مهمانشهر تربت جام
از مشهد تا مهمانشهر تربت جام به عنوان الگوی جهانی در زمينه اسکان پناهندگان، بيشتر از یک و نیم ساعت فاصله نيست، ابتدای درب ورودی شاهد استقرار واحد انتظامی برای برقراری امنيت و کنترل ورود و خروج هستيم. بلوار اصلی مهمانشهر با نام وطن در اولين نگاه رخ مینمایاند، حضور ما همزمان با مراسم تشيع و دفن یکی از مهاجران میشود. محمدحسن نجارزاده، حدوده ١٠ سال است که مسئولیت این مهمانشهر را برعهده دارد.
نحوه شکلگيری مهمانشهر تربت جام و امکانات آن
وی در خصوص نحوه شکلگيری مهمانشهر تربت جام توضيح میدهد: «از سال ۶۳ با توجه به پراکندگی اتباع افغان در شورای تأمين شهرستان تربت جام و استان خراسان، تصميم گرفته شد محلی برای جمعآوری و ساماندهی اتباع افغان در نظر گرفته شود، پس از بررسیهای لازم محل کنونی انتخاب شد».
از بلوار وطن که میگذریم، سمت چپ مدرسه و درمانگاه و سمت راست خانههای سازمانی نوسازی را میبينيم که برخلاف تصور اوليه از اردوگاه است. نجارزاده در این باره توضيح میدهد: «از سال ۶۳ تا ٧٣ عمدتا کارهای زیرساختی و آمادهسازی محوطه صورت پذرفت، از سال ٧٣ هم رسما اسکان مهاجران ابتدا در چادر و با کمکهای دولت ایران انجام شد. تا اینکه سال ۷۸ ،کميساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، این مهمانشهر را به رسميت شناخت و از آن سال کمکهای سازمان و مجامع بينالمللی جریان پيدا کرد؛ عمده هزینه ساخت وسازها یعنی ٩٣٠ باب منزل سازمانی، ایجاد مجتمع تحصيلی ابتدایی، دبيرستان و راهنمایی، سرویسهای بهداشتی، حمام و کلينيک درمانی از کمکهای جهانی تامين شده ، مثلا مدرسه، ۶۰ دستگاه از خانهها و کلینیک به همراه تجهيزات با کمک سفارت ژاپن ساخته شده است».
این نکته را از تابلوهایی که روی آن نوشته شده اهدایی سفارت ژاپن هم میتوان فهميد.
مهمانشهر، ميزبان پناهندگان آسيبپذیر
وقتی از نجارزاده سوال میکنم: «چه فرقی وجود دارد بين کسانی که در مهمانشهر ساکنند و آنهایی که به صورت آزاد در جوامع شهریاند؟» جواب میدهد: «قشر آسيبپذیر پناهنده در مهمانشهرها اسکان داده میشوند. مهمانشهرها دارای تسهيلاتی است. مثل تحصيلات رایگان، کمکهای درمانی در سطح بالا و تقریبا رایگان، کمکهای اداره کل اتباع به صورت ارزاق یعنی هر نفر نه کيلو آرد، پنج کیلو برنج، روغن، عدس و شکر.»
مهاجران افغان در منطقه تربت جام عمدتا در مهمانشهر هستند و کد ۰۹۰۶ را دارند. به گفته مسئولين کسانی اجازه دارند در شهر تربت جام ساکن شوند که همسران ایرانی داشته باشند.
اشتغال مهاجران در مهمانشهر تربت جام
نجارزاده در خصوص شغل و نحوه کار کردن مهاجران این مهمانشهر میگوید: «عدهای در خود شهرستان مشغول به کارند. عدهای هم در خارج از شهرستان و عمدتا مشهد. کسانی که بخواهند در سایر شهرها کار کنند، باید اجازه تردد بگيرند. اجازهها ده روزه تا سه ماهه که به سرپرستان خانواده و پسران بزرگسال داده میشود».
وی میافزاید: «کارهای فصلی زیادی داریم، پستهشکنی، زعفران پاک کردن که از اطراف منطقه میآورند؛ حتی به صورت خانوار در ایام تعطيلات به کارهای گروهی مثل کشاورزی و کورههای آجرپزی مشهد میروند؛ علاوه بر این گلخانه صنعتی، دامداری،کشاورزی و مرغداری برای مصرف شخصی و داخلی در خود مهمانشهر وجود دارد که مازادش به بيرون فرستاده میشود، این درآمد هم برای خود مهمانشهر هزینه میشود.»
«۸۷۰ خانواده با جمعيت ۴۲۰۰ نفر، ترکيب ۵۵ درصد مرد و ۴۵ درصد زن، حدود ٧٠ درصد تا سن ۴۰ سال، ٩٧ درصد شيعه و ٣ درصد سنی، متوسط جمعيت هرخانوار ۵ نفر» آماری است که مسئول اردوگاه در خصوص ساکنان مهمانشهر میدهد.
وی با بيان این که «از سال ۸۴ و با استقرار دولت افغانستان از مهمانشهر حدود سه الی چهار کاروان درقالب ۱۶۰ خانوار داوطلب بازگشت داشتيم»، ادامه میدهد: «از آن سال به بعد به علت ناامنی و نبود امکانات ماندگاری، بازگشتی نداشتهایم، تنها در حدود ۱۰ الی ۱۵ خانوار بودند.» نجارزاده ضمن توضيح این مطلب که «جمعيت مهمانشهر شناور است، برخی ترخيص میشوند و برخی از استانهای دیگر میآیند، البته حدود ٣٠ درصد افزایش جمعيت ناشی از زادوولد داشتهایم»، میگوید: «ترخيص علاوه بر این که برای بازگشت به افغانستان است، عمدتاً برای انتقال به مشهد هم میباشد که به علت مشکلات بهداشتی و درمانی، اجازه ترخيص به مهاجران میدهيم، یعنی کسانی که بيماریهای صعبالعلاج دارند و رفت و آمدشان به مشهد سخت است، براساس دستورالعمل اداره کل به مشهد انتقال میدهيم و آنجا تغيير کد داده میشوند».
سکــونت اجباری!
از نجارزاده سوال میکنم «جدا از این، برای خارج شدن از مهمانشهر اجازه دارند؟» که وی اذعان میکند: «مهاجران این منطقه به طور اختصاصی کد مهمانشهر و شهر تربت جام را دارند، فقط نامهای که میتوانيم بدهيم، اجازه تردد است».
از آنجایی که نجارزاده در توضيحات اوليهاش مدعی شده بود که مهاجران و پناهندگان آسيبپذیر در این مهمانشهر ساکن شدهاند، از پاسخی که میدهد، قانع نمیشوم و دوباره میپرسم« اگر خانوادهای دیگر جزء قشر آسيبپذر نباشند و فرزندان توانایی اداره خانواده را داشته باشند، برای ترک مهمانشهر تربت جام و اسکان در شهر دیگر مثل مشهد اجازه دارند؟» که وی قاطعانه جواب میدهد: «به هيچ وجه».
باتوجه به ارائه خدمات زیاد در حوزههای آموزشی، بهداشتی، فرهنگی و تفریحی در این مهمانشهر و عدم تمایل بازگشت به افغانستان، این سوال شاید به ذهن برخی خطور کند که «آیا مهاجران این مهمانشهر سربار دولت ایراناند؟» اما نجارزاده ضمن رد این مسئله توضيح میدهد:« سال ۸۴ با توجه به استقرار دولت افغانستان، سازمان ملل اعلام کرد دیگر پناهندگان افغان را به رسميت نمیشناسد و کمکهای خود را قطع کرد، متاسفانه استقبال خوبی برای بازگشت هم نشد؛ در همان سال طرح شورای خودگردان در مهمانشهرها اجرا شد مبنی بر این که هزینه جاری مهمانشهر باید از طریق خودشان و منابع داخلی تامين و پرداخت شود».
شــورای خودگردان مهمانشهر تربت جام
مدیر مهمانشهر تربت جام ادامه میدهد: «توسط مجمع نمایندگان که ۴۰ نفر هستند و هر ۴ سال انتخاب میشوند، سال به سال اعضای شورای خودگردان، هفت نفر اصلی و دو نفر علی البدل تعيين و کليه امورات داخلی توسط چهار کميته داخلی فرهنگی، عمرانی، بانوان و بهداشت و درمان و شهردار و رئيس شورا انجام میشود؛ کارکنان را هم از بين خودشان انتخاب میکنند و حتی حقوق میدهند.»
به گفته وی «از محل سرانههایی که از خانوارها دریافت میکنند، هزینه نگهداری فضای سبز، جمعآوری زبالهها، حقوق کارکنان، برق وآب، تعمير و نگهداری خودروها، اجاره اماکن عمومی مثل بازارچه تامين میشود؛ این سرانه امسال ٣٠ هزار تومان است.» از وی میپرسم« آیا خانوادههای پناهنده توانایی پرداخت این ٣٠ هزار تومان را دارند؟» که تصریح میکند: «این سرانه را از همه خانوارها نمیگيریم، ۷۵ درصدشان چنين تواناییای را دارند»!
زنگ مدرســه
با مسئول مهمانشهر همراه میشوم تا امکانات این اردوگاه را از نزدیک ببنيم، اولين جایی که نجارزاده ما را میبرد «مدرسه ابتدایی دخترانه انصار» است، سروصدای بچهها از چند متری مدرسه به وضوح شنيده میشود، کودکانی که در ایران متولد شدهاند و طعم هجرت را نچشيدهاند. هميشه این سوال را در ذهن داشتم که آینده این کودکان در ایران چيست؟
این دغدغه را که با نجارزاده مطرح میکنم، میگوید: «اگر ادامه تحصيل بدهند و دانشجو شوند، باید پاسپورت بگيرند و دانشجوی خارجی حساب میشوند؛ مسلما درکشور ما نمیتوانند به جایی برسند، بنابراین آیندهشان در دست خودشان و بازگشت به افغانستان است.»
تلخی این پاسخ را زمانی متوجه میشوم که مدیر مدرسه و چند نفر از خود مهاجران میگویند که دانشآموزان انگيزهای برای درس خواندن ندارند، چون میگویند اگر دیپلم بگيریم، نهایتمان کارگری است! به افغانستان هم بخواهيم برگردیم، اصلا این کشور را نمیشناسيم.
تمایل نســل جوان به ترک مهمانشهر تربت جام
درحين بازدید از کلاسهای مدرسه از نجارزاده سوال میکنم، «اگر اجازه بدهيد، آیا ساکنان مهمانشهر تربت جام تمایل دارند از مهمانشهر خارج و برای هميشه آن را ترک کنند؟» که با خونسرد جواب میدهد: «بيشتر در نسل جوان این تمایل وجود دارد، پدر و مادرها که هزینههای زندگی را تامين می کنند، در مهمانشهر خيلی راحت هستند؛ ولی فشار بيشتر از ناحيه جوانان است.»
«۹۵۰ دانشآموز و حدود ١٠٠ دبير ایرانی از بهترینهای شهرستان زیر نظر اداره کل آموزش و پرورش» توضيحات دیگری است که نجارزاده میدهد. او مدعی است از لحاظ کيفيت آموزشی در شهرستان رتبه و آمار قبولی بالایی در کنکور و امتحانات سراسری داریم. و میافزاید: «در کلاس چهارم دبيرستان ١٢٠ نفر داریم که در حال دیپلم گرفتن هستند، ٣٠ نفر هم دانشجو داریم و از لحاظ ادامه تحصيل مشکلی ندارند، حتی امروز دانشجوی دکترا هم از همين مهاجران داریم، برخی هم به افغانستان برگشتند و امروز مناصب مهمی در آن جا دارند.»
اسمهای ایرانی برای بچههای افغان
هویت مهمترین مسئلهای است که نسل نوجوان و جوان پناهندگان افغان و ایران با آن مواجه است، با این که همه مسئولين تلاش میکنند مهاجران به صورت داوطلبانه به افغانستان بازگردند، اما وقتی هویتی شکل گرفت، وابستگیها و علایق هم به تبع آن شکل میگيرد. در مدارک هویتیشان نوشته شده، افغانستانی اما هویتشان هم افغانستانی است؟ مصداق این را وقتی دیدم که از بچههای مدرسه میپرسيدم اسمتان چيست؟ همه اسمها ایرانی! وقتی میپرسم ایران را دوست دارید یا افغانستان، میگویند ایران!
با این حال مسئول مهمانشهر تربت جام میگوید: «تمام سعیمان این بوده که فعاليت هایمان مطابق با فرهنگ و استعدادهای خود بچهها باشد، ما بستر را فراهم کردیم، دارالقرآن، هيئت مذهبی و فرهنگسرا داریم که کلاسهای آموزشی، هنری و اوقات فراغت میگذارند. خيلی هم تاکيد داریم که لباس محلی خودشان را بپوشند و حتی لهجه افغانستانی داشته باشند اما اینها در دریای جامعه ایرانی غرق شده اند».
چند دقيقهای را در جمع معلمين این مدرسه ابتدایی دخترانه مینشينيم. همزمان از خانم عليزاده مدیر مدرسه درباره مشکلات دانشآموزان سوال میکنم. «بيشتر مشکلات مربوط به سوءتغذیه است، گاهی بچهها سر کلاس غش میکنند و کمخونی شدید دارند، از نظر مالی هم فشار زیادی بر روی مدرسه است، چون امسال از طرف دولت هيچ سرانهای به ما ندادند و گفتند که باید با کمک اوليا مدرسه را بچرخانيم؛ پرداخت ١٣٠٠ تومان ماهيانه هم برای خانوادهها مشکل است، از آن جایی که قبلا بيشتر خدمات رایگان بوده، اولياء با مدرسه همکاری نمیکنند.»
نکته قابل توجهی که مدیر مدرسه میگوید مسئله انگيزه دانشآموزان برای تحصيل است، «قبلا دانشآموزان انگيزه بيشتری داشتند اما الان نه، بچهها قبلا خيلی زرنگتر و باهوشتر بودند، با این حال از لحاظ خلاقيت بسيار بالا هستند.»
اگــر افغانســتان را ببيننــد، وحشــت می کننــد!
موضوع هویت را از خانم عليزاده هم میپرسم که میگوید: «هيچ حسی نسبت به افغانستان ندارند، خودشان را بيشتر ایرانی میدانند، حتی با بزرگترهاشان هم که صحبت میکنيم، همين حس را دارند؛ همين الان همکارتان پيشنهاد داد برای آشنایی با افغانستان مستند «همزبانی و بی زبانی» را پخش کنيد، اما مادری یواشکی به من گفت، به بچههای ما نشان ندهيد، چون اگر افغانستان را ببينند، وحشت میکنند! پرسيدم چرا؟ گفت برادرم از افغانستان فيلمهای وحشتناکی برایمان آورده است، بيشتر میگویند امنيت نيست؛ احساس میکنند که اگر وارد افغانستان شوند، همان اول کشته میشوند.»
میپرسم: «چه آیندهای برای خودشان متصورند؟» که خانم عليزاده جواب میدهد: «این که بخواهند بگوند، در آینده چه کاره بشوند که اصلا صحبتی نمیکنند! چون میگویند سرانجامشان مثل پدر مادرشان کارگری است؛ تمام زندگی شان را در ایران میبينند اما خيلی دوست دارند از مهمانشهر خارج شوند.»
عليزاده در خصوص سایر مشکلات مهمانشهر تربت جام میگوید: «درمقاطع بالاتر مثل راهنمایی، دانشآموزان خيلی سرکشند، با معلم جروبحث میکنند و حتی برخورد فيزیکی دارند، علاوه براین ارتباط دوست دختر و دوست پسری زیاد است، مخصوصا این که فضای داخلی خانهها کوچک است و پدر و مادر راحت نيستند، فرزندان هم از خيلی مسائل، ناخودآگاه مطلع میشوند.»
مشـکلات اجتماعی مهمانشهر تربت جام؛ اعتياد و روابط دختر و پســر
مدیر مهمانشهر تربت جام در خصوص اقدامات فرهنگی میگوید:«برای حل این مشکلات کلاسهای زیادی گذاشتهایم، حتی چند روحانی افغان از خود پناهندگان داریم؛ مسابقات ورزشی داریم، در همين جا یک کارگردان خيلی خوب پرورش دادیم به اسم آقا امير که با استفاده از خود پناهندگان فيلم ساخت. الان هم در مشهد است و کارگری میکند. بهترین هنرمندان را در بخش عکس، تئاتر، فيلم و معرق کاری تربيت کردیم که در کشور رتبه دارند، حتی در جشنواره بين المللی امام رضا(ع) گروه موسيقی مان رتبه کشوری آورد یا کار معرقشان را به آستان حضرت معصومه(س) اهدا کردند.»
نجارزاده درباره سایر خدمات زیرساختی این مهمانشهر میگوید: «از سال ۸۴ مجدداً در قالب پروژههایی، کميساریای عالی پناهندگان به مهمانشهر کمک کرد، از جمله گازکشی تک تک خانهها که یکسوم را کميساریا و مابقی را دولت ایران پرداخت؛ ایزوگام کليه پشتبامها، آسفالتکشی بلوار اصلی و برگزاری کلاسهای آموزشی با همکاری کمیساریای عالی انجام شد.»
وی در خصوص حضور خيرین در مهمانشهر تربت جام نيز میگوید: «چند موسسه خيریه از خود افغانها فعال است اما ایرانيان نه.»
کلينيک همــراه بــا همــه امکانــات
مکان بعدی که به همراه نجارزاده میروم، کلینیک است؛ «بيمارستانی کوچک با داروخانه، آزمایشگاه، امکانات دندانپزشکی که به خاطر نبود دندانپزشک فعال نيست و پزشکی ۲۴ ساعت؛ کليه طرحهای بهداشتی درسطح شهرستان در این جاهم عينا اجرا میشوند.»
وی میافزاید: «یک پزشک، سه بهورز، دارویار و تزریقات، همه از خود افغانها هستند، واحد مامایی هم داریم.» دکتر عبدالفهيم حر که سال ٧٩ از دانشگاه علوم پزشکی زاهدان فارغالتحصيل شده و همان زمان علاوه بر همکاری با رادیو زاهدان بخش برون مرزی، به عنوان پزشک بدون مرز در اردوگاه مهاجران فعاليت میکرده، دو سال و نيم است که به همراه خانواده در مهمانشهر تربت جام زندگی میکند.
وی معتقد است «بيماریهای مهمانشهر تربت جام مثل همه جا بستگی به فصل دارد، علت اکثر فوتیها هم کهولت سن بوده است» با این حال تایيد میکند:«مشکلی مثل سوء تغذیه حاد نداریم، البته کم خونی مخصوصا در کودکان و زنان باردار، عموميت دارد.»
لزوم توجه به بهداشــت روانی ســاکنين مهمانشهر تربت جام
هرچند امکانات فراوانی در مهمانشهر تربت جام فراهم شده اما حضور بيش از ١٧ ساله باعث بروز مواردی از افسردگی و نااميدی شده، دکتر حر با این توضيح در خصوص لزوم توجه به بهداشت روانی مهاجران ساکن در مهمانشهر تربت جام میگوید: «اگر باب این مسئله باز شود، بسيار خوب و مفيد است چون واقعا موضوع روان درمانی را نياز دارند.»
این دکتر افغان با بيان آن که «به صورت روتين دستورالعملهایی زیر نظر کاردان بهداشت روان که در هفته دو یا سه بار میآید، اجرا میشود؛ البته بيشتر روی مسائل بيماریهای روانی ناشی از صدمات جسمی است» ادامه میدهد:«طبيعی است، این جا مهمانشهر است و مسئله روان تحت تاثير فضای بسته و محدود اردوگاه است، به نظر می رسد یک روانکاوی درمانی باید صورت بگيرد، البته منظورم بيماریهای روانی حاد نيست، بلکه عمدتا اضطراب و افسردگی که شایع است، مخصوصا در خانم ها.» و معتقد است باید نسبت به بهداشت روانی ساکنين مهمان شهر اقدامات پيشگيرانه انجام شود.
آیندهای مبهم
سوال مشترکمان در خصوص هویت پناهندگان افغان را از دکتر حر هم میپرسم که جواب میدهد: «در این بخش هم میطلبد برنامههای گسترده آموزشی و فرهنگی انجام شود، مشاهده میشود بچههای مدارس، نه اینکه امکانات و معلمين مدرسه بد باشد، اتفاقا خيلی خوب است، اما در این سالهای اخير انگيزههای تحصیلی در بين نوجوانان و جوانان کمتر شده است؛ علتش هم نااميدی از روزهای بعد از فارغالتحصيلی است؛ در واقع هالهای از ابهام در مورد آیندهشان دارند، طبيعتا ميل به بازگشت هم خيلی مشاهده نمیشود».
٣٠٠ تومــان بــرای عضویت کتابخانه
یکی دیگر از امکانات مهمانشهر تربت جام کتابخانهای با ١٣ هزار جلد است، مسئول این کتابخانه جوانی افغان است که میگوید: «اعضا ٣٠٠ نفر هستند که ماهی ٣٠٠ تومان هزینه عضویت میدهند، تازه زیر نظر نهاد کتابخانهها رفتيم، کنسولگری هم منابع افغانستانی را هنوز نفرستاده است.» بنا به گفته وی «علاقهمندی زیاد است و کتابهایی را می خواهند که ما نداریم، از بخش افغانستان کتابخانه هم استقبال خوبی میشود.»
نه بورس می کنند و نه شــغلی هســت
از این جوان که به اصطلاح پشت کنکوری است، درباره بازگشت دانشجوان به افغانستان میپرسم که میگوید: «چون حمایت نيست، آنهایی که دانشگاهشان تمام شده برنگشتند و الان غيرقانونی در ایران هستند. اگر دولت افغانستان کار ایجاد کند، اميد به بازگشت است؛ اگر از جوانان حمایت نشود، مملکتی هم ساخته نمیشود. در افغانستان نه بورسيه میکنند نه شغلی هست.»
در حين بازدید از مهمانشهر، صحبت از اشتغال مهاجران که میشود، نجارزاده با گلایه میگوید: «۵۰ چرخ خياطی صنعتی را با کمک کمیساریای عالی و هزینه ١٠٠ميليونی تهيه و یک کارگاه خياطی راهاندازی کردیم، خود ساکنين اعلام نياز کرده بودند اما استقبال نشد و الان تقریبا راکد است.»
خالــی مانــدن کارگاه خياطــی
به همين بهانه سری به این کارگاه که در نزدیکی مسجد مهمان شهر است می زنيم، تنها ۵ دختر خانم آن جا بودند!
یکی از آنها که خودش را طيبه و ١٩ ساله معرفی میکند، درخصوص خالی بودن کارگاه توضيح میدهد: «برای هر لباس بچه ۲۵ تومان میدهند، اگر از صبح تا ساعت ۱۴ کار کنيم سه هزار تومان میشود و اگر تا ساعت ٩شب کار کنيم نهایت نه هزار تومان خياطی میکنيم؛ اصلا به صرفه نيست، با این که این همه هزینه شده اما دستمزد مناسب نيست، اگر مانتو بياورند، به صرفه تر است.»
وی ادامه میدهد: «هم سن و سال های ما در خانه قالی می بافند، چون به صرفه تر است، اگر تمام روز وقت بگذارند، ماهيانه ٢٠٠ تا ٣٠٠ هزار تومان برای بافنده سود دارد، البته اگر سفارش توليد مانتو بياورند، از قالی بيشتر میصرفد.» نجارزاده قولهایی برای حل این مشکل میدهد و در همين حال صدای اذان به گوش میرسد؛ به همين بهانه از وی که از ابتدا ما را همراهی میکرد، جدا میشویم تا سوالات صریحتر از خود ساکنين مهمان شهر بپرسیم.
پرســش و پاســخهای صریح
زهرا که دیپلمه و در مهمانشهر تربت جام متولد شده است، در خصوص وضعيت مهمانشهر میگوید: «وضعيت مهمانشهر از هر لحاظ خوب است اما مشکل رفت وآمد داریم.» وقتی میپرسم که « ١٧ سال قبل چی شد به این جا آمدید؟» پاسخ میدهد: «پدرم میگوید ما را به اجبار از مشهد به این اردوگاه آوردند.» برایش توضيح میدهم که ساکنینی به این مهمانشهر آمده اند که آسيبپذیر بودند. اما او جواب میدهد که «تقریبا درست است اما این گونه هم نيست که اگر بيرون از مهمانشهر باشيم، به ما بگویند آسيبپذیر. خودمان میتوانيم کار کنيم و خانوادههایمان را اداره کنيم.» زن ۲۴ سالهای با تایيد گفتهام میگوید:« شوهر من دو سالی است که از کار افتاده و از کرمان به این جا آمدهایم؛ مهمانشهر برای ما خوب است».
نمیدانــم چرا این جا هســتم!
دختر جوان دیگری هم میگوید: «دليل این که اجازه خروج و ترک هميشگی مهمانشهر را نمیدهند، را نمیدانيم. اصلا نمیدانم چرا این جا هستم.» و معتقد است« شاید الان ساکنینی باشند که توان اجاره و تهيه مواد اوليه زندگی را نداشته باشند اما اگر بيرون بودند، میتوانستند خودشان کار کنند.» در پاسخ به این سوال که « اگر اختيار داشته باشيد، حاضرید از این جا بروید؟» با ذوق و شوق جواب میدهد: «آره میرویم، فقط تعداد کمی می مانند، از ١٠٠ درصد تنها ١٠ درصد حاضرند بمانند.» دختر دیگری که خودش را معرفی نمیکند، با اشاره به کار کردن پدران خانوادهها در مشهد و این که اجازه ندارند، خانواده همراهشان باشد، میگوید: «پدرانمان در مشهد کار میکنند، ماهی یک بار پيش ما میآیند، هم دو خرجه هستند! و هم باید پول اجاره خانه بدهند.»
فــرق ٩٧ درصــد و ٣ درصــد!
میپرسم «فرق بين ٩٧ درصد مهاجران افغان که در شهرها هستند و شما که ٣ درصد از کل جمعيت مهاجران هستيد را میدانيد؟» که باخنده میگوید: «آنها آزادند و ما در اردوگاه هستيم، از اول ما را این جا آوردند و این جا ماندگار شدیم.» در خصوص بازگشت به افغانستان هم میگوید:«اگر همين امکانات مهمانشهر را بدهند، صددرصد بر میگردیم، زمين بدهند، امکان تحصيل بدهند.»
از یکی از جوانان که مخالف بازگشت بود، از ميزان آشناییاش با افغانستان و خدماتی که دولت این کشور به بازگشتکنندگان ارائه میدهد، می پرسم که اذعان میکند: «چيز زیادی نمیدانيم، فقط میدانيم در ميان اقواممان، مجردان و مردانشان برای کار به ایران می آیند.» جوان دیگری در خصوص معضلات اجتماعی میگوید: «وقتی تفریح نباشد، مشکلات اجتماعی مثل اعتياد و رابطه دختر و پسر بيشتر میشود، سن ازدواج هم بين جوانان بالارفته است، درباره آینده هم بلاتکلیفند و اکثرا نمی دانند آینده شان چه میشود.»
پسر جوانی که برای تمدید مجوز ترددش از مشهد به مهمانشهر برگشته میگوید: «مدام باید بروم و بيايم، این رفت وآمد هزینه دارد، اگر خانواده ام در مشهد باشند، از این دو جائی خارج میشوم، اگر در مهمانشهر باشيم، کار نيست اما در مشهد کار هست.» و در خصوص بازگشت به کشورخودش میگوید: «افغانستان امنيت نيست. بعد هم ٣٠ سال است که ایران هستیم. همه زندگی مان این جاست، در افغانستان هيچی نداریم.» این جوان پناهنده افغان با اشاره به بعضی از جوانان مهمانشهر میگوید: «زمان ما مشکلات مهمانشهر کمتر بود، اما الان اعتياد بيشتر شده ، نمیدانم چرا این گونه شده است!»
نقطه پایان، ســر خط!
نماز را در جمع مهاجران و در مسجد مهمانشهر میخوانيم. حضور پرشور است. شاید بهخاطر مراسم تعزیه تازهفوتکرده باشد. بااینحال هيچ تفاوتی احساس نمیکنيم. همان معنویت مساجد داخل شهر را دارد. بعد از نماز از محمدحسن نجارزاده که بيش از دو ساعت ما را در بازدید از مهمانشهر همراهی کرد، تشکر کردیم و آدرس قبرستان مهاجران راپرسيدم.
اینجا همان نقطه پایانی است که در ابتدای ورودمان با آن مواجه شدیم. مرگ! محل تدفين در روستای روبهروی مهمانشهر و در طرف دیگر جاده است. نزدیک به ٢٠ دقيقه پيادهروی لازم دارد تا به جایی برسی که تنها سنگقبرها به تو میگویند این جا قبرستان است.
چوپانی که در همان حوالی گوسفندانش را میچراند، نقطهای را به ما نشان میدهد و میگوید قبلا افغانستانیها را آنجا دفن میکردند. اما الان بيشتر همينجاست. همه قبرها هم متعلق به مهاجران است. وقتی به برخی از سنگنوشتهها دقت میکنم، متوجه ایرانی یا افغان بودنشان نمیشوم. تنها آنهایی را میفهمم که نوشتهشده «پرستوی مهاجر». روی اینها محل تولد عمدتا شهرها و روستاهایی از افغانستان است. نسل اوليه مهاجران این مهمانشهر به روزهای پایانی خود رسيدهاند و امروز صحبت از نسل دوم و سوم آنهاست.
به طور کاملا اتفاقی نقطه پایانی بازدیدمان به قبرستان ختم شد. با آنکه امکانات زندگی نسبتا خوبی در مهمانشهر فراهم است، بهطوریکه الگویی در جهان است، اما یاس، نااميدی و بلاتکلیفی در لابهلای حرفهای جوانان بهوضوح مشخص است. سوال این است. وقتی ميليونها مهاجر در سراسر ایران حضور دارند، نگهداری و تامين مایحتاج زندگی ٣ درصدشان با چه هدفی است؟ برکهای محصور که نقطه سرخط و پایانش را توصيف کردم. شاید آن کودکان دانشآموز یا آن نوجوانی که از پنجره بيرون را نظاره میکنند با خود بگویند «از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر؟ ننمایی وطنم؟»
منبع
توضیح: این گزارش پیش از این در شماره بیست و هفتم نشریه رصد (ویژهنامهی روزنامه خراسان در مورد حضور مهاجران افغانستانی در ایران) در تابستان ۱۳۹۳ منتشر شده است.