مهاجران تا کجا انسان به حساب می‌آیند؟

گفت‌وگوی گری گاتینگ با جوزف کارِنز دربارۀ مهاجرت در دنیای بستۀ کنونی
 
گری گاتینگ، استاد فلسفۀ دانشگاه نوتردام، مجموعه مصاحبه‌هایی را با متخصصان فلسفۀ سیاسی ترتیب داده است که در ستون «استون» در روزنامۀ نیویورک تایمز منتشر می‌شود. او در نخستین شماره از این مصاحبه‌ها، موضوعِ بحث را مهاجرت قرار داده است و برای گفت‌وگو دربارۀ آن، سراغ جوزف کارنِز رفته است. استاد علوم سیاسی دانشگاه تورنتو و نویسندۀ کتاب «اصول اخلاقی مهاجرت».

گری گاتینگ: شما در کتاب اخیرتان، بسیار راجع به این مسئله صحبت می‌کنید که مهاجرت حقِ مردم است و همچنین مردم حق دارند بعد از آنکه به کشوری مهاجرت کردند، در آن اقامت کنند. البته کسانی هم هستند که فکر می‌کنند سیاست‌های مهاجرت به‌جای توجه به حق مردم، باید بر حق کشورها تأکید داشته باشد؛ یعنی کشورها حق دارند خودشان تصمیم بگیرند که چه کسی می‌تواند آنجا زندگی کند. سخن شما به این افراد چیست؟ آن‌ها ممکن است بپذیرند که در حال حاضر وضعیتِ بسیار بد و دشواری وجود دارد – مثل خطر نسل‌کشی- که در این شرایط مردم حق دارند مهاجرت کنند، اما به‌طور کلی، آن‌ها می‌گویند که شهروندان یک کشور حق دارند تصمیم بگیرند که چه کسی را می‌خواهند به جامعه‌شان راه دهند. شما به این موضع چه پاسخی می‌دهید؟ 

جوزف کارنِز۱: من فکر می‌کنم که طرح سؤال به این شیوه، موجب می‌شود دو مسئله با هم خلط شوند؛ نخست، برای تصمیم‌گیری دربارۀ اینکه سیاست چه باشد، چه کسی مرجعیت دارد. دیگر اینکه، آیا آن سیاست ازلحاظ اخلاقی پذیرفتنی است یا خیر. بیایید برای یک لحظه تصور کنیم که شهروندان یک کشور، هم حق قانونی و هم حق اخلاقی دارند که خودشان تعیین کنند چه کسی را به کشورشان راه بدهند. منطقاً نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که هر تصمیمی که مردمِ آن کشور بگیرند قابل دفاع است. حتی اگر مسئلۀ مردمی را که در حال فرار از نسل‌کشی هستند نیز درنظر نگیریم، من فکر می‌کنم امروزه همگان بر سر این مسئله توافق دارند که طردکردن و اخراج‌کردن مردم به‌خاطر مسائل نژادی و دینی، ازمنظر اخلاقی کار اشتباهی است. 

بنابراین، باید این سؤال را مطرح کرد که در رابطه با کاری که دولت‌های دمکراتیک می‌بایست در زمینۀ مهاجرت انجام دهند، چه محدودیت‌های اخلاقی دیگری وجود دارد. بخش عظیمی از کتاب من در رابطه با همین محدودیت‌ها است؛ حتی اگر این فرض کلی را هم بپذیریم که دولت‌های دمکراتیک باید قادر باشند مهاجرت را کنترل کنند، باز این محدویت‌های اخلاقی وجود خواهند داشت. 

گاتینگ: از آنجا که شما از موضع «مرزهای باز» در زمینۀ مهاجرت دفاع می‌کنید، می‌دانم که می‌خواهید این فرض کلی را، که الان به آن اشاره کردید، زیر سؤال ببرید. راجع به این موضوع صحبت خواهیم کرد، اما اول می‌توانید کمی بیشتر راجع به محدودیت‌های اخلاقی در دیگر جنبه‌های سیاست‌های کنترل مهاجرت در آمریکا صحبت کنید؟ 

کارنِز: بله، با قطع‌نظر کامل از مسائل مربوط به پذیرش مهاجران، می‌توانیم این سؤال را مطرح کنیم که دولت‌ها با آن دسته مهاجرانی که در حال حاضر در آن کشور حضور دارند چگونه باید برخورد کنند؛ برای مثال، ما باید راجع به شرایطی بحث کنیم که مهاجران و فرزندانشان می‌بایست تحت آن شرایط به وضعیت شهروندی دسترسی پیدا کنند. باید راجع به این بحث کنیم که مهاجران می‌بایست چه حقوق قانونی‌ای داشته باشند و مواردی از این دست. از نظر من بحث مهاجران نامتعارف۲ – که بسیاری از مردم به آن مسئلۀ «مهاجران غیرقانونی» می‌گویند – کمتر دربارۀ مسئلۀ پذیرش است و بیشتر دربارۀ این است که آیا مهاجرانی که مدت‌ها است بدون مجوز در کشوری اقامت دارند می‌توانند دربارۀ حقوق قانونی و وضعیت قانونی خود مطالبه‌ای اخلاقی داشته باشند. 

گاتینگ: چه جور مطالبۀ اخلاقی مدنظر شما است؟ 

کارنِز: دو نوع ادعای اخلاقی مدنظرم هست؛ نخست، ادعا و مطالبۀ اخلاقیِ حقوق قانونی حتی در زمانی که مهاجران هنوز در وضعیت نامتعارف به‌سر می‌برند و دوم، ادعا و مطالبۀ اخلاقیِ وضعیت قانونی به‌عنوان مقیم و درنهایت، مطالبۀ خودِ حقِ شهروندی. 

برخی از مردم ممکن است چنین بگویند که «مهاجران غیرقانونی» به‌هیچ‌وجه هیچ‌گونه حق قانونی ندارند، آن هم دقیقاً بدین‌خاطر که صِرفِ حضور آن‌ها در کشور «غیرقانونی» است. اما اگر همان‌ها که این حرف را می‌زنند، برای لحظه‌ای راجع به این مسئله تفکر کنند، دیگر از این دیدگاه خود دفاع نخواهند کرد. این حقیقت، که مهاجران بدون اجازه در جایی ساکن شده‌اند، بدین معنی نیست که اکنون ضرب‌وشتم آن‌ها، کشتن آن‌ها و یا حتی دزدی از آن‌ها مشکلی ندارد؛ حتی «غیرقانونی‌ها» هم این حق را دارند که عده‌ای از حقوق انسانیِ اولیۀ آن‌ها حراست و حفاظت کنند و اکثر مردم هم اصولاً این مسئله را تصدیق می‌کنند و آن را قبول دارند. 

مشکل اینجا است که برخی (مثلاً در ایالت آریزونا) دلشان می‌خواهد که اجرای قانون مهاجرت را به هر چیز دیگری مرتبط کنند؛ بنابراین از آن‌هایی که شغلشان حفاظت و حراست از حقوق اولیه انسان‌ها است، مانند نیروهای پلیس محلی یا کارکنان اورژانس بیمارستان‌ها، انتظار می‌رود که هرکس را که وضعیت مهاجرتِ غیرمتعارف داشت، سریعاً گزارش کنند. نتیجه این می‌شود که مهاجران نامتعارف از اولیای امور و مراجع اجتناب و دوری می‌کنند و به همین جهت، دربرابر سوءاستفاده‌های شدید، بسیار آسیب‌پذیر می‌شوند. اگر ما حقوق انسانی را جدی بگیریم، باید موضع مخالف این جریان را اتخاذ کنیم. ما باید میان اجرای قانونِ مهاجرت و کسانی که مسئولیت حفظ و حراست از حقوق اولیۀ انسانی را دارند، یک دیوار آتشین بکشیم؛ آن‌وقت، مهاجران نامتعارف خواهند فهمید که می‌توانند در صورت نیاز، به پلیس مراجعه کنند و یا از اورژانس بیمارستان‌ها استفاده کنند، بی‌آنکه هراس داشته باشند که کسی آن‌ها را لو بدهد. این همان کاری است که شهرهایی نظیر نیویورک دارند تلاش می‌کنند آن را عملی کنند. 

گاتینگ: اما خب، چرا اصلاً مردمی که در آمریکا غیرقانونی هستند، باید حق داشته باشند که شهروند قانونی آمریکا شوند؟ 

کارنِز: مهاجران با زندگی‌کردن و کارکردن در یک جامعه، در طول زمان، تبدیل به اعضای آن جامعه می‌شوند، حتی اگر بدون اجازه و مجوز آمده باشند و اقامت کرده باشند. این مسئله راجع به کسانی که در عنفوان کودکی به آمریکا آمده‌اند، از همه روشن‌تر است. همۀ ما داستان‌ها و حکایت‌هایی راجع به افراد موسوم به «رویاپردازان» را شنیده‌ایم؛ همان جوانانی که در آمریکا بزرگ شده‌اند و الان در برزخ بلاتکلیفی به‌سر می‌برند؛ چون که وضعیت آن‌ها وضعیت قانونی نیست. از هر لحاظی که بخواهیم حساب کنیم، این جوانانْ آمریکایی محسوب می‌شوند و نمی‌توانیم آن‌ها را سرزنش کنیم که چرا به اینجا آمده‌اید؛ چون آن‌ها زمانی که به اینجا آمدند کودکی بیش نبودند. بنابراین ازلحاظ اخلاقی اصلاً درست نیست که آن‌ها را از اینجا بیرون کنیم. ما باید به آن‌ها وضعیت اقامت دائم بدهیم و همچنین دسترسی عادی به حق شهروندی. که وضعیت اقامت دائم به آن‌ها این اجازه را می‌دهد که به حقوق شهروندی دسترسی داشته باشند. 

والدین آن‌ها، زمانی این گزینه را انتخاب کرده‌اند که بدون اجازه و مجوز به اینجا بیایند. اما حتی اگر هم ورودِ بدون مجوزِ آن‌ها را کار اشتباهی تلقی کنیم، باید اذعان کنیم که ازمنظر اخلاقی، مدت‌زمانی که آن‌ها در اینجا زندگی کرده‌اند اهمیت بیشتری دارد. علاوه‌بر همۀ آنچه گفته شد، ما باید آن‌ها را به‌عنوان عضوی از جامعه به‌رسمیت بشناسیم؛ به آن‌ها هم وضعی قانونی اعطا کنیم؛ باید آن‌ها را به‌عنوان ساکنان دائمی به‌رسمیت بشناسیم؛ ساکنانی که دسترسی عادی و معمولی به وضعیت و حقوق شهروندی دارند. 

گاتینگ: آیا می‌توانید توضیح دهید که چرا فکر می‌کنید صرف اینکه فرد در یک مدت‌زمانی در کشوری زندگی کرده است، می‌تواند باعث شود که ورود غیرقانونی او را نادیده بگیرند؟ 

کارنِز: ما اغلب باید ملاحظات اخلاقی‌ای را که با هم در تعارض هستند تعدیل کنیم؛ بنابراین، حتی اگر شما فکر می‌کنید که مهاجران با ورود بدون اجازۀ خود و یا شاید اقامت بیش از مدت ویزایشان، عمل غلط و اشتباهی را مرتکب شده‌اند، ما باید این کار غلط را با صدمه و آسیبی بسنجیم که ممکن است به آن‌ها بزنیم. این مهاجران مدت‌زمان زیادی است که اینجا ساکن هستند، در اجتماع ریشه دوانده‌اند و در جامعه ما زندگی دست‌وپا کرده‌اند، حال ما با بیرون‌کردن آن‌ها صدمه وآسیب بزرگی به آن‌ها وارد می‌کنیم. مطلقاً کار درستی نیست که به‌خاطر یک جرم کوچک، آسیبی عظیم به کسی وارد کنیم، همان‌طور که «قانون مرور زمان» را راجع به بسیاری از جرائم تأیید و تصدیق می‌کنیم. بنابراین، وقتی کسانی از مدت‌ها قبل، اینجا ساکن بوده‌اند و در صلح و آرامش زندگی کرده‌اند و به طرق معمول و عادی در اجتماع سهیم بوده‌اند و به جامعه کمک کرده‌اند، ازلحاظ اخلاقی کار درست این است که، بدون درنظرگرفتن اینکه چطور به اینجا آمده‌اند، به آن‌ها اجازه بدهیم که اینجا بمانند. و اگر به آن‌ها اجازه بدهید بمانند، باید به آن‌ها اجازه دهید که شهروند این کشور محسوب شوند. یک دمکراسی نمی‌تواند نادیده‌گرفتن حقوق شهروندی عده‌ای از مردم را توجیه کند، آن هم مردمی که مدت‌زمان زیادی در یک‌جا اقامت دارند. 

گاتینگ: اما این خودش یک نوع بدعت و باب‌کردن یک سنت نیست؟ همین که مردم بفهمند که مهاجران غیرقانونی وضعیتشان به وضعیت شهروندی تغییر می‌کند، آیا همه‌جا را مهاجران غیرقانونی فرا نخواهند گرفت؟ آیا این مسئله جفا به مهاجرانی نیست که از قوانین تبعیت کرده‌اند؟ آیا با این روند به آن‌ها بی‌انصافی نشده است؟ 

کارنِز: من ادعا نمی‌کنم که سیاستِ قانونی‌کردن حضور مهاجران هیچ‌گونه اثر تشویقی و انگیزشی ندارد، بلکه من معتقدم به‌سادگی می‌شود در آن‌ها زیاده‌روی کرد. روی‌هم‌رفته، فاکتورهایی که بر سطوحی از مهاجرت غیرقانونی تأثیر می‌گذارند؛ یکی، شرایط اقتصادی آمریکا و دیگر نقاط جهان است و دیگری، فراهم‌بودن و در دسترس‌بودنِ راه‌ها و گزینه‌های قانونیِ ورود به آمریکا است و مشکل سؤال دوم شما اینجا است. این سؤال شما حاکی از این است که ورود قانونی به آمریکا یک گزینۀ حقیقی است، اما برای اکثر مهاجران نامتعارف به‌هیچ‌وجه چنین گزینه‌ای فراهم نیست (هرچند راه‌هایی وجود دارد که بشود تغییری در این روند حاصل کرد). این به نظر منطقی می‌رسد که به مردم بگوییم که باید منتظر شوید تا نوبتتان فرا برسد، اما این بسیار مزورّانه و ریاکارانه است که از مردم بخواهیم در صفی بایستند که وجود ندارد؛ صفی که حتی اگر وجود هم داشته باشد، تکان نمی‌خورد. 

گاتینگ: راجع به پذیرش پناهندگانی که به‌دلیل آزار و اذیت سیاسی و اعمال خشونت پناهنده شده‌اند، مخالفت‌ها کمتر است. آیا فکر می‌کنید که ملت‌های دمکراتیک و ثروتمند با این کار می‌خواهند تعهدات اخلاقی خود نسبت به این افراد را انجام دهند؟ 

کارنِز: نه، من چنین تصور نمی‌کنم. ما می‌گوییم که می‌خواهیم تعهدات خود را به‌درستی تشخیص دهیم و پناهندگان واقعی را به کشور راه دهیم. در این معنا، پذیرش پناهندگان مخالفت کمتری نسبت به مهاجران نامتعارف را بر می‌انگیزد. اما حقیقت این است که ما شرایط اخذ ویزا را چنان بر افراد تحمیل می‌کنیم که عملاً پناهندگان قادر نیستند از پس آن بربیایند و همچنین چنان تحریم‌های جابه‌جایی و حمل‌ونقلی ایجاد کرده‌ایم که پناهنده اصلاً قادر نیست به آمریکا سفر کند. نتیجه این می‌شود که بارِ سنگینِ مسئولیتِ مراقبت و حفاظت از پناهندگان، به‌جای اینکه بر دوش ما بیفتد، بیشتر بر دوش دولت‌های نسبتاً فقیر (مثلاً کشوری مثل اردن) می‌افتد. کوتاهی و قصور نفرت‌انگیزِ دولت‌های لیبرال‌دمکراتیک در پذیرش پناهندگان یهودی پیش از جنگ جهانی، خود نشان می‌دهد که ما در این مسئله، سابقه و پیشینه‌ای دور و دراز داریم. بنابراین، معیار و ملاک من برای پناهنده دارای یک خطِ مبنا و پایه است. اگر همین سیاست‌های پناهندگی منجربه اخراج و طرد یهودیانی شده باشد که در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از دست هیتلر فرار می‌کردند، پس هیچ یک از سیاست‌های پناهندگی قابل دفاع نیستند و سیاست‌های کنونی ما از آن آزمون سربلند بیرون نیامده‌اند. 

گاتینگ: شما همچنین مایل هستید که خودِ ایدۀ «کنترل سخت‌گیرانۀ مهاجرت» را به چالش بکشید. شما در دیدگاه «مرزهای بازتان» معتقدید: «اصولاً، مردم باید به‌طور طبیعی آزاد باشند که کشور زادگاهشان را ترک کنند و در کشور دیگری سکونت کنند». همان‌طور که خود شما هم می‌دانید، این موضعی است که طرفداران زیادی ندارد. فکر می‌کنید آیا ممکن است که بشود مردم را قانع کرد که حرف شما درست است؟ یا حداقل می‌شود آن‌ها را قانع کرد که دیدگاه شما را جدی بگیرند؟ 

کارنِز: خوب، اولاً، به استدلال بنده راجع به مرزهای باز توجه کنید. من معتقدم نظمی که امروزه دنیا را شکل داده است، و درواقع نظم موجود در جهان، اساساً ناعادلانه است. جهان امروز، در جنبه‌های مهم خود بسیار شبیه به فئودالیسم است. در دنیایی شبیه دنیای ما، که مرزهای آن بسته هستند، شهروندی یک منزلت و جایگاه موروثی و همچنین یک منبع افتخار و امتیاز است. به دنیا آمدن به‌عنوان شهروندِ یک کشور ثروتمند در اروپا یا آمریکای شمالی، درست مثل به دنیا آمدن در میان اشراف و نجیب‌زادگانِ دوران قرون وسطا است که این مسئله بیش از حد به بهبود آینده و دورنمای زندگیِ فرد کمک می‌کند (ولو اینکه اشراف کوچک و بزرگ وجود داشته باشند). و به دنیا آمدن به‌عنوان شهروند یک کشور فقیر در آسیا یا آفریقا، بسیار شبیه به متولدشدن در میان طبقۀ دهقانان در قرون وسطا است که این مسئله به‌شدت فرصت‌های زندگی فرد را محدود می‌کند. (ولو اینکه تعدادی از دهقان ثروتمند باشند و به‌صورت محدودی دسترسی پیداکردن به طبقۀ اشراف هم ممکن باشد). این مزیت‌ها و اشکالات، عمیقاً مرتبط با محدودیت‌های جابه‌جایی است؛ محدودیت‌هایی که به مشخصه‌های نظامِ دولتِ مدرن تبدیل شده‌اند، هرچند که ریشه‌ای‌ترین مشکل، نابرابری میان دولت‌ها است که باعث می‌شود مردم بخواهند از جایی به جای دیگر بروند. نظم طبیعی امور اینچنین نیست. این مجموعه‌ای از ترتیب‌های اجتماعی است که بشر آن را ایجاد کرده است و برای حفظ آن تلاش می‌کند. 

گاتینگ: استدلال جالبی است، اما احتمال اینکه این استدلال بتواند مردم را در کشورهای ثروتمندی همچون ایالات متحده و کانادا قانع کند، بسیار کم است. 

کارنِز: در زمان قرون وسطا هم بسیار مشکل بود که بشود اشراف و نجیب‌زادگان را قانع کرد که فئودالیسم مشکل دارد. آن‌ها از اینکه باور داشتند این نظامْ مقدّر به تقدیر الهی است، بسیار خرسند بودند و یا اینکه بسیار خشنود بودند از اینکه باور کنند نابرابری‌های عمیق اجتماعی اجتناب‌ناپذیر هستند و اساساً دلشان به چیزهای اینچنینی خوش بود. من شک ندارم که مردمی که در کشورهای ثروتمند زندگی می‌کنند معتقدند نوعی توجیه و دلیل وجود دارد برای نظمی که جهانِ امروز را شکل داده است و فکر می‌کنند مزیت‌ها و امتیازهای آنان قابل دفاع است. چالش حقیقی برای آن‌ها این است. آیا داستانی وجود دارد که آن‌ها بتوانند برای انسان‌هایِ آن سوی شکافِ فقر و ثروت سرِهم کنند؟ داستانی که بتواند ترتیبات و آرایش‌های موجود را عادلانه جلوه دهد. آیا اگر شهروندان کشورهای ثروتمند، خودشان در موقعیت افرادِ طردشده و اخراج‌شده قرار داشتند، باز هم فکر می‌کردند که ترتیب‌ها و آرایش‌ها عادلانه و منصفانه است؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم. به عقیدۀ من، دنیای عادلانه و منصفانه دنیایی است که درآن، تفاوت‌های اقتصادی و سیاسی که میان کشورها وجود دارد به‌شدت کاهش یابد و مردم آزاد باشند هرکجا که دلشان خواست بروند (اما احساس نکنند که مجبورند این کار را انجام دهند). این همان ترتیب و آرایشی است که می‌تواند برای همه موجه و قابل توجیه باشد. 

اما استدلالِ «مرزهای بازِ» من، به‌عنوان یک پیشنهاد سیاسی درنظر گرفته نشده است. ازمنظر سیاسی، سیاستِ مرزهای باز، امری محال و نشدنی است. اکثر مردم صرفاً چنین تلقی می‌کنند که دولت‌ها ازلحاظ اخلاقی حق دارند مهاجرت را کنترل کنند. هر سیاستمداری که از مرزهای باز حمایت کند، خیلی سریع منزوی و به حاشیه رانده می‌شود و همچنین برای کسب مقامات سیاسی رأی نخواهد آورد. 

گاتینگ: خوب پس، اگر سیاست مرزهای باز امکان‌پذیر و عملی نیست، چرا راجع به آن جروبحث کنیم و دلیل و حجت بیاوریم؟ 

کارنِز: چون فلاسفه باید حقایق را همان‌طور که می‌بینند بیان کنند (حتی زمانی که این بازگوکردنِ حقایق عده‌ای از مردم را خشمگین کند) و اتخاذ دیدگاه انتقادی نسبت به ترتیب‌های موجود می‌تواند امر مهمی باشد، حتی اگر در حال حاضر نتوانیم تعداد زیادی از این ترتیب‌های اجتماعی را تغییر دهیم. روزگاری، نظام فئودالی عمیقاً جایگاه خود را مستحکم کرده بود. نهادهای برده‌داری هم همین‌طور مستحکم بودند. تا مدت‌ها هیچ امیدی برای تغییر این نظام‌های اجتماعی وجود نداشت. در عین حال، انتقاد و نقادی هم هنوز مناسب و مقتضی آن زمان نبود. اگر ما سؤالاتی بنیادین راجع به عدالت و بی‌عدالتیِ ترتیب‌ها و آرایش‌های اجتماعی خودمان مطرح نکنیم، کارمان به اینجا می‌کشد که مجبوریم به آن چیزی که باید تحملش کنیم مشروعیت ببخشیم و آن را توجیه کنیم. 

گاتینگ: شما ادعاهای جالبی را مطرح کردید، اما اگر دیدگاه شما را هم بپذیریم، گمان می‌کنم بسیاری از خوانندگان ممکن است نگرانی‌هایی راجع به فشار بر منابع، آشوب و اختلال اجتماعی و مواردی از این دست داشته باشند. فکر نمی‌کنید که یک ملت باید میان وظیفۀ پذیرش مهاجران و نیازهای مردمی که در حال حاضر شهروندان آن محسوب می‌شوند، تعادل و توازن برقرار کند؟ 

کارنِز: من معتقدم که این یک نگرانی متعارف و عادی است، اما همین نگرانی، بغرنج و مسئله‌ساز هم هست. بسیاری از مسائلی که در رابطه با مهاجرت مطرح می‌شود، راجع به این نیست که چند نفر را باید پذیرفت، بلکه راجع به این است که چگونه باید با مردمی که در حال حاضر این‌جا هستند رفتار کرد. مهاجرانی که به جامعه کمک می‌کنند و در آن سهیم هستند، این ادعای به‌حق را دارند که با آن‌ها منصفانه رفتار شود، و این رفتار منصفانه برای ما هزینۀ زیادی ندارد. حتی اعطای مجوز اقامت به مهاجرانِ نامتعارف و همچنین اعطای وضعیت قانونی به آن‌ها خیلی هم پرهزینه نخواهد بود. درحقیقت، در مقایسه با سیاست‌هایی که هدفشان بیرون‌کردن این مهاجران است و یا حفظ وضعیت موجود، احتمالاً پول کمتری خرج خواهیم کرد. اعطای وضعیت قانونی به مهاجران، هم مفیدتر و عملی‌تر است و هم عادلانه‌تر. 

من معتقدم که انجام وظایفی که در قبال پناهندگان بر دوش ماست، احتمالاً هزینه‌بردار خواهد بود، اما فکر نمی‌کنم که هزینه، دلیل خوبی برای سرباز زدن از انجام وظایفمان باشد. یکی از دلایل مردم برای نپذیرفتن پناهندگان یهودی در اواخر دهۀ ۳۰، همین مسئلۀ هزینه بود و این خود به‌روشنی شرح می‌دهد که چرا این رویداد خود یک معیار و ملاکِ مهم است. در خاتمه اینکه، درست است که به‌وجودآوردنِ دنیایی عادلانه با مرزهای باز هزینۀ زیادی را برای کشورهای ثروتمند در بر دارد، اما اینکه تفوق و برتری‌هایمان را به‌عنوان امتیازها و مزیت‌های ناعادلانه توصیف می‌کنم، تماماً بدین‌خاطر است که بگویم این هزینه‌ای است که باید آن را متحمل شویم. فرض ضمنی سؤال شما و دیدگاه عاقلانه‌ای که در پسِ آن نهفته است، این است که ما از لحاظ اخلاقی نسبت به چیزی که داریم محق هستیم و این چیزی است که من می‌خواهم آن را به چالش بکشم.


پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۴ با عنوان When Immigrants Lose Their Human Rights در وبسایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است.

* گری گاتینگ استاد فلسفه دانشگاه نوتردام و یکی از ویراستاران مجلۀ فلسفی نوتردام است. جدیدترین کتاب او فکرکردن به غیرممکن: فلسفۀ فرانسه از ۱۹۶۰ به بعد است و مطالب او مرتباً در ستون استونِ نیویورک‌تایمز منتشر می‌شود.
[۱] Joseph Carnes
[۲] منظور کارنز از مهاجران نامتعارف (irregular migration) همان مهاجران غیرقانونی یا کسانی است که از طریقی بغیر از راه‌های رسمی مهاجرت می‌کنند. اما او به دلیل نظریات اخلاقی که به آن باور دارد از بکار بردن لفظ مهاجران غیرقانونی پرهیز می‌کند.

٭این نوشته پیشتر در ترجمان منتشر شده است.

*عکس از صفحه اینستاگرام everydaygolshahr برداشته شده است.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *