فیلم دلبران یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های ابوالفضل جلیلی است. این فیلم در سال ۱۳۷۹ ساخته شده است. می‌توان دلبران را یکی از کامل‌ترین فیلم‌های ساخته‌شده در مورد نقطه‌ی صفر مرزی ایران و افغانستان به شمار آورد. فیلمی که در لبه‌ی مرز مستند و داستانی بودن حرکت می‌کند.

قصه‌ی فیلم دلبران پیچیده نیست. کایم، یک پسر نوجوان افغانستانی است. مادرش را در بمباران از دست داده است. پدرش در افغانستان مشغول جنگ با طالبان است. خواهرش با مادربزرگش در افغانستان زندگی می‌کند. و او یکه و تنها راهی ایران شده است تا از جنگ فرار کند. او آن‌قدر از جنگ متنفر است که به هیچ وجه دوست ندارد به افغانستان برگردد. از مرز ایران می‌گذرد و در یک قهوه‌خانه که در نزدیکی مرز ایران و افغانستان است مشغول به کار می‌شود. دلبران اسم ناحیه‌ی مرزی ایران و افغانستان است که قوه‌خانه در آن‌جا در کنار جاده واقع شده.

خان، صاحب‌ قهوه‌خانه یک پیرمرد است که به همراه همسر پیرش در آن‌جا زندگی می‌کند. کایم در قوه‌خانه جا می‌افتد و عصای دست خان می‌شود. اما ساخته شدن یک جاده‌ی جدید باعث از رونق افتادن قهوه‌خانه می‌شود. دیگر کامیون‌ها و تریلی‌های ترانزیت از جاده‌ی دلبران عبور نمی‌کنند. کار و کاسبی کساد می‌شود. خان می‌میرد و کایم تنها و بی‌سرپرست می‌شود. تنها شدنی که برای یک کودک جسته از جنگ به همین راحتی نیست.

قصه‌ی اصلی فیلم به همین سادگی است. اما در حقیقت فیلم مجموعه‌ی تصاویر و وقایع از نقطه‌ی صفر مرزی ایران و افغانستان است. تصاویر و وقایعی که شکلی مستند پیدا کرده‌اند.

فیلم سه مضمون اصلی دارد: آن‌چه در نقطه‌ی صفر مرزی ایران و افغانستان می‌گذرد، کودک جسته از جنگ و جاده.

در مرز چه می‌گذرد؟

قهوه‌خانه‌ی نزدیک مرز نمادی است از زندگی ساکنان نقاط مرزی ایران. جایی که کامیون‌ها و تریلی‌های ترانزیت مختلف می‌آیند و می‌روند و برای دمی آسایش و لقمه‌ای شام و ناهار در قهوه‌‌خانه توقف می‌کنند. کشیدن تریاک مثل خوردن غذا مرسوم است. هم پول ایرانی معتبر است و هم پول افغانی. کرایه‌ها و دستمزدها به هر دو پول پرداخت می‌شوند.

طبیعت خشن است. آب کم است. برای آب شیرین باید چاه‌های عمیق حفر کنند. بیابان و صحرا تا چشم کار می‌کند گسترده است. یکی از تصاویر پرتکرار فیلم، صحنه‌های شکار پرندگان صحرا است. با تفنگ به پرنده‌ها شلیک می‌کنند و آدم‌ها همیشه در حال دویدن برای یافتن پرنده‌ی تیرخورده هستند. پرنده‌هایی که غذای اهالی قهوه‌خانه و روستای نزدیک آن است. زمین نمی‌تواند ممر درآمد باشد. همین کامیون‌ها و تریلی‌های عبوری و هر عنصری که از آن‌جا گذر می‌کند می‌تواند ممر درآمد باشد؛ از جمله افغانستانی‌هایی که می‌خواهند به ایران مهاجرت کنند.

شغل اصلی خان گرداندن قهوه‌خانه‌ی نزدیک مرز است. اما به غیر از راننده‌ کامیون‌ها و تریلی‌ها او مشتری‌های دیگری هم دارد که درآمد اصلی‌اش از آن‌هاست: افغانی‌کش‌هایی که وانت وانت مردان مهاجر افغانستانی را پنهانی از مرز عبور می‌دهند و برای استراحت و شب‌مانی به قهوه‌خانه‌ی او نیاز دارند.

در طول فیلم گروه‌های مختلفی از این مردان مهاجر را می‌بینیم که به قوه‌خانه‌ی خان آورده می‌شوند. به آن‌ها غذا و آب داده می‌شود. بعد هم دوباره سوار کامیون یا وانت می‌کنندشان و به سمت داخل ایران راهی می‌شوند.

ترجیع بند فیلم مأمور دولتی است که بارها و بارها در طول فیلم سوار بر یک ب‌ام‌و۲۰۰۰ به سرعت به سمت قهوه‌خانه می‌آید و خان را تهدید می‌کند. ازش می‌پرسد شنیده‌ام که افغانی جابه‌جا می‌کنی. خان انکار می‌کند. موسی که با وانتش افغانستانی‌ها را جابه‌جا می‌کند انکار می‌کند. مأمور دولت هم چون مدرکی ندارد نمی‌تواند آن‌ها را دستگیر کند. هیچ وقت هم نتوانسته سر بزنگاه برسد.

فیلم دلبران ساخته ابوالفضل جلیلی

افغانی در ذهنیت مأمور دولت و اهالی روستای مرزی یک مفهوم یکسان نیستند. برای اهالی روستای مرزی و خان و همسرش افغانستانی‌ها مردمانی بیگانه نیستند. اما برای مأمور دولت آن‌ها افرادی غریبه و خائن هستند که نباید بگذاریم وارد ایران بشوند. در ذهن مأمور دولت افغانستانی‌هایی که از کشور جنگ‌زده‌ی خودشان فرار می‌کنند خائن‌اند و بیخود می‌کنند که به ایران می‌آیند. این تفاوت دیدگاه در فیلم «دلبران» به زیبایی ترسیم شده است.

اما نکته‌ای که وجود دارد این است که مأمور دولت در نهایت مجبور می‌شود که به دیدگاه مرزنشینان تن بدهد و تسلیم بشود: افغانستانی‌ها بیگانه نیستند…

دو سکانس تأثیرگذار فیلم بر این مضمون صحه می‌گذارند.

در یکی از سکانس‌ها، مأمور دولت در راه برگشت از قهوه‌خانه گرفتار راهزن‌ها می‌شود. راهزن‌ها به ماشینش شلیک می‌کنند. او را پیاده می‌کنند. چهار چرخ و باطری ماشینش را می‌دزدند. می‌فهمند مأمور دولت است. با دستبند خودش او را می‌بندند و در جاده رهایش می‌کنند. مأمور دولت پیاده به قهوه‌خانه برمی گردد. کایم به او کمک می‌کند تا دستبندش را باز کند. بعد موسی برای ماشین مأمور دولت ۴ تا لاستیک جور می‌کند و ماشینش را روبه‌راه می‌کند تا به شهر برگردد. او از کایم می‌پرسد اسمت چیست؟ کایم اسم واقعی‌اش را می‌گوید. ازش می‌پرسد افغانی هستی؟ کایم هم راستش را می‌گوید. مأمور دولت همان‌جا او را دستگیر می‌کند و می‌برد به بازداشتگاه.

در صحنه‌ای تلخ، وسط راه که مأمور و پسر نوجوان در حال رفتن به بازداشتگاه هستند، ماشین خراب می‌شود. مأمور دولت پشت فرمان می‌نشیند. کایم ماشین را هل می‌دهد. یک پسر نوجوان ساده‌دل، ماشینی را هل می‌دهد که دارد او را به بازداشتگاه می‌رساند…

کایم در بازداشتگاه است. زن خان که یک پیرزن است چادر سرش می‌کند و راه می‌افتد سمت بازداشتگاه. او پیرزنی است که یک پایش قطع شده است. اما به خاطر پسرک حاضر می‌شود راهی طولانی برود. می‌رود و با مأمور دولت دعوا می‌کند که چرا پسر را دستگیر کرده‌ای. مأمور دولت سعی می‌کند او را بیرون کند. اما پیرزن تا پسرک را آزاد نکرده از بازداشتگاه بیرون نمی‌رود. یک پیرزن ایرانی می‌رود و یک کودک افغانستانی را آزاد می‌کند.

اما سکانسی که تفاوت تلقی نسبت به افغانستانی‌ها بین مأمور دولت و ساکنان ایرانی مرز را بهتر به چالش می‌کشد، سکانس ازدواج است. ازدواج یک دختر ایرانی و یک مرد افغانستانی. ازدواج در خانه‌ای بسیار محقر اتفاق می‌افتد خانه‌ای که در حقیقت‌ طویله‌ی بزهاست. پدر دختر رضایت می‌دهد و صیغه‌ی عقد جاری می‌شود. بعد از این اتفاق مأمور دولت سر می‌رسد و به دختر ایرانی و مرد افغانستانی دستبند می‌زند و آن‌ها را می‌برد به بازداشتگاه.

می‌توان گفت این سکانس بدون هیچ تعصب و جانبداری‌ای حقیقت ازدواج‌های بین زنان ایرانی و مردان غیرایرانی در مرزهای ایران را روایت می‌کند. شاهدان ازدواج همه ایرانی‌های هستند که ساکن روستای مرزی‌اند. مأمور دولت از پدر دختر می‌پرسد تو چرا دخترت رو به یه افغانی دادی؟ مرد ایرانی پاسخ می‌دهد که چون خودشان می‌خواستند. مأمور از خان می‌پرسد که تو چرا حاضر شدی این دخترش را به یک افغانی بدهد؟ خان برمی‌گردد می‌گوید: خب این مرد چند سال است که ساکن ایران شده. من می‌شناختمش. مرد درستی بود. گفتم شاهد عقدتان می‌شوم. و از خود افغانستانی می‌پرسد و مرد افغانستانی می‌گوید: چون دوستش دارم.

در این‌جا هم مأمور دولت به خواست اهالی ایرانی روستای مرزی تسلیم می‌شود. او می‌تواند مرد افغانستانی را دستگیر کند. می‌تواند او را در بازداشت نگاه دارد. اما علی‌رغم تمام تهدیدهایش سرانجام تسلیم می‌شود و دختر ایرانی و شوهرش را آزاد می‌کند تا آن‌ها به کپرشان بازگردند و جشن عروسی بگیرند.

دلبران ساخته ابوالفضل جلیلی

زخم‌های روح یک کودک از جنگ برگشته

کایم پسر نوجوان ۱۴ ساله‌ای است که از جنگ فرار کرده است. او در قهوه‌خانه‌ی خان پناه پیدا می‌کند. سرشار از انگیزه و انرژی است. با جان و دل برای خان و قهوه‌خانه کار می‌کند. مادرش را در بمباران از دست داده. دلش برای خواهرش تنگ شده است. اما ترس و نفرتش از جنگ به قدری است که هیچ‌وقت دوست ندارد به افغانستان برگردد.

حواس کایم به خواهر و مادربزرگش هست. کار می‌کند. پول پس‌انداز می‌کند. برای آن‌ها پول می‌فرستد. در یکی از سکانس‌های تلخ فیلم، او پول‌هایش را به مردی افغانستانی می‌سپرد. بهش می‌گوید که این‌ها را به خواهرم برسان و ۱۰۰۰تومان هم خودت بردار. مرد می‌‌خواهد پنهانی از مرز رد شود و به افغانستان برگردد. اما در نقطه‌ی صفر مرزی هنگام عبور از سیم‌ خاردارها به او تیراندازی می‌شود. بسته‌ی پول از دستش قل می‌خورد و می‌افتد کف دره. جایی که کایم ایستاده…

صدای جنگ و تیراندازی در جای جای فیلم به گوش می‌رسد. تیتراژ شروع فیلم آوازی اندوهگین از یک مرد افغانستانی درباره‌ی دوری از وطن است. آوازی که جابه‌جا در بینش صدای تیر و انفجار می‌آید. صحنه‌های شکار پرنده در طول فیلم هم با صدای تیراندازی‌های پی در پی همراه می‌شود.

کایم در قهوه‌خانه پناه جسته است. او به یک آرامش رسیده است. آرامشی که شکننده است. او زخم جنگ را روی روح و روانش دارد. در مدرسه‌ی روستا سواد یاد می‌گیرد. اما زخم یک کودک جنگ‌زده عمیق است. زخمی که با مرگ خان و تعطیلی قهوه‌خانه دوباره سر باز می‌کند…

در سکانس آخر فیلم کایم را می‌بینیم که بعد از مرگ خان و تغییر مسیر جاده تنها و بی‌سرپناه شده. او دوباره بی‌کس شده. کسی نیست که به او سقفی برای زندگی، غذایی برای خوردن و مسیری برای رشد و پیشرفت بدهد. او دوباره به امان خدا رها شده… این بار او تقصیر را در جاده‌ی جدید می‌بیند. جاده‌ای که قهوه‌خانه را از رونق انداخت. خان را کشت و او را تنها کرد. بنابراین چه کار می‌کند؟ یک بسته از میخ‌های توی انباری قهوه‌خانه را برمی‌دارد. در طول جاده‌ی جدید راه می‌افتد و روی کف جاده جا به جا میخ می‌ریزد….

سکانسی نمادین که نشان می‌دهد اگر به زخم‌های یک کودک جنگ‌زده نمک پاشیده شود چه اتفاقاتی خواهد افتاد…

فیلم دلبران ساخته ابوالفضل جلیلی
فیلم دلبران ساخته ابوالفضل جلیلی

جاده را از من نگیرید

در فیلم دلبران، جاده اهمیتی استراتژیک و نمادین دارد. در جای جای فیلم ما با تصاویر مختلفی از جاده مواجه هستیم. تصاویری چشم‌نواز از جاده‌های شرق ایران. جاده ممر اصلی درآمد اهالی قهوه‌خانه است. کامیون‌ها و تریلی‌های ترانزیت هستند که با توقف‌شان در قهوه‌خانه باعث رونق آن شده‌اند. به خاطر جاده است که موسی می‌تواند با وانتش افغانستانی‌ها را قاچاقی از مرز عبور بدهد. در جاده‌های خاکی است که میرشکار سوار بر موتورسیلکتش به سمت صحرا می‌رود تا پرنده شکار کند. به خاطر جاده است که مأمور دولت هی رفت و آمد می‌کند.

ایرانی که در فیلم دلبران ترسیم می‌شود محل گذر است. جاده‌ای امن است که افراد گوناگون از آن عبور می‌کنند. گویی ایران همان قهوه‌خانه‌ی خان است که کنار جاده‌ها قرار دارد. کامیون‌ها و تریلی‌ها هر کدام با موسیقی‌ها و آهنگ‌های مختلف از کنارش رد می‌شوند. امن بودن جاده باعث رونق قهوه‌خانه است. قهوه‌خانه آسایشگاهی موقت برای گذرندگان جاده است. پناهگاهی برای همگان. حتی برای کودک ۱۴ ساله‌ای که از جنگ فرار کرده است.

جاده طولانی و بزرگ است. همگان می‌توانند از آن عبور کنند. تنگ‌نظری ندارد. اتفاقا هر چه عبور و مرور بیشتر باشد بهتر هم هست. همه را می‌پذیرد. با کسی دشمنی ندارد. به همه حق می‌دهد. اگر جنگ روحت را زخمی کرده به من پناه بیاور. اگر دختری را دوست داری به من پناه بیاور… کودک ۱۴ ساله هم جزئی از این جاده شده.

در فیلم دلبران، جاده‌ها رگ‌های ایران هستند. و کسانی که در اطراف این جاده‌ها زندگی می‌کنند و کسانی که از آن عبور می‌کنند خون جاری در این رگ‌ها… کایم، قهرمان ۱۴ساله‌ی این فیلم هم جزئی از این خون است. او در رگ دلبران جاری شده است. اما وقتی جاده را می‌بندند. وقتی مسیر را تغییر می‌دهند تا دیگر جاده از دلبران عبور نکند، انگار او رگ خودش را از دست می‌دهد… رگی که در آن جاری بوده…

فیلم دلبران یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده در مورد ورود مهاجران افغانستانی از مرزهای شرقی ایران است. فیلمی که علاوه بر مستند بودن نمادین نیز هست. این فیلم را می‌توانید در این‌جا به تماشا بنشینید.

 

به اشتراک بگذارید

نظرات

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *