پنج کودک مهاجر قربانی قاچاق انسان شدند و انگار نه انگار…

خبر خیلی کوتاه و گذرا بود، خبری در مورد پنج کودک مهاجر:

یزد ـ امروز یک خودروی حامل اتباع افغانستانی در یکی از محورهای یزد دچار سانحه شد و پنج کودک و نوجوان در این حادثه کشته شدند.

آن‌قدر کوتاه و گذرا که اخبار شباهنگاهی تلویزیون در حد یک جمله به آن بپردازد و رد شود. آن قدر کوتاه و گذرا که سایت‌های خبری فقط به درج یک خبر کوتاه در سایت‌شان قناعت کنند:

رئیس مرکز مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی استان یزد در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد حادثه رخ داده در محور میبد ـ یزد اظهار داشت: صبح امروز بر اثر واژگونی یک خودروی سواری ۴۰۵ در محور میبد ـ یزد، حوالی سه راهی طبس، ۱۱ سرنشین یک خودرو کشته و زخمی شدند.
احمد دهقان با اشاره به اینکه نیروهای امدادی بلافاصله بعد از مخابره خبر واژگونی خودرو به محل اعزام شدند، افزود: متاسفانه پنج نفر از ۱۱ سرنشین خودرو که همگی کودک و نوجوان بودند،‌ قبل از رسیدن نیروهای امدادی جان خود را در صحنه تصادف از دست دادند.
وی بیان کرد: شش نفر دیگر نیز مصدوم شدند که به بیمارستان‌ منتقل شدند و اکنون حال عمومی آنها خوب است.
به گزارش مهر، علت این حادثه هنوز به طور دقیق مشخص نیست و راننده پژو نیز از محل حادثه متواری شده است.
علت فرار راننده، حمل قاچاق اتباع خارجی بدون مجوز بوده و پلیس در حال پیگیری برای یافتن راننده است.

چرا بی‌تفاوت شده‌اند؟!

سهیل رضازاده رد وبلاگ شخصی خودش در واکنش به خبر کشته شدن پنج کودک مهاجر و سکوت بعد از آن پستی نوشته است که خواندنش خالی از لطف نیست:

هنگام خواب شبانه ام بود که خبرش را به صورت تیتر وار، اخبار شبکه دو گفت: ماشینی در یزد هنگام قاچاق انسان، چپ کرده و چندین کودک افغان در آن کشته شدند…

خبر کودک هشت ساله برق گرفته شده در استادیوم را ملت دید و شنید، اما این خبر را نشنید…

همچنان از برای این خبر و این اتفاق دردناک ذهنم درگیر است و به آن مشغول.

اینکه خبر به این بزرگی چرا در جامعه و در کشور و حتی در جهان بازتابی نیافت؟ خیل عظیمی از آدمها آن را نشنید و واکنش نشان ندادند؟

دو روز قبل از این حادثه، ما برق گرفتگی کودکی هشت ساله را داشتیم و یک هفته قبل تر، دختر آبی.
چرا این دو خبر، جامعه را تکانی داد، در ذهن و چشم مردم نشست، اما این خبر اصلا رو نیامد که جایی در اذهان بنشیند؟

چرا حتی موسسات دولتی و غیر دولتی و سمن های مرتبط با این گروه و طبقه، این خبر را ندیده گرفتند؟
چرا تلاشی برای رو آمدن آن در سطح خبرها نکردند و اگر کردند، چرا این چنین نشد؟

این چراها ذهنم را درگیر کرده است.

صبح که خسته از شیفت شب، سربالایی خیابان را رکاب میزدم، به این چراها می اندیشیدم و احتمالاتی که میتوانستم برای آن بیابم.

احتمال اول

بی تفاوتی است. این که مردم و جامعه آنقدر با این موضوع کودک مهاجر و کودک کار، مواجهه شده و جلوی چشمشان آمده و بدون راه مانده که به بی تفاوتی رسیده اند. این موضوع او را خسته و سپس بی تفاوت کرده است. گویی ارزش جان آدمی با این بی‌تفاوتی، دیگر برابر نیست. ارزش جان دختر آبی و پسرک برق گرفته، بیش از جان یازده کودک افغانی است که قرار است بیایند، کجا؟سر چهار راه ها فال بفروشند. در سطل های زباله، خم شوند و… و عده ای آه و ناله برای آنان سر دهند و سازمان ها مسیولیت خود را بر گردن هم اندازند.

و این بی تفاوتی خطرناک است. می‌تواند مقدمه های خشونت و خود برتر بینی و فاشیسم باشد. نابود کننده اخلاق عقلانی و نه شرعی جامعه هم، چرا که پایه های ارزش گذاری جان آدمی را تغییر میدهد.

جامعه ای که وجدانش را نسبت به این موضوع از دست بدهد و جان عده ای را کم ارزش بداند خطرناک میشود و فاز سومی را رو می‌کند. قاچاق اعضای بدن.

وقتی وجدانی نماند، بی‌وجدان ترین ها، سراغ همین بچه ها خواهند رفت و در بازار داغ پیوند اعضا، برای خود کسب و کاری راه خواهند انداخت.

اگر از جلو بیمارستانهای پیوندی رد شده باشید. با خیل عظیم آگهی فروش، کبد و کلیه و قرنیه و… روبرو خواهید شد. این بازار داغ و خطرناک است و مستعد رشد بازار سیاه. اولین قربانیان این موضوع همین کودکانی خواهند شد که جامعه به مرحله بی‌تفاوتی به آنها رسیده باشد.

احتمال دومی که دادم این بود که عکس و فیلم حرفه ای شاید از این حادثه نبوده باشد. اما مگر از دختر آبی بود؟

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *