تاکید بر بحران مهاجرتی علت قدرت گرفتن راست‌گراها

نشست “ بحران مهاجرتی اروپا به روایت یک دیلماج ” را انجمن دیاران با همکاری انجمن انسان‌شناسی ایران برگزار کرد. این نشست با حضور حسین میرزایی ،استاد دانشگاه علامه طباطبایی و پژوهشگر حوزه مهاجرت، و آرش اسکویی ،مترجم پناهجویان در آلمان، در تاریخ 6 مهر 1398 در محل سالن کنفرانس انجمن انسان‌شناسی ایران برگزار شد.

لفظ بحران مهاجرتی اروپا از آوریل 2015 مطرح شد، دلیل آن هم این بود که 5 قایق حمل پناهجو در دریای مدیترانه غرق شدند. آمارهای مختلفی در این باره ارائه شده است اما حدود 1200 نفر در این اتفاق کشته شدند. وقتی می‌گویم بحران مهاجرتی اروپا به بازه تاریخی 2015 به این طرف را شامل می‌شود که با جنگ سوریه شدت گرفت و اتحادیه اروپا آن را وخیم‌ترین بحران مهاجرتی بعد از جنگ جهانی دوم قلمداد کرده است. در سال 2015 بالغ بر یک میلیون پناهجو به اروپا وارد شدند و این بیش‌ترین رقم سال‌های اخیر بوده است. مهم‌ترین دلیلش جنگ سوریه بود که 5 میلیون سوری را آواره کرد. آمار می‌گوید که 25 درصد پناهجویان سوری، 25 درصد آفریقایی و 25 درصد هم از کشور افغانستان و عراق بودند. باز در هر کدام از کشورهای ورودی به اروپا این ترکیب جمعیتی متفاوت می‌شود. برای مثال پناهجویانی که از یونان وارد شده‌اند؛ اول سوری بودند، بعد عراقی، افغانستان، فلسطین، کنگو و ششمین کشور ایران بوده است. اما کسانی که از ایتالیا وارد شده‌اند، آفریقایی‌ها بیش‌تر بوده‌اند؛ تونس، اریتره، نیجریه، ساحل عاج و سودان. ورودی اسپانیا را اگر در نظر بگیریم؛ سوریه، گینه، مالی، مراکش و ساحل عاج بوده است. در واقع درگاه یونان برای بحث امروز ما شاید مهم‌تر باشد چون افغانستانی‌ها و ایرانی‌ها از این درگاه به اروپا وارد می‌شوند. سوری‌ها که در این افزایش جمعیت پناهجوها نقش داشتند هم از اسپانیا وارد می‌شوند اما درگاه اصلی ورودشان یونان بوده است. از این جهت باز یونان مهم می‌شود. در کل هم بیش‌ترین پناهجوها از سوریه، عراق، افغانستان، نیجریه و در نهایت پاکستان بوده‌اند. از سال 2014 تا 2017 بازه اوج تعداد پناهجویان بوده است. در این سال‌ها 919 هزار سوری به اروپا وارد می‌شوند. در سال 2016 بیش‌ترین تعداد کشته شده را داشته که 5 هزار نفر بوده است ولی به مرور کمتر شده است. در سال 2018 حدود هزار نفر بوده است اما این کاهش به کاهش تعداد کل پناهجویان هم ربط دارد.

حساب و کتاب از دست بامف در رفته بود

آرش اسکویی در این نشست در مورد تجربه خودش گفت: من از سال 2010 برای تحصیل به آلمان رفتم و سال 2014 طی یک اتفاق وارد این پروسه شدم چون کلا در آلمان شما اگر بخواهید یک ساختمان را رنگ بکنید یعنی کارهای خیلی ساده و پایین باید حتما دروه‌ای در آن زمینه ببینید. یک دوره دو ساله تا سه ساله برای هر کاری باید ببینید. یکی از دوستان من گفت که در اردینگ آلمان در جنوب آلمان وضعیت بحرانی پیش آمده، تعداد زیادی پناهجو از سوریه، افغانستان و کمابیش از ایران آمده‌اند و نیاز به نیرو و مترجم دارند. من دوره دیده و قسم‌خورده نبودم. فقط در دفتر دوست عمویم کار ترجمه می‌کردم اما بیش‌تر برای کسانی که از ایران برای نمایشگاه می‌آمدند و بروشور یا چیزهایی به این شکل را می‌خواستند ترجمه بکنند. یک روز قرار گذاشتیم و به نورنبرگ رفتیم که من مدارکم را بدهم، باید به اداره بامف می‌رفتم؛ اداره مهاجرت آلمان که تحت نظر ارتش آلمان است. یک ساختمان قدیمی و خیلی شلوغ و درهم و برهم بود یعنی وضعیت بحرانی کاملا قابل لمس بود. برخورد خیلی تندی کردند که حرف‌هایی که اینجا می‌شنوید و چیزهایی که می‌بینید نباید از اینجا بیرون برود. در آلمان همچین صحبت‌هایی برای هم غیرقابل تصور بود. من با دوستم صحبت کردم و گفت که مشکلی نیست، اینطور با همه صحبت می‌کنند که دیسیپلین کارهای بوروکراتیک رعایت بشود. قرارداد را امضا کردیم، ما را به اردینگ بردند. وارد آن محوطه شدیم، خیلی دردناک بود، خیلی محوطه کثیف و قدیمی بود. بوی بدی می‌آمد. چادر زده بودند و جاهایی که مرتب‌تر بود، کانکس بود. خیلی‌ها همان لحظه می‌رسیدند یعنی کامل خیس بودند. برای من که اولین‌بار همچین صحنه‌هایی می‌دیدم، خیلی درک این قضیه و همزادپنداری برایم سخت بود. در واقع شوک شده بودم. دو روز شروع کردیم. آخر هفته بود. آنجا به ما کمپ می‌دادند که بخوابیم و غذا. من وقتی برگشتم چون دانشگاه داشتم و این کار به نظرم خیلی سخت بود و گفته بودند باید واکسنی بزنید و من خیلی ترسیده بودم چون می‌گفتند بیماری‌های مختلف می‌آید و شما ممکن است بگیرید. اولش گفتم من نمی‌آییم تا ترم تمام بشود و می‌خواستم تحقیق بکنم و اطلاعات بدست بیاورم از دوستم که رفته ببینم واقعا داستان چیست. آپریل 2015 هی به تلفن من زنگ می‌زدند که هر جور شده بیا. ما هزینه بنزین، اقامت و نهار و شام‌تان را می‌دهیم. من اصلا به عنوان دانشجو اجازه کار نداشتم یعنی 120 روز تمام وقت و 240 روز پاره‌وقت به عنوان دانشجو اجازه کار دارید. من این را مطرح کردم، گفتند همه چیز تدارک دیده شده، می‌روید در اداره مربوطه و یک مهر می‌زنند و می‌توانید به عنوان یک شغل آزاد هر چقدر که بخواهید کار کنید. چیزی که در آلمان غیرقابل تصور است. من نمی‌توانستم فکر کنم که در آلمان دارد همچین اتفاقاتی می‌افتد. من با پسرخاله‌ام که در دانشگاه خودمان فوق‌لیسانس می‌خواند مطرح کردم و او هم ثبت‌نام کرد و ما با هم همه‌جا را می‌رفتیم و این به نظرم برایم کمکی بود که در این محیط تنها نباشم. در آپریل در بحرانی‌ترین موقع که به نظرم حساب و کتاب از دست اداره بامف آلمان در رفته بود، من وارد این کار شدم. من که هیچ دوره مترجمی ندیده بودم، مدرکی نداشتم و فقط دانشجو بودم و شاید حتی سطح آلمانی صحبت کردنم هم به آن صورت بالا نبود که بر سرنوشت یک انسان تاثیرگذار باشم، من را استخدام کرده بودند و هم‌چنین از کشورهای عربی که سطح زبان‌شان صدها برابر از من هم پایین‌تر بود، استخدام کرده بودند. کسی بود رستوران‌دار بود و دو سال آنجا کار می‌کرد و واقعا به زور آلمانی صحبت می‌کرد اما آن وضعیت بحرانی آن را طلب می‌کرد و قبولش کردند بودند.

 

تاکید بر بحران مهاجرتی باعث قدرت گرفتن راست‌گراها شد

آرش اسکویی ادامه داد: در آلمان خیلی به بحران مهاجرت پرداختند و با استفاده از این کلمه بر افکار عمومی تاثیر می‌گذاشتند و باعث هم شد که حزب‌های راست‌گرا خیلی در اروپا قدرت بگیرند؛ از هلند گرفته تا مجارستان، ایتالیا، اسپانیا، یونان، اتریش و در نهایت خود آلمان. تمام علت اینکه حزب‌های راست‌گرا که نئونازی بهشان می‌گویند که تفکرات و دیدگاه‌های فاشیستی دارند، قوی شدند و الان 25 درصد ملت به این حزب‌ها رای می‌دهند. نسل جوان خیلی در برابر آن خیلی مقابله می‌کنند. علتش همین بازی با کلمات و بازی با افکاری عمومی است. تمام خبرها در روزنامه، تلویزیون، اینترنت و دانشگاه، هر جا صحبت می‌کردی از بحران می‌گفتند. بحرانی وجود ندارد. کسی که از سوریه دارد می‌آید، اگر ریشه‌یابی بکنیم، علت اینکه آن جوان سوری، آن خانواده سوری به اینجا می‌آید چیست؟ و اینکه چرا شما مرزها را باز کردید؟ شما خودتان در بوندستای آلمان تصمیم گرفتید که نیروی متخصص، نیروی سطح پایین برای سالمندان، برای نظافت و این‌ها کم است، تصمیم گرفتید و تصویب کردید که ما نیاز داریم و این مسیر به نظر من برنامه‌ریزی شده است. من دائما با خودشان بحث می‌کردم و خودشان هم قبول داشتند. برای همین این بحران برای من حساسیت ایجاد کرد و گفتم اسم این جلسه را لطفا بحران نگذارید.

اما هر چقدر هم که این‌ها برای این مساله برنامه‌ریزی کرده باشند، راحت مرزها را باز کردند. خانم مرکل در موردش صحبت می‌کند و مطبوعات در مقابلش جبهه می‌گیرند. الان که من مقایسه می‌کنم که چطور شده و روند به کدام سمت رفته است؟ آن دوره واقعا از دست‌شان در رفته بود. در آلمان وقعا همه چیز حساب و کتاب دارد یعنی همه چیز مشخص است. آن دوره به دانشجویی که فقط بهش اجازه می‌دهند به دانشگاه برود و درس بخواند و در خدمت سیستم کار بکند، اگر کار نکند باید به کشور خودش برگردد، یکدفعه عدد بزرگی را به عنوان درآمد بهش پیشنهاد می‌کنند و در خصوصی‌ترین جاهای اداری آلمان می‌برند. این مقداری برای من شک‌برانگیز بود.

 

خاطرات دردناک پناهجویان

آرش اسکویی در ادامه تاکید کرد: آنقدر دردآور بود در جلسات دادگاه رفتن و آن داستان‌ها را شنیدن و آن عکس‌ها و فیلم‌ها را دیدن. داری داستان بدبختی یک شخص یا یک خانواده را می‌شنوی با سند و مدرک. من اوایل واقعا در دادگاه گریه می‌کردم. طرف آمده عکس یک جنازه را آورده که تیر از وسطش رد شده، من می‌زدم زیر گریه. کسی که آنجا نشسته هم مثل من. یک وکیل یا قاضی درجه یک که نمی‌آید در آن سطح کار بکند. منی که مترجم بودم، وضعیتم مشخص است؛ نه قسم‌خورده‌ام و نه چیزی. آن قاضی که در آنجا دارد کار می‌کند هم معلوم است که در یک ضرب‌العجلی به آنجا آوردند و ساختمان‌های قدیمی را احیا کرده‌اند که سریع رسیدگی بکنند به این حجم زیاد از پناهجویان. روزانه جلسه می‌گذاشتند و دستورالعمل‌ها را تغییر می‌دادند. الان به جایی رسیده که مراحل آلمانیزه شده است. نمی‌گذارند هر نوع مترجمی بیاید کار بکند. از آزمون می‌گیرند. من که شمال آلمان بودم، روزانه به جنوب، شرق و غرب آلمان می‌رفتم. برای دولت آلمان خیلی هزینه‌بر بود. الان می‌گوید تا نهایت 40 کیلومتر دورتر از محل زندگی می‌توانید بروید و در اداره پلیس و دادگاه شرکت کنید. الان کنترل شده است.

 

مراحل پناهندگی در آلمان

مترجم پناهجویان در آلمان سپس گفت: پناهنده شدن در آلمان چند مرحله دارد؛ اولین مرحله پناهجو که به آنجا رسید می‌رود و خودش را معرفی می‌کند. از نظر پزشکی مورد بررسی قرار می‌گیرد که ببینند بیماری دارد یا نه. بعد او را به یک کمپ می‌فرستند که عموما خارج از شهر است، در شهرهای مرزی و همیشه جنوب آلمان چون مرکز اول جمع شدن پناهجوها یا به مجارستان می‌آوردند یا به اتریش می‌آوردند و از آنجا تقسیم می‌کردند که هر کسی هر جایی که دوست داشت برود. خیلی‌ها هم به آلمان، هلند و ایتالیا می‌آمدند و از آنجا به انگلیس می‌رفتند. در کمپ می‌رفتند و فقط اسمت را بگویی و بگویی چند سالت هست. هر مدارکی را که داری بدهی. اگر داشته باشند که معمولا دور می‌ریزند تا نوبتت بشود که به دادگاه بروی و در آنجا دلایلت را بگویی. آنجا تصمیم‌گیری نمی‌شود. یک‌بار دیگر می‌آیی و تصمیم می‌گیرند که یا جواب آره هست یا نه. اگر نه باشد که باید وکیل بگیری و دوباره منتظر بمانی تا نوبتت بشود. یعنی یک پروسه‌ایست که تا 10 سال، 15 سال و 20 سال هم ممکن است طول بکشد که بدون هیچ مدرکی مجبوی آنجا اقامت داشته باشی.

اخبار روند بازرسی به بیرون درز پیدا می‌کند و این‌ها می‌دانستند که مثلا در پروتکل درج می‌شود که در این بخش خانم یا آقا شروع کرد به گریه کردن. بعضی‌ها حواس‌شان بود تا وقتی که قاضی نگاهش می‌کند، گریه می‌کرد. این قاضی بازپرس است و حکم نمی‌تواند بدهد، تصمیم‌گیری با کسی دیگر است. اما مترجم‌ها هم می‌توانند در روند تاثیر بگذارند مثلا من همکاری داشتم که خودش سه سال بود به آنجا آمده بود و امتحان را قبول شده بود و حالا داشت کار می‌کرد اما تعریف می‌کرد که در جلسه دادگاه فهمیدم طرف پدرسوخته‌ است و می‌آید اینجا کار ما را هم خراب می‌کند، برای همین جوری هدایت کردم که قبول نشود.

 

دلایل پناهندگی در بین ملیت‌ها متفاوت بود

آرش اسکویی هم‌چنین بیان کرد: بحث سوری‌ها خیلی با بقیه فرق می‌کرد چون واقعا از روی ناچاری می‌آمدند و واقعا ملت بافرهنگ و متمدنی هستند. مثلا مراکشی‌ها و تونسی‌ها از سر مشکل اقتصادی آمده بودند، از روی دلخوشی آمده بودند. مثل کسانی که از ایران می‌روند؛ حالا باز اینجا یک مشکلی هم شاید با سیستم و نظام داشته باشند. آن‌ها می‌گفتند ما کار نداریم، سطح دانشگاه‌های آلمان بهتر است، چندتا دروغ می‌گفتند و می‌آمدند یا درس می‌خواندند یا کار می‌کردند و یا خلاف می‌کردند ولی سوریه‌ای‌ها واقعا نیروی متخصص در بین‌شان زیاد بود؛ دکتر، مهندس و وکیل. این اواخر که من می‌بینم رستوران‌ها و شیرینی فروشی‌های سوری در شهر زیاد شده است. با خیلی‌ها که صحبت می‌کنم می‌گویند ما دکتر هستیم ولی اینجا فرصتش نیست یا مدرک‌مان را نمی‌شناسند برای امرار معاش به این کار می‌پردازیم.

ایرانی‌ها اکثرا دروغ می‌گفتند. به خاطر اینکه تنها راهی که می‌توانند در آنجا پناهنده بشوند این است که مسیحی بشوند. در خود کلیسا باندهایی درست شده است که پول می‌گیرند یعنی فسادی شکل گرفته است.

قضیه سوریه و افغانستان متفاوت بود چون جنگ بود و مدارک می‌آوردند. طرف می‌گفت: پشت خانه ما طالبان است و عکس و فیلم می‌آورد که دارند حمله می‌کنند. البته که قضات نگاه نمی‌کردند ولی من نگاه می‌کردم و دوست داشتم بدانم. آن صحنه‌هایی را که می‌دیدم واقعی بود. واقعیت را آدم متوجه می‌شود. شاید هم به این حد اسفناک نباشد اما آدم شرایط را درک می‌کند که در این کشور جنگ و ناامنی است مخصوصا برای من که برای افغانستانی‌هایی که زبان دری صحبت می‌کردند و شیعه بودند و هزاره. چون پشتون‌ها سنی هستند و زبان‌شان هم فرق می‌کند و مترجم‌های‌شان هم فرق می‌کند. من با این‌ها بودم که در کشور خودشان خیلی سختی می‌کشیدند؛ جنگ است و در اقلیت هستند و مجبورند به ایران مهاجرت کنند و در ایران آنقدر بهشان سخت گرفته می‌شود؛ اجازه سفر و تحصیل ندارند و آن برخوردی که همه می‌دانیم متاسفانه چه برخوردی با افغانستانی‌ها داریم. می‌گوید می‌خواهم جایی زندگی کنم. کشور خودم نمی‌توانم. کشور همسایه‌ام که هم‌زبانم هست هم نمی‌توانم. باعث می‌شود دوباره مهاجرت کند و به آنجا بیاید.

 

تراکم پرونده‌های پناهجویی

آرش اسکویی ادامه داد: من مترجم ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها بودم. تعداد پرونده‌ها خیلی زیاد بود. عددی نمی‌توانم بگویم. من شهرهای مختلف می‌رفتم. در هانوفر مترجم قسم‌خورده زیاد بود و دادگاه کم بود. من بیش‌تر سمت شرق آلمان و جنوب آلمان نیاز داشتند و سال 2016 و 2017 هم ایرانی‌ها را به غرب آلمان انتقال دادند. مرکزش در گیسن شده بود. من بیش‌تر در کمنیتس، ینا و نورنبرگ، در این شهرها کار می‌کردم. چون شهر خودم نبود، من تقریبا سه ترم از دانشگاه مرخصی گرفتم برای این کار و برایم مهم نبود که زودتر برگردم. چون کسی را نمی‌شناختم و صرفا به خاطر کار به آنجا رفته بودم، دادگاه‌های بقیه را هم می‌رفتم. روزش 6، 7 دادگاه می‌رفتم.

این داستان پناهجویان جدید نیست. سی سال است که وجود داشته. از ویتنام بگیر تا به الان. اما تعداد کم‌تر بوده و مترجم‌ها آشنایی داشتند. برای ما که تازه آمده بودیم، جدید بود. مترجم‌های باتجربه‌تر می‌گفتند از این گوش بشنوید و از آن گوش بیرون کنید اما نمی‌شد. بعد از 6، 7 ماه عادی‌تر شد چون دروغ هم در صحبت‌های‌شان بود. بعضی‌ها شارلاتان بودند و مشخص بود که داستان‌ها ساختگی است. بعضی از وکیل‌ها هم دو، سه هزار یورو می‌گرفتند و برای پناهجوها کیس می‌نوشتند. به همین خاطر به آن صورت تحت تاثیر قرار نمی‌گرفتم و من هم احساساتم را کنترل می‌کردم.

 

آلمانی‌ها شوآف می‌کنند

مترجم پناهجویان در آلمان گفت: آلمانی‌ها خیلی دوست داشتند در این زمینه شوآف بکنند. من اوایل می‌دیدم که یک‌سری سیم و دوربین و چهارتا دستگاه عجیب و غریب روز میز هست. واقعا آدم را می‌گرفت. قاضی هندزفری در گوشش بود و صحبت می‌کرد. بعد از مدتی که با قاضی‌ها دوست می‌شدم و صحبت می‌کردم چون آن‌ها هم اغلب جوان هستند. مثلا قاضی دختری بود که از سر تا پا تتو بود. وقتی در مورد دستگاه می‌پرسیدم می‌گفت کار نمی‌کند. می‌گفتم با کی صحبت می‌کنی؟ می‌گفت ورد است، من می‌گویم که سریع‌تر تایپ کند. این برای من بعد از یک هفته مشخص شد اما پناهجویی که می‌آمد، نمی‌دانست. می‌لرزید و می‌گفت دارند همه کارم را کنترل می‌کنند. انگار روی یک دستگاه دروغ‌سنج نشسته است. این کارها خیلی زیاد بود. همه اتاق‌ها را اینطور تجهیز کرده بودند و کسانی که دروغ می‌گفتند به تصمیم دولت آلمان برای ماندن وابسته‌تر بودند، هول می‌شدند و تا مرز سکته می‌رفتند. من می‌خواستم آرامش‌شان کنم هم نمی‌گذاشتند. یک آقای مسن بود که استاد دانشگاه بود و پرونده سیاسی داشت، از ترس لکنت گرفته بود و داشت سکته می‌کرد. این کارها را از قصد می‌کنند.

 

معیارهای قبول پناهندگی متفاوت بود

آرش اسکویی سپس بیان کرد: آن لحظه تصمیم نمی‌گرفتند. من بعدا که خودم در ارتباط بودم، متوجه می‌شدم. در کمنیتس یک قاضی خیلی معروف و قدیمی بود که رییس آن ساختمان بود. او آنجا تصمیم‌گیری می‌کرد. اگر دادگاه با ایشان برگزار می‌شد، همان لحظه می‌گفت آره یا نه. ولی اصولا اینطور بود که پروتکل تشکیل می‌شود، می‌فرستند به نورنبرگ، آنجا بعد از مدتی تصمیم‌گیری می‌شود. این مدت هم ممکن است یک هفته باشد، یک ماه باشد، یک سال باشد یا ده سال باشد. حتی من کسی را می‌شناسم که 18 سال است جواب نگرفته. هیچ کاری هم نمی‌تواند بکند. فقط وکیل می‌گیرد و سالی سه هزار یورو پول می‌دهد.  

این دید بهشان وجود داشت که بر مبنای نیاز کشور باشد اما آن شرایط بحرانی که من می‌گویم دائم تغییر می‌کرد. دائم آن معیارها، فاکتورها و شاخص‌هایی که پناهجو باید ارائه می‌داد، تغییر می‌کرد. مثلا در ماه جولای یک جلسه گذاشتند و گفتند ایرانی‌هایی که غسل تعمید دیده‌اند، و مدرک دارند را سریع قبول کنید. جلسه دادگاه پنج دقیقه طول نمی‌کشید؛ اسمت چیست؟ فامیلت چیست؟ هزینه‌ای که به قاچاق‌بر دادی چقدر بود؟ از کدام مسیر آمدی؟ غسل تعمید داری؟ اگر می‌گفت آره، تمام می‌شد. من جلسه‌هایی داشتم که 6، 7 ساعت طول می‌کشید. مثلا طرف می‌گفت من را گروگان گرفته بودند و به یک ساختمان برده بودند، می‌گفت ساختمان چه شکلی بود؟ تو را کجا بردند؟ در یک اتاق. اتاق چند متر بود؟ پنجره داشت یا نداشت؟ یعنی سوال‌های عجیب و غریب می‌پرسیدند.

 

پناهجوهای ایرانی ناآگاه بودند

مترجم پناهجویان در آلمان در ادامه از ویژگی‌های پناهجویان گفت: ایرانی‌ها خیلی ناآگاه، با اطلاعات کم و بدون هدف به آنجا می‌آمدند. صرفا به خاطر اینکه به آنجا بیایند. آلترناتیوی برای خودشان درست نمی‌کردند که من شاید اگر صنف کاریم را تغییر بدهم یا شهر خودم را تغییر بدهم، وضعیتم تغییر بکند. اینکه من می‌خواهم به آلمان بروم، آیا بررسی کرده‌ام که چرا به آلمان می‌روم و چه می‌خواهم؟ آیا با هلند و کانادا و اتریش مقایسه کرده‌ام یا صرفا چون محمد و تقی گفته‌اند، دارم می‌آیم آلمان؟ چون راه باز بوده دارم می‌آیم؟ یا اینکه گفته‌اند آنجا بهت خانه مجانی و ماهی فلان قدر پول می‌دهند دارم می‌آیم؟ اکثر ایرانی‌ها اینطور بودند. شنیده‌هایی داشتند. بدون هیچ شناختی. بدون هیچ تحقیقی. بدون هدف و بدون هیچ رزومه‌ای می‌آمدند. آدم‌های تحصیل‌کرده هم بودند اما خیلی کم. نمی‌شود گفت بقیه تحصیل نکرده بودند چون جامعه ما مدرن است و اکثر جوان‌ها درس خوانده‌اند و دانشگاه رفته‌اند. کیفیت را کاری ندارم ولی همه جوان‌های‌مان یک مدرک دانشگاهی دارند ولی مدارک آنجا قبول نمی‌شود. کسانی بودند که اینجا استاد دانشگاه یا پزشک بودند و به آنجا می‌آمدند ولی بیش‌تر اینطور آدم‌ها پرونده سیاسی داشتند. سال 96 کیس‌های سیاسی بیش‌تر بودند. چند دسته می‌شوند: کسانی که در ایران یک شکست داشتند و می‌خواستند شروع مجددی داشته باشند که می‌روند سریع جذب کلیسا می‌شوند. آدم‌هایی که از روی ناچاری که واقعا از قشر فرهیخته و فرهنگی جامعه هستند و به آنجا می‌آیند. مسیحی شدن یک موج است که شما آیمد

وقتی وارد می‌شوی به خاطر اینکه درخواستت قبول بشود، می‌روی کلیسا و مسیحی می‌شوی چون می‌توانند در دادگاه بگویند: من اگر برگردم ایران مرتد حساب می‌شوم چون از دین اسلام روی برگردانده‌ام.

از کردهای ایران می‌آمدند و خود را عراقی جا می‌زدند. این را از مترجم‌های عرب می‌شنیدم که می‌گفتم من فهمیدم ایرانی است ولی لو ندادم.

زبان مادری من دری نیست و برای کسانی که از افغانستان می‌آمدند من دوست نداشتم بروم چون من روی سرنوشت این آدم تاثیر دارم و آن‌ها این تدارک را برای طرف ندیده بودند. اوایل که من می‌رفتم خیلی چیزها را نمی‌فهمیدم. مثلا می‌گفت میدان هوایی، من ترجمه می‌کردم در یک خیابان که یک میدان دارد. بعد از دو هفته به من گفتند میدان هوایی می‌شود فرودگاه. طرف احساسات و مشکلاتش را بیرون می‌ریخت و من نمی‌توانستم صد در صد آن را منتقل بکنم. این‌ها آن نقص‌های سیستم بود. چون تک تک کلمات در آن پروتکل تاثیر دارد. ما می‌گفتیم نه و خود پناهجوها هم می‌گفتند ما یک مترجم افغانستانی می‌خواهیم و هم‌چنین یک ایرانی می‌رفت، برایش یک مترجم افغانستانی می‌فرستادند.

بعد از سه چهار ماه هم ما می‌دانستیم، هم پناهجوها و هم قضات که باید به شیوه‌ای ثابت می‌کردی که جان‌شان در کشور مبدا در خطر است. اگر کسی می‌آمد و می‌گفت: حقم را خوردند و زمین خورده‌ام و هزار نوع مشکل سیاسی دارم. می‌گفتند: برو مثلا در سیستان و بلوچستان زندگی کن و شانس جدیدی را امتحان کن. ولی به جایی رسیده بود که ایرانی‌ها چهارتا کیس را قاطی می‌کردند. مثلا مسیحی شدن، اینکه دگرباش جنسی هستند، مشکل سیاسی دارند. یک نفر که ازش طلب دارد با قمه دارد دنبالش می‌گردد. یعنی همه این‌ها را قاطی می‌کردند تا بالاخره یک قبول بشود.

در مورد افغانستانی‌ها چون شناختی نداشتم، نمی‌توانم دقیق بگویم. مثلا یک ایرانی تا حرف می‌زد، من متوجه می‌شدم طرف در چه لول اجتماعی قرار دارد ولی در مورد افغانستانی‌ها این داستان برای من سخت‌تر بود. اما واقعا شرایط سختی داشتند. هم از ایران آمده بودند و هم از افغانستان. این‌ها را در افغانستان هم نمی‌پذیرفتند. مثلا چیزی که از خیلی‌ها شنیدم، می‌گفتند: به ما می‌گویند نجس هستید و در غذای‌شان ادرار می‌کنند. چون این‌ها شیعه بودند، بقیه به بچه‌های‌شان یاد می‌دادند که با این‌ها رفت و آمد نکنند.

کسانی که یک دور به ایران مهاجرت می‌کردند و باز در اینجا هم حقی برای زندگی نمی‌یابند، مجبور می‌شدند بیایند. واقعا دردناک بود. این‌ها حق داشتند چون زندگی سختی بود و این‌ها هم حق زندگی دارند.

مناطق ناامن در سیستم مشخص شده بود. از سوالات اولیه این بود که از کجا آمده‌ای؟ و سوالات جزیی در مورد آنجا می‌پرسید که دروغ نباشد. اما باز هم اگر از مناطقی می‌آمدند که به زعم آلمانی‌ها امن محسوب می‌شد، هر آن امکان داشت بمبی یا انفجاری رخ بدهد.

 

وضعیت کودکان پناهجو

آرش اسکویی تاکید کرد: با کودکان خیلی خوب برخورد می‌کردند. آن‌ها را اکثرا می‌فرستادند کمنیتس و اکثرا زیر 18 سال را قبول می‌کنند. اکثرا سوری، افغانستانی و اریتره‌ای بودند. بچه‌های ایرانی‌ها خیلی کم بودند. بعضی‌ها هم در مورد سن‌شان دروغ می‌گفتند. مشخص بود که سن طرف زیاد است و حداقل 40 سالش است اما می‌گفت من 16 ساله‌ام. هیچ مدرکی هم نداشت و نمی‌شد ثابت کرد. مثلا یکی از دوستان افغانستانی من که از بچگی می‌شناسمش به آلمان آمده بود و با اینکه همسن من هست، خودش را نزدیک 18 سال معرفی کرده بود. ریش‌هایش را می‌زد و کارهای بچه‌گانه می‌کرد. یا دوستش علی که بیست و یکی، دو ساله بود، خودش را 16 ساله معرفی کرده بود و یک خانواده سوییسی او را به فرزندی گرفتند که بزرگش کنند.

 

رد مرز بعد از طی کردن مراحل قانونی اتفاق می‌افتد

در ادامه مترجم پناهجویان فارسی زبان در آلمان گفت: رد مرز در آلمان بعد از این است که مراحل قانونی طی شد یعنی هیچ وقت نمی‌توانند از لب مرز کسی را برگردانند. کسی بود که نسل دوم افغانستانی‌ها در ایران بود و هیچ کسی را در افغانستان نداشت اما این قانون بود که اگر جواب نه می‌شد و قرار بر رد مرز می‌شد، او را به افغانستان می‌فرستادند. دلیل اینکه رد مرز ایرانی‌ها را کم‌تر می‌شنویم این است که به وکیل‌ها پول می‌دهند. افغانستانی‌هایی که رد مرز می‌شوند از مناطقی هستند که از نظر آلمانی‌ها منطقه امن شناخته می‌شود و آن افغانستانی شرایط مالی‌اش را ندارد که به وکیل پول بدهد و الا اگر او هم وکیل بگیرد، می‌تواند بماند. چون وقتی در پروسه قانونی بیفتد، طول می‌کشد و البته کاری می‌کنند که طرف خسته بشود یا اینکه به کارهای سیاه روی بیاورد. ایرانی‌هایی هم که دوره‌های قبل پناهنده شده‌اند، هنوز در مرحله وینینگ هستند یعنی اگر سیستم سیاسی ایران تغییر کند، این‌ها باید برگردند.

وقتی جواب مثبت می‌آید سریع بهشان فرصت می‌دهند که خانه پیدا کنند و هزینه خانه‌شان را به عهده می‌گیرند. این تعرفه دارد که در کدام استان، خانه تا چند می‌توانند بگیرند. ماهیانه چقدر؟ به اضافه پول بیمه که به آن‌ها می‌دهند. هزینه لوازم منزل هم می‌دهند مثلا دو هزار یورو می‌دهند برای سه سال. کار نمی‌توانند بکنند، آن‌هایی که کار می‌کنند، کار سیاه است. باز هم زندگی سختی دارند چون حداقل را بهشان می‌دهند و از دو هفته دوم ماه چیزی برای‌شان نمی‌ماند. در کمپ فرقی نمی‌کند کجایی باشند یعنی اصلا ملیت‌ها را جدا نمی‌کنند. یعنی کسی که یک نفر را در افغانستان کشته، حتی فرد ایرانی بود که در شمال دو نفر را کشته بود. او با یک استاد دانشگاه ممکن است در یک اتاق باشند. ترجیحا ایرانی و افغانستانی‌ها با هم در یک اتاق هستند، عرب‌ها با هم در یک اتاق هستند ولی از ملیت‌های مختلف در یک طبقه هستند. مدت زمان کمی در کمپ می‌مانند، یک ماه، دو ماه آنجا می‌مانند. آشنا داشته باشند راحت بیرون می‌آیند. کمپ فقط زمانی است که اطلاعات اولیه را می‌گیرند و بدانند که اینتگریشن کورس می‌روی یا نه. بعد می‌توانند برای خانه اقدام کنند.

 

تصور اروپاییان از تعداد مهاجران، چند برابر تعداد واقعی است

حسین میرزایی گفت: در دوره بحران مهاجرتی اروپا من آنجا بودم و در آنجا درس می‌خواندم. این اتفاقی که در خاورمیانه می‌افتد؛ اگر بخواهیم عقب بیایم از انقلاب ایران و یا اگر بخواهیم عقب‌تر بیاییم از ویتنام باید شروع کنیم. یعنی این بحران‌ها در مواقعی خاص بروز کرده و سیل جمعیت را به کشورهایی که کم‌تر در معرض خطر بودند کشانده است. به طور خاص خاورمیانه خیلی مولد بحران بوده است از انقلاب ایران تا جنگ ایران تا برسیم به جنگ‌های افغانستان و حمله ناتو به افغانستان تا جنگ خلیج و عراق و جنگ سوریه. بحران‌های سیاسی که در این منطقه وجود داشته، همیشه سیلی از جمعیت را به سمت غرب می‌کشانده و به گفته خودشان از بعد از جنگ جهانی دوم، در همین دوره اخیر اروپا یک بحران این‌چنینی که بعد از جنگ سوریه اتفاق افتاده است را تجربه نکرده است. در شرایط عادی کسانی که می‌آیند پرونده می‌گذارند برای اینکه به یک کشور بروند، شما بررسی می‌کنید اگر صلاحیت نداشت، می‌گویی به کشورت برگرد یا می‌توانی بمانی ولی در شرایطی که مساله مرگ و زندگی است و این‌ها جایی را ندارند برگردند، فرق می‌کند. من زمانی که فرانسه بودم، یک‌بار نامه‌ای از یک دادگاه برای من آمد. ترسیدم. گفتند فلان موقع تشریف بیارید دادگاه. خیلی دادگاه خلوتی هم بود و برای من تعجب‌آور بود با توجه به تصویری که از دادگاه‌های ایران داشتم. قاضی بود و گفت بروید فلان‌جا و قرار است با شما صحبتی بکنند. چندتا ایرانی آنجا بودند و به من گفتند که ما هیچ‌جوره نمی‌توانیم برگردیم و تو را می‌خواهند برای توضیحات. من درست متوجه نشدم که من را برای چه می‌خواهند. چیزی شبیه هیات منصفه بود. گفتند ما روی این مساله کار کردیم اما اطلاع خیلی دقیق می‌خواهیم؛ این‌ها ادعا می‌کنند که مسیحی شدند و اگر به ایران برگردند این‌ها را می‌کشند، چنین چیزی در ایران هست؟ گفتم قانونش هست اما هیچ‌کس شما را تفتیش عقاید نمی‌کند. آن جلسه با من 5 ساعت طول کشید. این‌ها کانتکس‌های مختلف را برای من مطرح می‌کردند که اگر بخواهد به دانشگاه برود یا سرکار برود چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر چیزی را بنویسد کسی تحقیق می‌کند؟ کجاها ممکن است اتفاق بیفتد؟ گفتم این‌ها تجربه من است. شاید کسی جای نظامی بخواهد مشغول به کار بشود، ازش تحقیقاتی بکنند. گفتم شما مسیحی می‌شوید اما چقدر داده دینی دارید؟ در ایران هم خیلی‌ها هستند که اسم‌شان مسلمان است اما داده دینی ندارند یعنی یک‌سری سوالات بپرسید، طرف نمی‌تواند جواب بدهد. من نمی‌دانم در نهایت آنجا چه اتفاقی افتاد. تحقیقاتی می‌کردند که من جزیی از آن بودم. فکر می‌کردم این فرآیند زیاد شده بود و می‌خواستند در موردش تصمیمی بگیرند. هر کسی می‌آمده احتمالا می‌گفته من مسیحی شده‌ام.

مساله‌ای که در اروپا در مورد خیلی از کشورها مطرح هست این است که سیاست‌های‌شان در برابر مهاجرت متفاوت است. یعنی خود اتحادیه اروپا با این مساله مشکل دارد که مثلا آلمان از اول هم مخالف درهای بسته بود. استقبال نکرد از این جریان، شاید همان پروژه‌های اقتصادی‌اش پشتش بود یا اینکه همیشه نگاهش به نیروی کار این بوده است که می‌توان این‌ها را آموزش داد و چون ما کشوری صنعتی هستیم می‌توانیم به هر شکل ممکن ازشان استفاده کنیم. برعکسش کشورهایی مثل انگلیس و فرانسه بیش‌تر در پی این هستند که این سیاست را دنبال کنند که اینجا جای امنی برای شما نیست. شما به راحتی نمی‌توانید به اینجا وارد بشوید و اینتگریشن به راحتی صورت نمی‌گیرد. کار دشواری است. برای همین می‌بینید که میل به سمت رفتن به آلمان حتی در ایرانی‌هایی که می‌خواهند مهاجرت کنند بیش‌تر از بقیه کشورهایی مثل فرانسه و انگلیس هست. فرانسه معمولا کسانی هستند که زمان انقلاب رفته‌اند یا نهایت زمان جنگ ایران و عراق رفته‌اند. بعدش خیلی دشوارتر شده است. کسانی که ایران مهاجرت می‌کردند معمولا هم متخصص بودند یعنی افراد تحصیل‌کرده بودند که راحت‌تر امکان جذب‌شان وجود داشت تا شرایط فعلی که از همه قشر می‌روند و این‌ها می‌توانند بحران‌هایی برای خود آن کشورها هم ایجاد بکنند.

اتفاقی که افتاده است این است که همین واژه بحران مهاجرتی که مطرح می‌شود و حتی تصاویری ساخته می‌شود که من خیلی از آن‌ها را دیده‌ام که نشان بدهند مهاجران الان دارند این کارها را می‌کنند. یک اتوبوس دارد می‌رود یهو صندوق را باز می‌کنند و چمدان‌های این‌ها را می‌دزدند، بعد می‌نویسد که این‌ها مهاجران سوری هستند. این تصویر باعث شده است که نرخ محبوبیت احزاب راست افزایش پیدا بکند. مثلا در فرانسه از 7 تا 10 درصد به نزدیک 23 درصد رسیده است. خیلی بالاست. خود فرانسوی‌ها در عین حال می‌ترسند از این بالا رفتن نرخ محبوبیت اینجور جناح‌ها. ولی در عین حال هم این اتفاقی است که دارد در ذهن افراد می‌افتد که اگر ما بخواهیم مهاجران را بپذیریم با حجمی از افرادی مواجه هستیم که ممکن است زندگی فعلی ما را دچار مخاطره بکند. این را از این جهت می‌گویم که من در دوره‌های مختلف فرانسه بوده‌ام، یکی از سوال‌هایی که همیشه از آدم می‌پرسند این است که همه می‌خواهند بروند، شما چرا برگشتی؟ در فرانسه هم خیلی مرسوم بود که به من می‌گفتند درست که تموم شد می‌خواهی چکار کنی؟ برمی‌گردی کشورت یا می‌مانی؟ در واقع 95 درصد افراد، تصمیم دارند بمانند. خیلی جالب بود که وقتی من می‌گفتم می‌خواهم برگردم، رفتارشان عوض می‌شد و صمیمی‌تر می‌شدند. این پروسه را من تقریبا متوجه شده بودم؛ اول خیلی با وسواس نزدیک می‌شدند که مطمئن شوند که تو چرا می‌خواهی برگردی و بعد باهات راحت حرف می‌زدند. فرانسه جز کشورهایی است که مهاجر را تهدید برای امنیت ملی نمی‌دانند یعنی ضیف‌ترین کشور است که فکر می‌کند مهاجر امنیت ملی‌اش را زیر سوال نمی‌برد. حتی در ظاهر هم شده خیلی تلاش دارند بگویند که بالاخره انسان، انسان است و زمین برای همه گسترده هست و همه می‌توانند باشند ولی آن لایحه‌های زیرین را که واکاوی می‌کنی، می‌بینی اینجور نیست. من نظرم این است که آن ژن فاشیستی که همه آدم‌ها دارند جاهایی فعال می‌شود. من ایرانی، افغانستانی که ببینم، یک ذره که بهم فشار بیاید می‌گویم تقصیر این‌هاست و باید بروند. هر جایی که بتوانم گردن کسی دیگر بیندازم این کار را می‌کنم و این اتفاق خیلی مرسوم است. می‌گفتند این باید بیاید اما رفته رفته که پیش می‌رفت، می‌گفتند این‌ها می‌آیند قواعد و قوانین ما را یاد می‌گیرند و از قوانین سواستفاده می‌کنند. مثلا من خودم 5، 6 قانون به ذهنم می‌آمد که ایرانی‌‌های اینجا دارند استفاده می‌کنند. چون یک نظام یکپارچه بانکی وجود ندارد. مثلا بیمه خیلی گران است، شما تحت شرایطی می‌توانید از بیمه مستضعفان استفاده کنید؛ آن هم این است که شما گردش مالی‌تان در سال زیر ده هزار یورو باشد. شما اگر جایی کار بکنید قاعدتا از این رقم بالاتر می‌رود. ایرانی‌ها دو تا حساب بانکی داشتند. یکی حساب بانکی واقعی‌شان بود و یکی هم حسابی بود که مواظب بودند از ده هزارتا بالاتر نرود و بعد هم آن را به بیمه می‌دادند و خیلی از این حقه‌هایی که وجود داشت. مثال دیگر اینکه به دلیل سیاست‌های جمعیتی آن‌ها فرزندآوری را تشویق می‌کنند. خود فرانسوی تمایلی به بچه ندارد یا اگر بچه‌دار شود فقط یکی. آن مراکشی یا تونسی که به آنجا می‌آید مثلا 13 تا بچه می‌آورد و برای هر کدام 600 یورو در ماه می‌گیرد. رقم خیلی بالایی می‌شود و هیچ پولی هم از این جریان به بچه نمی‌رسد. خانم فرانسوی می‌گوید من یک بچه دارم و باید سرکار بروم و مالیات بدهم اما این خانم مهاجر در خانه نشسته و ماهی ده هزار یورو دریافت می‌کند و بابت این پول هم مالیاتی نمی‌دهد و همه را خرج می‌کند، خانه می‌خرد، صاحب ماشین می‌شود. من دوست مراکشی داشتم که ماشین خیلی شیکی داشت و از همین سیستم خریده بود. این اتفاقات که می‌افتد، ژن فاشیستی فعال‌تر می‌شود چون آدم‌ها نگاه می‌کنند که انگار حق‌شان دارد ضایع می‌شود. ما داریم کار می‌کنیم و به کسانی مالیات می‌دهیم که اینجا برای‌شان بهشت شده است. بنابراین راست‌ها قدرت می‌گیرند و نتیجه این می‌شود که خودشان در نهایت از این جریان می‌ترسند چون می‌دانند که سیاست‌های راست نه فقط از جریان مهاجرتی بلکه مسائل اقتصادی هم دارد که الزاما همه با این جریان موافق نیستند.

من جدولی را نگاه می‌کرد که تصویری که آدم‌های یک کشور از میزان مهاجرین دارند که شما فکر می‌کنید چند درصد جمعیت کشورتان مهاجر است؟ در اروپا تقریبا دو برابر عنوان می‌کنند به جز چندتا کشور کوچک مثل لتونی که چون جمعیت‌شان کم است، خودشان می‌توانند تخمین بزنند که چقدرشان خارجی هستند ولی اکثر کشورها را که من نگاه می‌کردم تقریبا دو برابر تا سه برابر. این نشان می‌دهد که آن کلمه بحران که از آن نام بردیم برای این‌ها خیلی جدی شده است. مثلا تصور یک ایتالیایی این است که 24 درصد کشورش را خارجی‌ها تشکیل می‌دهند، در حالی که واقعیت 6 درصد است. اسپانیا تصور دارند 21 درصد است اما 8 درصد است. از نظر سیاست‌ها جمعیتی پیش‌بینی می‌کنند که کشورهای اروپایی زاد و ولدشان دارد کم می‌شود، در عین حال زاد و ولد مهاجران بیش‌تر می‌شود. خودشان این را یک تهدید می‌دانند. در فرانسه گفتند که تا 2050 مسلمان‌ها جمعیت غالب می‌شوند. یکی از مسائل اساسی این است که نگاه به مهاجرت برای آن‌ها جدی است ولی در عین حال پارامترهایی دارند که جلوی آن را سد می‌کند. نگاه به مهاجرت در دنیا مساله جدی است، آنچه که در ایران جدی نیست یعنی ما در 5 سال اخیر می‌بینیم که بحث مهاجرت شروع شده، کتاب‌ها دارد بیش‌تر می‌شود و بحث‌های دانشگاهی بیش‌تر پیگیری می‌شود. من به خاطر دارم که در سال 84 که شروع کردم برای کار ارشدم در مورد مهاجرین افغانستانی کار کنم، فقط یک پایان‌نامه جمعیت‌شناختی بود که آن هم یکی دو سال قبل کار شده بود. بقیه پژوهش‌ها، پژوهش‌های جرم‌شناختی بود. سیاسی و جرم‌شناختی یعنی در حوزه علوم اجتماعی یا حتی حقوقی کاری در مورد مهاجرت نشده بود. هنوز هم به نظر من، ما به اندازه کافی به آن توجه نمی‌کنیم. هنوز ادبیات مهاجرت در کشور و به خصوص علوم اجتماعی برجسته نشده و ما مساله مهاجرت را اصلا جدی نگرفته‌ایم. این از شکل سیاست‌گذاری‌های‌مان در مورد مهاجرت پیداست. مساله مهاجرت برای ما هم جدی‌تر خواهد شد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاه ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *