فیلم مستند وطن‌دار ساخته مهتاب سلیمانی روز 1 مهرماه 1398 در محل سالن کنفرانس انجمن انسان‌شناسی ایران اکران شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. این نشست را انجمن دیاران با همکاری انجمن انسان‌شناسی ایران برگزار کرد. در این نشست مهتاب سلیمانی، پوریا جهانشاد و حسن نوری حضور داشتند و پیرامون فیلم به بحث پرداختند.

 

وطن‌دار روایت دایاسپورای افغانستانی‌ها در ایران

مهتاب سلیمانی در این نشست در مورد مستند وطن‌دار گفت: هدف ما همین تحملی است که همه آدم‌ها دارند و این دیاسپورایی که سال‌های سال وجود داشته است و اخیرا شدت گرفته. این فیلم اولین تجربه من بود که به صورت یک مستند سینمایی که یک دراماتولوژی داشت، ساخته شد. قبل از این مستندهایی که کار کردم، مستندهای پژوهشی در حوزه مردم‌شناسی بود. وقتی که با کاراکتر این مستند آشنا شدم، اول قصد داشتم که صحبت‌های ایشان را ضبط کنم و زندگی‌اش را داستان کنم چون شایسته خیلی زندگی جالبی داشت. تعریف می‌کرد که پدر و مادرش عاشق هم بودند برخلاف اعتقاد خانوادگی با هم ازدواج کردند و بعد از محل‌شان فرار می‌کنند به دلیل آن فشارهایی که داشتند و هی شهر به شهر، روستا به روستا می‌روند تا زندگی‌شان را بسازند و شایسته در این فرارها به دنیا می‌آید و از وقتی که بدنیا آمده، آواره بوده است. کمی که جلوتر رفتم بهش پیشنهاد دادم که اگر حاضر باشد، جلوی دوربین بیاید و این خیلی برایش سخت بود، برخلاف جوان‌ها که دوست دارند بیش‌تر جلوی دوربین باشند و صحبت کنند ولی به لحاظ اینکه ایشان خانمی مسن بود و حدود هفتاد سال داشت، خیلی ممنوعیت ایجاد کرد. اولش قبول نمی‌کرد، شروع به رفت و آمد کردیم، من دو سال با این خانواده زندگی کردم. به خانه‌شان می‌رفتم. شب‌ها باهاش می‌خوابیدم. قصه‌هایش را برایم تعریف می‌کرد. یک رابطه خیلی عاطفی پیدا کردیم و یک روز خودش گفت من حاضرم بیای و بخشی از زندگی ما را به تصویر بکشی. بخشی که به نظر من شاید خیلی کوچک و شیک باشد چون دردها و سختی‌هایی که در این سال‌ها کشیده خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست. گفت با این شرط بیا که فقط خودت باشی. من نتوانستم صدابردار و فیلم‌بردار ببرم. با یک دوربین هندی‌کم و بدون صدا بین‌شان رفتم و نتیجه این شد. وقتی که فیلم هم ساخته شد، دوست نداشتم جایی آن را نمایش بدهم چون می‌گفتم اصحاب سینما به من حمله خواهند کرد که این فیلم به لحاظ صدا مشکل دارد اما دوست داشتم فیلم دیده شود. در 4، 5 تا جشنواره ثبت‌نام کردم و با کماب تعجب دیدم که در جشنواره فیلم کوتاه تهران، از بین 200، 300 تا فیلم کوتاه، فیلم من برنده شد و دیده شد. در جشنواره‌های بین‌المللی حضور پیدا کرد و دیده شد.

 

فیلم‌ساز توانسته تعهد اخلاقی را فهم بکند

در ادامه حسن نوری، مستندساز افغانستانی الاصل در مورد این مستند کوتاه گفت: من شان مستقلی برای سینما قائل نیستم. سینما تا آن جایی مهم هست که در خدمت جامعه‌شناسی قرار بگیرد، در خدمت چیزی غیر از سینما قرار بگیرد. من در ابتدا به چند کلیات اکتفا می‌کنم تا در ادامه به بقیه بحث‌ها بپردازیم. این دانشکده و حوزه علوم اجتماعی به گونه‌ای بوده که در سال‌های شاید صادقانه‌ترین یا وفادارانه‌ترین موضع‌ها را نسبت به مهاجرین گرفته است. پژوهش‌هایی که اینجا انجام شده، پایان‌نامه‌هایی که اینجا نوشته شده، برنامه‌هایی که اینجا گرفته شده در مورد مهاجرین بی‌بدیل بوده بین تمام جاهایی که در این مملکت می‌خواهند در مورد مهاجرین کار بکنند یا کار کرده‌اند.

من نمی‌خواهم به این فیلم به عنوان صرف سینما نگاه بکنم. پلان‌ها و سکانس‌هایی که در این فیلم هست، بهانه‌ای است برای اینکه دریچه‌ای بشود تا در مورد فضای مهاجرین صحبت بکنیم. از طرفی هم نمی‌شود به تمام و کمال فیلم را کنار گذاشت. ما در برهه‌ای هستیم که تفاوت‌های خیلی جدی در گفتگوهای مهاجرین و جامعه میزبان دارد اتفاق می‌افتد. از دو دهه پیش و شاید هم قبل‌تر مدام چهره مهاجرین در فضای رسانه‌ای، سینما و نشریات بوده اما این گفتگو نبوده، همواره یک صدای یک‌طرفه وجود داشته که دلایل خودش را هم دارد که می‌توانیم در بخش‌های بعدی در مورد آن صحبت بکنیم ولی چند سالی است که این فضا دارد تغییر می‌کند چه در حوزه تولید، فیلم‌هایی که دارد ساخته می‌شود گویی که بخش‌نامه‌ای آمده است (البته من نمی‌خواهم این فیلم را در این دسته قرار بدهم چون به صورت مشخص این فیلم مستقل است) که بگردید و افغانستانی خوب پیدا کنید. این در چهار، پنج سال گذشته واضح است. نمی‌دانم به اوضاع منطقه ربط دارد، مهاجرین تغییری کردند یا نسلی از ایرانیان بوجود آمده که این‌ها نگاه‌شان متفاوت است. نمی‌دانم دقیقا چیست ولی هر چه که هست نمی‌شود خیلی فردگرایانه تحلیل کرد که یکسری فیلم‌ساز هستند که می‌خواهند بازنمایی مثبت انجام دهند، چرا پیش از آن عموما بازنمایی منفی بوده است؟ بنابراین این تغییر اتفاق افتاده است و اگر بخواهیم باز هم نزدیک‌تر بیاییم، ده ماه گذشته خیلی مهم می‌شود بدلیل اینکه شاید از روزهای آغازین جشنواره سینما حقیقت، دو فیلم با موضوع مهاجرین افغانستانی نمایش داده شد، خاتمه و اکسدوس. چون کارگردان‌های آن دو فیلم اینجا نیستند و موضوع این جلسه هم آن دو فیلم نیست، ما اساسا در مورد آن دو فیلم نمی‌خواهیم صحبت کنیم ولی آن‌ها مهم هستند برای اینکه ما بتوانیم اهمیت این فیلم را فهم بکنیم. این فیلم دو مشخصه اصلی دارد که جز حسن‌های فیلم هست؛ یکیش این است که خانم سلیمانی توانسته‌اند خیلی خوب با کاراکترهای ارتباط برقرار بکنند. آن‌هایی که مستند کار می‌کنند می‌دانند معنی این حرف یعنی چه. خصوصا اگر فیلم‌ساز ایرانی باشد، کاراکتر افغانستانی. خصوصا اگر شما بدانید که سه دهه کلیشه‌سازی‌هایی در فضای اجتماعی رخ داده که نسبت ایرانی و افغانستانی به شدت مختل شده است. رابطه بین این دوتا به شدت مختل شده است. امکان گفتگو وجود دارد. هر چه فضای مجازی را بگردید فحش و فحش‌کاری است. اینکه چرا این اتفاق افتاده است هم می‌شود در مورد آن صحبت کرد. حالا یک فیلم‌ساز ایرانی می‌تواند به یک خانواده افغانستانی نزدیک بشود، اعتمادشان را جلب بکند و اجازه بدهد که انقدر خوب در حریم شخصیش حضور پیدا بکند. لحظه‌هایی در این فیلم هست که بدست آوردنش کار بسیار دشواری است چون به محض اینکه دوربین می‌آید همه می‌خواهند خیلی شسته رفته و شیک باشند. درآوردن این لحظه‌ها دو سال زمان برده است. مساله دوم که به نظرم مهم‌تر هست این است که وقتی کاراکتری در سینمای مستند به شما اعتماد می‌کند و اجازه می‌دهد که وارد حریم خصوصی‌اش بشویم، به لحاظ اخلاقی این وظیفه به گردن مستندساز هست که حرمت آن حریم را نگه دارد چون کاراکترهای مستند که فیلم‌ساز نیستند و نمی‌دانند که تدوین یعنی چه، این حرفی که الان می‌زند ممکن است چطور استفاده بشود، هر چه که هست اعتماد به فیلم‌ساز است کما اینکه وقتی فیلم هم نمایش داده می‌شود، مخاطب هم به فیلم‌ساز اعتماد می‌کند و می‌گوید این واقعیت است. بنابراین وقتی که مستندساز وارد حریم خصوصی این آدم‌ها می‌شود، از نظر اخلاقی این وظیفه به گردنش هست. من به عنوان یک افغانستانی وقتی اولین‌بار این فیلم را دیدم اصلا حس نکردم که مغرضانه است یا یک فیلم سواستفاده‌گرانه است. کلیشه‌هایی در سینما و رسانه درست شده است که انسان افغانستانی حاشیه‌نشین و حلبی‌آباد نشین است، زندگی‌شان سخت است. این کلیشه‌ها را همه ما در ذهن‌های‌مان داریم. این‌ها بخشی از واقعیت هست اما همه واقعیت مهاجرین در ایران نیست. شما یک خانواده را می‌بینید که خیلی ساده دارد زندگی می‌کند، خانم پیری که به سختی کار می‌کند. هیچ چیزی در آن نیست که آدم را آزار بدهد. به خاطر اینکه فیلم‌ساز توانسته آن تعهد اخلاقی را فهم بکند و آن را اجرا کند. این دوتا یعنی سینمای مستند؛ اینکه بتوانی اعتماد کاراکتر را بدست بیاوری و آن‌ها جلوی دوربین راحت باشند و زندگی خودشان را نشان بدهند و وقتی آن اعتماد بدست آمد بتوانی آن را حفظش کنی. از کاراکترت باید محافظت بکنی. حرمت نگه داشتن به نظرم نکته مهم این فیلم هست.

 

مستند وطن‌دار گفتگومحور است

پوریا جهانشاد پژوهشگر سینما بیان کرد: به نظر من گزاره دومی که حسن نوری گفت خیلی مهم است. اگر به دردمان نخورد و کاری قرار نیست بکند، چرا هست؟ ما در رخداد تازه مستند هدف‌مان این بود که ببینیم فیلم مستند چطور بازنمایی کرده با مقولات اجتماعی مثل جنسیت، طبقات و قومیت چطور برخورد کرده است. در مورد سینمای مستند این بحث ضرورت دارد که قرار است برای ما چه کاری انجام دهد. یکی از رمزهای موفقیت فیلم مهتاب سلیمانی این است که درگیر ابزار سینما نیست. آن صمیمیت هم از همین است، چیزی واسط نیست. خیلی راحت ارتباط برقرار می‌شود. آن صحنه‌هایی که بعدازظهر است می‌بینید که فیلم‌ساز دیافراگم را باز می‌کند، کیفیت تصویر بهم می‌ریزد یا صدا یکسری جاها مساله پیدا می‌کند ولی چون فیلم‌ساز حرف برای گفتن دارد و دغدغه‌ای دارد و این ارتباط برایش مساله هست و دو سال بر روی این کیس کار کرده است، در نتیجه سینما برایش واسطه‌ای می‌شود که چیزهایی را بیان کند و از این منظر شیوه‌ای که کارگردان به کار گرفته است فکر می‌کنم قابل تامل است، یکی بابت اینکه تا آنجا که توانسته سعی کرده درگیر ابزار زیبایی‌شناختی و تکنیک‌های سینمایی نشود و دوم اینکه به این سمت رفته است که تا جای ممکن هدایت‌گری را کم کند و رویکردهای پوزیتیویستی که غالب فیلم‌های مهاجرین و فیلم‌های اجتماعی که مشاهده‌محور است و قرار است استنتاج‌های کلی بکند با دیدن مشاهدات جزیی. به ما نشان بدهد که چه کسی بدبخت و بیچاره است؟ چه کسی تواناست و چه کسی ناتوان است؟ این فیلم این‌ها را کنار گذاشته و سمت گفتگو رفته. این گفتگوها هم چیزی است که به ما اطلاعات می‌دهد، از طبقه اجتماعی، از تاریخ، از تبار. از این نظر خیلی مهم است که گفتگوها در این جهت نیست که اشک من و شما را دربیاورد و در پی این نیست که مهاجر را در مقام قربانی تصویر کند. فیلم ویژگی‌هایی دارد که تا حد زیادی به گفتگومحور بودن برمی‌گردد و فاصله گرفتن فیلم از رویکردهای پوزیتیویستی. شاید مهم‌ترین چیزی که بشود در مورد این فیلم به آن اشاره کرد، شخصیت‌بخشی به سوژه مهاجر است. ما با مهاجر به عنوان یک کلیت سروکار نداریم. من در مورد مهاجرین افغانستانی در فیلم‌ها و مهاجران خاورمیانه‌ای در فیلم‌های اروپایی مطالعه می‌کردم و به این رسیدم که ما چیزی به اسم افغانستانی‌ها نداریم، هر آنچه داریم کلیتی است به اسم افغانی. کلیتی که همیشه قابل برچسب زدن است چون ظرفی است که دائم پر می‌شود. برچسب می‌خورد، ازش کلیشه‌سازی می‌شود چون در واقع آن مفهوم تمایزیابی نمی‌شود اما در این فیلم به نظر من این اتفاق می‌افتد از چند جهت. تشخص‌بخشی به مهاجر و تاریخ‌مند کردن و تبارمند کردن مهاجر. نشانه‌های خوبی وجود دارد با اینکه فیلم کوتاه است مثلا برجسته کردن طبقه اجتماعی این‌ها. نشانه‌ها نشانه‌های جالبی است، این‌ها سال 60 مهاجرت می‌کنند، سالی است که مادربزرگ در فیلم اشاره می‌کند که ببرک کارمل سرکار است که سومین رییس جمهور حزب دموکراتیک خلق است. حزب دموکراتیک خلق از آن جایی که تاریخ را فاتحان می‌نویسند، بخش زیادی از اصلاحاتی که در افغانستان انجام شده است به خصوص در حوزه زنان توسط این حزب کمونیستی انجام شده است و به خصوص توسط ببرک کارمل. در حوزه‌هایی که در ایران هنوز ما داریم دست و پا می‌زنیم مثلا ممنوعیت ازدواج دختران زیر 16 سال که ما هنوز حل نکرده‌ایم و آنجا قانون می‌شود. این حزب سر حق رای زنان می‌ایستد، سر اینکه عروس رضایت داشته باشد به ازدواجش. آمار و اطلاعاتی که هست نشان می‌دهد که بخش زیادی از مهاجرت‌ها به ایران به خصوص در طبقاتی که شاید بشود گفت فرودست و کم‌سوادتر هستند، در همین دوره بوده و بخش زیادی از مهاجرت‌ها ناشی از همین اصلاحات بوده است. این‌ها آمارهایی است که بین سال‌های 58 تا 65 ارائه شده است. بخشی از مهاجرت‌ها ناشی از این بوده که گروهی نمی‌خواستند دختران‌شان به مدرسه بروند. مادربزرگ در فیلم دارد اشاره می‌کند اتفاقا به اشغال. ما کلمه‌ای نمی‌شنویم از اینکه مخالفتی دارد که دخترش نباید به مدرسه برود و از این جنس. جلوتر هم ما می‌بینیم که اساسا این ساختار ذهنی در این خانواده وجود ندارد. نکته‌های کلیدی به ما در مورد طبقه اجتماعی این‌ها می‌گوید به اضافه اینکه مادربزرگ اشاره می‌کند که پدرش او را به مکرویان می‌برده است؛ جایی که مسکن‌های عمومی که در کابل در زمان اشغال و بعد از آن ساخته می‌شود برای کارمندهای دولت که آنجا می‌توانستند شنا بکنند و هر طبقه اجتماعی قاعدتا در آنجا جایی نداشته است و به آنجا نمی‌رفته است. مثل همین اکباتانی که در اول فیلم اشاره می‌کند. این نشان می‌دهد که این‌ها یک خواستگاه طبقاتی مشخصی داشته‌اند یا جلوتر می‌گوید ما خانه داشتیم، ماشین داشتیم. در ایران هم نشان می‌دهد که به هر حال داشته‌هایی دارند. نه اینکه طبقه متوسط بودن برای این‌ها یک امتیاز باشد، بحث بر سر این است که ما به عنوان یک بیننده می‌دانیم که یک شخصیتی که در فیلم داریم می‌بینیم از یک تبار تاریخی می‌آید، از یک خواستگاه اقتصادی و اجتماعی می‌آید که وجهه انسانی این آدم پیش ما به عنوان بیننده‌ای که میزبان هستیم، بخش زیادی از کلیشه‌ها در ذهن‌مان نهادینه شده است. به کسانی نگاه می‌کنیم که مثل ما یک تباری دارند، یک تاریخی دارند و یک شرایط زیسته‌ای دارند. از طرفی دیگر به لحاظ زبان هم اگر ما دقت کنیم، این‌ها گویش فارسی که یا هزاره‌اند یا تاجیک‌اند و به هر حال مدل فارسی صحبت کردن‌شان ما را یک قدم جلوتر می‌برد و مهم‌تر از آن چیزی که باید اینجا بر آن ایستاد، مقوله جنسیت است. این فیلم جز معدود فیلم‌هایست که جنسیت در آن برجسته نیست. ما در وهله اول بازنمایی‌هایی که در ایران داریم، از کلیت افغانی فراتر نمی‌روند چه برسد به جنسیت ولی در این فیلم ما می‌بینیم که کارگردان خیلی هوشمندانه مردها را در فیلم حذف می‌کند. اینطور نیست که این‌ها وابستگی مردانه نداشته باشند ولی داماد در فیلم نیست. بهش اشاره می‌شود ولی نیست. روح‌الله هست در صحنه‌ای که دارد می‌رود و نوه کوچک‌ترش. آن شیوه فیلم‌سازی کمک می‌کند که ما یک مکانی ببینیم که ظاهرا آن روح زنانه حاکم است و آن صمیمت هم باعث می‌شود که ما در نسبت با آن مقوله حجاب هم یک برخورد دیگری در فیلم شاهدش هستیم یعنی مادربزرگ با این مقوله حجاب راحت است انگار اندرونی است. اما من می‌خواهم این زنانه بودن مکان را ،که خیلی واژه دست‌مالی شده‌ایست و خیلی اشتباه نزد بچه‌های علوم اجتماعی استفاده می‌شود، ببرم به سمتی و از فیلمی صحبت کنم که زنانه است. ما با فیلمی طرف هستیم که برخلاف برداشت دوستانی که اساتید دانشگاه هم هستند وقتی از شهر زنانه صحبت می‌کنند به این معناست که شهر را خوشگل کرده‌اند و زن‌ها در شهر بیش‌تر راه می‌روند، گرافیک در شهر بیش‌تر شده است. در واقع دارند از پارامترهای پدرسالاری و گفتمان پدرسالاری برای تدوین امر زنانه استفاده می‌کنند. اینجا زنانه بودن این فیلم به زعم من به عنوان یک هسته مقاومت است در برابر گفتمان فراگیر بازنمایی که نسبت با مهاجرین حاکم است. این گفتمان حاکم، گفتمان لیبرال حقوق بشر است. گفتمان قربانی‌پندار است. گفتمانی است که اصرارش برای تثبیت جایگاه مهاجر به عنوان قربانی بابت نیازمند بودن میزبان است. مثل رابطه شهر و حومه می‌شود از منظر نگاه مطالعات شهری. اینکه چطور حومه شهر بعد از صنعتی شدن به شهر وابسته می‌شود، عین همان اتفاق در مورد مهاجرین با میزبان می‌افتد. خیریه‌ها ساخته می‌شوند که کار سیاست‌زدایی از مساله را انجام بدهند و اتفاقی که می‌افتد این است که به جای عاملیت به پیامد می‌پردازد. تمام فیلم‌هایی که در مورد مهاجرین در ایران من دیده‌ام، پیامدنگاری می‌کنند. شما هیچ نشانی از عاملیت مهاجرت نمی‌بینید. حتی یک دستوری هست که حتما از بیرون داده می‌شود راجع به مهاجرین ایرانی هم هست به کشورهای دیگر. حتی پارسال فیلمی هم بود به اسم زمان راجع به مهاجرین در ترکیه و شما فقط می‌دیدید که این‌ها فقط دارند بدبختی می‌کشند. سوالی هست که چرا؟ آن مهاجر نمی‌داند که این بلا سرش می‌آید. از صبح تا شب تلویزیون نشان می‌دهد که قایق‌ها غرق می‌شوند و انواع و اقسام مشکلات برای‌شان پیش می‌آید پس چرا می‌روند. این ناشی از ناتوانی آن‌ها در تشخیص مساله نیست. ناشی از ناتوانی ماست در تشخیص مساله. این به این برمی‌گردد که قرار است که مهاجر جز یک تصویر قربانی منفعلی که نیازمند به خیریه من و شماست، تصویر نشود. در این فیلم از اول شروع می‌کند به اطلاعات دادن که من دهه شصت آمدم که اشغال شد. گرچه این‌ها می‌توانست در فیلم مشخص‌تر باشد، عاملیت تفکیک‌شده‌تر باشد چون آنچه که در این سال‌ها بر سر تاریخ افغانستان آمد به شدت لایه لایه است و تاریخی که الان نوشته می‌شود، من معتقدم تا حد زیادی تاریخی است که فاتحان و جبهه شمال دارند می‌نویسند. از آن طرف نتیجه قربانی‌نگاری چیست؟ رقت‌انگیز بودن تصاویر. ما دائم در فیلم‌هایی که راجع به مهاجرین است، کاری جز اشک ریختن نداریم، کاری جز فکر کردن راجع به اینکه برای این‌ها باید به لحاظ اقتصادی چه کاری بکنیم نداریم. امر سیاسی کجا با امر اقتصادی جابه‌جا می‌شود؟ همین که شما عاملیت را حذف می‌کنید، تصویر یک نیازمند به شما، نیازمند به غرب، نیازمند به فرادست قرار می‌گیرد و اینجا جایگاه‌های فرادستی و فرودستی اتفاقا تثبیت می‌شود. اگر گفتمان حقوق بشر در این حوزه یک کار بکند، تثبیت جایگاه‌های فرادستی و فرودستی است. من شب راحت می‌خوابم چون با دوستانم جمعی را تشکیل دادیم و به فلان جا کمک کرده‌ایم. این اتفاق راجع به خود ایرانی‌های مرزنشین هم می‌افتد. زلزله هم که بیاید، خیریه می‌سازیم و پول می‌دهیم. غربی همین فکر را در مورد مهاجرین سوری می‌کند و ما همین فکر را در مورد مهاجرین افغانستانی می‌کنیم. بنابراین از مساله سیاست‌زدایی می‌شود و مساله به چیز دیگری بدل می‌شود و آن پتانسیل‌هایی که این وسط می‌تواند وجود داشته باشد؛ من اسمش را می‌گذارم پتانسیل همدستی فرودستان جامعه میزبان و جامعه مهاجرین. گفتمان رسمی ما در ایرانی مبتنی بر اختلاف انداختن است بین طبقاتی است که به عنوان طبقات فرودست می‌تواند شکل بگیرد. شما از دوره سازندگی تا سال 74 که طالبان در افغانستان حکومت اسلامی را تشکیل می‌دهند، بحث این است که آن رفتار را توزیع کنند برای بیرون انداختن مهاجرین همین است، در واقع این است که این‌ها برای ما سربار هستند. همین چند وقت پیش هم آقای عراقچی تکرار کرد. این ناشی از ناآگاهی آن گفتمان رسمی نیست، ناشی از این است که کسی نیست که این وسط بگوید همچین چیزی نیست. این صرفا مشکلات جامعه مهمان هم نیست. بخش زیادی از مشکلات جامعه خود ایران هم هست. بحث اقلیت‌هاست، قومیت‌هاست. به لحاظ رسمیت با هم فرق دارند ولی به لحاظ عدالت اجتماعی، تقریبا هیچ فرقی با هم ندارند یعنی شیوه برخورد کاملا یکی است. بنابراین شاید این یک جایگاه خطری بوده است. نقدی که من کتاب درخشان آرش نصر اصفهانی دارم این است که خیلی نرفته سر این فکر کند که از پایین چطور مساله را حل کند؟ تغییر قوانین با فشار و چانه‌زنی از پایین ممکن است. همیشه اتفاقی در بالا نمی‌افتد، از پایین باید چیزی تغییر کند. مهاجرین باید فرصت چانه‌زنی پیدا کنند. این فرصت خیلی وقت‌ها ناشی از همدستی گسترده‌تر است. ناشی از این است که ما حالا به عنوان ایرانی‌هایی که خودمان برچسب رسمی خوردیم و خیلی هم رسمی نیستیم کجا می‌توانیم دست همدیگر را بگیریم. اساس این گفتمانی که مغفول است، همین است. گفتمانی هست که جلوی پیوند را می‌گیرد. گفتمانی است که اختلاف بینداز. گفتمانی است که این حقوق شما را گرفته است، سهم شما را خورده است. اتفاقا فیلم دارد به ما می‌گوید که اتفاقا این حوزه، حوزه‌ایست که روابط خیلی نزدیک به روابط ماست. این شمای انسانی خیلی چیزی است در حیطه درک ما. نکته دیگری هم که در این فیلم هست؛ ما مهاجرینی را می‌بینیم که در ایران بدنیا آمده‌اند و به قولی این‌ها دورگه هستند، این‌ها گروهی هستند که نه ایرانی، نه افغانستانی هستند. این ادغام است به لحاظ فرهنگی نه از جنبه‌های ساختاری که در فیلم می‌بینیم که اصلا انجام نشده است. این خطر است برای جامعه‌ای که دائم می‌خواهد خودش را در برابر مسائل سیاسی به عنوان یک کلیت ایرانی بازتولید بکند. انواع و اقسام گفتمان‌ها هم در این سال دارد حمایت می‌شود. گفتمان‌های مفصلی دارد ساخته می‌شود، مجله‌اشان را دارند، نشست‌های‌شان را دارند. چرا؟ که یک تصور ایران گند بسازند و اتفاقا این حفره‌ها را بپوشانند. حفره‌ای که این مهاجرین ممکن است وسط باشند و هر کدام آن سوراخ‌های نظم نمادین را نشان می‌دهند و نشان دادن این سوراخ‌ها باعث پیوند بین گروه‌های اجتماعی میزبان و مهمان می‌شود و ما اگر از استراتژی برای بهبود وضعیت صحبت می‌کنیم، این استراتژی جز از شناختن پیوندها، تاکید روی سوراخ‌ها و خللی که هست در این نظم نمادین به دست نمی‌آید. در نتیجه من با این تمام می‌کنم که از اینکه برویم قربانی‌نگاری کنیم، که تهش قرار است کی چه پولی را دست کی بگذارد؟ می‌توانیم فکر کنیم و پتانسیل‌های موجود را شناسایی کنیم که به کار تغییر وضعیت بیایند. حالا من این پتانسیل‌های فرهنگی را گفتم، شما می‌توانید فکر کنید که پتانسیل‌های اقتصادی هست، پتانسیل‌های نیروی کار هست و ما می‌توانیم فکر کنیم که یک روزی نیروی کار افغانستانی تصمیم بگیرد در ایران کار نکند، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا فیلمی ساخته شده است که این پتانسیل را نشان بدهد؟ من به بچه‌های مستندساز می‌گویم شما یک فیلم ساخته‌اید که نشان بدهید افغانستانی‌ها در ایران چه قدرت اقتصادی دارند؟ نه. به خاطر اینکه اخلاق برای ما تا جایی کار می‌کند که افغانستانی رقیب ما نباشد، آن دیگری باشد و با آن خیریه‌بازی مساله‌اش حل بشود. به محض اینکه بخواهد جایگاه خودمان را اشغال کند، ما موضع می‌گیریم و پتانسیل‌ها را نه به خودمان یادآور می‌شویم و نه به خودشان و صورت مساله را حذف می‌کنیم.

 

مستند وطن‌دار یک مردم‌نگاری است

مهتاب سلیمانی برای روشن‌تر شدن بحث‌ها گفت: نکته اینکه من این فیلم را وقتی شروع کردم، هیچ فیلمی هنوز در حوزه هم‌وطنان افغانستانی هنوز اکران نشده بود. سال 94 من این را شروع کردم، وقفه‌هایی افتاد چون سخت بود. وقتی که وارد زندگی این خانواده شدم، اوایل مورد بی‌مهری‌های زیادی قرار گرفتم، مخصوصا از همسایه‌ها می‌آمدند و با حالت غضبی به من نگاه می‌کردند، به من توهین می‌کردند. می‌گفتند تو اینجا چکار می‌کنی؟ شما با ما این کار را کردید و آن کار را و من فقط گوش می‌دادم. آرام آرام که رفت و آمد کردیم و با همه دوست شدیم. با یک محله دوست شدم. صحنه‌های خیلی خیلی خوبی من داشتم که به لحاظ تدوینی چالش‌برانگیز بود چون من دید مردم‌نگارانه داشتم، ایشان دید سینمایی داشت. باز تصاویری داشتیم که من هر دفعه از خود خانواده اجازه می‌گرفتم. من کنار مادربزرگ می‌خوابیدم، همینجور دوربین را روشن روی بالش می‌گذاشتم. خیلی چیزها را می‌گفت نگو حتی می‌ترسید می‌گفت: نکند این حرفی که من راجع به طالبان زده‌ام باعث بشود ما از اینجا رانده بشویم. هنوز از این موضوع ترس داشتند.

 

مستند وطن‌دار یک فیلم‌سازی تک نفره

حسن نوری سپس تاکید کرد: فیلم خانم سلیمانی از نظر فیلم‌سازی از گونه فیلم‌سازی یک نفره هست. سبکی هست که خیلی‌ها حتی اگر شرایط فیلم هم نیاز نداشته باشد، ترجیح می‌دهند که به این صورت کار بکنند. این فیلم شرایطش جوری بود که خانواده راحت باشد و فیلم حس و حال پیدا بکند. جلوی دوربین فیگور نگیرند. در نهایت هم مساله صدا و این‌ها اشکالی ندارد به شرط اینکه در مرحله پخش لحاظ بشود که از آن چیزی که هست پایین‌تر نیاید. من مشکلاتی با فیلم دارم؛ فیلم خیلی خوب شروع می‌شود و کاراکتر به ما می‌گوید که چرا در اینجا حضور دارد؟ ولی از لحظه‌ای که وارد خانه می‌شود، به یک‌باره ما با موج عظیمی از اطلاعات مواجه هستیم که تقریبا هیچ‌کدام پرداخت نمی‌شود. اتفاق مهمی که در خانه می‌افتد این است که روح‌الله می‌رود. من خیلی موافق این نیستم که مردها را از فیلم حذف کرده است، می‌تواند حذف کند اما دلیلش را ما باید بدانیم. دائم از خودمان می‌پرسیم پس همسر ایشان کجاست؟ قاب عکسی بر دیوار می‌بینیم که احتمالا او باشد پس فوت شده است. پدر روح‌الله کجاست؟ می‌گوید بچه دیگرش رفته ولی ما نمی‌دانیم کجا رفته. بر اساس تجربه زندگی، ما می‌دانیم اروپا رفته ولی من دارم از مخاطبی صحبت می‌کنم که اولین مواجه‌اش با فیلم بدون هر کدام از این پیش‌داوری‌هاست. بنابراین ما باید می‌دانستیم که بر مردهای این خانواده چه آمده است؟ می‌تواند انتخاب فیلم‌ساز باشد اما ما باید بدانیم. چهار نسل را در فیلم نشان می‌دهد اما این چهار نسل مردهای‌شان کجا هستند؟ بنابراین ما باید می‌دانستیم که این‌ها چرا در فیلم نیستند. یک مهاجرت اتفاق افتاده، خانم شایسته به همراه خانواده‌اش به ایران آمده است. چرا این مهاجرت اتفاق افتاده است؟ چون اگر می‌ماندند می‌مردند. پس انتخاب بین مرگ و زندگی بوده است. در فیلم دو امکان دیگر بوجود می‌آید؛ یک امکان از زبان دختر هست و یک امکان از زبان پسر. پسر که دوباره مهاجرت می‌کند. در فیلم که من احساس کردم دارد به اردو می‌رود. این رفتن مناسک دارد، بی‌تابی‌ها و گریه‌ها دارد. ممکن است پرابلم فیلم نباشد ولی در حدی که حس و حالی ایجاد بشود لازم بود، نمایش داده می‌شد. وقتی گذرا رد می‌شویم، فرصت آن تاثیرگذاری نمی‌ماند که گذاره‌هایی که در فیلم ارائه می‌شود، در ذهن ما ته نشین بشود و احساس سمپاتی باهاش بکنیم یا تحلیلش بکنیم و بتوانیم به سراغ بعدی برویم. یک امکان هم دختر هست که می‌گوید من می‌خواهم به افغانستان برگردم و کشور خودم را آباد کنم. این یک نوستالژی هست که در بین دانشجوها وجود دارد. یک نفر هم نمی‌داند آنجا چه خبر هست و یک نفر هم آنجا نمی‌ماند. یا به آنجا می‌روند و انتحاری می‌زنند یا اولین فرصتی که پیدا کنند فرار می‌کنند. حق دارند به هر حال آن‌ها هیچ وقت وطن‌شان را ندیده‌اند و همواره در دنیایی که یگانه چارچوبی که وجود دارد، چارچوب وطن‌داشتن هست یعنی انسان دارای وطن. انسان اگر خارج از این باشد انگار انسان بودنش دچار شک و شبهه می‌شود. برای همین این‌ها در مهاجرت وطن نداشتند و دوست دارند خودشان را به جایی وصل بکنند. قابل فهم است اما فیلم در مهاجرت دوم و آن بازگشت نمی‌گوید که چرا؟ این‌ها مهاجرت کرده‌اند که جان‌شان را نجات بدهند، الان دارند مهاجرت می‌کنند و جان‌شان را به خطر می‌اندازند. این وسط چه اتفاقی افتاده است؟ خانواده من کسانی بودند که در زمان شوروی فرار کردند و آمدند. دو امکان وجود داشت؛ ایران، پاکستان. خیلی‌ها گفتند ما می‌رویم مجاور امام رضا می‌شویم. این یگانه دلیلی بود که انتخاب کردند و به ایران آمدند. چه بر سر این‌ها آمده که جان‌شان را کف دست‌شان می‌گیرند و فرار می‌کنند. هیچ کس در مورد این صحبت نمی‌کند. شاید مساله فیلم نبوده ولی وقتی که باز می‌کنید، نمی‌توانید گذرا از کنارش رد بشوید. بخشی زیادی به مهاجرت مضاعف پرداخته می‌شود که هیچ چیزی ما در موردش نمی‌دانیم. این‌ها را گفتم که برسم به ببخش بعدی که آقای جهانشاد می‌گویند باید امکان چانه‌زنی برای مهاجرین به وجود بیاید و چانه‌زنی باید از پایین اتفاق بیفتد و می‌گوید سمن‌ها با قربانی‌انگاری‌ها مانع این می‌شوند. من نمی‌دانم شما تجربه کار کردن با سمن را داشتید یا نه. من خودم سه سال در انجمن حمایت از کودکان کار و خیابان، مددکار بودم. یک نفر برای یک کار پژوهشی دنبال مددجوی ایرانی بود. کل تهران و کرج را زیرپا گذاشته بود، یک مددجوی دختر ایرانی پیدا نکرده بود. تمام این‌ها مددجوهای‌شان مهاجرین افغانستانی هستند. من کاملا قبول دارم که خیریه‌سازی‌ها باعث می‌شود که مساله پنهان بشود، نقطه تاکید جای دیگری گذاشته بشود و امکان کنشگری را از عده‌ای بگیرید. ولی می‌خواهم بگویم که تجربه سه دهه مهاجرت می‌گوید که هیچ‌کس پای مساله مهاجرین نیامده؛ نه استاد دانشگاه، نه دانشجو و نه اکتیویست. بعد از دولت آقای هاشمی، بازنمایی منفی مهاجرین در رسانه‌های ایران کلید خورد با منطق عدم ادغام مهاجرین در جامعه میزبان. در یک کشور اروپا پشت مرز نگهت می‌دارند و پرونده‌ها را می‌گیرند و بررسی می‌کنند اما هر کسی را که راه دادند به محض ورود فرآیند ادغام‌شان را انجام می‌دهند. در برهه‌ای در شیکاگو دیدند جرم و جنایت دارد زیاد می‌شود، پژوهش کردند دیدند اروپای شرقی‌ها که به آنجا می‌آمدند رفتارهایی بر اساس فرهنگ خودشان داشتند که در آمریکا جرم است. آن‌ها نمی‌دانستند که این کاری که دارند انجام می‌دهند جرم است. در همه کشورهای مهاجرپذیر یا راه نمی‌دهند یا اگر انجام دادند ادغام انجام می‌شود. این‌ها حداقل‌های حقوق آنجا را دارند، اصلا نیازی نیست که برایش تظاهرات راه بیندازند یا بیانیه صادر بکنند. در ایران این اتفاق نیفتاد. سه دهه تمام زورشان را زدند، که این اتفاق نیفتد. یک دیگری بد بسازند که بگویند به این‌ها نزدیک نشوید. وقتی سلسله مراتب به وجود می‌آید، عده‌ای عارشان می‌آید با گروه‌های پایین‌تر ارتباط برقرار بکنند. در فضای رسانه‌ای بلایی بر سر مهاجرین آمده است که از هم‌بازی بودن هم عارشان می‌آید. هیچ کسی پای کار مهاجرین نیامد جز همین دانشجوهای علوم اجتماعی. سمن‌ها ممکن است جلوی کنشگری دیگری را بگیرد ولی مگر هست که بگیرد. در فقدان هر نوع کاری و چانه‌زنی تنها چیزی که وجود دارد این سمن‌ها هستند. چرا؟ چون انسان افغانستانی هیچ‌گاه پرابلم انسان ایرانی نبوده است.

در نقد فیلم اکسدوس، آقای جهانشاد یک کلمه در مورد این صحبت نمی‌کند که در این فیلم به بهای خنده گرفتن از مخاطب، به بهای نگه داشتن ریتم این فیلم داری چیزی را به نمایش می‌گذاری که رسانه‌های رسمی تا به حال این کار را نکرده بودند. دست طرف را بستند، دارد می‌گوید از من نگیر اما می‌گیرد. یک نفر صدایش درنیامد. به این نپرداختید که انسان افغانستانی از تمام شئون انسانی‌اش انسانیت زدوده شده و هیچ کسی حاضر نیست برایش هزینه بدهد. از این فیلم نمی‌شود ضدافغانستانی بودن بهمن کیارستمی را استنباط کرد چون در بقیه فیلم‌هایش با ایرانی‌ها هم همین کار را می‌کند. اما ایرانی‌ها می‌توانند اعتراض بکنند، یک سریال پرهزینه را از تلویزیون بیرون بکشند. امکانی برای مهاجرین افغانستانی وجود ندارد.

قبل از جنگ‌های سوریه، خانواده من به سوریه رفتند، دو سال در سوریه زندگی کردند، داعش به سوریه آمد. بهشان می‌گفتم برگردید، برنمی‌گشتند. محله‌اشان را گرفتند، برنمی‌گشتند. آخرش دولت این‌ها را برد پشت حرم حضرت زینب در یک مدرسه. چند هزارنفر آنجا بودند. طبقات بالا گلوله می‌خورد، این‌ها پایین بودند. می‌گفتم برگردید، برنمی‌گشتند. آخرش مادرم زنگ زد گفت: فاطمه برنمی‌گردد. پشت تلفن گریه می‌کرد و می‌گفت من به ایران برنمی‌گردم. تازه ما در مشهد زندگی کرده‌ایم که مقوله جدایست. چه بر سر این‌ها آمده که گلوله داعش را به برگشتن به ایران ترجیح می‌دهد؟ بحث ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست که موتور نمی‌تواند بگیرد، گواهینامه نمی‌تواند بگیرد. به یک نسل توهین شده و اعتماد به نفس و عزت نفس، همه چیز از بین رفته است و تا نسل‌های بعدی هم پس‌لرزه‌هایش وجود دارد.

این فیلم بسیار فیلم شریف و صیمی هست منتها حتی به بهای اینکه این فیلم 130 دقیقه هم بشود باید به این مسائل پرداخته می‌شد.

 

نداشتن حقوق مالکیت گویای محدودیت‌هاست

مهتاب سلیمانی در پاسخ گفت: به نظرم من اینکه طرف نمی‌تواند موتور بخرد، گوینده همه چیز است. اینکه ساده‌ترین چیز است. در مورد رفتن روح‌الله خودشان می‌گفتند دوست نداریم با ناراحتی بروند. نکته دیگر در مورد عدم حضور مردان، پدر می‌رفت خانه اقوام‌شان می‌خوابید. می‌گفت به احترام اینکه این خانم اینجاست، بگذارید محیط زنانه باشد. از این نظر من تصمیم گرفتم ایشان را حذف کنم و در حد یک صحبتی که خانمش می‌گفت: الان وقت کار کردن شوهر من نیست. که نشان بدهم که مردی هم در این خانه هست.

 

وضعیت مهاجرین، یک وضعیت جهانی است

پوریا جهانشاد در آخر بحث بیان کرد: یکی از مشکلات بحث در حوزه مهاجرت وصل کردن همه چیز بهم هست. کلی بحث کردن است. اینکه تنها کسی که پای کار هست سمن است، باید فکر کرد که اساسا کجا ساخته می‌شود. وقتی از واقعیت اجتماعی صحبت می‌کنیم با یک نظامی از مفاهیم و ارزش‌های اجتماعی صحبت می‌کنیم که این مفاهیم و ارزش‌ها در حوزه گفتمانی، منافع گروه‌هایی را تامین می‌کند. این تنها وضعیت تصویر شده و تنها تخیل ساخته شده برای ماست از طریق رسانه. سمن با خیریه متفاوت است. من برای همین به خیریه اشاره کردم. همه سمن‌ها کار خیریه‌ای نمی‌کنند ولی در ایران بخش عمده‌ای از سمن‌ها به خیریه منتهی می‌شوند. مساله این است که در تخیل ما اگر چیزی خارج از این موضوع شکل نگیرد، چیز دیگری هم پای کار نیست. اصلا کار تخیل و نگاه انتقادی همین است که فکر نکند وضع موجود چیست. این در واقع‌گرایی هنر هم مطرح است. آیا واقعیت موجود خنثی است؟ آیا واقعیت موجود همه واقعیت است؟ آیا این واقعیت نسبتی با حقیقت دارد؟ آیا می‌توان پرسش‌هایی کرد که این واقعیت را زیر سوال برد؟ آیا ادامه دادن این روند باعث بازتولید این وضعیت سمنی می‌شود یا نه؟ قطعا می‌شود. انقدر این نگرش بازتولید شده است و خیریه ساخته شده است که اصلا ما وضعیت دیگری متصور نیستیم. از این دانشکده اگر چیزی دربیاید این است که ببینیم وضع موجود چیست و سوراخ‌های آن را نشان بدهیم.

تا جایی که من می‌دانم و تا حدی تجربه کردم، وضعیت مهاجرین همین ایرانی‌ها در خیلی از کشورها خیلی بهتر از این‌ها نیست. این دیدگاهی که به درستی اشاره کردی، مکتب شیکاگو برای همین انقدر نقد شده است به خاطر همان همسان‌سازی. که اصلا واژه‌اش از Assimilation تغییر کرد به Integration . کاری که مکتب شیکاگو می‌خواست بکنه این بود که شما ول کنید هر چه را که بودید. آمریکایی بشوید. آیا شدنی است؟ حتی فرض کنید شدنی باشد. بیش‌ترین نقدها به این نگاه همسان‌ساز است. برای وضعیت مهاجر بعد از 11 سپتامبر است. طرح مطالعات فرهنگی بعد از 11 سپتامبر درآمد. اینکه فکر کنیم همه چیز می‌شود، نمی‌شود. عدالت اجتماعی مشکلات جدی دارد. در مسائل ساختاری اصلا همچین چیزی نیست. اگرچه وضعیت مهاجرین افغانستانی در ایران اصلا چیزی نیست که بشود راجع بهش صحبت کرد ولی این یک وضعیت جهانی است. اتفاقا من فکر می‌کنم وضعیتش ناشی از هژمونیک شدن گفتمان لیبرال حقوق بشر است که باید کار سیاسی را با کار خیریه‌ای جبران کرد. اگر پای کار نیست، باید بیاریمیش پای کار. وگرنه مملکت علوم اجتماعی می‌خواهد چکار؟! خیلی جاها این اتفاقات دارد می‌افتد، منتها لینک‌ها باید پیدا بشود. مرزها برجسته هست و من فکر می‌کنم که ایده‌ها هم بسته می‌شود. در بدترین حالت بحث‌هایی که من در مورد همدستی مطرح کردم، تصور یک آرمان‌شهر است. آرمان‌شهرگرایی در چندسال اخیر یکی از مهم‌ترین پارامترهایی است که باید به آن بچسبیم و تحمل وضع موجود این است که اصلا آرمان‌شهری نداریم. فکر کنیم چطور می‌شود این کار را کرد؟ این آنقدر هم عجیب نیست، در مشهد 15 هزار میلیارد تومان پول افغانستانی‌هاست در حساب‌های آنجا، این پول را اگر یک روز بکشند بیرون! مساله این است که ما خیلی جاها نمی‌خواهیم از منافع‌مان هم بگذریم چه به عنوان افغانستانی و چه به عنوان ایرانی.

سمن‌ها چه چیزی را تضمین می‌کنند؟ تنها چیزی که سمن‌ها تضمین می‌کنند بقاست و حفظ گفتمان و حفظ جایگاه فرادستی و فرودستی. به تغییر وضعیت هیچ وقت فکر نمی‌کنند. ما به عنوان کسی که در مورد وضعیت فکر می‌کنیم، اگر به تغییر وضعیت فکر می‌کنیم، از خیریه بیرون می‌آییم. اگر به این فکر کنیم که افغانستانی در ایران فقط شرایط بقایش تضمین بشود که محال است بشود، این با خیریه ممکن است دربیاید. این به عنوان یک استراتژی غلط است چون بخشی از علوم اجتماعی استراتژیست بودن است، اگر نتوانیم استراتژیست باشیم یعنی حرف داریم می‌زنیم. برای همین دانشگاه‌های ما دائم در حال تولید کردن علوم انتزاعی هستند به جای علوم انضمامی. اگر از همه بپرسی، همه فوکو و لوفور می‌شناسند اما اگر بپرسی ازش در زیست روزمره چه استفاده‌ای کرده‌ای؟ اصلا تا به حال به آن فکر نکرده است.

به اشتراک بگذارید

نظرات

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *