گلشهر به دو روایت
پس از مرگ ناباورانهی عباس کیارستمی در دو سال گذشته وقت و انرژی زیادی از بهمن کیارستمی صرف پیگیری مرگ او و تقصیر و اشتباهات پزشک معالج شد. پیگیریهایی که در هزارتوی بوروکراسیهای شکایت در ایران بهجایی نرسید و حالا بهمن کیارستمی به روال عادی کارهای هنری خودش برگشته. پس از مرگ پدر دو نمایشگاه عکس او بهگونهای با موضوع مهاجران در ایران پیونده خورده است: «فتوریاحی» و «گلشهر». هفتهی گذشته نمایشگاه عکس «گلشهر» در زیرزمین گالری دستان برگزار شد. نمایشگاهی که با خود روایتهای دیگری هم به همراه داشت.
گلشهر به روایت کیارستمی
زیرزمین گالری دستان در خیابان بیدار. روی در سفید گالری نام آخرین نمایشگاه عکسهای بهمن کیارستمی چاپ شده بود: گلشهر.
وقتی وارد فضای زیرزمین میشدی روی دیوار روبهرویت صحنههایی از یک فیلم در حال پخش بود. مردی که در یک قبرستان عجیبوغریب مشغول کندن خارهای خشکشده از روی زمین بود و حرف میزد. دوربین او را دنبال میکرد. کنار دیوار شرح کوچکی از نمایشگاه بود:
«کریمآباد قـبرسـتانی بـعد از آخـرین ایستگاه اتوبوسهای گلشهـر اسـت. بـعد از زمینهای زراعی، هـمان زمینهای حـاصلخیزی که تَـرکاری هـایش روزانـه بـه بـازار شـلوغـه فـروخـته میشود، قـبرسـتانی هسـت که مـن مدتها فکر میکردم مـخصوص افغانهاست، بـعد فهمیدم مـخصوص افغانها نیست بلکه چـون درون شهـر اسـت و نسـبت بـه قـبرسـتان سـایر مشهدیها بـرایشان ارزانتر که چـه عـرض کنم مـفت میافتد بـرای مـردن و خـوابیدن، بهصرفهتر انـگاشـته شـده، که آنهم این اواخـر پـر شده و افغانها مردههایشان را به قبرستان جدیدی که آنهم در اطراف گلشهر است میبرند.»
هدفون را به گوش میگذاری و صحبتهای مرد توی فیلم را میشنوی. همانطور که با بیل خارهای را از روی زمینها برمیدارد صحبت میکند. بهمن کیارستمی دوربین به دست است و در مورد قبرستان از او میپرسد. در مورد قبرهای بینامونشان. قبرهای سنگچین شده. قبرهایی که فقط با یک علامت سنگ عمودی یا افقی جنسیت انسان مدفون در زیرشان مشخصشده. قبرهایی که سالهاست بینامونشاناند و از آن خیل عظیمی از مهاجران و آدمهای بینشانی. قبرهایی که مرد میگوید بعد از 33 سال میشود دوباره تویشان مرده دفن کرد.
دیوارِ دیگر زیرزمین گالری دستان به تصویر بزرگی از یک سنگ زمخت اختصاص دارد. هیچ نام و نشان و خطی از مردهی خفته در زیرش نیست. مهاجران چه کسانی اند؟ بیوطن شدن، بینامونشان شدن است؟ در زیر عکس کتاب مجموعهی عکسهای «گلشهر» در چند نسخه قرار دادهشده است.
بقیهی عکسهای کیارستمی بر کف زمین گالری به نمایش گذاشتهشدهاند. بهمانند قبرهایی که در کریمآباد گلشهر سوژهی او شدهاند. سنگهایی که شاید اگر نام کلی قبرستان بر مجموعهشان اطلاق نمیشد هیچ نشانی از مرگ نداشتند.
گلشهر از دل پروژهی فتوریاحی برآمد. پروژهای که بهمن کیارستمی ماهرانه آن را شکار و به یک اثر هنری تبدیل کرده بود: «دریکی از روستاهای لواسان به نام برگ جهان خانهای میساختم و این خانه مانند اغلب پروژههای ساختمانی توسط کارگران افغان ساخته میشد. یک روز رحمان عطایی که از پیمانکاران افغان این پروژه بود زودتر از روزهای معمول کارش را تمام کرد تا به قرارش برای عکاسی برسد. عکاسها دو برادر افغان بودند که به سفارش کارگران از آنها در محل اقامتشان عکاسی میکردند و با فتوشاپ زمینه عکسها را تغییر میدادند و دوستان و اعضای خانواده آنها در ایران و افغانستان را در کنار هم میگذاشتند. آشنایی با این برادران عکاس به آشنایی با عکاسی فتو ریاحی انجامید؛ یکی از قدیمیترین عکاسیهای لواسان که در طول دهه گذشته خانواده ریاحی آن را گرداندهاند.»
کیارستمی به 6000 عکس آرشیوی این عکاسی دسترسی پیدا کرد. عکسهایی که با برشهای ناشیانهی فتوشاپی و قرار دادن مهاجران حاضر در ایران با خویشان و بستگان آنها در افغانستان در پسزمینهای زیبا از طبیعت ترکیبی عجیب از معنای مهاجرت را ساخته بودند. مهاجرانی که آرزوی در کنار عزیزان بودنشان را با این عکسها و به مدد فتوشاپ برآورده میکردهاند. او 800 عکس را از بین آنها برگزید و تبدیل به کتاب «فتوریاحی» کرد. در برخی عکسها گاه 5 نسل از مهاجران که هرگز همدیگر را ندیده بودند در یک عکس در کنار هم نشسته بودند.
آذرماه سال 1396 بهمن کیارستمی به همراه چند تن از اساتید ایرانی به دانشگاه گوهرشاد کابل دعوت شد تا در مراسمی از کتاب «فتوریاحی» رونمایی شود. در برگشت از کابل آنها در مشهد توقف داشتند. تصمیم گرفتند که در فرصت کوتاهی که دارند سری به کابلشهر مشهد (گلشهر) بزنند. شهرکی که محل اقامت بیش از 100 هزار نفر از مهاجران افغانستانی شهر مشهد است. کیارستمی در گلشهر گشت زد. شلوغ بازار را دید و بعد به سراغ قبرستان کریمآباد رفتند و جادوی گلشهر او را گرفت. مهاجران در ایران آنقدر روایت دارند که فقط یک کتاب عکس برایشان کافی نباشد. در همان فرصت کوتاه تعداد زیادی عکس گرفت. فیلم کوتاهی ضبط کرد و حاصلش شد نمایشگاه و کتاب عکس «گلشهر»: روایتی کیارستمی وار از کابلشهر ایران.
گلشهر به روایت گلشهری ها
اما او اولین و تنها کسی نبود که از گلشهر روایت میکرد. گروهی از مهاجران حاضر در گلشهر هم بودند که از تجربهی مهاجرت روایتها داشتند. روایتهایی که حاصل یک پروژهی جمعی است. به همین خاطر عصر پنجشنبهی اردیبهشتی تهران گالری دستان میزبان رضا حیدری و بهمن کیارستمی بود تا روایتی دیگر از گلشهر هم شنیده شود.
«رضا حیدری» مدیر صفحهی اینستاگرام EverydayGolshahr بود. پروژهای جمعی و به قول کیارستمی یکجور بازی راه انداختن برای روایت.
تصاویری از گلشهر و زندگی جاری در آن که در زیرزمین گالری دستان در بین عکسهای کیارستمی نبود.
البته قبل از روایت رضا حیدری خانم عاطفه کاظمی از مهاجران اهل گلشهر که حالا این روزها مشغول تحصیل در رشتهی مردمشناسی است داستانی از کریمآباد خواند. روایتی در تکمیل روایت خاص کیارستمی از آن قبرستان.
رضا حیدری قبل از Everyday golshahr از خود گلشهر و تاریخ 40 سالهی آن گفت. ورود اولین مهاجران در اوایل انقلاب اسلامی و پذیرش آنان با آغوش باز. از روزگاری که آنها هم بهمانند ایرانیان کوپن داشتند. بعد دههی 70 و دورهی افغانی بگیر و تلاش برای پخشوپلا کردن آنان از ایران. دههی 80 خاکستری گذشت و دههی 90 دههای است که دیگر کمکم مهاجران دارند در جامعهی ایران پذیرفته میشوند. مهاجرانی که در ایران به دنیا آمدهاند و خیلیهایشان بهجز ایران سرزمین دیگری را به چشم ندیدهاند و بازهم افغانستانی نامیده میشوند.
اما پروژهی عکاسی در گلشهر مشهد از اواخر دههی 80 شروع شد. انجمنهای عکاسی خود مهاجران مثل افق و نوآوران سعی میکردند گلشهر را ثبت کنند. سعی میکردند به همجواری در هالهی ابهام ایرانیان و مهاجران شفافیت ببخشند. اما خرید دوربین عکاسی حرفهای و چاپ عکس هزینههای زیادی داشت و گلشهری ها از پس آن برنمیآمدند. تا اینکه در اوایل دههی 90 تب عکاسی موبایلی به راه افتاد. آنها دیدند که موبایلها هم ابزار خیلی خوبی هستند. اولین پروژهی آنها 120 ساعت عکاسی از گلشهر بود. چند نفر جوان دورهم جمع میشدند و توی گلشهر راه میافتادند و از درودیوار با موبایلهایشان عکس میگرفتند. بعد عکسهایشان را کنار هم میگذاشتند. نقد میکردند و بهترینهایشان را انتخاب میکردند و در فیس بوک منتشر میکردند. خیلی از افغانستانیهای مقیم در سایر کشورهای جهان روزگاری را در گلشهر گذراندهاند. عکسهای گروه آنان به مذاق آنان بسیار خوش میآمد و همین انگیزهای برای ادامهی کار شد.
بعد با اینستاگرام و پروژهی everyday آشنا شدند. پروژهای که چند تن از عکاسان تایم و گاردین آن را بنیان گذاشته بودند. آنها میخواستند روایتهای غالب و واژگون از نقاط مختلف جهان را به چالش بکشند. گروههایی از آدمهای ساکن در هر شهر و قاره خودشان از وطنشان عکس بگیرند و روایتهای ارائهشده از سوی رسانهها را به چالش بکشند. اولین پروژه در آفریقا بود. پروژهای که با مشارکت تعداد زیادی از عکاسان آماتور آفریقایی به موفقیت بسیاری رسید و همین الهامبخش آنها شد برای تأسیس صفحهی اینستاگرام Everydaygolshahr.
اوایل تعداد زیادی آنها را دنبال نمیکردند. اما آنها هدفشان عکاسی و روایت کردن زندگی روزمرهشان در گلشهر بود: دانش آموزان در کلاسهای تنگ و محقر مدارس خودگردان، مردان و زنان مشغول کشاورزی در زمینهای اطراف گلشهر، پیرمردهای انگشتر فروش شلوغ بازار، مراسم مذهبی اهالی گلشهر، زن و مرد افغانستانی که عاشقانه به هم نگاه میکنند، دختران شیکپوش و زیبا، روحانی افغانستانی مشغول چای نوشیدن، بازی کردن بچهها در کانال آب، مرد معتقد آهنگر که عکس رهبران انقلاب اسلامی را به دیوار مغازهاش زده، کودکان مشغول بادبادکبازی در آسمان آبی و…
گروه آنان در گلشهر عکاسی میکرد و از هر نفر 10 عکس پذیرفته میشد و 2 تا از بهترینهای آن 10 عکس در صفحهی اینستاگرام منتشر میشد. مدتی بعد تعداد مخاطبان آنها بهصورت نمایی افزایش پیدا کرد. خود اینستاگرام آنها را به رسمیت شناخته بود و به افراد مختلف پیشنهادشان میکرد.
پروژهی everyday آنها به رسمیت شناختهشده بود. با این تفاوت که اکثر پروژههای everyday برای یک قاره یا کشور یا نهایت یک شهر بودند. اما پروژهی آنها روایت یک محله در شهر مشهد بود. محلهای که تاریخ زیادی ندارد. جاذبهی توریستی هم ندارد. فقط شهرکی است از برای مهاجران ساکن در ایران. نکتهای که آنها با تگ refugees in iran بر آن تأکید میکردند.
به بهانهی همین پروژه در سال 1395 آنها بیش از 45 نشست عکاسی برگزار کردند، آنهم با حضور بسیاری از عکاسان به نام ایران. در اواخر سال 1395 انستیتو گوتهی آلمان به خاطر صفحهی everyday golshahr به او یک ایمیل خوشحالکننده زد. موزهی هنرهای معاصر برلین آلمان از آنها دعوت کرده بود که به خاطر این پروژهی جمعی موفق در فستیوال سالانهی آنها شرکت کنند و کارشان را معرفی کنند. قرار شده بود که یک نفر با هزینهی این موسسه در فستیوال شرکت کند. رضا حیدری مدیر این صفحه اینستاگرام بود و قاعدتاً او باید میرفت. اما او یک مهاجر پناهنده است. اگر از ایران خارج میشد برگشتش به ایران بهعنوان پناهنده دیگر غیرممکن میشد. پناهندگان در ایران حق خروج از کشور ندارند. بنابراین یکی از دوستانش را بهجای خودش فرستاد. تقدیر موزهی هنرهای معاصر برلین از آنها انگیزهی بسیار بزرگی بود برای ادامهی راه. راهی که حالا به نمایشگاه عکس بهمن کیارستمی رسیده تا در کنار روایت خاص او روایت دیگری از گلشهر هم معرفی شود.
برنامههای آیندهی گروه everyday Golshahr گسترش کارشان به تمام مهاجران حاضر در ایران بود. اینکه بتوانند در کلونیهای مهاجران حاضر در ایران به افرادی آموزش عکاسی بدهند و روایتهای بیواسطهی آنان از زندگی مهاجران در ایران را منتشر کنند. و همینطور چاپ گزیدهای از عکسهای everyday Golshahr در قالب یک کتاب. ایدهای که بهمن کیارستمی توجیهی برای آن نمیدید و میگفت برای چه انرژی زیادی بگذارید برای یک خروجی به نام کتاب که نه کسی آن را میخرد و نه کسی آن را میخواند.
پازل گلشهر
نمایشگاه عکس گلشهر بهمن کیارستمی قطعهی اول از پازل روایت مهاجران در ایران بود. پازلی که رضا حیدری در پنجشنبه عصر گالری دستان با صفحهی اینستاگرام Everyday golshahr و معرفی آن قطعهی دومش را کنارش قرار داد. اینکه یک کار هنری خودش بهانهای برای شنیدن روایتهای بعدی از سوژهی آن کار شود یکی از بزرگترین امتیازها است؛ و گلشهر بهمن کیارستمی توانست نقش این بهانه و الهام را بهخوبی ایفا کند.