سلطان حسین تابنده در مزار شريف

 «چای سبز در پل سرخ» با عنوان فرعی «یادداشت های سفر به افغانستان»، کتابی است نوشته پیمان حقیقت طلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی که توسط انتشارات میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو به چاپ رسیده است. این کتاب که درواقع می توان آن را سفرنامه نویسندگان به افغانستان دانست، حاصل تلاشی است که برای درک بهتر و دقیق تر زندگی مهاجران افغانستانی صورت گرفته است. «چای سبز در پل سرخ» مجموعه پنجاه وچهار یادداشت از سفر نویسندگان به افغانستان به همراه دو پیوست است.  پیوست اول کتاب معرفی سفرنامه هایی است که قبل از این کتاب به زبان فارسی طی سال های مختلف به چاپ رسیده اند. سفرنامه «سلطان حسین تابنده» یکی از کتاب‌هایی است که در پیوست این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است:

در سال ۱۳۳۹ سلطان حسین تابنده سفری به مزار شريف داشت. او شرح این سفر را در شماره‌ی نخست از دوره‌ی چهارم نشریه‌ی مجموعه‌ی حکمت در شهر قم منتشر کرد. او در شرح سفرش به نقل روایات گوناگون در مورد انتقال جسد امام علی (ع) از نجف توسط ابومسلم خراسانی و با اجازه‌ی امام جعفر صادق (ع) به مزار شريف و صحت و سقم این روایات می‌پردازد. این شرح سفر از نظر استنادهای تاریخی در مورد مزارشریف و بارگاه امام علی(ع) در آن شهر نوشته‌ای ارزشمند است. نوشته‌ای که در آن نگارنده نتیجه می‌گیرد که مجموعه‌ی روایات در مورد ادعای انتقال جسد امام علی (ع) به شمال افغانستان قابل اتکا نیستند. اما چون مورد احترام همگان در افغانستان است و همه‌ی پادشاهان افغانستان به مرمت و بهبود آن کمک کرده‌اند زیارت آن‌جا مورد علاقه‌ی او بوده است. [1]

 

متن این سفرنامه به شرح زیر است:

سفرنامه افغانستان سلطان حسين تابنده اردي‌بهشت ماه سال 1339خورشيدي

نويسنده: سلطان‌حسين تابنده

 بازنويسي:(سيد مرتضي حسيني شاه ترابي)

 

 

(اين مقاله كه خدمت شما دوستداران تاريخ كشور افغانستان تقديم مي‌شود نگاشته‌اي است  از يك نويسنده‌ي ايراني به نام سلطان حسين تابنده كه در اواخر دهه‌ي چهل خورشيدي به مزار شريف سفري داشته است و حاصل سفر و مطالعات خود را طي يك گزارش در اردي‌بهشت ماه سال 1339خورشيدي در شماره‌ي نخست از دوره‌ي چهارم نشريه‌ي “مجموعه‌ي حكمت” كه در شهر قم نشر مي‌يافته، منتشر كرده است. اين مقاله از آنجايي كه قريب به نيم قرن پيش تدوين شده و منابع مورد استفاده آن اكنون نادر و  ناياب شده است، نوشته اي ارزشمند و درخور توجه است. نكته ديگر اينكه نگارنده‌ي آن كوشيده است در حد امكان امانتداري در گزارش را رعايت كند.

 

با توجه به آنچه بيان گرديد و برخي ملاحظات ديگر، اين مقاله انتخاب و بازنويسي شد و به جهت رعايت امانت بدون كم و كاست  منتشر گرديد. در پايان اين مقدمه از آقاي محمد علي متقي كه در دست‌يابي من به اين مقاله نهايت همكاري را نمودند تشكر و قدرداني مي‌نمايم.).  

 

مزار شريف يكي از شهرهاي معروف و متبرك “افغانستان” و بسيار مورد علاقه افغانها مي‌باشد و امروز مركز يكي از استانهاي شمالي افغانستان و جمعيت آن حدود پنجاه هزار نفر است.

 

طول آن 67 درجه و 9 دقيقه و عرض آن 36 درجه و 44 دقيقه و انحراف قبله از جنوب به مغرب 64 درجه و 41 دقيقه و 14 ثانيه و ارتفاع آن از سطح دريا در حدود ششصد متر است.

 

نام اصلي آن خواجه خيران كه قريه‌اي از توابع بلخ بوده و بعداً به نام مزار شريف معروف شده و وجه تسميه بدين نام آن است كه اهالي افغانستان معتقدند كه جسد مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در آنجا مدفون است و شرح آن به طوري كه در كتاب تاريخ مزار شريف تاليف حافظ نور محمد چاپ كابل سال 1325 به استناد چند كتاب تاريخي ذكر شده به طور اجمال و اختصار آن است كه چون ابومسلم مروزي خراساني در رمضان سال 129 به طرفداري خاندان نبوت از قريه سفيدج مرو، قيام نموده و با عمال بني‌اميه جنگيد مرتب در پيشرفت بود و چون بني‌اميه نزديك به شكست شدند او شرحي خدمت حضرت صادق عرض كرد كه اگر امام به مسند خلافت راغب باشند اين كمترين سپهسالاري وخدمتگزاري به تقديم خواهم رسانيد. حضرت در جواب ابومسلم مرقوم فرمودند كه از ما هركس خروج كرده به درجه شهادت رسيده بنابر اين ما را به حكومت و خلافت رغبتي نيست و به قاصد فرمودند به ابومسلم بگو اگر مي‌خواهد در اين خاندان خدمت شايسته‌اي به‌جا آورد جسد مبارك جد بزرگوارم را كه در صندوقي در نجف اشرف مدفون است به بلخ انتقال دهد تا بعد از آنكه فتنه بني‌اميه فرونشيند و دولت آنها منقرض شود به مدينه‌ي مطهره برده شود و مقصود حضرت اين بود كه اگر جنگ طول بكشد و بعض بلاد دست به دست بگردد جسد مطهر از دستبرد بني‌اميه محفوظ باشد و درجاي دور امني گزارده شود.

چون اين دستور به ابومسلم رسيد به عياران كارآزموده‌ي خود دستور داد كه به اين امر مباردت ورزند و آنها آن صندوق را پنهاني از نجف برداشته با شتر به مرو شاه‌جهان بردند و در محلي موسوم به كوه نور گذاشته و از آنجا بكلف آورده و بعداً وارد بلخ كردند و در قريه خواجه خيران كه در مشرق بلخ و دوزاده ميلي آن(سه فرسخي) واقع است مخفيانه مدفون ساختند ولوحي نيز بر روي آن گذاشتند ولي بعدها به واسطه اشتغال ابومسلم به جمگ و قلع و قمع بني‌اميه و تمشيت امور خلافتي در اول دولت بني‌عباس و قتل نابه‌هنگام او موضوع انتقال جسد مطهر يا اظهارواعلان موضوع دفن در بلخ ميسر نشد ومدفن مطهر پنهان بود و چون در زمان هارون الرشيد طبق گفته پير معمر كه به هارون اظهار داشت معلوم شد كه جسد مطهر حضرت در نجف مدفون بوده هارون بارگاهي در آنجا ساخت ومردم متوجه بدانجا گرديدند از اين رو نام بلخ ظهوري نيافت و آن واقعه فراموش شد تا آنكه در زمان سلطان سنجر بن ملكشاه سلجوقي كه از 511 تا 522 سلطنت كرد در سال 530 در دفتر معاملات ابومسلم مطالبي در اين باب يافت شد از جمله موضوع عريضه‌اي كه در اين باب خدمت حضرت صادق(ع) عرض شده و جواب آن حضرت بدست آمد و انتقال جسد و دفن در قريه خواجه خيران مفهوم گرديد؛ از طرفي چهارصد نفر از سادات واكابر بلخ در يك شب حضرت را در نزديكي قريه خيران خواب ديده كه بالاي صفه آن ايستاده بود و مي‌فرمود سالهاست ما در اينجا مي‌باشيم و كسي اطلاع ندارد، بايد به سلطان اطلاع دهيد كه قبر مارا ظاهر سازد تا مردم به زيارت ما بيايند.

 

پس از پيدايش دفتر ابومسلم و كشف خواب اكابر، سلطان سنجر از مرو پايتخت خود به امير قماج- والي بلخ-  دستور داد كه موضوع را تحقيق و كنجكاوي كند و او با وجود مخالفت بعض علماي بلخ و انكار وجود جسد در آنجا به قريه خيران آمده و در روي پشته‌اي كه به نام تل علي معروف بود شروع به حفاري كردند. پس از اندكي حفاري به گنبد كوچكي با دريچه فولادين با قفل نقره برخوردند و خيلي شادمان شدند و با جمعيت علما آن را باز كردند و داخل حجره شدند. صندوقي فولادين ديدند كه روي آن قرآني به خط كوفي روي پوست آهو با شمشيري بزرگ و سنگي ديدند كه روي سنگ نوشته بود: ((هذا قبر ولي الله علي اسدالله)). بعداً صندوق را باز كردند، جسد مطهر را ديدند تر و تازه و حتي ناخنها ومويها كاملاً صحيح و آثار زخم نيز بر پيشاني مقدس ظاهر بود. بعضي كه آن را مشاهده و زيارت نمودند از هوش رفتند. مردم از اين قضيه مهم غريو و فرياد تكبير و شادي بلند نمودند و نذرها و نيازها تقديم كردند و چون خبر به سلطان سنجر رسيد او نيز براي عتبه بوسي حركت كرد و پنجاه هزار دينار زر سرخ تقديم انجا و خادمان آن نمود و خواست صندوق را با خود به مرو ببرد و در آنجا دفن كند و بارگاهي بسازد ولي علما و همه مردم جداً مانع شده و تقاضا كردند در همانجا بماند و او از تصميم خود منصرف شد و ساختمان كوچك خشتي در آنجا نموده تصميم داشت بارگاه بسيار مجللي بريا ان بسازد ولي به واسطه گرفتاري به جنگ و اسارت در دست غزان و كدورت زياد بعد از آن توفيق ساختمان آن نيافت و در سال 552 درگذشت.

در زمان چنگيز خان كه در همه شهرهاي ايران قتل و غارت زيادي شد و به اماكن متبركه توهينها وارد آوردند و هتك حرمت نمودند و مردم بلخ را هم قتل عام نمودند بعضي از اهالي آنجا براي اينكه توهيني به روضه متبركه وارد نشود ساختمان سنجر را خراب نموده و آثار و علائم را از بين بردند و آنجا را به نام سابق خود تل علي ياد مي‌كردند و به اين ترتيب مجدداً نام آن محو شد و شهر بلخ هم بعداً روي آبادي نديد؛ تا آنكه در سال 885 طبق آنچه در حبيب السير و روضة الصفا نيز نوشته شده در زمان سلطنت سلطان حسين بايقرا كه امير بايقرا برادرش حكومت بلخ را داشت شمس الدين محمد از احفاد بايزيد بسطامي از كتابخانه ملتان هند تاريخي بدست آورد كه در زمان سلطان سنجر نوشته شده و قضيه مدفن حضرت را نيز شرح داده بود. شمس الدين محمد آن را به ميرزا بايقرا ارائه داد و او اعيان را جمع نموده و با حضور آنها شروع به كاوش كردند تا آنكه در همان تل آثار را ديدند و بعداً سنگ قبر ظاهر شد كه نوشته بود: ((هذا قبر اسد الله الغالب اخ رسول الله علي ولي الله)) و فرياد و غريو شادي مردم بلند شد و ميرزا بايقرا خدمت سلطان حسين پيكي فرستاد. سلطان نيز وزير خود امير عليشير را براي تحقيق فرستاد واو پس از زيارت آنجا مكان و مراجعت به هرات موضوع را تاييد نمود و سلطان حسين به زيارت آنجا حركت كرد و در آنجا غلطان غلطان و با گريه و زاري براي زيارت آمد و اشعاري كه گفته بود خواند كه آخر آن اين است:

 

بر درت آمد گداي بينوا سلطان حسين            رحم كن بر حال اين مشتاق اي شاه كرام

 

و مرض قولنج او رفع شد بعداً خواست صندوق را به هرات نقل دهد ولي استخاره موافقت نكرد و علما هم نقل آن را توهين و هتك حرمت دانسته اجازه ندادند و سلطان حسين شروع به ساختن گنبد و بارگاهي در آنجا نمود و ابتداي وضع ساختمان فعلي توسط او انجام شد. و براي آباداني آنجا ساختمانهايي كرد و بازاري ايجاد نمود و صد خانوار از اعيان هرات را بدانجا فرستاد و نهري از رودخانه‌ي بلخ جدا نموده بدانجا آورده كه نهر شاهي موسوم گرديد و آن را وقف بر روضه‌ي متبركه نمود و توليت و نقابت را به سيد تاج الدين اندخوئي واگذار كرد و نهر خضر آباد  هم كه سلطان سنجر وقف نموده بود و بعداً از بين رفته بود مجدداً حفر كرده و آب آورد ومردم از اطراف بدانجا روي آورده و ساختمانهاي زيادي نمودند و شهر بزرگي شد و به مزار شريف مشهور گرديد.

 

     بعداً نيز سلاطين تعميراتي نموده و موقوفاتي كردند از جمله عبدالمؤمن خان بن عبدالله خان ازبك يازدهمين امير شيباني گنبدي ساخت و ولي محمد خان بن جاني خان دومين امير سلسله جاني كه از 1014 تا 1017 سلطنت نمود تزييناتي در ساختمانها و داخل روضه نمود و باغهايي ساخت و در زمان محمد مقيم خان بن سبحانقلي خان – حاكم بلخ- زلزله رخ داد و گنبد از هم پاشيد و او مجدداً به وضع فعلي درست كرد. كاشي كاري ان نيز از سال 1287 در زمان حكومت امير علم خان توسط استاد سميع سمرقندي شروع شد و امير علم خان به طوري كه جد امجد مرحوم حاج ملا علي در سلطنة الحسين (جلد اول: ذكر شهادت امير المؤمنين علي عليه السلام ) مي‌نويسند شيعه بوده و تاريخ آن را نيز نوشته و ماده تاريخ در شعر آخر است و آن اين است:

 

علم غلام علي هست مبداء تاريخ        ولي بكش (دل) از او زآنكه دل به جانان داد

 

كلمه علم غلام علي 1321 مي‌باشد ودل كه 34 است بايد از آن كسر شود مطابق 1287 مي‌شود. چند ماده تاريخ ديگر نيز در اطراف نوشته شده است و امير عبدالرحمن خان نيز تعميراتي در آن نمود و با خود نذر كرده بود كه اگر سلطنت به او برسد نشان سلطنتي و رسمي خود را شكل مسجد و روضه متبركه انتخاب كند و بعداً نيز كه به زيارت رفت زيارتنامه مفصلي خواند و دستور داد همان را روي دو تخته مس كندند و جلو درب ورودي نصبنمودند كه اكنون نيز در آنجا موجود است. اعليحضرت محمد ظاهرشاه پادشاه فعلي افغانستان نيز در سال 1319 تعميرات و تزييناتي در ايوان ورودي و ساير قسمتها انجام دادند و به طور كلي همه سلاطين و امراي افغان تاكنون و همه مردم افغان نسبت بدان مكان ابراز علاقه كاملي مي‌كنند. چنانكه جد امجد مرحوم حاج ملا علي پس از مسافرت سياحت هفت ساله خود كه مدتي هم در آنجا به سر برده بودند نقل نموده بودند كه زنهاي تركمن از اطراف اطفال مريض خود را بر پشت گرفته و براي زيارت و طواف مي‌آمدند و مي‌گفتند: ((سخي شاه مردان اوقليم شفا وردي)) يعني اي سخي شاه مردان! فرزند مرا شفا ده! و اتفاقاً شفا هم داده مي‌شد!

 

نظري در اين باب و اختلاف در مدفن مولا علي عليه السلام

 

 ولي اين قول خيلي بعيد به نظر مي‌رسد زيرا امام امر به نبش هيچ قبري مخصوصاً قبر جد بزرگوارش علي (ع)  نمي‌فرمايد و به اضافه قبر حضرت در آن زمان به كلي مخفي و جز امام و نزديكان و خواص خاندان عصمت كسي از آن اطلاع كاملي نداشت و ظهور قبر بنابه قولي در زمان حضرت صادق (ع) شد كه منصور دوانيقي خدمت حضرت عرض كرد كه ابومسلم مروزي مي‌خواست از شما درباره‌ي مدفن علي (ع) سؤال كند و حضرت در جواب منصور محل آن را اظهار فرمود.

 

و به قولي در زمان حضرت كاظم ظاهر شد كه هارون روزي به شكار رفت و چند آهو را تعاقب نمود و آنها در غري كه نجف كنوني است به تپه‌اي پناه بردند و بازها و سگهاي شكاري هم نزديك انها نرفتند. هارون سبب را پرسيد. بعضي گفتند از پدران ما رسيده كه جسد علي (ع) در اين حدود مدفون است. هارون از حضرت كاظم (ع) سؤال نمود. تصدويق فرمود و حتي بعضي مي‌نويسند كه چون هارون از آنها شنيد امر كرد كه روي تپه را حفر كردند و جسد حضرت را زخم خورده ديد و قدم مباركش را بوسيد و در احترام آنجا كوشيد و ساختماني نمود ومرتب به زيارت مي‌رفت و از قول اول هم معلوم مي‌شود كه ظهور قبر در زمان منصور بوده نه قبل از بني عباس و در آن موقع بني اميه منقرضشده بودند وخطر نبش قبر در بين نبود. و به اضافه انتخاب بلخ كه به مدينه منوره بسيار دور است با قصد اينكه مجدد جسد را به مدينه برگردانند بعيد به نظر مي‌رسد. اقوال ديگري هم در اين باب ذكر شده چنانكه جد امجد در سلطنة الحسين مي‌نويسند كه بعضي گمان كردند كه در دارالاماره كوفه دفن شده وبعضي از عامه گفتند كه جنازه را در تابوتي با شتر به طرف مدينه حمل كردند كه در انجا دفن كنند ولي شبي شتر در راه گم شد و كسي بر او دست نيافت و رافضيان گفتند كه در پس ابرها پنهان شد وبعضي ذكر كردند كه حضرت را در صندوقي نهاده و بر شتر سوار كردند وشتر را رها نمودند و او به بلاد طي رفت. مردم كه آن را ديدند گمان مالي به صندوق بردند وآن را دفن نمودند كه اگر صاحبش پيدا شود به او مسترد دارند وشتر را نحر كردند و خوردند واين قول را بني اميه معتقد بوده و آن را شهرت دادند كه وليد در اين باب گفته:

 

فان يك قد ضل البعير بحمله           فما كان مهديا ولا كان هاديا

 

و نيز در سلطنة الحسين ذكر كنند كه در تازگي مزاري براي آن حضرت در چهارجوي بخارا بعض عامه مي‌‌ساختند و بيست سال است كه پيدا شده و چند سال قبل مشغول عمارت صحن بودند و در هند نيز مزار آن حضرت هست وبعضي هم مزار بابانانك را از آ حضرت دانند. و در كتاب تاريخ مزار شريف در ذكر تصميم امير قماج براي پيدا كردن قبر در خواجه خيران مي‌نويسد كه امام عبدالله از فقهاي مسلم بلخ در اين مسئله مخالفت كرده وگفته بود كه: ((آوردن جسد حضرت شاه مردان با اين همه راه دور، از امكان بعيد بوده و چنانكه مشهور است قبر حضرت شاه در كوفه يا در آمل يا در كرخ بغداد يا در نجف يا در عدن خواهد بود.)).

 

و در پاورقي آن مي‌نويسد:((غير از اين مقامات در بعضي مواضع ديگر هم به نام حضرت شاه آثار و عمارات موجود است و مسلمين از اعتقاد راسخي كه به جناب شاه ولايت دارند آن مقامات را به اسم قدمگاه شاه مردان يا زيارت سخي و غيره احترام مي‌كنند. از آن جمله يك موضع در شمال مغرب شهر حاليه كابل نيز موجود و موسوم به زيارت شاه مردان است)) و بعداً مي‌نويسد: ولي اين مقامات در حقيقت مربوط به شاه مردان نيست بلكه خرقه حضرت رسول (ص) را هنگام عبور از كابل در سال 1182 توسط شاه بابا در آنجا گذاشته بودند و بعداً شرح آن را در آنجا ذكر مي‌‌كند.

 

ولي عقيده شيعه متفقاً و محققين علماي اهل سنت بر اين است كه جسد مطهر حضرت در نجف اشرف مدفون و به هيچ‌وجه هم نقل به مزار شريف نشده و اكنون هم محترم و مطاف دوستان آن شاه مردان و پيشواي انس و جان مي‌باشد و كعبه‌ي آمال عاشقان صاحب ولايت همان خاك پاك است. البته هر محلي كه به نام آن بزرگواران باشد محترم و مقدس است چون انتساب به آن نامهاي پاك دارد.

 

بر زميني كه نشان كف پاي توبود        سالها سجده‌ي صاحب نظران خواهد بود

 

و روضه‌ي متبركه مزار شريف نيز هرچند به عقيده ما صحت ندارد وجسد حضرت بدانجا نقل نشده ولي از نظر آنكه به نام آن حضرت مي‌باشد و مورد توجه و احترام نفوس بسياري از مردم ووسيله توسل آنها به آن حضرت است محترم است چون توجه و احترام در واقع براي شخصي است كه مكان بدو انتساب دارد و احترام مكان بالتبع است. از اين رو ما هم به زيارت آنجا علاقه كامل داشتيم و با نهايت اشتياق به زيارت رفته و به نام صاحب ولايت در آنجا زيارت كرديم. بارگاه آنجا از كاشي ساخته شده و در وسط صحن وسيعي قرار دارد كه چهار درب بزرگ دارد كه همه آنها از كاشي است و صحن هم داراي چهار درب است در چهار طرف و مقابل يكديگر كه هركدام رو به خياباني باز مي‌شود. داخل روضه متبركه نيز با ايوان آن نقاشي خوبي دارد كه به امر محمد ظاهرشاه انجام شده ودر جلوي درب ورودي رواق وسيع مسقفي است كه براي مسجد بناشده و اقامت جماعت در آن محل مي‌شود. ضريح هم خيلي بزرگ و طويل است و همه مردم با نهايت خضوع و خشوع براي زيارت بدانجا مي‌‌آيند ودر قسمت قبله‌ي ضريح قرآنهاي زيادي براي قاريان گذاشته شده است ومعمول روضه متبركه اين است كه اول مغرب پس از اداي نماز مغرب درها را مي‌بندند و صبح باز مي‌كنند و تمام شب بسته است. در يك قسمت صحن هم مشغول به ساختن مسجد بزرگي بودند كه گنجايش جمعيت زيادي را داشت.

منبع

 

[1] این سفرنامه مزار شريف در  شماره‌ی نخست دوره‌ی چهارم نشریه‌ی «مجموعه‌ی حکمت» در سال ۱۳۳۹ منتشر شده.


برای خرید سفرنامه” چای سبز در پل سرخ” و ارسال رایگان،  روی تصویر زیر کلیک کنید.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *