان گلدوزی شده.

برای دور گردن جوانان عموماً از دستمالی استفاده می کنند که شبیه چفیه لبنانی است، اما در رنگهای گوناگون. این چفیه عمدتاً همچون شال دور گردن پیچیده می شود و فقط برای محافظت از سرما یا نور آفتاب، آنرا همچون روسری دور سرشان می پیچند. مردان میانسال یا سالخورده اما ترجیح می دهند پتو داشته باشند، پارچه ای به ابعاد دو در یک متر که هم مانند چادر زنانه روی سرشان می کشند، هم دور خودشان می پیچند برای محافظت از سرما، هم صورت شان را با آن خشک می کنند، هم جانمازشان می شود و هم کاربردهای دیگر دارد. اما در حالت طبیعی و اگر هوا گرم باشد، آنرا از درازا تا می کنند و روی یکی از شانه های شان می اندازند. هم جنس نازک دارد و هم کلفت و خیلی کاربردی است. در هرات شاید 90 درصد مردان و پسربچه ها لباس افغانی به تن دارند.

زنان در افغانستان اگرچه پس از سقوط طالبان در 2001 در زمینه حجاب، آزادی دارند، اما همیشه حجاب شان را رعایت می کنند. البته شهر به شهر متفاوت است. مثلاً در هرات که شهری به شدت مذهبی است و علمایش اجازه برگزاری کنسرت موسیقی را هم نمی دهند، هیچ زنی را نمی توان بدون روسری دید. اتفاقاً دست کم 80-70 درصدشان چادرهای معروف آبی رنگ یا برقع دارند که همه بدن و صورت شان را می پوشاند. زیر این هم لباسی شبیه همان پیراهن و شلوار مردان افغانی را به تن دارند. بنابراین اگر بخواهی سن یک خانم را تشخیص بدهی، از شیوه راه رفتن و همچنین نوع کفش ها باید پی ببری. بسیاری از دختران این شهر با همان چادر و برقع ها، کفش های پاشنه بلند بدون جوراب می پوشند و ناخن های شان را لاک می زنند. اماجدیدا بیشتر زنان هراتی چادر رنگی قهوه ای (مانند چادر نماز زنان ایرانی) بدون برقع به سر دارند و اندکی از دختران جوان نیز ممکن است با مانتو شلوار، البته بلند و گشاد.

ظهرخسته به هوتل رفتم واستراحتی کردم وبعد دوباره رفتم بیرون تاجهت ناهار چیزی بخورم. دور میدان غذافروش های خیابانی زیادی هست که همون کنار خیابان غذادرست میکنند و باقیمت خیلی ارزان میفروشند آنهم باکیفیت بسیاربالا.آنطرف میدان مردی ماهی سرخ میکرد وبرشته لای نون می گذاشت وبصورت کیلویی می فروخت، واقعاکه غذاهای خوشمزه ای داشتند.

تصویر34:طبخ ماهی وسیب زمینی کنارخیابان هرات

34.jpg

تصویر35:طبخ غذاکنارخیابان

35.jpg

تصویر36:طبخ غذاکنارخیابان

36.jpg

جگرکی دیدم کنارپیاده رو وسفارش چندسیخ جگردادم وهمونجاهم خوردم، وای که چقدرخوشمزه بود،دوسه باردیگه هم ازهمون جگرکی غذاخوردم.

تصویر37:مرد جگرکی

37.jpg

 

در بغل جگرکی مردی بود که سیب زمینی برش خورده بزرگ را داخل مایع صورتی رنگ می انداخت و  سرخ میکرد و میفروخت.به هوتل برگشتم و برای بعداز ظهر برنامه ریزی کردم که کجا بروم. درکنارهوتل آژانسهای زیادی بودند که واسه کابل ومزارشریف تکت هوایی میفروختند، طبقه همکف هوتل یکی از آنها بود که باهاش رفیق هم شدم وقیمت های تکت هوایی راپرسیدم ،همچنین مسیر زمینی به کابل راهم پرسیدم ؛ دوست داشتم از مسیرزمینی وتوسط باسها بروم، تا سر راه هم قندهار را ببینم و هم غزنی را. بیشتر هراتی‌ها خودشان این مسیر را هرگز با باس نرفته‌اند. ناامن است و به جز خطر مین‌های جاده‌ای، راهزنان هم جلوی باسها را می‌گیرند و همه مسافران را پیاده کرده و تفتیش می‌کنند. اگر هم بفهمند مسافری وضعش بهتر از بقیه است، او را اختطاف (گروگان‌گیری) می‌کنند تا خانواده‌اش چند هزار دالر (دلار) برای‌شان بفرستد و آخر سر هم معلوم نیست بگذارند زنده بماند. ضمن آنکه گویا در ترمینال هرات هم کسانی هستند که به راهزنان آمار و خبر می‌دهند که کدام 303 چه مسافری دارد. بنابراین هراتی‌ها یا این مسیر را نرفته‌اند و یا با هواپیما می‌روند. از همین رو هر کسی می‌شنید، نهی می‌کرد. اما واقعاً دوست داشتم این مسیر را بروم.

باسها شبانه به سمت کابل حرکت می‌کنند. نیمه‌شب راه می‌افتند و بین 18 تا 20 ساعت راه است تا کابل .چند تعاونی هستند که به کابل می‌روند. با این اوصاف فکر هم نمیکنم بخواهم زمینی بروم .البته بودند کسانی هم که رفته بودند و مشکلی در این زمینه واسه شون پیش نیومده بود وبه من هم توصیه می کردند. به اتاقم رفتم و تلویزیون را روشن کردم. شبکه های تلویزیونی بسیاری در افغانستان فعالیت می کنند که بیشترشان خصوصی است. تنها یک تلویزیون ملی را می شناسم که دولتی است. شبکه هایی همچون طلوع، هری، میهن، ساقی، ترقی، عصر و… همگی خصوصی اند. مجموعاً بیش از 30 کانال تلویزیونی خصوصی دارد که به تمام معنا خصوصی هستند. دست شان هم در انتقاد کردن از دولت و حکومت بازِ باز است. روزنامه های شان نیز همینگونه اند، برخی کانالها فیلم دارند، برخی اخبار، برخی مسابقه و برخی گزارشهای تصویری و خبری از مشکلات سطح جامعه نبود. به جز اینها، می توانند برخی کانالهای ایران، پاکستان و هند را هم ببینند. علاقه عجیبی به فیلمهای هندی دارند. به ویژه پشتونها چون واژه های مشترک زیادی با زبان های اردو و هندی دارند، فیلمهای هندی را کم و بیش می فهمند. اما فارس زبانان تاجیک و هزاره هم که از گفتگوهای بازیگران هندی چیزی دستگیرشان نمی شود، باز هم علاقمندند به سینمای هند. سینمای خود افغانستان هم تقلیدی از سینمای هند است.

 

بعدازظهر رفتم مقبره خواجه علی موفق که تو همون خیابان و نزدیک هوتل بود. بر اساس تابلوی ورودی آرامگاهش، وی از عرفای سده سوم هجری بود که در بغداد به دنیا آمد و در هرات از دنیا رفت. هفتاد و چهار بار هم به حج رفته بود. گویا خواجه عبدلله انصاری هم به آرامگاهش احترام زیادی می گذاشت. این آرامگاه درون حیاطی با مساحت تقریبی 500 متر واقع گردیده است. آرامگاه وی در اتاقی با ابعاد 5 متر در 5 متر که با 10 پله از زمین بالاتر است، قرار دارد. در گوشه ای از این حیاط، مسجد کوچکی قرار دارد که نماز جماعت در آنجا برگزار می شود. روبروی آرامگاه خواجه علی بن موفق، در سوی دیگر خیابان، اداره اطلاعات و فرهنگ قرار دارد که همان اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خودمان است ، در ورودی آرامگاه سمت چپ تعدادی دستشویی بدون سقف و بدون درب و دیوارها هم تا نصفه کمر بود که برام جالب بود، روبرو مقبره بود وکنار پشت مقبره هم آرامستان بود تعدادی از زنان هم داخل مقبره در حال عبادت بودند.

تصویر38:زیارتگاه خواجه علی موفق

38.jpg

تصویر39:خواجه علی موفق

39.jpg

تصویر40:خواجه علی موفق

40.jpg

تصویر41:خواجه علی موفق

41.jpg

تصویر42:خواجه علی موفق

42.jpg

پس اززیارت وبازدید از بنا بیرون آمدم .جلوی مقبره کنار خیابان وداخل جوی آب تعدادی از افاغنه رادیدم که گویا چیزی درحال دودکردن بودند، وخیلی هم عادی بود گویا معتادین دراینجا آزادهستند ،وکسی هم کاری به کارشان ندارد.درپیاده رو هم تعدادی کتابفروشی وتعدادی هم آژانس های مسافرتی هوایی به چشم میخورد دروسط خیابان هم پارکی خطی بود که داخل این پارک شهربازی کوچکی بود خواستم وارد شوم ولی دیدم ورودی دارد ظاهرا درافغانستان تمامی پارکها ورودی دارد هرچند مبلغ ناچیزی. ورودی این پارک هم 20افغانی یا1400تومان ما بود،بعداز زیارت خواجه علی تصمیم گرفتم به سمت مقبره سلطان آقابروم ،ازهمانجا سوار ون ها شدم وازشانس خوب من تانزدیکی سلطان آقا رفت .لازم به ذکر است اکثر این ونها یا10 ویا20افغانی کرایه شون هست ومن بیشتر سعی میکردم ازهمین ها استفاده کنم، هم عمومی بودند وهم ازلحاظ امنیتی بهتر بود تازه داخل اونها هم از فرهنگ مردم وسوار وپیاده شدن اونها اطلاعاتی متوجه میشدم ودیگر اینکه درهر جایی نگه میدارند واگر سوالی واسم پیش می آمد میپرسیدم داخل این ون ها دونفر جلومی نشستند کنارراننده وفقط مرد؛ پشت سر راننده دوردیف صندلی سه نفری بود که فقط زنها می نشستند ودرآخرهم مردان بودند که از درب پشت ون سوار میشدند وتاجا بود سوار میشدند ویک نفر پسر بچه هم ایستاده بادرب باز درآخر ون می ایستاد وهم کرایه میگرفت وهم دادمیزد ومسافر سوار میکرد دربعضی جاها هم میدیدم که راننده این بچه ها راکتک میزدند شاید بخاطر کم توجهی بچه ها ،خلاصه جدای ازاین موضوع جالب بود سوارشدن به این ون ها،

نزدیک میدانی درنزدیکی سلطان آقا پیاده شدم، منطقه فقیر نشین وپایینی بود پرسان پرسان سلطان آقا روپیداکردم .خوبی این سفرم این بود که همزبان بودیم وازلحاظ زبان مشکلی نداشتم مخصوصا لهجه شیرینی که دارندوبیشتر الفاظ اونها زبان فارسی قدیم ما هست که درشعر ونثرقدیم زبان فارسی رایج هست فقط مثل ما بعضی الفاظ غربی هست مثل رستورانت و…

زیارتگاه سلطان آقا پایین‌تر از دروازه قندهار و تقریباً بیرون از شهر قرار داردومخصوص شیعیان است. البته یک مسجدجامع متعلق به اهل سنت هم همان نزدیکی است. سلطان آقا مزاری است که گنبدی فیروزه‌ای با دو گلدسته آجری بزرگ دارد و در میان گورستان بزرگی واقع شده است. تا همینجا مشخص شد که در نزدیکی قبر هر بزرگی، گورستانی برپا شده است. می‌گویند این سلطان آقا که نام کاملش میرعبدالله الواحد است، پدر شاه عبدالعظیم شهر ری است. درون صحنش هم قدمگاه حضرت علی است؛ یعنی یک جای پا روی سنگی به دیوار نصب کرده‌اند که معتقدند جای پای حضرت علی است.

تصویر43:زیارتگاه سلطان آقا

43.jpg

تصویر44:سلطان آقا

44.jpg

تصویر45:سلطان آقا

45.jpg

این زیارتگاه به تازگی به خوبی بازسازی شده است. ازداخل کوچه ای باریک داخل صحن شدم درابتدازیرزمینی بود که ورودی آن چند نفر پیرمرد درحال خواندن قرآن بودندوسوال کردم گفتند اینجا غسال خانه هست. وارد صحن پله داری شدم نه چندان بزرگ که مقبره های زیادی بود ،پس از آن وارد ساختمان اصلی شدم که مثل امامزاده های خودمان بود .درسمت راست ضریح دونفری را دیدم که مثل صوفی ها سرشان راباسرعت پایین وبالامیبردندوباصدایی بلند درحال عبادت بودند وچون من تاحالا ندیده بودم بسیار ترسیدم،محیط داخل نیمه تاریک وباچراغهای سبز وقرمز تزیین شده بود. زیارت کردم وبیرون آمدم ودرسمت راست داخل صحن کبوتر های زیادی رادیدم که درمکانی خاص مشغول دانه خوردن بودند.

تصویر46:دانه خوردن کبوترها

46.jpg

تصویر47:پروازکبوترها

47.jpg

در گوشه‌ای از حیاط زیارتگاه، مقبره پسر بچه ای بود که توجهم راجلب کرد، قبر علی‌سینا نوروزی بود،او پسر 8 ساله یک تاجر هراتی به نام نصیراحمد بود که چند سال پیش او را ربودند و از پدرش مبلغ کلانی پول خواستند که پس از دریافت پول، نهایتاً پس از 38 روز آن کودک را با ضربات متعدد بیل به سرش کشتند.

تصویر48:قبرهمان پسربچه

48.jpg

تصویر49:قبرعلی سینانوروزی

49.jpg

 

بناها وکارگرها هم درحال باز سازی قسمت های دیگه صحن بودند؛ از بنا بیرون آمدم وبه سمت چاک گلها آمدم وبه بازدید از بازار پرداختم چقدر بازارهای خوب وجالبی بود هرچقدر میدیدم سیر نمیشدم تمامی کالاها هم موجود بود وجالب اینکه قیمتها هم حداقل نصف ایران بود وبرخورد اکثر بازاریان ومردم جالب ومحبت آمیز بود به چاک گلها رفتم وچون شب شده بود به هوتل رفتم.

صبح روزبعدبا سه چرخه ها به سمت باغ گوهر شادبیگم ومناره ها راه افتادم در سمت شمال شهر و خیابان سربالایی میخواستم پیاده بروم ولی چون سربالایی بود با همین سیکلت های سه چرخ که 3 یا 4 نفر ظرفیت داشت رفتم و کرایه اونهم 20 افغانی شد. درست جلوی مناره ها پیاده شدم. در هرات اکثر کرایه هابسته به کوتاه یا بلند بودن مسیر، بین 10 تا 20 افغانی است (700 تا 1400 تومان). ابتدا رفتم تا دروازه مَلِک، هرات چهار دروازه مشهور در چهار سویش داشته که یکی همین دروازه ملک بوده، دیگری دروازه قندهار، دوتای دیگر دروازه عراق و آخری هم دروازه خوش. مناره ها که به «چهارمناره» مشهورند، در واقع پنج تا هستند. اما یکی شان کمی دورتر از بقیه است. اینها البته در گذشته بیشتر بودند. آن زمان که گوهرشاد بیگم، همان که مسجد گوهرشاد حرم رضوی را نیز ساخت و ملکه شاهرخ میرزای تیموری، دستورِ ساخت مصلای هرات را داد. و مناره هایی با ارتفاع 58 متر در این مصلا که مدرسه و خانقاه نیز داشت، بر افراشتند. اما به مرور زمان تخریب شد. اولین تخریب عمده آنها در سده نوزدهم و به دست انگلیسی ها صورت گرفت تا فضای بیشتری برای توپخانه شان داشته باشند. بقیه هم در جریان جنگ با شوروی و جنگهای داخلی آسیب بسیار دید. تقریباً نوک هر پنج مناره فرو ریخته و یکی شان هم کمی کج شده است. روی بدنه شان به خط کوفی نوشته و کاشی کاری شده بود؛ که البته دیگر تقریباً محو شده اند. خیابان آسفالتی از میانه شان می گذرد؛ از میانه جایی که روزگاری یکی از بزرگترین مراکز علمی و دینی اسلام و بلکه شرق بود.

یونسکو درخواست کرده بود راه را مسدود کنند تا لرزش رفت و آمد خودروها مایه ویرانی شان نشود. برای همین چند تا مانع سیمانی را حائل کرده اند وسط خیابان، اما خودروها یک کوچه را دور می زنند و این بار اتفاقاً از مسیری می روند که نزدیکی بسیار بیشتری با مناره ها دارند،اطراف مناره ها خرابه هایی است که به حال خود رها شده اند.چند تایی عکس گرفتم در کنار این مناره ها.

تصویر50:مناره ها

50.jpg

درکنارمناره ها باغ گوهرشاد بیگم قرار دارد که در واقع آرامگاه خود وی در اینجاست. درب آن بسته بود روی دیوار هم سیم خاردار کشیده بودند. از بالای دیوار نگاهی به درون آن انداختم، کسی داخل آن نبود و صدای پارس سگی راشنیدم؛ نمیدانم چرا جای به این مهمی درب آن بسته بود. شاید برای خودشان عادی بود ولی واسه من مهم بود که باغ گوهر شاد را از نزدیک ببینم، یک نفر جلوی درب کنار خیابان درحال تعمیر موتورسه چرخش بود وچون من رادید کنجکاو شد. گفتم: ایرانی هستم وبه دیدن باغ آمده ام وگفت: درب بزن نگهبان دارد. ولی ترسیدم خودش آمد در زد ودر همان حال یک نفر دیگه باماشین آمد و در حال رفتن به داخل. باخواهش ازش خواستم اجازه دهد وارد شوم و بنا راببینم ولی اجازه نداد. همان راننده موتوری هم جلو آمد، وگفت اجازه دهد داخل شوم  و باکلی خواهش اجازه داد، به شرطی که عکس نگیرم و زود برگردم. گفت برای ما مسئولیت دارد. موبایلم را دادم وبعد از بازرسی وارد شدم.

ابتدا از کنار آرامگاه امیرعلیشیر نوایی گذشتم. وی دانشمند و وزیر سلطان حسین بایقرا، امیر هنرپرور تیموری بود که در سده نهم هجری (844- 906) می زیست. پس از مدتی دست از کارهای دولتی شست و بیشتر به ملازمت با عبدالرحمان جامی و نیز گوشه نشینی گذراند. دیوان شعری از او باقی مانده است. آرامگاه وی را به تازگی  در محوطه باغ گوهرشاد و به شکل بنای قدیمی اش که ویران شده بود، ساخته اند. اتاقی آجری با ابعاد تقریبی 7 متر در 7 متر و به بلندی 5 متر که گنبدی نوک تیز بر روی آن قرار دارد. به فاصله 20 متر از این آرامگاه، بنای بزرگ دیگری دیده می شود که آرامگاه گوهرشاد بیگم است. گوهرشاد بیگم (780 – 861 هـ.ق) همسر شاهرخ میرزای تیموری بود. که این دو به پشتوانه یکدیگر و البته بیشتر به تشویق همین گوهرشاد، هنر و معماری و ادب ایرانی و فارسی را بسیار گسترش دادند و هرات را تبدیل به مرکز علمی و فرهنگی زمان خویش کردند. به گونه ای که برخی از این دوره به عنوان نوعی رنسانس یاد می کنند و همین هراتی که امروزه ما جرأت نمی کنیم به آنجا پا بگذاریم، روزگاری ایرانیان را از همه جا به خودش می کشاند تا دانش بیاموزند و تجارت کنند و از بودن در مرکز تمدن ایرانی لذت ببرند. پس از مرگ شاهرخ میرزا، حکومت تیموری عملاً در دست گوهرشاد بود. اما نهایتاً به دسیسه درباریان کشته و در کنار آرامگاه همسرش شاهرخ و پسرش بایسنقر میرزا به خاک سپرده شد. آرامگاه وی از بیرون شبیه اتاقی بسیار بزرگ با گنبدی بر روی آن است که اکنون از کاشی های فیروزه ای اش چیز زیادی باقی نمانده است. درون آن نیز تبدیل به کتابخانه و سالن مطالعه شده است. بیرون آن هم که محیط باغ است، صندلی هایی چیده اند برای استراحت.

تصویر51:باغ گوهرشادازروی دیوار

51.jpg
52.jpg

تصویر52:درب بسته باغ گوهرشاد

 

تصویر53:تابلو جلوی باغ گوهرشاد

53.jpg

پس از بازدید از بنا البته خوش شانس بودم که داخل رفتم و بنا رادیدم چون ظاهرا اجازه بازدید به کسی را نمیدهند. بیرون آمدم و دوباره همان افغان رادیدم در حال تعمیر موتورش بود. ازمن پرسید چه جور بود. ومن هم گفتم جالب بود،آخه من آمده بودم افغانستان تاهمین جورجاهای مهمی راببینم واگه بنا بود به همین راحتی قید شوبزنم که دیگه واسه چی اومدم. از آن مرد تشکر کردم، پرسید کجاها رادیدم وخودش چند جایی را نام بردکه من همه رامیدانستم وگفت کجا میری بیا برسانمت ومن هم برای تشکر هم که شده گفتم باشه اشکالی نداره ولی اشتباه من همین بود که زود اعتماد کردم وبدون طی کردن قیمت سوار شدم و اون هم کلی واسم حرف زد و داخل بازار برد وجاهای مختلف را باهمان موتورش سواره نشان داد. ولی من همه را دیده و میدانستم. سپس گفت بیا ببرمت پل تاریخی مالان، که من بدلیل اینکه پل خارج شهر بودو چند نفری هم بهم گفته بودند ناامن هست نرفته بودم .

ولی اون اصرار کرد که نه من میبرمت، خلاصه حدود40دقیقه ای توی راه بودیم ودرحال نزدیک بودن به غروب افتاب، داشتم داخل موتور دیوانه میشدم ودلشوره ای عجیب به دلم افتاده بود که این چه کاری بود که زود اعتماد کردم و سوار شدم. خلاصه شهر تمام شد و افتاد تو جاده و نزدیک میدان هوایی هرات (فرودگاه هرات) پل بسیار بزرگی که رودخانه ای پرآب از زیرش رد میشد رسید، ازکنار پل جاده ای سرازیری به زیر پل میرفت با اجازه من رفت زیر پل و من گفتم کارم تمام شد. الان هست که اختطافم کنه (گروگان گیری)ولی بادیدن چندنفر دیگه که در حال شستن ماشین هایشان بودند خیالم کمی جمع شد، گفت: اینجا جای ییلاقی هرات هست که روزهای تعطیل مردم واسه تفریح میان اینجا.گفتم پس پل مالان کو ؟ اینکه تاریخی نیست، گفت چون ترافیک بوده ونزدیک غروب اونجا نرفتیم. خلاصه کمی عکس گرفتیم وعزم برگشت کردیم.

تصویر54:همان رودخانه نزدیک فرودگاه

54.jpg

درمیانه راه هم کمی از من پول گرفت تابنزین بزند. گفت پولی واسه بنزین ندارد . کلاً در افغانستان و به ویژه در هرات، مشتریان تیل فروشی کنار خیابان بیشتر است از مشتریان تانک تیل (پمپ بنزین)؛ چرا که در تانک تیل شما باید تیل را بخرید لیتری 60 افغانی، اما کنار خیابان همان تیل را می خرید 58 افغانی. حتی برخی تیل فروشی های آزاد، مغازه دارند و خودشان یک جور تانک تیل هستند. مقداری بنزین زد ودوباره به سمت شهر حرکت کرد همین که به اولین چهارراه رسید گفتم نگه دار که پیاده میشم گفت هنوز مونده گفتم نه همینجا پیاده میشم نگه داشت وپیاده شدم کرایه راپرسیدم و700افغانی گفت شوکه شدم وپس از کلی چانه 500افغانی بهش دادم وپیاده به سمت چاک گلها رفتم ،البته از سهل انگاری خودم بود وگرنه من اصلا دربست وبدون طی کردن مبلغ سوار نمیشوم.به سمت بازار خامه فروشها یا لباسهای افغانی رفتم ویک دست لباس خام افغانی خریدم وبردم دادم خیاط باهزار خواهش که تاصبح بدوزد واونهم چون ایرانی بودم ومهمان ،قبول کرد وگرنه اصلا قبول نمیکرد .

تصویر55:خیاط درحال دوختن لباس

55.jpg

درچاک گلها رفتم به سمت همون آبمیوه چهارفصل تاهم کمی استراحت کنم وهم شیریخ بستنی که فوق العاده خوشمزه بود بخورم، پس از خوردن به سمت هوتل رفتم وحالا دیگه از اذان مغرب هم یک ساعتی گذشته وخیابانها درحال خلوت شدن بود. سرراهم هم از روی یک گاری بولانی گرفتم و همانجا شروع به خوردن کردم. خمیر را پهن میکرد ولای اون پوره سیب زمینی می گذاشت بعد هم درون روغن درحال جوش می گذاشت تاسرخ شود.

تصویر56:بولانی

56.jpg

تصویر57:بولانی

57.jpg

شب هم رفتم کافه هوتل تاچای سبز بخورم درکنار اون هم قلیان استفاده کردم.

درکافه هوتل آدمهای مختلفی می آیند. بادونفر دانشگاهی هم صحبت شدم واز نظرات همدیگه استفاده کردیم البته اونها دانشجوی علوم سیاسی هرات بودند وکلی درمورد ایران وافغانستان صحبت کردیم .وبدین گونه روز دیگری هم سپری شد وبه اتاقم برگشتم وتلویزیون راروشن کردم برنامه خاصی نداشت همش تبلیغات بود مخصوصا اینکه هر 5دقیقه 10دقیقه تبلیغات میکرد .خاموش کردم وخوابیدم.

 

منبع

 

برای خرید سفرنامه” چای سبز در پل سرخ” و ارسال رایگان،  روی تصویر زیر کلیک کنید.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *