عذاب وجدان بیهویتی

زمان مطالعه: 4 دقیقه
![[post-pretty-link]](https://diaran.ir/wp-content/themes/00/icons/share-button-gray.png)
عذاب وجدان بیهویتی… ندا تازه داشت وارد کلاس اول ابتدایی میشد و هنوز خبر نداشت از اینکه با بقیه بچهها فرق دارد و نمیدانست ملیت یعنی چه! مهسا تمام تلاش خودش را میکرد که ندا متوجه تفاوتها نشود. او را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت نام کرده بود و به مدیر و معلمش سفارش کرده بود که ندا متوجه محدودیتهای حاصل از اتباع خارجی بودنش نشود. مهسا از بدنیا آوردن ندا عذاب وجدان داشت و با تلاشهای این چنینی سعی میکرد عذاب وجدانش را آرام کند. میگفت پس فردا اگر از من بپرسد چرا من را در این شرایط بدنیا آوردی چه جوابی بدهم؟! به خاطر مشکلاتی که برای فرزندان مادرایرانی وجود داشت، هشت سال بچهدار نشده بود. بعد از ۸ سال با امیدهایی برای بهبود وضعیت اقدام به بچهدار شدن کرده بود.
مهسا کارمند دادگستری بود و همسرش محمدرضا حسابدار بود و به خاطر همسایگی از بچگی همدیگر را میشناختند. محمدرضا مادرایرانی بود که عراقی شناخته میشد. او برای شناسنامه اقدام کرده بود اما موفق نشده بود و پروندهاش بایگانی شده بود. حالا فرزندش قرار بود مسیری که خودش زندگی کرده بود را زندگی کند. پدر محمدرضا از اخراجشدگان عراق بود که اصالت اصفهانی داشت اما موفق به گرفتن شناسنامه ایرانی نشده بود چرا که نتوانسته بود با پیدا کردن فامیلهایش، اصفهانی بودن خود را اثبات کند و همین شده بود که این کلاف ایرانی بودن و نبودن در هم گره خورده بود و باز نمیشد. هر چند محمدرضا از گرفتن شناسنامه ایران بازمانده بود اما پاسپورت عراق نمیگرفت چرا که بر این باور بود ایرانی است. خودش ۳۴ سال درد بیهویتی را کشیده بود، برای همین فردای بدنیا آمدن ندا به اداره اتباع رفته بود تا از همین الان برای هویت فرزندش چارهای بیندیشد و او به درد بیهویتی دچار نشود. اما به خاطر بگومگوها، کتک خورده بود و بازداشت شده بود. ۹ ساعتی را در بازداشت بود تا مهسا برسد و بتواند او را آزاد کند.
چندین بار برای حل مشکلاتشان وکیل گرفته بودند و هزینههای سنگین پرداخت کرده بودند اما هر بار موفق به حل مشکل نشده بودند. حتی برای گواهینامه محمدرضا وکیل گرفته بودند اما گفته بودند در صورتی به محمدرضا گواهینامه میدهند که مهسا بیماری خاصی داشته باشد. مهسا سردرگم بود و نمیدانست چکار کند که ندا هویت پیدا کند. به طلاق فکر میکرد و میگفت طلاق سوری بگیریم، شاید بتوانم برای ندا شناسنامه بگیرم. اسم ندا در شناسنامهاش نبود و این برایش مشکلساز میشد و مادربودنش را زیرسوال میبرد. حتی وقتی میخواست از اداره مرخصی زایمان بگیرد، موافقت نمیکردند چرا که طبق شناسنامه بچهای نداشت که بخواهد به خاطرش مرخصی بگیرد. میگفت اگر ندا را ازم بگیرند من نمیتوانم ثابت کنم که بچه من است!
* یادداشت عذاب وجدان بیهویتی پیشتر در تاریخ ۹ مهر ۱۳۹۸ در شماره ۳۵۳۸ روزنامه شرق منتشر شد.
3 دیدگاه
سلام خدا خیرتون بده که این قدر به فکر ما فرزندان مادر ایرانی هستین تو رو خدا بازم پیگیر مشکل ما باشید اخه هر ارگانی میریم جواب سر بالا میدن
سلام لطفا پیگیری کنید مشکل ما رو تورو خدا شما اطلاع دارید کی اجرایی میشه؟لطفا جواب سوال منو بدین
یه چیزی بالاتر از عذاب وجدان…من با معدل ۲۰ و قبولی در دانشگاه دولتی پزشکی الان دارم کارگری میکنم(بخاطر نداشتن شناسنامه هزینه دانشگاه ازاد حساب میشد و نداشتم) بعد از انصراف از تحصیل حتی حق الشتغال به کار همونم کاگری هم ندارم
من باید دکتر میشدم الان بدبخت عالممـ
بدون هیچ حق و حقوقی
پدرم هم ندارم و باید تنهایی مخارج مادرم و خواهرام تهیه کنم..تورو به امام زمانتون من مگه پسر مادرم نیستم ؟ مگه من تو اینجا بزرگ نشدم ؟ بردارا این چه تصویب قانون بود ، اون دنیا میتونید جواب بدید؟؟ حق نگهدارتون